داگمن / Dogman
کارگردان: ماتِئو گارونه، نویسندگان: اوگو کیتی، ماتِئو گارونه، ماسیمو گائودیوزو، مدیر فیلمبرداری: نیکولای برول، تدوین: مارکو اسپولِتینی، موسیقی: میکِلِه براگا، بازیگران: مارچلو فونته (مارچلو)، ادواردو پِشه (سیمونه) و... محصول ایتالیا و فرانسه، ژانر: درام جنایی، 103 دقیقه.
مارچلو مردی است که سعی میکند در حاشیه شهر با آرایش و نگهداری سگها زندگی آرامی داشته باشد. او رفتهرفته خود را درگیر رابطهای پیچیده با مردی بزهکار به نام سیمونه میبیند؛ رابطهای که هر لحظه خطرناکتر میشود...
ماتِئو گارونه با ساخت فیلمهایی مانند گومورا (2008)، واقعیت (2012) و قصه قصهها (2015) نشان داده است که در هر ژانری توانایی فیلمسازی دارد. او که از سینماگران محبوبِ جشنواره کن است، با ساخت داگمن دوباره به همان محلههای آشنای تحسینشدهترین اثرش یعنی گومورا بازگشته است تا باز هم به شیوهای رئالیستی خشونت بیپرده محلههای حاشیهای و عقبمانده ایتالیا را به تصویر بکشد. در سینمای او خشونت به آن شکل زیباییشناسانه جاری و ساری در سینمایِ جریان اصلیِ امروز وجود ندارد و از دل آن هیچ کدام از شخصیتهایش رستگار نمیشوند.
مارچلو در محیطی برزخی در جستوجوی احترام است اما آنچه نصیبش میشود جز تحقیر نیست. همین که سر میز چند کاسب محلی بنشیند و گاهی با اجازه همسر سابقش دخترش را ببیند برایش کافی است. او یک بازنده تمامعیار است که خیال میکند با داشتن یک مغازه معمولی، خودش را به اندازه یک انسان «معمولی» بالا کشیده است. تمام مدت دوربین همراه مارچلوست و داستان حول شخصیت وی شکل میگیرد. ما کمکم با زیر و بم زندگی او آشنا میشویم و میدانیم که «نه» گفتن را بلد نیست. حتی در جمع دوستانش هم همیشه ساکت است و مخالفتی نمیکند و اوج دلخوشیاش همراهی کردن با آنها در بازی فوتبال است؛ چون عشق و محبت را در میان انسانها پیدا نکرده است، سعی میکند جای خالی آن را با محبتِ سگها پر کند. آن قدر آنها را «عشق من» صدا میزند و رفتار صمیمانهای با آنها دارد که حتی حاضر است جان خود را به خاطر آنها به خطر بیندازد و انگار دوست دارد آدمهای اطرافش نیز همین گونه باشند. به دلیل همین کمبود و جای خالیِ کرامت انسانی در زندگیاش است که به سیمونه اعتماد میکند. اگر فقط از او میترسید بهراحتی میتوانست با تنها گذاشتن او در زمان ترور یا فرستادنش به زندان از چنین ترسی اجتناب کند. اما سیمونه که جز زور بازو چیزی ندارد و حتی خالی از قدرت تفکر است، برای مارچلو چندان فرقی با سگِ وحشیِ ابتدای فیلم ندارد که مارچلو از پسِ نگهداری آن برنمیآید؛ اما در میانههای فیلم میتواند آن را رام کند. بیخود نیست که فیلمساز سیمونه را در پایان همان جایی مینشاند که آن سگ وحشیِ سفید رنگ ابتدای فیلم را نشانده بود. او صحنه را طوری میچیند و دوربین را جایی میگذارد که قرینه بودن موقعیت جاری در این دو نما را نمایش دهد و این امید را بدهد که مارچلو میتواند سیمونه را هم مانند آن سگ رام کند.
نوع شخصیتپردازی فیلم کاملاً خاکستری است؛ نه کسی چنان منفی و سیاه است و نه کسی سفید و مثبت. مارچلو گرچه همدلیبرانگیز است و حتی گاهی احساس دلسوزی مخاطب را هم تحریک میکند، اما در کنارش موادی هم میفروشد و از طریق آن کاسبی کوچکی دارد. سیمونه هم تماماً غیرسمپاتیک نیست و گویا هنوز کودک مانده است و رفتارش به خاطر لجبازی است. فصلی در فیلم وجود دارد که باعث میشود مخاطب بداند او هم قربانیست؛ فصل نفسگیر در آغوش گرفتن مادر برای جمع کردن مواد ریختهشده روی زمین. مادر به شکل غریبی با دیدن مواد در جیب سیمونه، گلوله خوردن فرزندش را فراموش میکند و طردش میکند. همین گونه است لذت بردن سیمونه از موتورسواری که بزرگ نشدن و کودکی او، با وجود درشتی جثهاش را تأکید میکند.
گارونه با سر زدن به محلههایی که برایش آشناست داستان خردهبزهکارانی را تعریف میکند که هیچ جایی جز همین محله عقبمانده را نمیشناسند و این در تقابل با نگاه دختر مارچلو قرار دارد که از نسل دیگریست و سودای کشف جهان را دارد. او میخواهد دور دنیا را همراه پدرش بگردد در حالی که پدر، کشور زادگاهش را هم درست ندیده است و توانش بیش از این نیست که او را به ساحلی در همین حوالی ببرد؛ ساحلی که تنها نقطه آرامش مارچلو در نیمه ابتدایی فیلم است و وقتی به همراه دخترش در اعماق آب فرو میرود انگار مأمن خود را یافته است. وقتی در نیمه دوم فیلم و پس از تحمل آن همه تحقیر دوباره به آنجا بازمیگردد متوجه میشود که حتی همین خلوت آرام هم از او گرفته شده است. چون احترامی را که به خیال خود به دست آورده بود دیگر نمیبیند. در جایی از فیلم به سیمونه با اشاره به همین احترام میگوید: «خیلی جون کندم تا به اینجا رسیدم.» اما بلد نیست از همین تنها دلخوشی خود هم دفاع کند و پس از آن همه چیز را ازدسترفته میبیند. بعد از آنکه مدام تحقیر میشود و کرامت انسانی خود را از دست میدهد تصمیم میگیرد با او هم مثل یک سگ وحشی رفتار کند؛ عملی که به فاجعه ختم میشود.
بههمریختگی مارچلو پس از قتل سیمونه آن قدر برایش غیرقابل تحمل میشود که حتی از پسِ سوزاندن جسد هم برنمیآید. پس دستاویزی میجوید و «خیال» میکند که در آن سحرگاه که هیچکس در خیابان نیست و پرنده پر نمیزند، دوستانش مشغول بازی فوتبال هستند؛ چرا که هنوز در جستوجوی راهیست که غرور ازدسترفتهاش را بازیابد. پس گارونه وقتی مارچلو جسد را از ماشین پایین میآورد تا بسوزاند، صدایی جز موسیقی متن فیلم و صدای درون قاب قرار نمیدهد. اما ناگهان با شروع سوختن جسد، صدای بازی را از بیرون قاب اضافه میکند، انگار این صدا فقط درون ذهن مارچلوست. حتی تصویر واضحی از بازی نشان نمیدهد. پس وقتی مارچلو دوستانش را نمیبیند و جنازه را به میانه میدان میبرد، نمایی را از میدان نشان میدهد که قرینه نمای معرفِ ابتدای سکانس دوم است، ولی دیگر نه کودکانی مشغول بازی در میدان هستند و نه مارچلو آن مارچلوی ابتدای فیلم. او دیگر میداند که یک بازنده است.
بازی خوب مارچلو فونته که به خاطرش جایزه بهترین بازیگر نقش اول مرد را از جشنواره کن سال 2018 ربود، بسیار به همراهی مخاطب کمک میکند تا با فضای جاری در فیلم همراه شود. نوع لبخند ازریختافتادهاش در برخورد با سیمونه از آن لحظههای بهیادماندنی فیلم است. گارونه با ساخت فیلمهایی مانند گومورا، واقعیت و داگمن تبدیل به راویِ انسانهای میانمایه شده است؛ انسانهایی که در یک جامعه رشدنیافته، توهم مهم بودن دارند و بدون آن که پتانسیل لازم را داشته باشند سعی میکنند خود را بزرگتر از آنچه هستند نشان دهند. اما آگاه نیستند که با عدم وجود ظرفیت لازم در خود و اطرافشان آنچه میکنند دستوپا زدن در مردابیست که آرامآرام آنها را در خود فرو میبرد تا در نهایت غرق شوند
کانال تلگرام ماهنامه سینمایی فیلم: