
سال 2014 برای آکادمی علوم و هنرهای سینمایی سال پرباری بود. از این رو میتوان گفت که رقابت بین نامزدهای هر رشته، بهخصوص بهترین فیلم، رقابت نزدیکی بود و همین موضوع پیشبینیها را دشوارتر میکرد. این رویداد سینمایی طبق معمول با بخش فرش قرمز آغاز شد که در آن ستارهها و چهرههای مشهور در فریباترین شکل ممکن راهی سالن «دالبی تیهتر» میشوند. از آنجایی که علاقهی خاصی به مد ندارم هیچیک از لباسها و جواهرها نظرم را جلب نمیکند. تنها موضوع غیرمعمولی که نظرم را جلب کرد کلاه سیاه جی. کی. سیمونز بود که با لباسهایش جور شده بود. تا جایی که به خاطر میآورم هرگز مردی روی فرش قرمز کلاه به سر نداشته است.
مجری برنامه نیل پاتریک هریس بود. بازیگر شخصیتی که در دختری که رفت (دیوید فینچر) به طرز بیرحمانهای توسط رزاموند پایک - که نامزد جایزه اسکار هم شده - کشته میشود. هریس، کمدین، خواننده و تردست هم هست. او شعبدهبازی به سبک هودینی هم انجام داد و پیشبینیهایش از وقایع مراسم را در صندوق شیشهای کنار سالن قرار داد تا در اواخر برنامه از آن رونمایی کند. به نظر من که اصلاً ایده بامزه و جالبی نبود. هریس با اینکه اولین مجریگریش در اسکار را تجربه میکرد ولی پیش از این ترانههایی را در مراسم اسکار اجرا کرده بود. بنابراین با فضا کاملاً ناآشنا نبود. اجرای موزیکال او در ابتدای مراسم لذتبخش و تماشایی بود. البته در طول مراسم شوخیهایی هم از او سر زد که حاکی از بدسلیقگی او بودند، از جمله حضور با لباس زیر، روی صحنه به تقلید از مایکل کیتن در بردمن. بهعلاوه برخی از شوخیهای او باعث آزردگی بعضی از حاضران شد.
طبق معمول مراسم لحظههای بهیادماندنی داشت. پاتریشا آرکت در جریان نطق اسکارش از فرصت استفاده کرد تا اظهار نظر فمینیستی درباره حقوق و دستمزد برابر زنان را مطرح کند و مورد تشویق پرشور زنان حاضر در مراسم قرار بگیرد. مریل استریپ در ردیف جلو حسابی هیجانزده شد. اجرای ترانهی «افتخار» (برنده بهترین ترانه برای فیلم سلما) تماشاگران را حسابی دستخوش احساسات کرد بهخصوص دیوید آیلائو و کریس پاین که اشکهایشان جاری شده بود. لیدی گاگا به عنوان ادای احترام به جولی اندروز ترکیبی از ترانههای او در آوای موسیقی را اجرا کرد. اما موضوع شگفتانگیز ظاهر لیدی گاگا روی صحنه بود که یک تحول چشمگیر را نشان میداد. او با لباس رسمی سفیدرنگ زیبایش، و آن آرایش و مدل موها مثل زنهای باکلاس و اشرافی شده بود (حتی با وجود خالکوبیهای بزرگی که روی بازوهایش دیده میشد). هدف از این اجرا فراهم کردن مقدمهی حضور جولی اندروز روی صحنه بود. اندروز با وجود سن بالایش همچنان زیبا و جذاب است. واقعاً سخت است که باور کنیم پنجاه سال از زمان اولین تماشای آوای موسیقی و دل بستن به اندروز در آن فیلم میگذرد. دیدن او روی صحنه برای من لحظهی نوستالژیکی بود. اما بزرگترین لحظهی نوستالژیک من جایی بود که مورین اوهارا اسکار افتخاری یک عمر فعالیت در عرصهی سینما را دریافت کرد. او در 94سالگی روی ویلچر و با چهرهای پرچینوچروک، هنوز نشانههایی از اوهارایی داشت که در ذهن داریم. دیدن او در این روزگار و به خاطر آوردنش تأییدی بود بر این باورم که ستارههای بزرگ شاید پیر شوند ولی هرگز نمیمیرند.
بهترین فیلم: بردمن
فیلم تصویری از دنیای نابهسامان مردی بحرانزدهای است که میکوشد به دستاوردی هنری برسد و مورد تأیید و قدردانی قرار بگیرد. سردرگمی و آشفتگی ذهنی او تحت تأثیر و فشار دو نیروی مخالف است: هدفهای خودآگاهانه و خواستههای ناخودآگاهانهاش. فیلم ما را به سفر ذهنی او میان واقعیت و فانتزی، رؤیا و خاطره، گذشته و حال میبرد و همهی اینها در محدودهی تئاتری در برادوی روی میدهد.
درباره سایر نامزدها:
پسر بودن: تلاشی شگفتانگیز و بهیادماندنی در جهان فیلمسازی؛ داستان رشد پسری از ششسالگی تا هجدهسالگی در دستان ساعی ریچارد لینکلیتر و گروه بازیگران متعهدش که مرزهای رئالیسم را در سینما به گونه و تا جایی وسعت بخشیدهاند که پیش از این تجربه نشده بود. با وجود وقفههای طولانی در جریان تولید فیلم، محصول نهایی اثری یکدست و منسجم است.
هتل بزرگ بوداپست: طنز زیرکانه و خشک وس اندرسن در موقعیتی ابسورد و در حد اعلایش در هجویهای با ضرباهنگ سریع و شخصیتهایی کاریکاتورگونه، فانتزی رنگارنگی را شکل داده که از لحاظ بصری کاملاً غنی است. لحظه لحظهی فیلم از ابتدا تا انتها لذتبخش است.
بازی تقلید: فیلمی درباره شکستن کد انیگمای آلمانها در طول جنگ توسط آلن تورینگ و گروهش. شکستن کد عنصر تعلیقآمیز این درام پیرامون زندگی شخصی تورینگ و سرنوشت تراژیکش است. پیرنگ سه بازهی زمانی از زندگی این شخصیت را به تصویر میکشد: دوران مدرسه، فعالیتهای دوران جنگ و تحقیقات پلیس و محکومیت بعد از جنگ. مورتن تیلدم (کارگردان) در این زمانها رفتوآمد میکند تا درام قدرتمندش را با بازی درخشان بندیکت کامبربچ خلق کند.
سلما: فیلم درباره پیروزی بزرگ مارتین لوتر کینگ در کسب حق رأی برای سیاهپوستان در طول حضورش در شهر سلمای آلاباما است. فیلم با تکیه بر اسناد معتبر و دقیق رویدادها و شخصیتهای متنوعی را از این دوره تاریخی به تصویر میکشد. کارگردان اِیوا دوورنی کاملاً با شور و احساس با سوژه و موضوع فیلمش برخورد کرده است. راهپیمایی نهایی از سلما تا مونتگمری از زیبایی بصری ویژهای برخوردار است و دیوید آیلائو در نقش لوتر کینگ تماشایی است.
تئوری همه چیز: جیمز مارش برای فیلم جدیدش سراغ زندگی استیون هاوکینگ رفته و پروژهی جاهطلبانهای را به سرانجام رسانده است. فیلم بیشتر به بیماری عصبشناختی این شخصیت و تأثیرش بر زندگی او با همسرش میپردازد تا اینکه بر فعالیتهای آکادمیک هاوکینگ تأکید کند. نتیجه چیزی جز یک ملودرام تمامعیار نیست که فرصت درخشش را برای ادی ردمین فراهم کرده است.
تکتیرانداز آمریکایی: فیلم جدید کلینت ایستوود بر اساس داستان واقعی زندگی کریس کایل ساخته شده است؛ تکتیراندازی که در جنگ عراق جان آمریکاییها را با کشتن دشمنان (از جمله زنان و بچهها) نجات میدهد. با اینکه فیلم احساسات مبهم این شخصیت را نشان میدهد (که ترکیبی از احساس گناه و انجام وظیفه است) در پایان از او به عنوان یک قهرمان ملی یاد میکند.
بهترین کارگردان: آلخاندرو گونزالس ایناریتو برای «بردمن»
ایناریتو با میزانسنهای سنجیدهاش استفادهی تمامعیاری از برداشتهای پیوسته و طولانی کرده است تا در هر لحظه معنا و احساس خاصی را خلق کند و به درام پیچیدهاش عمق ببخشد. متأسفانه در رقابت نزدیک سه فیلم بردمن، پسر بودن و هتل بزرگ بوداپست برای تصاحب جایزه کارگردانی فقط یکی باید به عنوان برنده اعلام میشد.
بهترین بازیگر مرد: ادی ردمین برای «تئوری همه چیز»
ردمین بر اساس یک شخصیتپردازی کاملاً سنجیده و دقیق، تصویر متقاعدکنندهای از هاوکینگ ارائه داده است. اما دستاورد مهمتر او تصویر بالینی است که از بیماری عصبشناختی هاوکینگ و جزییات زوال فیزیکی تدریجی او در هر مرحله از بیماری ترسیم کرده است.
مایکل کیتن با حضور بهشدت طبیعی در مقابل دوربین به شخصیتش با گسترهای از احساسات متنوع، در هر لحظه از فیلم جان بخشیده است. بازی قوی بندیکت کامبربچ در ارائهی پیچیدگیها و عمق شخصیت تورینگ در قلب درام بازی تقلید جای گرفته است؛ و تصویر استیو کارل از جان دو پونت، یک میلیونر سنگدل، خودمحور و از لحاظ روانی متزلزل است در فاکسکچر/ شکارچی روباه.
بهترین بازیگر زن: جولین مور برای «همچنان آلیس»
مور در نقش زنی که از آلزایمر رنج میبرد و با اضطراب از دست دادن تدریجی گرانبهاترین داراییهایش - حافظه و هوشش - کلنجار میرود، بازی تکاندهندهای کرده است.
ماریون کوتیار از شمایل ستارهوارش فاصله گرفته تا در قالب یک کارگر عادی قرار گیرد که با نگرانی از دست دادن کارش آشفته میشود و پیکار دلیرانهای را برای به دست آوردن دوبارهی شغلش آغاز میکند. ریس ویترزپون احساسات مختلفی را به ما منتقل میکند تا از رنج و عذاب فیزیکی و روحی شخصیتش در مبارزه و چالش پیادهروی طولانی که در پیش گرفته آگاه شویم. بازی حسابشدهی مبهم رزاموند پایک که مثل یک تیغ دولبه است برای درام دختری که رفت و پیچش پیرنگ آن حیاتی بوده است.
بهترین بازیگر مرد مکمل: جی. کی. سیمونز برای «تازیانه»/ «ویپلش»
سیمونز از طنز خشک نقشهای کمدیاش دست کشیده تا در قالب یک معلم موسیقی کمالگرای بیرحم و سادیستی ظاهر شود. از این رو کوچکترین حرکت او ترس و دلهره را به جان ما میاندازد. بازی او هیجانانگیز و شوکآور است. مارک رافلو با بازیای که از لحاظ احساسی تعدیل شده، شخصیت عاقل، آرام و حمایتگری را ترسیم کرده است که همواره از برادر کوچکترش پشتیبانی میکند. ادوارد نورتن هم با ابراز خودجوش و ناگهانی احساسات شخصیتش بهشایستگی در شمایل یک بازیگر متد قرار گرفته است.
بهترین بازیگر زن مکمل: پاتریشا آرکت برای «پسر بودن»
بازی مجابکنندهای از آرکت در نقش زنی که باید با سختیهای زندگیاش کنار بیاید و دو فرزندش را بزرگ کند. او برای ارائه یک بازی واقعگرایانه از همهی شور و احساسی که در اختیار داشته بهره برده است. خاطرهانگیزترین لحظههای بازی او جایی است که پسرش میخواهد خانه را به قصد اقامت در دانشگاه ترک کند و او جملههای غمانگیزی را به بهترین شکل ممکن به زبان میآورد. بازی چشمگیر و درخور توجه مریل استریپ مسحورکننده است. اِما استون بازی پختهای در نقش یک دختر جوان دارد که ذاتاً سرکش است، در حد خودش عاقل است و احساسات ضدونقیضی نسبت به پدرش دارد.
بهترین فیلمنامه اریژینال: بردمن
سوژهی نامتعارف، شخصیتهای جذاب با ویژگیهای منحصربهفرد و دیالوگهای شوخطبعانه، شالودهی خوبی را برای ایناریتو تأمین کردهاند که خودش نویسندهی اصلی فیلمنامه است.
بهترین فیلمنامه اقتباسی: بازی تقلید
گراهام مور در اقتباس از کتاب آلن تورینگ: انیگما نوشتهی اندرو هاجز آن را به یک فرم سینمایی مجابکننده تبدیل کرده است که در آن روایت در سه برههی زمانی رفتوبرگشت میکند و توازن مناسبی میان تریلر و درام به وجود آمده است.
بهترین فیلم خارجیزبان: ایدا
داستان تکاندهندهی دختر جوانی که قبل از ادای سوگند برای راهبه شدن، میفهمد که یهودی است و خانوادهاش به دست آلمانها در زمان اشغال لهستان در جنگ جهانی دوم قتلعام شدهاند. فیلم داستان جستوجوی هویت است. سفر خودیابی در پهنهی لهستان، از صومعه به شهر و در نهایت به جنگل که مدفن خانوادهاش است و ایدا با حقیقت گذشتهاش روبهرو میشود. پاول پاولیکوفسکی در احساسات عمیق و پیچیدهی شخصیت اصلی فیلمش کاوش میکند و دنیای سیاهوسفید زیبایی را به تصویر میکشد. لویاتان جدیترین رقیب ایدا و فیلم محبوب خیلیها بود. یک درام قوی و پرمایه که تراژدی مردی را ترسیم میکند که زندگیاش با بیعدالتی و قدرت مقامهای دولتی فاسد تباه میشود. فیلم فضای سرد و غمزده یک منطقهی روستایی را در آبوهوایی دارد که به اندازهی قلب عاملان بیعدالتی سرد و یخزده است.
بهترین مستند بلند: شهروند چهار
یکی از جنجالیترین فیلمهایی که در سالهای اخیر ساخته شده است. سازمان امنیت ملی آمریکا در واکنش به حادثهی یازده سپتامبر و برای کنترل تروریسم در آمریکا، تجسس گسترده و افراطی را شروع میکند و همهی تلفنها و کامپیوترها را زیر نظر میگیرد. ادوارد اسنودن که عضوی از سیا بوده این کار را مخالف اصول دموکراسی و تعدی به حریم خصوصی افراد میبیند و به این باور میرسد که عموم مردم باید از این موضوع مطلع شوند. او با لورا پویتراس فیلمساز (که نام مستعار شهروند چهار را دارد) تماس میگیرد تا اطلاعاتش را در اختیار او قرار دهد. در مجموعهای از مصاحبهها میان اسنودن و پویتراس در اتاق هتلی در هونگکونگ، اطلاعات زیادی درباره موضوعهایی برملا میشود که از نگاه دولت آمریکا بحث امنیت ملی است. نظرهای مختلفی درباره درست یا نادرست بودن کار اسنودن وجود دارد و بسته به نگاه هر فرد او میتواند قهرمان یا خائن باشد. اما این مسلم است که او کار و زندگیاش را فدای آنچه کرده است که به آن باور دارد.
یافتن ویوین مِیِر مستند جذابی است درباره عکاس نابغهای که از مردم عادی در شرایط زندگی روزمره عکس میگیرد. او در طول زندگیاش گمنام باقی ماند چون هرگز عکسهایش را به کسی نشان نمیداد. بعد از مرگش بود که عکسهای او تصادفاً توسط فردی کشف شدند؛ و حالا عکسهای او در نمایشگاههای مختلفی در سراسر جهان به نمایش درآمدهاند و او را به شهرت رساندهاند.
سایر جوایز:
امانوئل لوبزکی برای بردمن برنده جایزه بهترین فیلمبرداری شد. کار دقیق و وسواسی او نقش مهم و حیاتی را برای برداشتهای طولانی و پیوستهی ایناریتو بازی کرده است.
موسیقی متن سرخوشانه و لذتبخش الکساندر دسپلات نقش چشمگیری در خلق فضای فانتزی هتل بزرگ بوداپست ایفا کرده است. البته موسیقی متن محبوب من، اثر هانس زیمر در میانستارهای است.
اسکار بهترین طراحی صحنه هم به هتل بزرگ بوداپست رسید تا از خلق چنین فضای فانتزی و رنگارنگی هم بهدرستی تجلیل شده باشد. برنده جایزه بهترین چهرهپردازی و مدل مو هم فیلم اندرسن بود. فقط کافی است چگونگی تبدیل تیلدا سوینتن به یک پیرزن نودساله را به خاطر بیاورید (البته اگر اسکار به فاکسکچر هم میرسید به همین اندازه خوشحال میشدم. آن هم فقط به خاطر بینی پروستتیک استیو کارل؛ این وسط گوشهای چانینگ تاتم کشتیگیر هم حکم انعام را دارند!).
جمعبندی
مثل هر سال و هر تماشاگر دیگری، از بعضی جایزهها راضی بودم و از برخی ناامید شدم که همهاش به تداخل نظرم با رأیدهندگان آکادمی برمیگردد. خوشحال شدم که بردمن اسکار بهترین فیلم را کسب کرد چون خودم را برای این آماده کرده بودم که جایزه به فیلمی برسد که موضوع اجتماعی مهمی داشته باشد مثل تئوری همه چیز یا تکتیرانداز آمریکایی (همان طور که سال گذشته دوازده سال بردگی به جای جاذبه انتخاب شد). اما امسال آکادمی به سینمای ناب و یک اثر هنری حقیقی رأی داد.انتخاب میان ایدا و لویاتان برای اسکار بهترین فیلم خارجیزبان دشوار بود چون هر دو فیلم بسیار محبوب هستند. اما من اگر مجبور به انتخاب میشدم همین ایدا را به دلایلی که ذکرش رفت برمیگزیدم.
ادی ردمین و جولین مور بازیهای درخشانی را در قالب شخصیتهایی ارائه دادند که با بیماریهای پیشروندهشان دستوپنجه نرم میکنند. اما در عین حال، این قانون نانوشته را تأیید میکند که بازی در چنین نقشهایی سمپاتی تماشاگران را به همراه میآورد و شانس تصاحب اسکار را بالا میبرد. در رشتهی بهترین بازیگر مرد انتخاب من مایکل کیتن بود. البته بندیکت کامبربچ را هم در بازی تقلید خیلی دوست دارم. جالب بود که ضعیفترین نامزد این بخش برادلی کوپر بود که نقش اصلی تکتیرانداز آمریکایی را بازی کرده است. بازی او اصلاً در حد و اندازهی هنرنماییاش در کتابچهی راهنمای خوشبینی یا گوشبری آمریکایی نیست. در واقع فکر میکنم برخی دیگر بودند که بهراحتی میتوانستند جایگزین او شوند از جمله دیوید آیلائو برای سلما، رالف فاینس برای هتل بزرگ بوداپست و جیک جیلنهال برای شبگرد.
در بین بهترین بازیگران زن، انتخاب من ماریون کوتیار برای دو روز، یک شب بود. البته بازی ریس ویترزپون در وحشی هم مرا تحت تأثیر قرار داد. از سوی دیگر، نامزدی فیلیسیتی جونز غافلگیرم کرد. بهراحتی میتوانم بازیهای بهتری را نام ببرم که میتوانستند جایگزین او در این رشته شوند؛ در صدر فهرست جنیفر آنیستن قرار دارد که بازی فوقالعاده و غیرمنتظرهای را در کیک ارائه داد، یا جنیفر لارنس در سرینا که بازیاش از بازیهای تحسینشدهاش در کتابچهی راهنمای خوشبینی (که برای آن برنده اسکار شد) یا استخوان زمستانی هم بهتر است!
ر کل سه فیلم برنده چند جایزه اسکار شدند و بردمن (برنده چهار جایزه مهم: بهترین فیلم، کارگردانی، فیلمنامه اریژینال و فیلمبرداری) و هتل بزرگ بوداپست (طراحی صحنه، چهرهپردازی و مدل مو، طراحی لباس و موسیقی متن که این جایزهها گویای سبک متفاوت و درجه یک فیلم هستند) چهار اسکاری شدند. تازیانه/ ویپلش سه جایزه را برای بهترین بازیگر مرد مکمل، تدوین و میکس صدا به خانه برد.
به گونهای طعنهآمیز پسر بودن فقط یک اسکار (بازیگر زن مکمل) دریافت کرد. این موضوع یک بار دیگر نشان داد که رابطهی مستقیمی میان ارزش یک فیلم و جایزههایی که به دست میآورد وجود ندارد. اصلاً مهم نیست که پسر بودن چه جایزههایی را برده یا نبرده است، یا در مقایسه با دیگر فیلمها بهتر است یا بدتر. این مهم است که فیلم با شیوهی نامعمول تولیدش و نتیجهای که از آن حاصل شده، جایگاه منحصربهفرد و یگانهای در تاریخ فیلمسازی به دست آورده است.