بیروت / Beirut
کارگردان: برد اندرسن، فیلمنامهنویس: تونی گیلروی، بازیگران: جان هام (میسن اِسکایلز)، رُزِمِند پایک (سندی کرودِر)، دین نوریس (دانلد گِینز) و... محصول 2018 آمریکا، ژانر: درام تریلر، 109 دقیقه.
مسئولان سازمان سیا در بحبوحه جنگهای داخلی یک دیپلمات آمریکایی کهنهکار را برای مذاکره سر زندگی مأموری گروگان گرفتهشده به کار میگیرند.
خالق آثار شناختهشدهای همچون ماشینچی (2004) و تماس (2013) که کار در فضاهای مهیج و حادثهای از ویژگیهای ثابت فیلمهای او است در تازهترین ساختهاش بیروت نیز با حفظ همین رویکرد، یک بستر داستانی ملتهب را در پرالتهابترین منطقه جهان به لحاظ جغرافیای سیاسی دستمایه قرار داده است.
ایده گروگانگیری و به دنبال آن درخواست امتیازهای قابل توجه، دستکم به اندازه قدمت هفتادساله رژیم اسراییل سابقه دارد و اینجا برای رودررویی سرویسهای مخوف امنیتی اسراییل و سازمانهای چریکی فلسطینی و لبنانی و البته حامیان جهانی هر دو به کار گرفته شده است. در بیروت ربوده شدن یکی از کارمندان سفارت آمریکا در پایتخت لبنان و تلاش برای رهایی او از دست گروگانگیران آن هم در ماههای ملتهب پیش از حمله ارتش اسراییل به جنوب لبنان، هسته داستانی و لایه بیرونی فیلمی را تشکیل میدهد که بیتردید جایگاهی بالاتر از یک فیلم سیاسی/ حادثهای صرف را باید برای آن در نظر گرفت.
کریم یک پسر سیزدهساله فلسطینی است که توسط کارمند ارشد سفارت آمریکا و همسر عربش نادیا به فرزندخواندگی پذیرفته شده و مورد اعتماد کامل آنهاست. او عامدانه خود را تنها بازمانده خانوادهاش معرفی کرده و داشتن برادر بزرگش را از دید والدین جدیدش مخفی کرده است تا اینکه همین مخفیکاری بهظاهر ساده، تسلسل دومینووار اتفاقات بعدی درام را رقم میزند.
یکی از موضوعهایی که درباره این دست آثار سینمایی مطرح میشود - که مستقیم بازخوانی یک رویداد سیاسی را هدف گرفتهاند یا مانند همین فیلم، داستان خود را بر مبنای رخدادهای سیاسی روایت میکنند - این است که معمولاً تماشاگر باید با داشتن آگاهی نسبی از رویدادهای مورد اشاره فیلم به تماشای آنها بنشیند تا درک و دریافتی بهتر داشته باشد؛ نکتهای که از منظر تعدادی از صاحبنظران سینمایی به نقطه ضعف و پاشنه آشیل تعبیر میشود و قائمبهذاتی یک فیلم بدون نیاز به هر پسزمینهای را از شرایط لازم برای جامع بودن آن ارزیابی میکنند؛ اما میتوان از منظر دیگری هم به این گونه آثار نگاه کرد و با دستهبندی مخاطبان به دو دسته مطلع و علاقهمند به تاریخ سیاسی و تماشاگران عام، نگاه مثبتتری به فیلم و آثار شناختهشدهای نظیر ماجرای نیمروز (محمدحسین مهدویان) و سیانور (بهروز شعیبی) در سینمای خودمان و آثاری نظیر لینکلن (استیون اسپیلبرگ، 2012) در سطح سینمای جهان داشت که داشتن یا نداشتن پسزمینههای مطالعاتی در درک دقیقتر و درستترشان تأثیر بهسزایی دارد. به همین استناد، تماشاگرانی مثل مخاطبان ایرانی که به واسطه زندگی در منطقه ملتهب خاورمیانه و درک شرایط سیاسی حاکم بر آن، اطلاعات دقیقتری در خصوص موضوعاتی نظیر مناقشه اسراییل و فلسطین، تجاوز اسراییل به لبنان در اوایل دهه 1980 و گروههایی مانند سازمان آزادیبخش فلسطین (ساف) به رهبری یاسر عرفات فقید دارند و فرمانده شناختهشدهای همچون حاج احمد متوسلیان را دقیقاً در همین موقعیت مکانی و زمانی یعنی لبنان ملتهبِ سال 1982 و در آستانه تجاوز اسراییل از دست دادهاند، قاعدتاً ارتباط عمیقتری با فیلم برقرار خواهند کرد.
