انجمن ادبی و کیک سیب زمینیِ گرنزی/ The Guernsey Literary And Potato Peel Pie Society
کارگردان: مایک نیوئل، فیلمنامهنویسان: کوین هود، دان روس و تام بزوکا بر اساس کتابی به همین نام از مری آن شِیفر و اَنی بِروز، بازیگران: لیلی جیمز (جولیئت اَشتِن)، مایکیل هیوسمن (داسی آدامز)، گلن پاول (مارک رِینولدز) و... محصول 2018 انگلیس، فرانسه و ایالات متحده، ژانر: درام تاریخی عاشقانه، 124 دقیقه.
در سال 1941 در جزیره گرنزی چهار دوست به خاطر شکستن حکومت نظامی به دست سربازان آلمانی میافتند. وقتی از آنها پرسیده میشود که چرا مقررات عبور و مرور را زیر پا گذاشتهاند، آنها میگویند در حال بازگشت از یک انجمن کتابخوانی هستند و با عجله عنوان «انجمن ادبی و کیک سیب زمینی گرنزی» را برایش انتخاب میکنند تا دستگیر نشوند!
اولین نکتهای که در برخورد با تازهترین ساخته فیلمساز بریتانیایی مایک نیوئل، توجه بیننده را به خود جلب میکند عنوان طولانی و نامأنوس فیلم است که نهتنها برای ما مخاطبان فارسیزبان که حتی برای تماشاگران انگلیسیزبانی که در نقشه جغرافیایی چشمشان به جزایر کانال مانش موسوم به جزایر «گرنزی» نیفتاده باشد هم بیتردید عجیب به نظر میرسد. البته کارگردان ریش سپید انگلیسی که بیشتر از هر اثر دیگری او را با فیلم شناختهشده چهار عروسی و یک تشییع جنازه (1994) به یاد میآوریم، در مسیر گشودن راز این نامگذاری غریب، خیلی منتظرمان نمیگذارد و خیلی زود و در قالب فلاشبکها و فلاشفورواردهای زنجیرهای - که یکی از عناصر روایی اصلی اثر را تشکیل میدهند - از عنوان عجیب و البته خلاقانه فیلمش رمزگشایی میکند.
چند دوست و همسایه که در جزیره تحت اشغال گرنزی در کنار هم بهسر میبرند و به دنبال قحطی ناشی از ورود ارتش بیرحم نازی با مشقت هرچه تمامتر و پس از مدتهای مدید به گوشت دسترسی پیدا کردهاند، جشن کوچکی را با گوشت کبابی و سیب زمینی برشته بدون هر گونه چاشنی برپا میکنند. آنها در راه بازگشت با گشتیهای آلمانی مواجه میشوند و برای گریز از مجازات سنگین نقض مقررات حکومت نظامی، از محفل ساختگی «انجمن ادبی و کیک سیب زمینی گرنزی» میگویند تا از مخمصه نجات پیدا کنند.
انجمن ادبی... فیلم برساخته از روابط علی و معلولی نیست یا بهتر بگوییم این شکل از روابط و انداختن و گشودن گرههای داستانی در طرح و به سرانجام رساندن داستانش نقش چندان مهمی را بازی نمیکند؛ گواه آن نیز همین عنوان فیلم است که در ابتدای داستان دربارهاش توضیح داده میشود تا دیگر سؤالی برای تماشاگران باقی نماند! درست بر خلاف فیلمهایی که بافت داستانیشان از گرههای ریز و تاروپودهای درهمآمیخته تشکیل شده است.
در این فیلم ذهن تماشاگر بیشتر و پیشتر از هر چیزی درگیر یکی از مهمترین مضامین فلسفی جهان خلقت میشود: «تقدیر»؛ اینکه قهرمان فیلم با نام جولیئت که یک نویسنده جوان و مستعد ساکن پایتخت است، درست در آستانه کسب شهرت و اعتبار هنری از یک سو و نامزدی با یک افسر آمریکایی مشغول به کار در انگلستان از سوی دیگر، مخاطب نامههایی قرار میگیرد که از سوی یک مرد کشاورز جوان در جزیره دورافتادهی گرنزی ارسال میشوند، همان نطفه مهم آغازین فیلمی است که عنصر «تقدیر» را به عنوان سنگ بنای مضمون و فرم روایی خود برگزیده است؛ عنصری که دختر جوان را به سمت آشنایی با دختر بچهای سوق میدهد که درست مانند خودش، پدر و مادرش را در جریان جنگ جهانی دوم - که تازه به پایان رسیده - از دست داده است؛ انگار مقدرات حاکم بر کائنات میخواهد از دو دختر خانواده ازدستدادهی همسرنوشت و کشاورز زخمخورده از جنگ، در سال 1946 یعنی سال امیدبخش بعد از پایان جنگ جهانی دوم یک خانواده تازه و در ابعادی بزرگتر از تمام خانوادههای داغدار جنگ، یک اجتماع امیدوارِ تازه بسازد.
فیلم گرچه از موقعیت زمانی جنگ جهانی دوم و موقعیت مکانی یک جزیره تحت حاکمیت پادشاهی متحده بریتانیا به عنوان بستر وقوع بهره برده است اما واقعیت این است که جنگ مورد نظر و شرایط سیاسی و اجتماعی منتج از آن، تنها حکم همان بستر لازم برای روایت داستان را ایفا کرده است و انجمن ادبی... نه یک فیلم جنگی که اثری تقدیرمحور با نگاهی موشکافانه به تبعات ناشی از رخدادهای ناخوشایند دستسازهای انسانهاست. اگر بخواهیم از سینمای خودمان که برای مخاطب ایرانی ملموسترست مثال بیاوریم شیدای کمال تبریزی نمونه بدی نیست که نظیر همین فیلم، مضمون تقدیر را در یک بستر مکانی و زمانی مرتبط با جنگ هشتساله با عراق، دستمایه خود قرار داده است.
دیگر ویژگی جالب فیلم که البته چندان هم تازگی ندارد، تصویر متفاوتی است که از افسران ارتش نازی ارائه میدهد که معمولاً به عنوان یک ارتش غاصب و اشغالگر ترسیم میشوند؛ رویکردی که پیش از این در قالب آثار متعددی از جمله سریال درخشان ارتش سری و دو شخصیت سرگرد برانت و سرگرد راینهارت دیده بودیم که با وجود داشتن مسئولیت حساس جلب خلبانان سقوطکرده در خاک بلژیک، به لحاظ برخورداری از خصایل والای اخلاقی، انسانهای خوبی به حساب میآیند. در هر صورت، این نگاه متفاوتِ انسانیِ مهربان به آلمانها برایمان تازگی ندارد ولی نباید از یاد برد که فیلم بر شخصیت افسر آلمانی مکث چندانی هم نمیکند و مایک نیوئل در طرح هر درونمایه داستانی، همچنان همان خط سیر اصلی قصه یعنی تقدیر و سرنوشت حاکم بر زندگی قهرمانان داستان و در مقیاسی وسیعتر کل جامعه انسانی را پی میگیرد.
اگر به دیگر درونمایهها و داستانکهای فیلم هم دقت کنیم میبینیم که همه و همه در خدمت همان مضمون جوهری اثر یعنی تقدیر قرار دارند که بهتدریج روند تغییر نگاه شخصیت اصلی به جزیره کوچک و ساکنان آن را در پی میآورد؛ تغییر زاویه دیدی که از عناصر تشکیلدهنده یک مقاله تحقیقی به آدمهای واقعی و ملموسی میرسد که وجود و سرنوشتشان برای جولیئت اهمیت فوقالعادهای پیدا کرده است؛ آن قدر که برای تن دادن به این تقدیر، ناگزیر توأمان به زادگاه مادریاش لندن و نامزدش پشت میکند تا آیندهاش را در افقهای جدیدی جستوجو کند؛ حتی اگر این افقها سواحل دورافتاده جزیرهای کوچک و بیاهمیت بر نقشه جغرافیایی باشد.
کانال تلگرام ماهنامه سینمایی فیلم: