اسپاتلایت/ روشنگر Spotlight
کارگردان: تام مککارتی، فیلمنامه: جاش سینگر و تام مککارتی، مدیر فیلمبرداری: ماسانوبو تاکایاناگی، تدوین: تام مکآردل، موسیقی: هاوارد شور، بازیگران: مارک رافلو (مایک رزندس)، مایکل کیتن (والتر رابینسن ملقب به رابی)، ریچل مکآدامز (ساشا فایفر)، لیو شرایبر (مارتی بارن)، استنلی توچی (میچل گاربیدین) و... محصول 2015 آمریکا و کانادا، 128 دقیقه.
داستان حقیقی اینکه روزنامهی باستن گلوب چهطور افتضاح عظیم آزار و سوءاستفاده از کودکان توسط تعداد قابلتوجهی از کشیشها و لاپوشانی این اتفاقها توسط اسقف کاتولیک محلی را برملا کرد و باعث شد که کلیسای کاتولیک تا بنیانش به لرزه افتد.
رسانههای جمعی؛ کارآگاهان حقیقی
اسپاتلایت اولین فیلمی نیست که درباره روزنامهنگاری (و روزنامه به عنوان یکی از اشکال رسانههای جمعی) و فعالان این عرصه ساخته میشود و بیتردید نمونههای درخشانی هم پیش از این ساخته شدهاند، اما با گسترش قدرت رسانهها در دنیای کاملاً دیجیتالی این روزگار، میتوان گفت که امروز اهمیت ساخته شدن چنین فیلمی بیش از هر زمان دیگری خودش را نشان میدهد. این هم اصلاً مهم نیست که مصالح داستانی فیلم طبق همان اطلاعاتی که از فیلم میگیریم، دستکم به یک دهه قبل برمیگردند و موضوعی که محور فیلم قرار گرفته است نهفقط تازگی ندارد بلکه پیش از این آثار داستانی و مستند مختلفی بر اساس آن ساخته شدهاند. در واقع موضوع مهم این است که رسانههای جمعی در عصر ما به جایگاهی فراقانونی دست پیدا کردهاند و قدرتشان بهمراتب بیش از گذشته است؛ و این همان ایدهای است که احتمالاً در درجهی اول تام مککارتی نویسنده و کارگردان را مجذوب این پروژه کرده است. شاهد این ادعا را میتوان فصل افتتاحیه و اختتامیهی اسپاتلایت در نظر گرفت که بر اساس چنین نگاهی طراحی شدهاند و به شکل معنیدار و قابلتوجهی مکمل یکدیگرند.
داستان از شبی سرد - و در اصل یخبندان - آغاز میشود و ما در ادارهی پلیس منطقهی یازده باستن، بهواسطهی میزانسن و دیالوگهای تقریباً مبهم نیروهای پلیس و سایر شخصیتها بهسادگی متوجه لاپوشانی اتفاق ناخوشایندی میشویم. حرکت ابتدایی دوربین که از راهرویی تا حدی کمنور و باریک عبور میکند، در کنار پردههای کرکرهای عمودی و افقی نیمهبسته، طرح آجرهای داخلی، خود عدد «11» مربوط به ادارهی پلیس و درهای عمدتاً بسته، مجموعهای بصری از خطوط موازی عمودی و افقی را تشکیل میدهند که همه نشان از پنهانکاری دارند؛ و البته مخمصه و نوعی زندان که در نهایت واقعاً این آدمها (که نمایندگان کلیسا و قانون هستند) را در بر میگیرد.
مارتی بارن به عنوان سردبیر جدید از راه میرسد و از گروه «اسپاتلایت» در روزنامهی باستن گلوب میخواهد تا موضوع سوءاستفادهی جنسی یک کشیش از هشتاد کودک در سی سال گذشته و در شش کلیسای مختلف را پوشش بدهند؛ موضوعی که تا حدی برملا شده است ولی کلیسا و قانون هیچ اقدام جدی در مورد آن انجام ندادهاند و در واقع همه چیز را مخفی نگه داشتهاند (اسناد موجود هم مهر و موم شدهاند و کسی به آنها دسترسی ندارد). گروه «اسپاتلایت» که کارش پوشش گسترده و همهجانبهی اتفاقهای بزرگ است و روزنامهنگارانش بهخصوص رییس بخش، والتر رابینسن، اسم و رسمی برای خود دستوپا کردهاند، وارد عمل میشود تا حقیقت را در «کانون توجه» قرار بدهد.
در پایان فیلم که پس از ماهها تلاش گروه «اسپاتلایت»، انتشار ماحصل کارشان آغاز میشود، و وقتی در صبح روز آفتابی یکشنبه که همه جا آرامتر از هر زمان دیگری است و حتی منشی مجله هم میگوید که اضافهکاری به این خوبی و راحتی نداشته است، این تلفنهای بخش «اسپاتلایت» هستند که بیش از هر جای دیگری، حتی اداره پلیس، به صدا درمیآیند. چرا؟ چون حرفی که مراجع قانونی نشنیدهاند و حتی به لاپوشانی آن کمک کردهاند، در این زیرزمین و توسط این کارآگاهان حقیقی (که در فیلم تصویر زندگی و روابطشان شباهت قابلتوجهی با کارآگاهان درجه یکی دارد که خودشان را وقف کارشان کردهاند) شنیده شده است؛ و چه انتخاب لوکیشنی بهتر از اینکه دفتر «اسپاتلایت» در زیرزمین واقع شده باشد، جایی که کار آدمهایش کندوکاو در اعماق و کشف و رسیدن به خود حقیقت است.
حالا اگر به ابتدای فیلم برگردیم و فصل افتتاحیه را با نمای تعقیبی پلیس از میان راهروی تقریباً کمنور مرور کنیم، میتوانیم توضیح و تفسیر آن را از جنبههای مختلف جلو ببریم. دوربین به عنوان ناظر (و اصلاً خود تماشاگر) به دنبال پلیس راه افتاده است تا به حقش برسد اما بهسادگی با این حقیقت ناخوشایند روبهرو میشود که نقش پلیس جز همکاری در مخفیکاری و جلوگیری از ورود رسانههای جمعی «مهم» نیست و در نهایت هم اگر این مأموران معذور خیلی بهسختی بیفتند و دچار عذاب وجدان شوند، میبینیم که سیگاری میگیرانند و در گوشهای میایستند. پلیس قدیمی که دوربین تعقیبش میکند پس از افشای ماجرا برای دستیار جوانش، سیگاری روشن میکند و مأمور جوان را هم کمی بعد جلوی در ورودی میبینیم که سیگارش را در سرمای جانسوز بر لب گذاشته است.
با همین نگاه به رسانههای جمعی و قدرتشان در دنیای امروز، میتوان از مستند دیدنی زمستان در آتش: نبرد اوکراین برای آزادی (اِوگِنی افینیوسکی، 2015/ که نامزد جایزه اسکار بهترین مستند سال هم بود) نیز نام برد که به گونهای متمایز یک انقلاب مردمی را با جزییاتی حیرتانگیز به تصویر کشیده و در واقع در تاریخ ثبت کرده است؛ یا حتی میشود به تریلر جنایی شبگرد (دن گیلروی، 2014) با بازی فوقالعادهی جیک جیلنهال اشاره کرد که نگاه انتقادی درخور تأملی به نقش مخرب رسانههای جمعی در دنیای امروز دارد.
تام مککارتی؛ در جستوجوی حقیقت
مککارتی به عنوان یکی از شاخصترین فیلمسازان مستقل سینمای آمریکا، پنج فیلم بلند در کارنامه دارد که بجز کمدی فانتزی پینهدوز (2014، با بازی آدام سندلر که بهشدت با نقدهای منفی مواجه شد و از جنبههای مختلف، یک انحراف در کارنامهی مککارتی است) همه آثاری تحسینشده و متفاوت هستند. مؤلفهی تماتیک برجستهای که کموبیش در همهی فیلمهای مککارتی به چشم میخورد و برای او اهمیت ویژهای دارد، ورود یک خارجی به یک جمع کوچک یا بزرگ، و تغییر و تحول چشمگیری است که باعث آن میشود و بعد از حضور او دیگر شرایط همانی نیست که در ابتدا بود. اگر بخواهیم این درونمایه را در اسپاتلایت مرور کنیم ابتدا به ورود سردبیر جدید میرسیم که از همان ابتدا دست روی موضوع جنجالیای میگذارد که پیش از آن، مورد بیتوجهی روزنامهنگاران بومی - که حتی روی «متولد و بزرگشدهی باستن» بودن آنها هم تأکید میشود - قرار گرفته و هیچ کس منکر تأثیر ویرانگرش بر این جامعهی شهری نیست (جلوتر در فیلم میبینیم که یکی از اعضای «اسپاتلایت» خانهی کشیش خلافکاری را در نزدیکی محل سکونتش شناسایی میکند و به خانوادهاش در مورد آن هشدار میدهد). در واقع لب این مطلب و اندیشهی فیلمساز، در جریان گفتوگویی میان میچل گاربیدین (استنلی توچی) و مایک رزندس (مارک رافلو) پررنگ میشود. گاربیدین اشاره میکند که سردبیر جدید روزنامهی رزندس، یک یهودی است و در ادامه به ارمنی بودن خودش و پرتغالی بودن رزندس میرسیم. او بر این باور است که همیشه کسی خارج از یک محیط باید باشد تا بتواند بهتر جامعهای را که به آن تعلق ندارد و در آن همه به چشم غریبه به او مینگرند قضاوت کند و در مواردی باعث تغییر و تحول آن شود: «این شهر، این آدمها، کاری میکنند که ما احساس کنیم به اینجا تعلق نداریم. اما آنها بهتر از ما نیستند. ببین با بچههای خودشان چه کار میکنند.»
از نظر میزانسن و کارگردانی، استراتژی اصلی و چشمگیر تام مککارتی در کارگردانی اسپاتلایت این است که هرچه داستان جلوتر میرود و عمق و گسترهی رسوایی بیشتر میشود، لوکیشنها و فضاها عمومیتر میشوند؛ انگار موضوعی که با بررسی جرم و جنایت یک کشیش آغاز میشود و در نهایت به هفتاد نفر در شهر باستن میرسد، بهتدریج مورد توجه آدمهای بیشتری قرار میگیرد و علنیتر میشود. در واقع گسترش و فراگیری اخبار بهواسطهی این تمهید در اجرای صحنهها به طور طولی در ساختار بصری فیلم در نظر گرفته شده است. به عنوان مثال ملاقاتهای رزندس با گاربیدین را در نظر بگیرید که ابتدا با ورود رزندس به دفتر خالی گاربیدین شروع میشود و حتی منشی دفتر هم ناپیدا است و ناگهان از جایی سر بیرون میآورد. آنها بهتدریج در مکانهای عمومیتر و روشنتری (که شباهتی به فضاهای کلاستروفوبیک ابتدایی ندارند) با یکدیگر دیدار میکنند و ملاقات مهم و سرنوشتساز پایانیشان که نتیجهی نظرگیری در پیشرفت تحقیقات «اسپاتلایت» دارد، در روزی آفتابی و بهاری که باد قابلاعتنایی هم میوزد (و بهدرستی در حاشیهی صوتی فیلم بر آن تأکید میشود) در مقابل ساختمان دادگستری روی میدهد. در این صحنه میتوانید به کرکرههای عمدتاً باز و رنگهای غالب سبز و آبی (که نشان از عدالت دارد) در صحنه و از جمله لباس جین آبی رزندس توجه کنید. همین رویکرد زیباییشناختی را میتوانید در ملاقاتهای سایر روزنامهنگاران «اسپاتلایت» که معمولاً به صورت مونتاژ موازی با هم تصویر میشوند دنبال کنید و به جزییات بصری و کارگردانی مشابهی برسید.
* ماهنامهی فیلم در «اینستاگرام» حضور و فعالیت ندارد.