آبان 1394 - شماره 498
چشمانداز ۴۹۸
مرور خبرها: زنگ تفریح
پوریا ذوالفقاری: افخمی مسعود فراستی را به هفت بازگرداند و همراه با حمید گودرزی (که در روباه - آخرین فیلم افخمی - بازی کرده بود و قرار است اجرای یکی از بخشهای برنامه را بر عهده داشته باشد) عازم کافیشاپ فراستی شد و آنجا برنامههایش را برای سری جدید برشمرد. او گفت میخواهد هر قسمت برنامه مثل یک فیلم سینمایی باشد؛ یعنی پرکشش و جذاب. افخمی که مدتی است در روزنامهی «هفت صبح» ستون ثابتی دارد و سهشنبهها مطالبی دربارهی سینما و فیلمسازی مینویسد، در فاصلهی قسمت اول و دوم برنامهاش متنی نوشت و در بخشی از آن وعدهی عجیبی دربارهی قسمت دوم داد: «قسمت دوم برنامهی "هفت بازمیگردد" را ببینید و ببینید که چهطور میشود به کمک فن تدوین آب در خوابگه مورچگان ریخت و...
نمایش فیلم خارجی، آری یا نه؟: پنجرههای نیمهباز
امیرحسین علمالهدی: برای اثبات بدیهیترین نکات چگونگی موفقیت سینما دیگر عادت کردهایم و چارهای نداریم که بارها و بارها این نکات را یادآوری و تکرار کنیم که این موفقیت بدون حضور جدی در بازار جهانی امکانپذیر نیست و سینمای ایران چارهای ندارد که شریان وابستگی صرف حوزهی توزیع و نمایش را به تولید داخلی اگر نگویم قطع اما دارای ارتباط منطقی کند تا بتوان ضمن توجه به رونق سالنهای سینما، از تولید داخلی باکیفیت نیز با نمایش فیلم خارجی حمایت کرد. این امر جزو بدیهیترین سیاستهایی است که...
گزارش بیستونهمین جشنوارهی فیلم کودکان و نوجوانان:آخرین قطرههای یک رگبار طولانی
محسن جعفریراد: اولین حاشیهی جشنواره در راه همدان رخ داد؛ وقتی خبر لغو مراسم افتتاحیهی جشنواره منتشر شد. البته برخی گفتند که به خاطر نبودن چهرههای سرشناس و برنامهریزی مناسب لغو شد اما در اصل به خاطر عزای عمومی برای کشتهشدگان حادثهی منا این اتفاق افتاد. مهمترین تمایز این دوره نسبت به سالهای قبل، بهخصوص پارسال که جشنواره در اصفهان برگزار شد...
نکتههایی دربارهی تجربهی جشنوارهی فیلمهای آلترناتیو اینستاگرامی: مزخرفاتِ درست
امیر پوریا: وقتی محمد شیروانی پیشنهاد داوری نخستین جشنوارهی فیلمهای آلترناتیو اینستاگرامی را مطرح کرد، به این دلیل که در این سالها انگار او مسئولیت نمایندگی سینمای آلترناتیو مورد علاقه و مطالعهاش را یکتنه به دوش میکشد، درجا پذیرفتم. چون کنجکاو بودم نگرش و خوانش خود او از این عنوانِ همچنان بدون تعریف قطعی را بشنوم و بدانم. وقتی اسم برخی دیگر از داوران را گفت...
گفتوگو با محمد شیروانی دربارهی فیلمهای آلترناتیو اینستاگرامی: باید حذف زوائد را تمرین کنیم
شیروانی: با اینکه فعالیت من به عنوان فیلمساز در سینمای ایران خارج از مدار جریان اصلیست اما هرگز نسبت به سرنوشت سینمای ایران بیتفاوت نیستم و آرزومندم روزی سینمای ایران از سروشکل تکقطبی خارج شود و سالنهای سینما شاهد جلوههای متفاوتی از فیلمسازی باشند. هرچند تا زمانی که این سینما توسط بدنهی دولتی اداره شود، این آرزو کمی دور از دسترس است. سینمای مشهور به گلخانهای دولتی را...
نگاهی به اجرای نمایش «غرب واقعی» (داریوش مهرجویی): سـادهی پُـرپیـچوخـَم
احمد طالبینژاد: مهرجویی با درک درست از شرایط اجتماعی ما این متن را انتخاب کرده است تا همچون گذشته، تعهد خود را نسبت به جامعهی در حال گذاری انجام دهد که در آن به سر میبرد. طنز نهفته در متن و اجرا، از نوع طنزهای کمیابی است که پیشتر هم در برخی آثار مهرجویی دیدهایم؛ مثلاً در بانو. این با طنز کموبیش همهفهم اجارهنشینها فرق میکند. به عنوان نمونه اشاره کنم به صحنهای که آستین و تهیهکننده پس از رسیدن به توافق دربارهی فیلمنامه...
پرسهزنی: نمایش «هامونبازها»: کار هنر این است که آدمی را مهربانتر کند
امیر پوریا: اما دستاورد دیگر تئاتر هامونبازها که از ادای دِین مفصل به فیلم مهرجویی فراتر میرود، پیگیری سرنوشت زوجها و آدمهایی است که جز علاقه به - و در مورد مهتاب (مهتاب نصیرپور) بیزاری از - هامون، تلخیها و حسرتهای زندگی به هم پیوندشان میزند. وقتی در پایان و در تشییع پیکر خسرو شکیبایی بعد از سالها یکدیگر را میبینند، سرطان و تنهایی و دلتنگی و وسوسهی مهاجرت و فقر و قهر و آشتی و طلاق و تغییر شغل و حتی تغییر علایق و عقاید، هر کدام در زندگی یکیشان و بعضی در تمامشان چنگ انداخته؛ اما میکوشند مهربان بمانند. این...
به یاد هما روستا (1394-1323): مرگ در پاییز
مهدخت اکرمی: او انبوهی کار نیمهتمام داشت، ولی اهل نشستن و غصه خوردن نبود. این ویژگی در چشمهای او متبلور بود. چشمهایی پر از زندگی با نگاهی زلال و چهرهای که حتی روی تخت بیمارستان هم زیبا بود. من هیچ کس را ندیدهام که پس از شیمیدرمانی به اندازهی هما روستا زیبا باشد. به همین دلیل نخستین بار زمانی به خود لرزیدم که عکسی از او از آمریکا به دستم رسید و دیدم چشمها آن چشمهای همیشگی نیست. آن عکس انگار واقعاً پیامی داشت. انگار داشت میگفت که هما ماندنی نیست...
چینی بندزده
ابراهیم حقیقی: ...باری جهان چرخید و دانشگاهها باز شدند و حمید در سال ۷۰ با احترام مجدد دعوت شد و گروه نمایش دانشکدهی هنرهای زیبا را گشود و در سال ۷۳ کلاسهای آزاد بازیگری و آموزشگاه خود را راهاندازی کرد؛ و پس از رفتنش هما بار را بر دوش کشید و امروز میبینیم که چه بازیگران بزرگی را به جامعهی هنری سینما و تئاتر ما هدیه کردند. در سال ۶۵ برای طراحی صحنه و لباس، کنار محمدعلی نجفی و...
حسن (منصور) ملکی (1394-1321): مرثیهای برای یک دوست
امید نجوان: جلوی اتوبوس نشستهام و از نمای پشت سر راننده به گردابی از آدمها و ماشینها نگاه میکنم که با شتابی سرگیجهآور به سوی بهشت زهرا در حرکت است. هرچه راننده به شتاب خود برای رسیدن به مقصد میافزاید، سرعت یادآوری گذشتهها نیز در ذهن من شدت میگیرد. میروم به حدود بیست سال پیش زمانی که برای اولین بار در تحریریهی روزنامهی «اخبار» به ملاقات حسن ملکی رفتم...
احوالپرسی: جمشید ارجمند؛ زیسـتن با سـینما
عسل عباسیان: روی میز کوچک کنار کاناپهاش، علاوه بر چند کتاب، دیویدی انیمیشن آستریکس هم هست و این بهانهای میشود تا او از علاقهی همیشگیاش به کارتون بگوید: «من عاشق آستریکس هستم. همیشه انیمیشن دوست داشتهام. خلوص کودکانهای در آن هست که جهان را زیباتر میکند. تا به حال شده در یک کارتون مرگ و قتل و خونریزی ببینید؟ همین مهمترین دلیل است که عاشق کارتون باشم. از تام و جری گرفته تا پت و مت و تنتن همه انیمیشنهای مورد علاقهام هستند. هر انیمیشنی به دستم برسد...
گفتوگو با فرهاد قائمیان: رؤیاهایی که تعبیر شدند
گفتوگو کننده: محدثه واعظیپور - قائمیان: در دههی 1370 مسئول کانون فیلم انجمن سینمای جوان اردبیل بودم. یک بار یکهفتهی فیلم به نام ملاقلیپور برپا کردیم. از طریق اتابک نادری که در کمکم کن بازی کرده بود از آقای ملاقلیپور دعوت کردیم برای اختتامیه بیاید اردبیل. من آن زمان چند فیلم بازی کرده بودم و آقای ملاقلیپور همان روزها درگیر نوشتن فیلمنامهی هیوا و پیشتولید فیلم بود. یک روز تماس گرفت و گفت در یک سکانس فیلمم بازی میکنی؟...
گفتوگو با مهدی پاکدل: پروانهای با پوست کرگدن
گفتوگو کننده: سعید قاضینژاد- پاکدل: در بازی کردن شخصیتهای تاریخی معاصر همیشه الگوهایی وجود دارد. مثلاً حتی اگر دکتر مصدق را ندیده باشیم هنوز آدمهایی وجود دارند که او را دیدهاند و میتوانند به شما کمک کنند. اما بازی کردن شخصیتی مثل ابوطالب واقعاً برای من ترسناک بود. ترس به این دلیل که مسئولیت سنگینی روی شانههای بازیگر است. روایتهای مختلفی برای ابوطالب وجود دارد اما مهمترین مسأله برای ما ایرانیان و...
