این نکته پنهانی نیست که هالیوود هر زمانی که اراده کرده، توانسته بازیگر یا بازیگرانی را به جهان سینما تحمیل کند، از آنها ستاره بسازد و نامشان را در تاریخ سینما ثبت کند. اما آنچه مانند همیشه محکی بزرگ محسوب میشود، زمان است که اثبات میکند آیا بازیگری از میان آن همه تبلیغات ریز و درشت، سرانجام توانسته عبور کند و در حافظه تاریخی سینما جای خودش را پیدا کند یا نه. این مسأله بهخصوص درباره بازیگران زن سینمای جهان مصداق دقیقتری پیدا میکند.
در تاریخ رنگارنگ سینمای جهان گاهی نامهایی آمدند و رفتند و هرگز ماندگار نشدند. این به حیات بازیگری آنها بستگی تام داشته است که نامشان و یادشان بر جای بماند یا نماند. نامهایی مانند ریتا هیورث، اوا گاردنر، گریس کلی، جین سیمونز و خیلیهای دیگر بعد از بازنشستگیشان به دست فراموشی سپرده شدند. اینها زمانی گل سرسبد بازیگری سینمای جهان بودند اما در این میان برخی تا سالهای بعد از مرگشان، همچنان در حافظه سینمادوستان جای دارند و در یادها ماندهاند. شاید نامدارترین بازیگر در این زمینه اینگرید برگمن بازیگر سوئدیالاصل باشد که هنوز نامش مترادف آثار ماندگار سینمای جهان است و نقشآفرینیهایش با گذشت زمان، همچنان میتواند یکی از معیارهای بازیگری برای هر بازیگری باشد که بازی در سینما برایش جدی است.
او برای برخی از مهمترین کارگردانهای سینما بازی کرد و بازیهایش در کازابلانکا (1942)، زنگها برای که به صدا درمیآیند (1943)، چراغ گاز (1944)، طلسمشده (1945)، ژاندارک (1948) و گل کاکتوس (1969) نشان میدهند که بیش از یکدوجین بازی ماندگار بر جای گذاشته است. آنچه در ابتدا و بیش از هر نکته دیگری در بازیهای برگمن به چشم میآید، نگاه غمزدهی زنی آسیبپذیرست که انگار میداند توانایی پنجهافکندن با سرنوشت را ندارد و دیر یا زود تسلیم آن چیزی خواهد شد که قضاوقدر برایش رقم زده است. این پرسونا بیش از آن که به انتخاب نقشهایی بازگردد که بازی کرده، به تصویری نزدیکترست که او در جهان بیرون از سینما ارائه میکند. زندگی برگمن و فرازها و فرودهای آدمهایی که وارد زندگیاش شدند (شاید بیش از همه روبرتو روسلینی) پرسونای او را در سینما پررنگتر و پررنگتر کردند.
او در نقش الزا در کازابلانکا پرسونایی از خودش ارائه میکند که همواره در آثار دیگر پژواکهایی از آن را میتوانیم ببینیم. الزا در ابتدا زنی به نظر میرسد که انگار میداند زیباییاش چنان هست که تضمینکننده حضورش در جمع باشد؛ آن هم به عنوان زنی که تحتالحمایه مردی است که به قول ریک نیمی از اروپا را تحت تأثیر قرار داده است. اما تمامی این هیمنه با دیدن ریک فرو میریزد. پرسونای برگمن در کازابلانکا وجه پنهانی نیز دارد: الزا رفیق نیمهراه است. او ریک را در ایستگاه قطار پاریس قال گذاشته و یک بلیت روی دستش گذاشته است. برگمن مانند برخی از مشهورترین نقشآفرینیهایش در اینجا نیز بازیگر نماهای درشت است. تبسمهای پنهان در مواجهه با ریک، چشمان اشکبار و نگرانش، در سکوت نگاه کردنش، ژست زنی قدرتمند را گرفتن و در کسری از ثانیه واگذاشتن این ژست و پشیمانی از چنین عرضاندامی، همه و همه در نماهای درشت به نمایش گذاشته میشوند. این آسیبپذیری در نقش آلیشا هوبرمن و در مقابل کری گرانت در فیلم دیگری از هیچکاک با عنوان بدنام، همچنان در نماهای درشت برگمن به ظهور میرسد.
