زیر سایه/ Under the Shadow
نویسنده و کارگردان: بابک انوری، بازیگران: نرگس رشیدی، آوین منشادی، بابی نادری و... محصول ۲۰۱۶ انگلیس، قطر، اردن، ۸۴ دقیقه.
مادر و دختری میکوشند تا با ترسها و وحشت حاکم بر تهران دههی ۱۹۸۰ که درگیر جنگ است کنار بیایند و این در حالی است که موجودی اهریمنی و اسرارآمیز خانهشان را به تسخیر خود درآورده است.
زیر سایهای بدونِ نورافکن
وازریک درساهاکیان
زیر سایه را امروز دیدم و از وحشت به خود لرزیدم. منتها وحشتم نه از آن بود که فیلم ترسناکی است، گرچه نویسنده و کارگردان، بابک انوری، ظاهراً خواسته است فیلمی در ژانر ترسناک (یا بهاصطلاح Horror) بسازد. وحشتم از این بود که جناب انوری یک فیلم بهغایت آماتوری ساخته است که نه داستان قرص و محکمی دارد، نه دکوپاژ درستوحسابی، نه فیلمبرداری خوب، نه صحنهپردازی حرفهای، و نه حتی بازیهای گیرا و محکم. البته قابل درک است که فیلم اول خیلیها ممکن است کاملترین فیلمشان نباشد، اما دلیل دیگر وحشتم از آن است که فیلم در مراسم «بفتا»ی امسال، جایزهی «بهترین فیلم اول» را ربود و از سوی انگلستان به عنوان «فیلم خارجیزبان» به آکادمی اسکار معرفی شد؛ که البته آکادمی علوم و هنرهای سینمایی موسوم به اسکار آن را در میان نامزدهای نهایی جا نداد. حالا ماندهام معطل که مگر سینمای انگلستان دچار چنین قحطی دهشتناکی است که مجبور میشوند چنین فیلمی را به آکادمی معرفی کنند؟
زیر سایه را بابک انوری، جوان ایرانی ساکن انگلستان، پس از ساختن چهار فیلم کوتاه، با سرمایهگذاری مشترک از قطر و اردن و انگلستان ساخته است. داستان فیلم که زمان موشکباران عراقیها در تهران اتفاق میافتد، درباره زن و شوهر جوانی است به نامهای ایرج (بابی نادری) و شیده (نرگس رشیدی) که دختر پنجششسالهای به نام دُرسا (آوین منشادی) دارند. ایرج دکتر است و شیده هم دانشجوی سابق پزشکی است که پس از انقلاب فرهنگی به دلیل بعضی فعالیتهای سیاسی از تحصیل محروم شده است؛ و همین موضوع، جر و بحث و کدورتی بین او و ایرج ایجاد کرده است. ایرج به جبهه اعزام میشود و شیده هم با وجود توصیههای مکرر شوهرش به ترک تهران و اقامت موقت با پدر و مادر ایرج در شمال، تصمیم میگیرد در تهران بماند. از اینجا به بعد است که فیلم ناگهان وارد ژانر وحشت میشود. روح و اشباح و شایعات و خرافات و اینها در روح و روان شیده و دُرسا رسوخ میکنند و فضایی بس غیرقابل تحمل به وجود میآورند. پس از اصابت یکی از موشکها به بام ساختمان، همسایهها و حتی صاحبخانه که در همان ساختمان زندگی میکند، هر کدام به سویی میروند، اما شیده با نوارچسب، شکافهای سقف آپارتمانش را تعمیر میکند(!) و میماند چون عروسک دُرسا گم شده است؛ و نویسنده/ کارگردان میخواهد خرفهممان کند که دست اجنه در کار است و دُرسا به همین دلیل دچار تب غریبی شده است که بند نمیآید. سرانجام شیده پس از یک رشته اتفاقهای خیلی عجیبوغریب دیگر، عروسک را در همان کشویی که فقط خودش کلیدش را دارد پیدا میکند و ما را هم انگشت به دهان باقی میگذارد، چون دیگر شکی باقی نمیماند که دست اجنه در کار است، وگرنه چهطور ممکن است عروسک بدون آگاهی شیده وارد کشویی بشود که کلیدش دست اوست و نه هیچکس دیگر؟ به قول معروف «باز هم بگم یا کافیه؟»... فکر میکنم «کافیه».
ما البته بچه رزمری (رومن پولانسکی، 1968) را خیلی سال پیش دیدهایم و از فیلمهای ترسناک هم هیچ بدمان نمیآید، اما این اولین فیلم جناب انوری بس ضعیف و بیاستخوانبندی است. نه آن سقفِ شکافته را میتوان با نوارچسب تعمیر کرد، و نه این داستان شل و ول را میتوان با «اسپلایسر» به صورت یک نوار متحرک جذاب درآورد.
درون جنگل/ Into the Forest
نویسنده و کارگردان: پاتریشا رزما بر اساس رمانی از جین هِگلَند، بازیگران: الین پیچ (نِل)، اِوِن ریچل وود (ایوا)، مکس مینگلا (ایلای)، کالم کیث رنی (رابرت) و... محصول 2015 (اکران 2016) کانادا، 101 دقیقه.
دو خواهر پس از قطع برق گسترده یاد میگیرند که چهطور روی پای خودشان بایستند و در خانهی جنگلی دورافتادهشان به زندگی ادامه دهند.
آخرالزمانِ دمدست!
رضا حسینی
تولید فیلمهای آخرالزمانی و پساآخرالزمانی در سالهای اخیر با رونق چشمگیری همراه بوده است و بیتردید مد مکس: جاده خشم (جرج میلر، 2015) دستکم از نظر خیلیها بهترین و باشکوهترین فیلم سالهای اخیر در این گونههای سینمایی است. اما درام کانادایی درون جنگل فیلمی جمعوجور و ارزانقیمت در این حوزه است که وقوع آخرالزمان را خیلی راحتتر از اینها به تصویر میکشد و بهاصطلاح آن را خیلی دمدستتر دیده است؛ و همین مهمترین و جذابترین موضوع درباره فیلم است. عموم آدمهای امروزی چنان در فناوری (یا بخوانید باتلاق فناوری) غوطهور شدهاند که حتی نمیتوانند زندگی را طور دیگری تصور کنند. در چنین شرایطی درون جنگل داستان زندگی خانوادهای (پدر و دو دختر جوانش) را در یک کلبهی جنگلی به تصویر میکشد که به دلایل نهچندان مشخصی امکانات اصلی زندگی را از دست میدهند و دستآخر در دل آخرالزمانی دور از ذهن قرار میگیرند. همه چیز از قطع برق آغاز میشود و فیلمساز با همزمانی خالی کردن باتری ماشین در همان ابتدای داستان و مخابرهی خبر قطع برق عمومی، خیلی زود با یک نمای دور از تقلای اعضای خانواده برای روشن کردن ماشین با هل دادن و... به ناتوانی و درماندگی این آدمها (انسان امروزی) در مواجهه با شرایط تازه میرسد؛ شرایطی که با پیشرفت داستان و گسترش این وضعیت، در نهایت کار را به جایی میرساند که بازماندگان، واقعاً به دل جنگل و درون تنهی درختی عظیم پناه میبرند. جملهی تبلیغاتی فیلم «امید نیرو است»/ Hope is power هم بازی جالبی با واژگان و ایدهی جذاب فیلم را در خود دارد (معادل انگلیسی «نیرو» یعنی Power به معنی نیروی برق هم هست).
درون جنگل شروع بسیار هوشمندانهای دارد و با حداقل نماها و با اتکا به زبان تصویر به بهترین شکل داستانگویی میکند. پدر و دخترانش در یک کلبهی جنگلی ساکنند اما با چهار نمایی که پس از پایان عنوانبندی ابتدایی میآیند (با زمانی حدود 35 ثانیه)، بهخوبی حضور آنها در دل جنگل تاریک (حیات وحش) و کوچکیشان در برابر عظمت طبیعت (با نمای سربالا از خانه و اتاقهایش در سیاهی شب جنگل/ و اینکه حکم نوری در دل تاریکی را دارند)، آسیبپذیریشان در برابر نیروهای طبیعی (دو نما از وصلهپینههای سقفی که بر اثر بارش باران سوراخ شده است) و جداافتادگی آنها از یکدیگر و اتکایشان به ابزارهای روز و فناوری (با نمای عمومی که دختر و پدر را در اتاقهای مختلف و در حال استفاده از وسایل مدرن ارتباطی نشان میدهد) به تماشاگر فیلم منتقل میشود. تازه میتوان پا را فراتر گذاشت و حضور سقف آسیبدیده بر بالای سر پدر خانواده را نشانهای شوم بر اتفاق ناخوشایندی تعبیر کرد که در ادامهی داستان برای او رخ میدهد. از این رو درون جنگل فیلمی است که دستکم ارزش یک بار دیدن را دارد. (امتیاز 7 از 10)