دروغ کریم به پدرخوانده و مادرخواندهای که او را چون فرزند خود عزیز داشتهاند، زمینه مرگ همسر مِیسِن و فروپاشی زندگیاش را فراهم میآورد. ده سال بعد کریم در مواجهه دوباره با ناپدریاش میسن به او به چشم یک دشمن بیگانه نگاه میکند و حتی حرمت نان و نمکش را پاس نمیدارد، میسن به رغم خدماتش به دولت آمریکا آن هم در منطقه حساس خاورمیانه، سرنوشتی شبیه به کهنهسربازان افسرده و آشفته جنگ ویتنام پیدا کرده است و دوباره با تهدید و تطمیع، مورد استفاده ابزاری سرویس اطلاعاتی آمریکا قرار میگیرد. همکاران کَل رایلی، کارمند گروگان گرفتهشده سفارت، که به فساد مالی هم آلوده هستند به رغم تمام تلاشهای دولت ایالات متحده برای رهایی او از چنگ ربایندگان بهراحتی تدابیر لازم برای مهره سوخته قلمداد شدن او را فراهم میآورند تا از شرش خلاص شوند. رایلی در شرایطی غیرانسانی و توأم با خشونت نگه داشته میشود و سازمان آزادیبخش فلسطین برای حفظ صلح شکننده با اسراییل، خود در نقش رباینده یک مبارز فلسطینی یعنی ابورجال که برادر بزرگ کریم است ظاهر میشود و توپ را به زمین اسراییل میاندازد و اسراییل که برای نابودی گروههای فلسطینی مستقر در لبنان، به دنبال گرفتن ماهی از این آب گلآلود و به خاک و خون کشیدن یک کشور سرسبز و آزاد است؛ و همه اینها در جهت یک هدف حرکت میکنند و چیزی نیست جز حذف ارزش و اهمیت انسان در مناسبات امروزی و استفاده ابزاری از آن در ناخوشایندترین شکل ممکن. جهانِ بیروت جهانی سراسر ناامن، غیرقابل اعتماد و متکی بر فرصتطلبیهایی است که با گذشتن از پوستههای ظاهری فیلم ملموس میشوند؛ جهانی که مناسبات خشن حاکم بر آن مرزهای بهظاهر غیرقابل گذری همچون مهر و محبت پدر و فرزندی، عِرق ملی و فراموش نکردن اصل انسانیت حتی در حین مبارزه با قدرتهای حاکمه را پشت سر و دنیایی تیرهوتار را پیش رویمان به نمایش میگذارد.
با توجه به شرایط ویژه فیلم که درک کامل آن بدون پسزمینههای تاریخی/ سیاسی تا حدودی دشوار مینماید، گزینه بهتر پیش روی کارگردان این بود که در پرداخت درام، اصل روایت سادهتر را در پیش بگیرد تا آن پیچیدگی مفهومی با یک داستانپردازی سرراستتر جبران شود و بیننده برای تعقیب رخدادهای ریز و درشت داستان و از دست ندادن سرنخها دردسر کمتری را تحمل کند. فیلم در شکل کنونی بعد از آن سکانس درگیرکننده آغازین و تا اواسط داستان بهخوبی جلو میآید و تماشاگر در شناخت شخصیتها و روابطشان مشکلی حس نمیکند اما از نیمه به بعد، پیچیدگی مناسبات طرفهای درگیر ماجرا از ساف و نزدیکان ابورجال گرفته تا موساد و سیا و بخش سیاسی سفارت آمریکا و در نهایت خود میسن و تنها فرد قابل اعتماد سفارت یعنی سندی، به قدری زیاد و تودرتو است که در دقایقی به نظر میرسد مخاطب رشته اصلی درام و سرنخهای آن را گم کرده است و برای فهم سیر وقایع و عقب نیفتادن از فیلم باید انرژی و تمرکزی فراتر از حد معقول و شاید هم کمی آزاردهنده به خرج دهد و حتی در صورت امکان بعضی از سکانسها را برای فهم کامل دوباره ببیند. البته نکته مثبت قضیه این است که چنین سردرگمیهایی معمولاً برای دقایق متمادی طول نمیکشد و تماشاگر هر بار در برقراری ارتباط مجدد با قصه موفق است! و این وضعیتی است که میتوان گفت به دلیل غلبه فرامتن بر وجهه دراماتیک بیروت به وجود آمده است.