شاید یکی از عجیبترین خصایص بازیگری برگمن را بتوان در این نکته دید که بازیهایش متکی به نقشآفرینی بازیگران مقابلش نبود و بازی او آن قدر واجد تشخص است که نیازی به درخشش بازیگر مقابل نداشته باشد. این خصیصه از آن جهت عجیب است که نقش او (در برابر کری گرانت و در نقش آلیشا، دختر آسیبپذیری است که پدرش جاسوس آلمانها بوده و خودش حاضر شده جاسوس آمریکاییها بشود) بهشدت وابسته به نقش بازیگر مقابلش است اما برگمن نقشش را مستقل بازی میکند. او برای اینکه نشان دهد زنی تنهاست که در زندان مخوف الِکس سباستین و مادرش گیر افتاده است، نیازی به بازیگر مقابلش ندارد. او لحظه به لحظه به مرگ نزدیک میشود و آن را در یکی از دیدارهایش با دِولین بهشوخی برگزار میکند.
او در زنگها برای که به صدا درمیآیند به کارگردانی سَم وود و در برابر گری کوپر در نقش زنی بومی، زنی را به تصویر میکشد که رفتار درونیاش بدوی است و عشق برایش ناشناخته. او این نقش را چنان جاندار بازی کرد که ارنست همینگوی اعتقاد داشت او تنها بازیگری است که توانسته جهان داستانیاش را به زبان سینما ترجمه کند. برگمن هر بار که نقش زنان آسیبپذیر را بازی کرده، وجهی تازه به آنها داده است. دکتر کانستَنس پیترسن در طلسمشده که ناگهان عاشق دکتر ادواردز قلابی (گریگوری پک) میشود، علاوه بر اینکه برگمن را در نقش زنی جدی و بیگانه با عشق نشان میدهد، بیدستوپایی را هم به شخصیتش اضافه میکند. کانستنس با بازی برگمن، زنی است که خیلی زود به یک مرد اعتماد میکند و بر خلاف توصیههای استادش (مایکل چخوف) بیگدار به آب میزند. بر خلاف میلا یووُویچ در نسخه لوک بسون از ژاندارک که زنی است در هیبت مردانه، اینگرید برگمن در نسخه ویکتور فلمینگ، زنی است که همچنان در زره مردانه کودکانه مینماید. ژاندارک به روایت برگمن، زنی است سادهدل که نوای وجدان را پاسخ گفته است و بهسادگی میپذیرد که سرانجام راهی که برگزیده، مرگ است.
سبک بازیگری اینگرید برگمن (تکیه بر نمایش احساسات از طریق چشمها و سکوت و نگاهی توأم با خیره شدن به نقطهای دور به مثابه نگاهی عمیق) از آن دست سبکها در بازیگری است که همچنان در سینمای امروز میتواند «دستیار» بازیگران زن سینما باشد. سبک بازیگری او به گونهای است که زنانگی را میتواند به نمایش بگذارد بیآنکه به اغراقهای مدرن بازیگران روز سینمای جهان نیازی باشد. اغراق مدرن، اشاره به بازی اغراقآمیز بازیگران زن (مانند پنهلوپه کروز در همه میدانند) است که نمایش بیپناه بودن و مورد ستم سرنوشت و دیگران قرار گرفتن را با اشک و آه و تحرک فیزیکی به نمایش میگذارند یا مانند ناتالی پورتمن در قوی سیاه (2010) آن را با بیتفاوتی ترکیب میکنند یا مانند مونیکا بلوچی در بازگشتناپذیر (2002) آن را با سردی «اجرا» میکنند. در حالی که گرمای نقشآفرینی یک بازیگر زن در فیلمی که هستی و نیستی آن بسته به حضور بازیگر زن است، مانند اغلب آثاری که برگمن در آنها ظاهر شده است، باعث میشود تماشاگر بیش از هر امر دیگری فیلم را باور کند. احتمالاً بازیگران زن این نکته مهم را باید دائم و در هنگام حضورشان در برابر دوربین یک کارگردان به خود گوشزد کنند.
کانال تلگرام ماهنامه سینمایی فیلم: