دوازدهمین مرد / The 12th Man
کارگردان: هارال اِزوارت، فیلمنامه: پِتِر اِسکاولان بر اساس کتاب «یان بالسرود و آنهایی که نجاتش دادند» اثر توره هاو و آسترید کارلسن اسکات، موسیقی: کریستوف بِک، مدیر فیلمبرداری: گِئیر هارتلی آندرئاسن، بازیگران: تاماس گولستا (یان بالسرود)، جاناتان ریس مایِرز (کورت اِستاگ)، مدس پِتِرسِن (ماریوس گرانوُل) و... محصول 2017 نروژ، ژانر: درام جنگی تاریخی، 135 دقیقه.
در سال 1943 دوازده نفر از افراد ارتش نروژ برای انجام عملیات خرابکارانه علیه آلمان نازی از طریق دریا وارد خاک نروژ میشوند. یازده نفر از آنها همان ابتدا دستگیر میشوند و فقط یک نفر موفق به فرار میشود.
فیلم نروژی دوازدهمین مرد با توجه به فیلمهای هالیوودی کارگردانش مانند پلنگ صورتی2 (2009) و بچه کاراتهباز (2010) بیشتر به سنت داستانگویی سینمای آمریکا تعلق دارد تا سینمای اسکاندیناوی. اما نباید کارنامه هارال اِزوارت که پر از فیلمهای متوسط و زیرمتوسط است مانعی برای ندیدن این فیلم شود.
فیلم با تمرکز بر چهره یان بالسرود و تأکید بر نام او آغاز میشود. دوربین توجه ما را به مدارک و گزارشهای درون آغوش وی جلب میکند که چونان آنها را چسبیده است که انگار وجودش وابسته به آنهاست. دوربین آرامآرام به سمت کاغذها حرکت میکند و روی کلمه «فوقمحرمانه» مکث میکند و ناگهان فیلمساز برش میزند به گذشته تا داستان درون آنها را تعریف کند. قصه یان با دستگیری یازده تن از اعضای گروهش و فرار او آغاز میشود. شوک اول همان ابتدا به بیننده وارد میشود و با توجه به اینکه مخاطب میداند یان زنده خواهد ماند، از این پس تلاش فیلمساز به خلق تعلیق و چگونگی فرار او معطوف میشود. قهرمان اثر بعد از فرار از لبِ ساحل در دو جبهه میجنگد؛ یکی در برابر طبیعت سرد و خشن نروژ (که فیلمساز مکرر حضور غالبش را یادآوری میکند) و دیگری مقابل سربازان و ارتش آلمان نازی به رهبری کورت اِستاگ.
نبرد یان و کورت باعث شکلگیری بازی موشوگربهای میشود که موتور محرک درام را شکل میدهد. یان در این طی طریق برای فرار از مهلکه با چنان مصایب باورنکردنی و دشواری روبهرو میشود و از آنها جان سالم بهدر میبرد که بهراحتی میتوان نام فیلم را به «جان سخت» تغییر داد؛ البته او اینجا تنها نیست و همراهان فداکاری هم دارد اما فیلمساز حواسش هست که قهرمان در نهایت باید خودش گام آخر را بردارد.
حضور یان در خاک کشورش و پخش شدن خبر فرارش، در دل مردم نروژ بذر امید میکارد و خودش هم آرامآرام متوجه میشود که دیگر جان بهدر بردن مهم نیست بلکه متحد نگه داشتن مردم کشورش بهواسطه این فرار و شکست ارتش تا دندان مسلح نازیها، مسأله اساسی است. پس قهرمان فردی به قهرمان جمعی تبدیل میشود. فیلم از اینجا جبهه سومی هم در برابر یان میگشاید که همان مواجه شدن با ترسهای درون و وسوسههای شخصی است تا قهرمانش باسمهای نشود و مخاطب بیشتر به درون او نفوذ کند. اما باز هم اگر فیلم در همین سطح باقی میماند و صرفاً به پرداخت شخصیت قهرمانش میپرداخت، شاید اکنون با یک اثر شعاری روبهرو بودیم که هدفی جز نمایش قهرمانی یک طرف در اوج مظلومیت و نمایش کلیشهای رفتار ددمنشانه و هولناک ارتش نازی از طرف دیگر ندارد. ولی شخصی شدن ماجرا برای کورت و تلاش فیلمساز برای اینکه شخصیتی کاریزماتیک از او بسازد، به کمک فیلم میآید. این همراهی فیلمساز با کورت علاوه بر نشان دادن وسواس او در سراسر فیلم برای ایستادن سر اصولش، باعث میشود که عدم موفقیتش در آن نمای قرینه ورود به آب در پایان فیلم تأثیرگذار شود. بر خلاف فیلمهای مشابه، کمتر این افسر ارشد آلمانی را به عنوان فرمانده برقراری نظم، در حال سرکوب کورکورانه و به حرف آوردن مردم بومی میبینیم. بهعمد از این رفتار کلیشهای در فیلم پرهیز میشود تا او شخصیتی منطقی نسبت به همرزمانش جلوه کند؛ شخصیتی که به ضعفها و قدرتهایش آگاه است. فیلمساز خوب میداند اگر میخواهد قطب مثبت فیلمش قابل باور شود و اعمال قهرمانانهاش درست به چشم بیاید، به همان اندازه لازم است به قطب منفی اثر هم بپردازد تا تعادلی میانشان ایجاد شود. پس هم زمان کافی به شخصیتپردازی کورت میدهد و هم به پرداخت صحیح محیط ناسازگار و مهیبِ مقابلِ یان تا این گونه تأثیر تقلای او برای فرار بیشتر نمود پیدا کند.
یان گرچه موفق به انجام مأموریتش نمیشود اما معجزهای که حضورش باعث آن میشود، شمایلی مسیحگونه به او میبخشد. او از بدو ورود با رنجها و مصایبی که تحمل میکند چونان مسیحی است که انگار بازگشته تا بار گناهان مردم کشورش در طول جنگ را به دوش بکشد؛ کشوری که در آن کافیست اعضای وطنپرست یک گروه چریکی به کسی اعتماد کنند تا او بدون ذرهای تردید آنها را به ارتش متخاصم و به نازلترین قیمت بفروشد. مردم زمانی که قهرمانیهای یان را میبینند، همگی یکپارچه به کمکش میشتابند، بهویژه در آن غارِ کذایی. پس بیخود نیست که سورتمهاش را چونان صلیبی بر دوش دارد یا اجازه میدهد تنها حواریون باقیمانده آن را حمل کنند. اوج این شمایلنگاری در پلانی است که قبل از سکانس پایانی میآید. با آن نمای درشت از چشمان آبی، در حالی که دارد آخرین تلاشهایش را برای تحمل این همه درد و رنج میکند: یک مسیحِ نروژی.
اما آنچه به فیلم ضربه میزند، عدم پرداخت مناسب درگیریهای داخلی مردم نروژ است؛ درگیری میان خائنان و وطنپرستان. اگر فیلمساز قصد دارد مسیحِ فیلمش قابل باور شود و مردم را از طریق او تطهیر کند، باید بیشتر به تسلیم و وادادگی مردم بومی منطقه میپرداخت. باید همان گونه به رابطه میان مردم و در نهایت با مسیحِ فیلم توجه نشان میداد که به رابطهاش با کورت یا محیط. تنها در سه فصل به دودستگیِ مردم محلی اشاره میشود که فقط یکی از آنها در پسزمینه قرار نمیگیرد و روی آن مکث میشود؛ جایی که به بحث دو جوان نروژی بر سر مسائل اعتقادی میپردازد و یکی وطنپرست است و دیگری خائن، آن هم با این جمله کلیشهای: «برای پیوستن به آنها (گردان اساس) فقط باید ثبتنام کنی یا اینکه باید بهش اعتقاد هم داشته باشی!»
فصل مفصلِ هتل ساووی از بخشهای خوب کارگردانی و تدوین فیلم است. با یک روایت خیال در خیال که خود شخصیت اصلی هم نمیداند کی خواب است و کی بیدار. ریتم این فصل که از یک تدوین خوب سرچشمه میگیرد در کنارِ میزانسن مناسب، امکان آن را فراهم میکند که مخاطب بهخوبی با احساس جاری در قاب همراه شود و شرایط وخیمِ شخصیت را درک کند. مخاطب در این بخش بیش از هر فصل دیگری، هم با احساسات قهرمان و هم با دردهای او همراه میشود؛ چرا که این دردها دیگر فقط فیزیکی نیست و درون آزرده او هم بدون پردهپوشی نشان داده میشود. فضای پرترس این فصل، با روحیه قویِ یان (در برخورد با دیگران) وارد یک رابطه دیالکتیک میشود که انگار در خلوت خود چندان امیدی به رهایی ندارد و چهره قدرتمندش فقط در ظاهر و برای روحیه دادن به اطرافیان است؛ به گونهای که این پرسش را ایجاد میکند: بالأخره چه زمانی او از پا درمیآید؟
پیرنگ و روابط علتومعلولی فیلم به گونهایست که شخصیت مهمتر از داستان است و در واقع، سیر رویدادها به گونهای طراحی شده تا هرچه بیشتر به کمک شناخت ما از شخصیت بیاید. فضاسازی هم همین کارکرد را دارد و باز در راستای معرفی هرچه بیشتر شخصیتهای اصلی عمل میکند. سفر ادیسهوار قهرمان که از میان ترس و چرک و خون میگذرد و در پایان به پاکیزگی و شجاعت میرسد، جان سختِ دوازدهمین مرد را بهنماینده غرورِ مردم کشورش تبدیل میکند. فیلم پس از روایت داستان یان به همان سکانس ابتدایی برمیگردد، با این تفاوت که این بار او تنها نیست و مانند ابتدای فیلم با نگاه پرحسرت به افق خیره نشده و حالا میتواند گزارش فوقمحرمانه را با خیالی آسوده تحویل دهد و از آن دل بکند. سرانجام این طی طریق سخت، شایستگی لازم را به او میدهد تا در پایان از طرف همه بگوید: «بیایید هرچه زودتر به این دیوانگی پایان بدهیم.»
کانال تلگرام ماهنامه سینمایی فیلم: