حسابدار/ The Accountant
کارگردان: گوین اوکانر، فیلمنامه: بیل دوبیوک، بازیگران: بن افلک (کریستین وولف)، آنا کندریک (دانا کامینگس)، جی.کی. سیمنز (ری کینگ) و... محصول 2016 آمریکا، 128 دقیقه.
کریستین وولف یک نابغهی ریاضی است، از آنهایی که اعداد را بیشتر از آدمها دوست دارند! او در پس دفتر حسابداری رسمیاش در یک شهر کوچک، به عنوان حسابدار مستقل برای بعضی از خطرناکترین تشکیلات جنایتکار جهان کار میکند. وولف کار مشتری جدیدی را دست میگیرد اما با میان آمدن پای وزارت دارایی همه چیز با مشکل روبهرو میشود و شمار کشتهها همین طور بالا میرود.
بادکرده و متفاوت!
حسابدار ناخودآگاه تماشاگر غیرسیاسی را هم یاد حرفهای الیور استون درباره نفوذ سیا و پنتاگون در فیلمهای سینمای آمریکا میاندازد. در واقع این نفوذ احتمالی در فیلمی مثل حسابدار قطعاً به ضرر فیلم تمام شده است. در این خصوص به داستان فیلم دقت کنید که درباره حسابداری است که پدر نظامیاش از کودکی آموزشهای رزمی و کماندویی را به او و برادرش داده است! در نتیجه او وقتی به عنوان یک حسابدار مستقل، تخلف مالی یک شرکت بزرگ را برملا میکند، جان دختر حسابدار شرکت که به او کمک کرده، به خطر میافتد و پس از آن مرد حسابدار تبدیل به یک کماندو میشود و فیلم تا انتهایش هنرنماییهای او را به نمایش میگذارد. اما فیلم به این مقدار هم بسنده نکرده است و همزمان از طریق یک مأمور زن عرب به نام مدینه ماجرای مرد حسابدار را سیاسی و تروریستی میکند و عکسهایی از او در نقاط مختلف دنیا نشان میدهد. چنین ایدهها و بخشهای نچسب و بیربطی که میخواهند یک فیلم اکشن را به جای فیلمی سیاسی - برای نمایش افتخار به فعالیت برونمرزی این کشور طی سالهای اخیر - جلوه دهند، به کلی حسابدار را نابود کرده است. پس نباید فراموش کرد که تبلیغ بد همه جا اثر منفی دارد. چهرهی متفاوت و صورت بادکردهی بن افلک در نقش حسابداری که در کودکی عقبمانده جلوه میکرده و حالا در بزرگسالی یک نابغه است!، هم نمیتواند کمکی به فیلم کند. صحنههای اکشن فیلم بامزه از کار درآمدهاند ولی گشایش گره اصلی داستان در پایان فیلم (که معلوم میشود رقیب اصلی او کسی نیست جز برادرش) ربطی به مشکل اصلی حسابدار ندارد.
امپراتوری/ Imperium
نویسنده و کارگردان: دنیل رَگاسیس، بازیگران: دنیل رَدکلیف (نیت فاستر)، تونی کولت (آنجلا زمپارو)، سم ترَمِل (گری کانوِی) و... محصول 2016 آمریکا، 109 دقیقه.
یک مأمور جوان افبیآی که بیتاب ثابت کردن خودش و تواناییهایش است، در قالب مأمور مخفی وارد گروهی از سفیدپوستان خودبرترپندار میشود تا به هویت و اهداف چهرههای پشت پرده پی ببرد.
در پس پرده
امپراتوری از آن دست فیلمهایی است که یک مأمور مخفی در مرکز داستانش قرار گرفته است و در تاریخ سینما بارها نمونهاش را دیدهایم. رفتگان محصول 2006 به کارگردانی مارتین اسکورسیزی یکی از نمونههای اخیر چنین فیلمهایی است که در آندو مأمور مخفی به طور همزمان و مخالف هم مشغول فعالیت میشوند. امپراتوری هم مثل دیگر فیلمهای مشابه تعلیق زیادی دارد که از ترس لو رفتن مأمور مخفی به وجود میآید و لحظههایی که جان او به دلیل هوشمندی طرف مقابل یا خطا و جسارت خودش (که اغلب مورد تأیید مافوقان او نیست) به خطر میافتد.
در این فیلمبر خلاف نمونههای مشابه، کمتر روی خود مأمور مخفی تمرکز شده است و در عوض، آدمهایی در کانون توجه قرار گرفتهاند که او با آنها روبهرو میشود و میخواهند امنیت امپراتوری ایالات متحده را به خطر بیندازند: نئونازیها، افراطیون مذهبی، تئوریسینهای تجاری افراطی و افراد بهظاهر بیآزار و میانهرویی که جز به نابودی دیگران رضایت نمیدهند. جالب است که داستان هرچه به سمت آدمهای بهظاهر آرامتر میرود، در عمل با افراد خطرناکتری روبهرو میشویم و بر تعلیق موقعیتها افزوده میشود.
دیگر نکتهی جالب فیلم بازی دنیل ردکلیف در نقش اصلی آن است که عموم تماشاگران در سراسر جهان او را به عنوان بازیگر شخصیت هری پاتر در مجموعه فیلمهایی به همین نام میشناسند. انتخاب او برای ایفای این نقش هرچند میتواند قابلیتهای متفاوتی از او را به نمایش بگذارد اما چهرهی آشنای او در شکلوشمایل قهرمان فیلمهای هری پاتر کمی کار برقراری ارتباط را برای عموم تماشاگران مشکل میکند، بهخصوص در اولین صحنههای فیلم.
دختر/ The Daughter
نویسنده و کارگردان: سایمن استون بر اساس نمایشنامهی هنریک ایبسن، بازیگران: جفری راش (هنری)، نیکلاس هوپ (پیترسن)، سم نیل (والتر) و... محصول استرالیا، 96 دقیقه.
مردی به خانه برمیگردد تا یک راز خانوادگی قدیمی را فاش کند؛ تلاشهای او زندگی کسانی را در معرض خطر قرار میدهد که سالها پیش ترکشان کرده بود.
سربهمهر
در اینجا فیلمساز استرالیایی سایمن استون با مصالح لازم برای ساختن یک درام خانوادگی، فیلمی جذاب و نفسگیر به نام دختر ساخته است؛ اثری که بهآرامی قصهی چند خانوادهی روستایی را تعریف میکند. همه چیز تا زمان عروسی کارخانهدار مسن با منشیاش خوب پیش میرود، اما شب عروسی حقایقی برملا میشود که چند خانواده را از هم میپاشد. ماجرای برملا شدن راز توسط پسر پیرمرد در عالم مستی، یادآور باز شدن گره فیلم اعتماد (هال هارتلی، 1991) است.
فیلمنامهی دقیق دختر لذت درگیر شدن تماشاگر با فیلم را بهواسطهی باز شدن هیجانانگیز گرههای درام به او میدهد؛ و با باز شدن هر گره، ماجرا تلختر میشود تا دختر جوان داستان از شنیدن رابطههای بین آدمهای پیرامونش بههم بریزد و اتفاق رخ دهد. وقتی پدری که عاشقانه دخترش را دوست دارد، ناگهان دست روی این نکته میگذارد که او فرزندش نیست و از او میخواهد از جلوی چشمش دور شود چون حضورش برای او آزاردهنده شده است، ظاهراً راهی جز خودکشی و رفتن به سوی تفنگ باقی نمیماند. به قول چخوف، درامنویس اگر در ابتدای کار تفنگی را روی دیوار قرار میدهد، تا پایان باید کسی با آن شلیک کند! اما شلیک پایانی فیلم دختر بسیار تلخ است، آن قدر تلخ که نشان دادن او روی تخت بیمارستان و امید به بازگشتش به حیات هم تسکینی برای تماشاگر زخمخورده تلقی نمیشود.