تصنیف باستر اسکراگز فیلمی اپیزودیک شامل شش داستان که هر یک به جنبهای از زندگی در غرب وحشی میپردازند.
تصانیف سروده میشوند تا شرحی منظوم باشند از حسوحال یک ملت. وصف حالی هستند از آنچه بر مردمان یک سرزمین گذشته یا میگذرد. تصنیفسازان شاعران زبردستی هستند که شعر میسازند تا با ایجاز، سخن دل مردم بگویند. به تصانیف فولکلور یک ملت که نگاه میکنی میتوانی درک کنی چه بر سرشان گذشته؟ دستکم خوشی و ناخوشی، سختی و آسانی، عاشقانه و در وصل یا در هجر و دوریشان را درک میکنی. مرور تصانیف مروری است بر تاریخ و مسیری که هر ملتی پیموده است. از همین روست که معروفترین و فراگیرترین تصنیف ما که گویای حسوحال جمعیمان است «مرغ سحر» است. در تصنیف باستر اسکراگز آخرین شاهکار برادران کوئن هم این دو به مدد تصانیفی جذاب با اجراهایی نظرگیر سعی میکنند، بخشی از تاریخ آمریکا و مسیری را که مردم این سرزمین تا به امروز پیمودهاند به زبان و با مؤلفههای خاص سینمای خودشان به تصویر بکشند. از این رو پر بیراه نیست اگر تصنیف باستر اسکراگز را خوانشی کوئنوار از غرب چهگونه تسخیر شد بدانیم. در این نوشته قدم به قدم و اپیزود به اپیزود همراه با این دو نابغه سینما پیش میرویم و نگاهی بسترشناسانه به هر اپیزود داریم.
داستان اول، تصنیفِ باستر اسکراگز: آخرین قطره آب
اولین اپیزود، تصنیف باستر اسکراگز، با ترانهای در مدح آب و جستوجوی کابویی سرگشته و بیخانمان برای یافتن جرعهای آب آغاز میشود. آب به عنوان اصلیترین منبع حیات مهمترین دلیل برای تشکیل کلونی انسانی و ایجاد اجتماع بوده است؛ تمدن بینالنهرین در میانه رودهای دجله و فرات، تمدن مصر باستان در حاشیه رود نیل، تمدن چین در حاشیه رود یانگتسه و تمدن هند در حاشیه رود گنگ جزو قدیمیترین و پرآوازهترین تمدنهای بشریاند. در همین سرزمین آمریکا هم از اولین شهر که سنت آگوستین (تاریخ شکلگیری ۱۵۶۸م.) ایالت فلوریداست تا باستن مرکز ایالت ماساچوست که یکی از قدیمیترین و معروفترین و بزرگترین شهرهای آمریکاست (۱۶۳۰) همگی در حاشیه رودها و دریا شکل گرفتهاند. به همین دلیل هم هست که اولین نبرد فیلم به کنایه از جنگ بر سر آب، در نوشگاهی وسط ناکجاآباد و بر سر جرعهای که بشود با آن گلو را تر کرد و غبار راه از تن نشاند، شکل میگیرد. اولین قتل هم سر همین موضوع رخ میدهد. به این ترتیب کوئنها علاوه بر اینکه آب را اصلیترین ماده حیات و اولین قدم به سوی تمدن میدانند، همیشه آن را موضوع منازعه نشان میدهند و همواره قدرت برتر - در اینجا سرعت عمل و خلاقیت در کشیدن هفتتیر و کشتن طرف مقابل - درباره حق بهرهمندی از آب و میزانش تعیین تکلیف میکرده. اهمیت آب ریشهای تاریخی و موضوعی همیشگی در سینمای وسترن بوده و پرداختن به آن هرگز نه فراموش شده و نه قدیمی شده است. آب و مدیریت منابع آن از نمونههای متقدمی مثل آخرین قطره آب (دی. دبلیو. گریفیث، ۱۹۱۱)، تری وُرد برند (لمبرت هیلیئر، ۱۹۲۱) و سواران سرنوشت (رابرت بردبری، ۱۹۳۳) و نمونههایی در سالهای میانی قرن بیستم مثل سرزمین وسیع (ویلیام وایلر، ۱۹۵۸)، الدورادو (هاوارد هاکس، ۱۹۶۶) و تصنیف کیبل هوگ (سم پکینپا، ۱۹۷۰) تا نمونههای مترقی و متأخری مثل رنگو (گور وربینسکی، ۲۰۱۱) همواره موضوعی مهم و غیرقابل انکار بوده است.
داستان دوم، در نزدیکی آلگودونس: سنگ بنای نظم
افلاطون در رساله کریتو شرح تلاش کریتو برای متقاعد کردن سقراط در گریز از زندان و مکالمه میان آن دو و سر باز زدن سقراط از فرار را بازگو میکند. این رساله در عین حال که جلوهای متعالی از اخلاقگرایی سقراط است، تعهدش به عنوان عضوی از یک جامعه در قبال رعایت قوانین آن را شرح میدهد. تمکین سقراط در پذیرش حکم ظالمانه و غیرمنصفانهای که علیه او تصویب شده، چراغی روشن پیش پای هر مدنیتی افروخته است؛ چراغی که تا ابد شعلهاش خاموش نخواهد شد و هر جمعیتی با نور این چراغ زیر بیرق قانون گرد خواهد آمد و مطیعاش خواهد بود. اپیزود دوم، در نزدیکی آلگودونس، شرح اجمالی همراه با ابزوردیسم خاص کوئنهاست از لزوم پایبندی به قانون و ارمغان آن در تشکیل مملکتی مترقی و منسجم. کابویی (جیمز فرانکو) دو بار قانون را زیر پا میگذارد و اقدام به سرقت میکند؛ یک بار دانسته و یک بار ندانسته. در مرتبه اول به سرقت از بانکی اقدام میکند که با پیرمرد بانکدارش، نمادی از مالکیت خصوصی و صاحب کسبوکاری شخصی است. پیرمردی بامزه و بهغایت نامتعارف. بانکداری متعهد که شیوه حراست از بانکش، بانکدار فصل افتتاحیه شوالیه تاریکی را به ذهن متبادر میکند. گرفتار آمدن کابوی به دست آن بانکدار سمج با آن شکل مضحک، در عین حال که حاوی لحن هجوآمیز کوئنهاست، پیروزی محتوم قانون را هم یادآور میشود؛ هرچند کابوی بتواند به شکلی محیرالعقولی از چنگال مجازات فرار کند اما به شکلی بهمراتب مسخرهتر و این بار در قامت یک بیگناه گیر میافتد و بابت گناه نکرده مجازات میشود. هرچند این بار به نظر میرسد کابوی سزاوار چنین عقوبتی نباشد اما برادران کوئن این مسیر نامتعارف را انتخاب میکنند تا برتری قانون و حتمی بودن مجازات را یادآوری کنند. به همین دلیل هم هست که گردننهادگی کابوی وقتی که طناب دار به گردنش است و از بغل دستیاش میپرسد: «بار اولته؟» نمایشی متفاوت پیدا میکند؛ نمایشی در عمل و ادبیات، متفاوت از تسلیم سقراط اما مبین ناگزیری بشر به تمکین. به این ترتیب بر خلاف آنچه به نظر میرسد این اپیزود ضعیفترین فصل میان شش اپیزود فیلم باشد تبدیل به یکی از مهمترینها میشود. اثباتی از لزوم وجود و حضور قانون، الزام به رعایتش و غیرقابل گریز بودن مجازات؛ سنگ بنای نظم و خط آغاز هر حرکت روبهجلویی برای هر تمدنی؛ تمدنی که در چهارم ژوییه ۱۷۷۶ قانون اساسیاش مصوب و در ۱۷۸۹ صاحب قانون قضایی شد تا مردمش به سمت سعادتی موعود حرکت کنند.
داستان سوم، ممر درآمد: ارجحیتِ مرغِ سرگرمیساز
هر تمدنی در پی شکلگیری، تاریخ و فرهنگِ خودش را خواهد ساخت. روت بندیکت معتقد است هر نمونه فرهنگی، نموداری از شخصیت مردمی است که وابسته به آن فرهنگاند. آمریکا بعد از استقلال هنوز جامعه بیهویت و نوپایی است که تازه دارد خود و علایقش را کشف میکند. چنین جامعهای زمان لازم دارد تا خودش را بازیابد و بتواند اقلام فرهنگی خودش را تولید کند. چنین است که نمایش تکنفره هنرمند بیدستوپا ملغمهای است از همه چیز. نمایش کلامیِ اپیزود سوم با بخش چهارم کتاب آفرینش آغاز میشود، با سونات شماره ۲۹ و 30 شکسپیر ادامه پیدا میکند و با سخنرانی معروف آبراهام لینکلن در گِتیسبِرگ پایان مییابد. در حقیقت تنها بخشی از این هنرنمایی که متعلق به خود مردم آمریکاست، بیانیهای است که در پایان جنگ داخلی و به عنوان نقشه راهِ آینده، توسط رییسجمهور ایراد شده است. دلیل افت تماشاچیان این نمایشِ فاقد جذابیت همین است که هیچ چیزی از خودشان را در آن نمیبینند. تلخی گزنده و سیاهنگری این فصل دور از سرخوشی و ابزوردیسم جاری در آثار کوئنهاست و نمونهاش را پیش از این فقط در درون لویین دیویس دیده بودیم. آنجا هم لویین دیویس هنرمند بهتهخطرسیدهای است که هنرش خریداری ندارد. همین هنرمند بیدستوپای ممر درآمد هم موجودی ناقصالخلقه است که معلولیت جسمی عرضهکنندهاش، تصویری عینی است از آنچه نمایش میدهد. اصلاً خود همین انتخاب یک هنرپیشه بریتانیایی برای ایفای این نقش نشانی است از نگاه پرحسرت و پرانتقاد برادران کوئن به قحطی رجال و محتوا در فرهنگ و هنر در آن زمان. با این حال آنها به همین حد از تلخاندیشی بسنده نمیکنند؛ زمانی که جمعیت دور مرغی جمع شدهاند و مشتری سرگرمیسازیاش هستند، فاتحه تلاش آن نمایشگر با وجود تمام محدودیتهایش خوانده است. با این حال مرثیهسرایی کوئنها بر هر تلاش هنرمندانهای در آمریکا حتی در اینجا هم پایان نمییابد. آنجا که یک مرغ سرگرمیساز بر جان یک انسان ترجیح داده میشود حضیضی است که برادران کوئن بر رویه فرهنگ سرگرمیسازی متصورند و بر پرده سینما ثبت میکنند.
داستان چهارم، تنگه تمام طلا: تبِ طلا
جستوجوی طلا در ادبیات و سینما همواره به عنوان تمثیلی از آزمندی و آشکارکننده ذات سیریناپذیر بشر به کار رفته است. طلا فلزی اساطیری و قیمتی است که همیشه نماد ثروت و مالکیت شخصی بوده است و به دست آوردنش، غایت پیروزی ثروتاندوزان. یکی از مفاهیم سنجاقشده به رؤیای آمریکایی، ثروتاندوزی، بینیازی مالی و خوشبختی مادی است که در سرزمین آمریکا قابل حصول است. برای تقبیح و تبلیغش چه تمثیلی کاراتر از جستوجوی طلا؟ و به همین دلیل است که بخش مهمی از وسترنهای معروف تاریخ سینما به تب طلا پرداختهاند، از جمله گنجهای سیرامادره (جان هیوستن، ۱۹۴8)، از شمال به آلاسکا (هنری هاتاوی، ۱۹۶۰)، واگنات را رنگ کن (جاشوا لوگن، ۱۹۶۹) و سوار سرنوشت (کلینت ایستوود، ۱۹۸۵). جوینده اپیزود تنگه تمام طلا هم با ورودش به آن دره سرسبز و رؤیاگون، آرامش، سکوت و صلح آن بهشت کوچک را بههم میزند؛ مثل هر جایی که آمریکاییها پا میگذارند؛ نه به تخم جغدهایش رحم میکنند، نه به ماهی رودش و نه حتی به خاک و منابع طبیعیاش. تصاحب مواعید رؤیای آمریکایی این مجوز را به شما میدهد که از هیچ تلاش و کارزاری برای ثروتاندوزی نگریزید و کوتاهی نکنید، ولو با لشکرکشی و جنگافروزی. فقط با رفتن این لشکر سلم و تور است که صلح و آرامش به هر سرزمینی بازمیگردد اما چه سود که از خودش گودالهایی به نشانه زخمهایی عمیق به جا میگذارد. جالب اینجاست که برادران کوئن در عین حال که ثروتاندوزی یا بهترست بگوییم اقتصاد آزاد و رقابتی (رقابتی که در آن آدمها از پشت به هم گلوله میزنند) را به عنوان روشی برای ترقی و حرکت روبهرشد جامعه آمریکا مطرح میکنند، فراموش نمیکنند روشهایش را چه در تهاجم و تسخیر و چه در برهم زدن اکوسیستم و آسیبهای زیستمحیطی به نقد بکشند.
داستان پنجم، دختری که هراسان شد: تاوان
مهاجرت به دنبال منابع حیاتی و ارزانقیمت و البته در سودای کسب درآمد و سودِ بیشتر در تمام طول تاریخ جریان داشته و بخش مهمی از تاریخ آمریکا را هم در بر میگیرد. با این حال جالب است که در دختری که هراسان شد کوچ آلیس لانگِبو به اورِگِن به هوای خواستگاریِ مردی که نه دیده و نه میشناسد، اتفاق میافتد. مردی که آلیس و برادرش حتی از قصد او مبنی بر اختیار یا عدم اختیار زنی به همسری نامطلعاند. این هم از آن داستانهای ابزورد خاص کوئنهاست؛ کوچ خواهری که برادرش را از دست میدهد به قصد اینکه احتمالاً در مقصد، شریک آینده بردارش از او خواستگاری کند و او را به همسری برگزیند. شوخیای گزنده اما در عین حال مؤید اهمیت نهاد خانواده در آمریکا و ضرورت تشکیل آن. در حقیقت وقتی ازدواج به عنوان بهانه کوچ آلیس عنوان میشود برادران کوئن تأکید میکنند آلیس نه برای زمین و آب و طلا و نه برای ثروت بلکه برای ازدواج و تشکیل خانواده در حال کوچ است. به همین خاطر هم هست که وقتی با مرگ برادر آلیس نیل به این هدف در پردهای از ابهام قرار میگیرد او به پیشنهاد آقای نَپ پاسخ مثبت میدهد. سرنوشت تراژیک آلیس، پایانی تلخ و گزنده اما در عین حال مضحک است. او که به قصد تصاحب زمین بیشتری قرارست به همسری مردی درآید، از ترس کسانی که بر سرِ زمینِ آباواجدادیشان میجنگند، خودش را میکشد؛ این تاوانی است که آقای نپ هم میپردازد. او که خیال دارد از دربهدری و بیابانگردی خلاص شود و خیال خام تصاحب زمین بیشتر، پس از ازدواج را در سر میپروراند، انگیزههایی جز عشق و خاطرخواهی برای تشکیل خانواده دارد. پر بیراه نیست اگر بگوییم خودکشی آلیس تنبیهی است برای مردی که نهاد مقدس خانواده را در گرو طمع به زمین و زراعت قرار داده است.
داستان ششم، بقایای فانی: اسرارِ فنا
همه ما مسافران دلیجان برادران کوئنایم و در مسیری که در فیلمطی میکنیم، قدمبهقدم آمدهایم تا بالأخره به مقصدی برسیم. حالا زمانش رسیده تا این دو برادر از هر آنچه در طول این راه پرپیچوخم اما جذاب و هجوآلود و سرگرمکننده رشتهاند، رونمایی کنند. آنچه در پایان مسیر انتظارمان را میکشد، مرگ است؛ نه به نشانه پایان که دروازهای رو به جهانی دیگر. بیهیچ مفری خواهد آمد و بهسان آن درشکهچی مرموز اما خواستنی ما را با خود خواهد برد. حالا زمان آن رسیده که به قول مسافر فرانسوی دلیجان هر کدام دست خودمان را بازی کنیم. اینجا هم جلوهای دیگر از هنرمندی و ظرافت و طنازی برادران کوئن در جریان است؛ مردی لیبرال، مهاجری فرانسوی که قرارست نماینده لیبرالیسم آمریکایی و فرصتهای برابر این کشور برای همگان باشد، زنی مؤمن، پاکدامن، وفادار و کاتولیک که نماینده زنان، مذهب و محافظهکاری همراه با اصولگرایی است و مردی بومی، شکارچی، امی، سختکوش و در پیوند با طبیعت و زمین به نشانه مردمانی که کار و تلاش میکنند و مام میهن فرصتِ آیندهای نیکو را در اختیارشان میگذارد، همراه با دو جایزهبگیر، مسافران دلیجاناند. دو جایزهبگیری که حدیث نفسشان به خود برادران کوئن پهلو میزند. یکی داستان میگوید، روایت و نقالی میکند و با شعبده سینما مخاطب را میفریبد تا دیگری جان مخاطبش را (شما بخوانید عقل و توجهش) را برباید. حالا زمان آن رسیده که برادران کوئن در هیأت جایزهبگیران، اجرای عینیتری از تصانیفی که در این مسیر برایمان خواندهاند داشته باشند. رازآلودگیِ مرگ را به محتومیاش پیوند میزنند، با شهد طنز تلخشان میآمیزند و باز میفریبندمان تا چندان نگران به سمت آن هتل نرویم. رستگاری در انتظار همه ما/ ملت است. در ظرف سرزمین با هر تجربه و چالشی که پشت سر گذاشتهایم/اند مقصد نهایی آن هتل و پلههایی است که به دالان نور منتهی میشود. آنجا ابدیت مطلق است. خیام بزرگ حدیثی پارسی از اجرای کوئنها دارد که درک اپیزود ششم را برای ما راحتتر میکند: دریاب که از روح جدا خواهی رفت/ در پرده اسرار فنا خواهی رفت/ می نوش ندانی از کجا آمدهای/ خوش باش ندانی به کجا خواهی رفت.
کانال تلگرام ماهنامه سینمایی فیلم: