بازی تاجوتخت/ Game of Thrones
خالقان و نویسندگان اصلی: دیوید بنیوف و دی.بی. وایس بر اساس «ترانهای از یخ و آتش» اثر جرج آر.آر. مارتین، پرکارترین کارگردان: آلن تیلر با هفت قسمت، بازیگران: پیتر دینکلِج (تیریان لنیستر، 61 قسمت)، لینا هیدی (سِرسی لنیستر، 58)، کیت هرینگتن (جان اسنو، 56)، سوفی ترنر (سانسا استارک، 54) و... محصول 2011 تا... آمریکا و انگلیس، ژانر: درام فانتزی حادثهای، زمان هر قسمت: 57 دقیقه.
نُه خانواده اشرافی سر کنترل سرزمینهای افسانهای وستروس با هم نبرد میکنند و در این میان، نژادی فراموششده پس از سالها دوباره به عرصه برمیگردد.
رقابت خونین سرِ تخت آهنین
فصل هفتم بازی تاجوتخت انگار با سرعتی بیشتر از عادت مرسوم طرفدارانش به پایان رسید تا انتظاری طولانی و دو ساله برای تماشای فصل هشتم و پایانی این سریال محبوب آغاز شود. شبکهی «اچبیاو» از آوریل ۲۰۱۱ که پخش این سریال را آغاز کرد جهانی از بداعتهای داستانی و نبوغ روایی را در دل داستانی فانتزی به روی بینندگان تلویزیون گشود که پیش از این تا حدودی در سهگانهی ارباب حلقهها و در سطحی پایینتر در مجموعههای هری پاتر و هابیت تجربهاش کرده بودند.
خلق جهانی بهکل انتزاعی و فاقد مابهازاهای حقیقی در زندگی روزمرهی ما، فقط محدود به ترسیم نقشه و جغرافیای جدید برای بسترسازی روایت یا خلق شخصیتهای خیالی با تواناییهای فراانسانی نمیشود. هنر ذهن بیانتها و فاقد محدودیت چنین نویسندههایی حتی تا حد خلق زبان محاوره و رسمالخط قومیتهای جدید با ویژگیهای متفاوت و بارز فرهنگی که کاملاً متمایز و گاه حتی متضاد با یکدیگرند، پیش میرود. حال که بازی تاجوتخت در سرزمینی به وسعت وستروس و هفت اقلیمش با تنوع اقوام پراکنده در سرزمینهایش و حتی نیروهای متخاصم آن سوی دیوار شمالی روی میدهد؛ و تازه باید بدانیم که وستروس قارهای است که اصل داستان در آن اتفاق میافتد و قارههای دیگری مثل اسوس و سوثوریوس و اولثوس هم در داستان وجود دارند که در سریال بجز بخشهایی از اسوس که در شرق وستروس و آن سوی دریای باریک قرار دارد، نامی از آنها به میان نمیآید. با این توصیف دنیایی که ترانهای از یخ و آتش (مجموعهی تا اینجا پنججلدی که هفتجلدی خواهد شد، اثر جرج آر.آر. مارتین) در آن اتفاق میافتد به لحاظ وسعت، تنوع محیط زیست، جغرافیای طبیعی، اقوام ساکن و قدمت تاریخی فقط با سرزمین میانی شاهکار جی.آر.آر. تولکین یعنی ارباب حلقهها قابل قیاس است.
همین تنوع قومیتی و فرهنگی هم هست که به خلق شخصیتها و اتفاقها در دل خانوادهها و اقوام و سرزمینهای مختلف کمک میکند. برای مثال همان طور که مارتین در یک مصاحبهی تلویزیونی هم توضیح میدهد، در خاندانی مثل خانواده تارگرین به دلیل اهمیت کنترل اژدهایان باید پاکی و یکدستی خون وجود داشته باشد. به همین دلیل جایی که برن استارک بر بالای برجی در وینترفل، جیمی و سرسی لنیستر را میبیند، آنها او را از بالای برج به پایین میاندازند تا رازشان برملا نشود. از طرفی این اهمیت مقولهی ازدواج است که باعث میشود کاهنان، ازدواج و طلاق را ثبت کنند و در تخطی از اصول حفظ همین بنیاد است که مفهوم حرامزادگی در داستان پیش میآید و شخصیتهایی مهم مثل جان اسنو را خلق میکند که بعداً مشخص میشود نهتنها حرامزاده نیست بلکه اصالت نجیبزادهای از دو خانواده پادشاهی را داراست. همین دقت عمل و کمالگرایی مثالزدنی در خلق فرهنگ و خردهفرهنگهاست که سنگ بنای داستان و متعاقب آن چنین سریالی را بنا نهاده است.
خالقان سریال دیوید بنیوف و دی.بی. وایس با هوشمندی هرچه تمامتر داستانهای گوناگونی را از دل مجلدهای قطور رمان مارتین بیرون کشیده و به تصویر درآوردهاند که کلیت جامع و قابل پیگیریای را فراهم میکند. حسن بزرگ کار بنیوف در این است که او بهخوبی ظرفیتهای بصری کار مارتین را دریافته است، اضافاتش را تشخیص داده و مجموعهی خودش را مستقل از اثر هنوز تکمیلنشده و در حال نگارش مارتین پیش میبرد (البته در هماهنگی با مارتین و اطلاع از سرنوشت داستان). او بهخوبی شخصیتهای نالازم - که به گفتهی مارتین حتی بعد از مرگشان همچنان در داستان حاضرند - را در موقعیتهای مناسب از روند سریال خارج کرده و تمرکزش را روی خط داستانی پرتعلیق برای تماشاگر تلویزیونی گذاشته است. چنین است که بعد از نبردهای متعدد و انبوه شخصیتها و وقایع، در فصل هفتم میرسیم به دوگانهی سرراست تقابل دو ملکه و حملهی وایتواکرها به رهبری شاهِ شب از آن سوی دیوار شمالی.
با تماشای قسمت پایانی فصل هفتم دیگر ضرورتی ندارد جان اسنو را هم جزو خاندان استارک به حساب بیاوریم و سرنوشتش را در کنار این خاندان دنبال کنیم؛ چون معلوم میشود که محبوبترین شخصیت مجموعه نهتنها حرامزادهی ند استارک نیست بلکه یک تارگرین اصیل است. با این توصیف جان اسنو محقترین فرد در این مبارزههای سخت و خونین برای رسیدن به تخت آهنین است. این را اصالت خونی و روند قانونی انتقال تخت پادشاهی وستروس حکم میکند. اینجاست که باید به گذشته و حتی پیش از فصل نخست رجعت کرد و انگیزههای ند استارک مبنی بر مخفی نگه داشتن هویت واقعی جان اسنو را مورد کنکاشی جدی قرار داد. باید پرسید که آیا ند استارک هویت جان را برای محافظت از او در برابر رابرت باراتین و پادشاهیاش مخفی نگه داشته یا از ترس ویسریس تارگرین دیوانه که برای رسیدن به ارتش و پس گرفتن تخت پادشاهی، خواهرش را به یک جنگ سالار میفروشد؟ احتمال دیگر هم این است که ادارد استارک که قبول میکند دست رابرت باراتین باشد برای محافظت از تاجوتختِ دوست و یار دیرینهاش، آخرین بازماندهی ذکور خانوادهی تارگرین بعد از ویسریس را از آنچه استحقاقش را دارد محروم کرده است. هرچند در مرام ند استارک و با شناختی که از او داریم چنین حقکشیای نامحتمل به نظر میرسد بهویژه که جان اسنو خواهرزادهی او هم هست. اما سلب هویت از یک نجیبزاده و اعطای هویت جعلی یک حرامزاده به جان اسنویی که امروز به عنوان یک رادمرد با خصوصیاتی ستودنی میشناسیم گناهی نیست که علاقهمندانش بهسادگی از آن بگذرند!
با این حال پیوند جان اسنو (یا همان اِگون تارگرین) و دنریس تارگرین میمونترین اتفاق سریال برای کسانی است که دل در گرو قطب خیردارند. وفاداری اگون به دنریس در مقام ملکه و مالیدن پوزهی سرسی لنیستر به خاک ولو اینکه بهایی به قیمت از دست رفتن پیوندی استراتژیک و حتی شکست خوردن از ارتش شاه شب داشته باشد، دلیلی بر حقانیت اگون و دلبستگی طرفداران جان اسنو به شرافت و صداقت راستین اوست؛ شرافتی که دستآخر جیمی لنیستر را هم مفتون خویش میکند و باعث میشود دل از سرسی بکند و با وجود تهدیدها، کینگز لندینگ را ترک کند و به سمت شمال برود تا به اتحاد علیه نیروهای اهریمنی آن سوی دیوار بپیوندد. همین الگوبرداری جیمی از اگون است که باعث میشود سرسی و شوالیهی کریهالمنظرش و متحد و معشوق جدیدش یورون گریجوی در جنوب، به عنوان قطب شر مطلق انسانی تنها بمانند و نقشهی خنجر از پشت زدن به اتحاد تحت رهبری دنریس را بکشند. این قبیل خیانتها و خودکامگیها شاید از سرسی شخصیتی منفور خلق کرده باشد اما از طرفی بنیوف او را تنها رها نمیکند. عشق سرسی به خانواده چه در بخشش و به حضور پذیرفتن و صحبتهای خواهر و برادری با تیریان، چه در زمان زنده بودن فرزندانش و تبلور عشق یک مادر به فرزند و چه در امیدش به تولد فرزند جدیدش و ساختن دنیایی جدید برای او و حفظ تاجوتخت برای این فرزند ملموس و پذیرفتنی است.
با تمام این احوال بازی تاجوتخت نهفقط در این فصل که در کل اثر مجموعهی بینظیری از داستانهاست که برای عاشقان قصهپردازی و تعقیب یک داستان بیهیچ پیرنگ و تأویل و تفسیری قابل پیگیری و سرشار از لذت و جذابیت است. برای کسانی هم که در پس یک داستان دنبال تفسیرهای پیچیده و غیرسرراست میگردند تا در ارزشگذاریها بتوانند اثری را که دربارهاش صحبت میکنند پراهمیتتر و پیچیدهتر توصیف کنند، بازی تاجوتخت شرایط لازم را فراهم آورده است. جالب اینجاست که فرصت این سبک خوانشهای فرامتنی نهفقط در کلیت مجموعه که در تکتک داستانها و سرگذشت خانوادهها مهیاست. بسته به میل بیننده در هر مرگ اشارتی است به حیاتی دیگر و بر هر اتفاق تناظری به بیرون. کافی است ببینیم به کدامش علاقه و دلبستگی داریم. به انتقام و سرنوشت عمل که گریبان سرسی و فرزندانش را میگیرد. به تقابل حکومت رئوف و برآمده از دل مردم با حکومت جرار و خونخواری که بنیادش بر زور و ظلم استوار است. به بیدوامی قدرت و نامانایی تسلط به جبر. به صداقت و راستگفتاری و راستکرداری و ضمانت برقراری حق و فرو افتادن باطل و... اما اگر همهی حرف نمادپردازانهی بازی تاجوتخت این باشد که زمستانی که سخنش میرود و شب طولانیای که میآید تا سبزی و آبادانی جنوب را بگیرد و از بین ببرد، تهدیدهای زیستمحیطی جهان امروز است. اتحاد تحت لوای دنریس تارگرین هم لزوم اتحاد کشورهای مختلف (شما بخوانید خانوادههای متفاوت وستروس) در برابر این تهدید در قالب کاستن از گازهای گلخانهای، بهرهبرداریهای بیرویه از منابع طبیعی و خلاصه هر اتفاقی است که به هستی و زیست زمین آسیب میزند. همین خوانشِ لزوم همبستگی در برابر تهدید جدی عواملی که سلامت زمین و محیط زیست ما را به خطر میاندازند، کافیست تا داستان مارتین و بازی تاجوتخت را شاهکاری مطلق قلمداد کنیم.