تانا/ Tannaکارگردانان: مارتین باتلر و بنتلی دین، فیلمنامهنویسان: باتلر، دین، جان کالی، مدیر فیلمبرداری: بنتلی دین، تدوین: تانیا نِیم، موسیقی: آنتونی پارتوس، بازیگران: مانگو دِین، مری واوا و...، محصول 2015 استرالیا و جمهوری وانواتو، 100 دقیقه.
در جزیرهای دورافتاده در اقیانوس آرام جنوبی با نام «تانا» که منطقهای گرم و پرباران است و آتشفشانی فعال در آن حکمفرمایی میکند، داستان شیفتگی دو جوان در قبیلهی یاکل بازگو میشود. آشوب وقتی بهپا میشود که پیمان بزرگترها با عهد جوانترها در تضاد قرار میگیرد.
اصلِ مهمِ «چهگونه گفتن»
تانا فیلم کوچک و ارزشمندی است که میتواند مصداق تماموکمالی باشد برای فیلمسازان علاقهمند و تازهکار در خصوص خلق اثری متفاوت و جهانی؛ فیلمی که داستانی بارها گفته شده و مضامینی - که در طول تاریخ سینما، فیلمهای بیشماری بر اساسشان ساخته شده - را دستمایه قرار داده و با رویکرد و تمهیدهای درست، به یک جهان داستانی جذاب رسیده است. علاوه بر این، تانا نمونهی بسیار خوبی است برای آموزش استفاده از امکانات دمدست و چگونگی بهرهگیری از نشانهشناسی در تصاویر به منظور غنای بصری یک فیلم سینمایی.
داستان درباره ساکنان جزیرهای است که به دور از تمدن، هنوز در جنگل و بالای درختان زندگی میکنند و برگها و گیاهان، لباس و پوشش آنها را تشکیل میدهند؛ و یکی از جذابیتهای اصلی فیلم در استفاده از همین محیط اگزوتیک و نابازیگرانی است که در واقع جلوی دوربین نقش خودشان را بازی میکنند. این ویژگی کیفیتی مستندگونه هم به فیلم داده است که با نمایش آداب و رسوم، و حتی روایت داستانها و باورهای اسطورهای از زبان بزرگان قبیله جذابیت مضاعفی به اثر بخشیده است. فیلم با تصاویری از یک صبح آرام، بازی بچهها و مرد و زن جوانی آغاز میشود که عاشقانه در جنگل پیش میروند. همه چیز آرام است تا اینکه معلوم میشود عشق مرد و زن جوان بر خلاف وعدههای بزرگان قبیلههای منطقه است و دختر باید برای تحکیم روابط به همسری پسری از قبیلهی دیگر درآید؛ البته داستان فرعی دیگری هم هست (قتل پدربزرگ توسط افراد قبیلهی دشمن) که آرامش اولیه را بههم میزند و تنش میان قبیلههای بدوی را تشدید میکند. اما همان طور که اشاره شد، این داستان و ساختار کلاسیک فیلمنامه بهواسطهی اجرای درست و بهرهگیری از محیط و مردمانی که برای عموم تماشاگران تازگی دارند، تانا را به اثری قابل قبول و دیدنی بدل کرده است.
تانا با وجود سادگی داستان و دنیایش، صحنهها و لحظههای بهیادماندنی مختلفی هم دارد؛ مثل جایی که پدربزرگ برای راضی کردن دختر (که اصرار دارد با مرد مورد نظرش از قبیلهی خودشان ازدواج کند) به پذیرش ازدواج قبیلهای، مجلهای از انسانهای متمدن و شهری را درمیآورد و میگوید ملکه الیزابت و شاهزاده فیلیپ هم ازدواج مصلحتی داشتند و به تصمیم بزرگترها احترام گذاشتند؛ یا صحنهی شاعرانهای که در آن، دختر در بالای کوه آتشفشان به پسر موردعلاقهاش ملحق میشود و وقتی آنها همدیگر را در آغوش میکشند، گدازهها در پسزمینه به هوا پرتاب میشوند تا جشن پیوندی عاشقانه برپا شود (این صحنهی باشکوه، با تغییرها و به طرق دیگری در ادامه تکرار میشود و باز هم بعضی از صحنههای زیبای فیلم شکل میگیرد). این تصویر به پرتوهای نور خورشید در ابتدای صبح کات میخورد که از میان شاخوبرگهای درختانی عبور کردهاند که انگار آسمان را پوشاندهاند و جلوی نور را گرفتهاند؛ این تصویر بهخوبی گویای تغییر و تحولی است که در پایان فیلم با نوشتهای به آن اشاره میشود و میفهمیم که نزدیک به سی سال است که قانون ازدواج مصلحتی در این قبیلهی بهظاهر بدوی از بین رفته است.
تانا نهفقط مورد تحسین عموم منتقدان قرار گرفته است بلکه در محافل هنری و جشنوارههای مختلف از جمله ونیز و لندن به موفقیتهای قابلتوجهی دست یافت و به عنوان نمایندهی رسمی کشور استرالیا به بخش اسکار بهترین فیلم خارجیزبان معرفی شد. (امتیاز 7 از 10)
فلورنس فاستر جنکینز/ Florence Foster Jenkins
کارگردان: استیون فرییِرز، فیلمنامهنویس: نیکلاس مارتین، بازیگران: مریل استریپ (فلورنس فاستر جنکینز)، هیو گرانت (کلِیر بِیفیلد)، ربکا فرگوسن (کاتلین) و... محصول 2016 انگلیس، 111 دقیقه.
داستان وارثهای اهل نیویورک با نام فلورنس فاستر جنکینز که رؤیای تبدیل شدن به یک خوانندهی اپرا را در سر میپروراند اما صدای آوازخوانی وحشتناکی دارد!
هیاهوی بسیار برای...
استیون فرییِرز در جدیدترین فیلمش سراغ ایده و سوژهی تاریخی جالبی رفته است که میتوان آن را نوعی نقد غیرمستقیم به اوضاع و احوال هنر و هنرمند در این روزگار دانست و حتی آن را به مناسبات هنری دیگر دورههای تاریخی و زندگی بشر هم تعمیم داد. با این وجود چون هدف فیلمساز خلق یک کمدی زندگینامهای با مایههای عاشقانه بوده است و نه یک درام تلخ، تماشاگر با قهرمان داستان یعنی فلورنس فاستر جنکینز (استریپ) و شوهرش کلِیر بِیفیلد (گرانت) همراه میشود و با آنها همذاتپنداری میکند.
فلورنس زن ثروتمندی است که حتی شوهر جوانتر از خودش هم دارایی او به حساب میآید و دلیل اصلی حضورشان در کنار هم توجیه مالی دارد. با این حال بهواسطهی رویکرد و پرداخت کارگردان، خیلی زود بُعدهای منفی شخصیتها فراموش میشوند و تماشاگر، فلورنس را به عنوان یک زن سالخوردهی سادهدل، حساس و عاشق هنر میپذیرد که میکوشد به رؤیاهای سالهای جوانیاش چنگ بزند؛ و از سوی دیگر، جنبههای تاریک شوهر از جمله فرصتطلبی و زالوصفتیاش را به فراموشی میسپارد و با او به عنوان مردی ازخودگذشته همراه میشود که میخواهد دنیای فانتزی و ساختگی همسرش از بین نرود.
تصویر انسانی که استیون فرییرز از چنین آدمهایی ارائه کرده است، بیش از هر چیز بیانگر همان نیاز فطری هر انسانی به دیده شدن و تحسین شدن است که یکی با شایستگی و اثبات توانایی به آن میرسد و دیگری با تقلب و از راههای مختلف. بِیفیلد میداند که برای سفارش مطالب تحسینآمیز باید به سراغ خردهپاهای عرصهی روزنامهنگاری برود و آنها را با پول بخرد. از این رو است که تا جای ممکن از مواجهه با منتقدان درجه یک و نامدار گریزان است؛ چون اگر گیر آنها بیفتد دامنهی انتقاد حتی گریبانگیر خودش و ابعاد منفی شخصیتش هم میشود، درست مثل پایان فیلم که منتقد سرشناس، کار او را نابخشودنی میداند و وی را باعث و بانی شکلگیری اجرای فضاحتبار فلورنس و تحقیر علنیاش میخواند. بخشی از واقعیت هم همین است که همواره کسانی دور و بر چنین آدمهای بیاستعدادی هستند که به دلایل شخصی و غیرشخصی دائم بر توهم آنها دامن میزنند و با تلاش برای پنهان کردن واقعیتها، نهفقط به خود این آدمها بلکه در مقیاسی گستردهتر به جامعه و تاریخ خیانت میکنند. اما اوج هنر فرییرز در این است که حتی چنین وضعیتی را هم با چاشنی طنز به یک فراز دراماتیک تماشایی بدل کرده است. در اجرای بزرگ پایانی فیلم و پس از اینکه سربازان جوان، فلورنس را به سخره میگیرند، زن معلومالحالی به دفاع از شأن انسانی فلورنس برمیخیزد و با سوت و نعره به جوانترها یادآوری میکند که باید آبروداری کنند؛ و اینجاست که حاضران، فلورنس را ایستاده تشویق میکنند و از او میخواهند برایشان آواز بخواند!
اگر بدون آگاهی خاصی پای تماشای فیلم بنشینید، پس از پایان فیلم از اطلاعاتی که پیش از آغاز عنوانبندی به شما داده میشود، واقعاً شگفتزده خواهید شد؛ کنسرت فلورنس فاستر جنکینز یکی از پرتقاضاترین برنامهها از آرشیو تالار کارنگی است یا اینکه صفحهای که او برای مِلوتون رکوردز خواند به پرفروشترین اثر این کمپانی بدل شد!
علاوه بر کارگردانی، فیلمنامهی نیکلاس مارتین هم یکی از نقاط قوت فیلم است که بسیار پرجزییات و سنجیده به معرفی شخصیتها و بسط درام میپردازد، بهخصوص در بخش اول که دائم تماشاگر را با موقعیتهای متعدد و پشتسرهم غافلگیر میکند. در مورد بازیگران فیلم هم بجز استریپ که سینمادوستان به درخشش همیشگی او عادت کردهاند، باید به بازگشت هیو گرانت اشاره کرد که زمانی در دههی 1990 با بازیهای دیدنیاش در کمدیرمانتیکها، خاطرات نسلی را رقم زد و حالا پس از مدتها در فیلمی بازی کرده است که ارزش دیدن را دارد. (امتیاز 7 از 10)