تلویزیون در مهرماه: شبکهی نخبگان، میدان رقابت مدیران
احسان ناظمبکایی: در پشت پردهی سازمان صداوسیما، کشمکش بین محمد سرافراز ریاست سازمان و اصغر پورمحمدی معاون سیما هم در این ماه ابعاد وسیعتری یافت. در حالی که سرافراز با شعار چابکسازی و کوچک کردن، یک سال است سکاندار صداوسیما شده در حکمی امین صدیقی را رییس مرکز گسترش فیلمنامهنویسی سازمان کرد. صدور حکم سرافراز برای مشاور و امین خود در حالی است که در معاونت سیما هم بخشی به عنوان امور نمایش سیما وجود دارد که پورمحمدی، دی پارسال، حکم آن را به...
بازیگری: در امتداد بحث شهود بازیگر: خـوبی خوبان عالم گر بسنجی بیغلط...
امیر پوریا: یادآوری کاربرد دیگری از غبغب در فیلمی فرنگی، میتواند این را در ذهنمان تثبیت کند که شوخی با آن به فرهنگ و زیست ما ایرانیان منحصر نمیشود: حتماً کمدی سطح بالای هالوها در آکسفورد (آلفرد جِی. گولدینگ، 1940) یادتان هست. همان که استن لورل در آن دو نقش دارد و در دومی یعنی جناب لُرد، به شکلی که یک خرق عادت سوررئالیستی در تاریخ نسبت سینما و روانشناسی است، با ضربهی پنجره به گردنش، در وجود استن حلول میکند و برعکس...
سینمای جهان - چرا برخی نمیخواهند فیلمی دربارهی استیو جابز ساخته شود؟: پنهانکاری و بدگمانی
شهزاد رحمتی: پروژهی استیو جابز در جریان تولید با فرازونشیبهای زیادی مواجه شد. علاوه بر دست به دست شدن پروژه میان سونی و یونیورسال، کارگردان هم ابتدا قرار بود دیوید فینچر باشد. دیکاپریو و بیل هم از بازی در فیلم کنار کشیدند، به دلایل اعلامنشدهای که هنوز معلوم نیست آیا لورن جابز در آن تأثیر داشته یا نه...
زمین باتلاقی (آلبرتو رودریگز): معمای ناگشوده
مهرزاد دانش: داستان فیلم در اوایل دههی ۱۹۸۰ در اسپانیا میگذرد؛ چند سال پس از مرگ ژنرال فرانکو و اضمحلال دیکتاتوریاش، اما در حالی که بقایای فرهنگ و گفتمان مستبدانهی او در کنار بیثباتی اقتصادی و اجتماعی ناشی از ریزش بنای حکومت مطلقه، فضایی ناهنجار را در زندگی و معیشت مردم رقم زده است. رودریگز در مسیر تعقیب جانی و جنایت و در کنار دو کارآگاه داستان فیلمش، عمق نگاهش را بر...
در اهمیتِ پایانهای شوکهکننده
آرمین ابراهیمی: زمین باتلاقی نمونهی برجستهی فیلمی است مبتنی بر شخصیت که بر مبنای رابطهای دونفره در دل جامعهای مردانه، به جامعهای همواره آبستن خشونت کنایه میزند؛ جامعهای که از سویی سیستمی فاسد را پدید میآورد و از سوی دیگر به رشد فرهنگی منحط دامن میزند؛ جامعهای که در آن تشخیص هیولا و انسان کار سادهای نیست و هر آدمی...
آدم نازنین/ نمک زمین (ویم وندرس): خالق نور و جنگل
کیومرث وجدانی: وندرس در روایت زندگی سالگادو ساختار سادهی خطی بر اساس توالی زمانی اتفاقها را پی گرفته است. پیچیدگی فیلم در بافت بصری غنی آن است. منبع اصلی مصالح بصری وندرس، حجم عظیمی از عکسهای سالگادو با موضوعهای بسیار متنوع است. وندرس با انتخاب هوشمندانهی مصالحش و چیدن آنها با ریتمی نرم، فیلمی میسازد که بهخوبی...
«ابرهای سیل ماریا» و «بازنویسی»: یک مایه در دو مقام: ابـر و آفتاب
پوریا ذوالفقاری: ابرهای سیل ماریا (الیویه آسایاس) و بازنویسی (مارک لاورِنس) با زبان و لحن و ساختاری متفاوت، سراغ مضمونی آشنا در سینما رفتهاند که شاید درخشانترین جلوهاش را سال گذشته در بردمن دیدیم. تلاش یک هنرمند برای کنار آمدن با واقعیت تغییر جایگاه (و شاید پوست انداختن زمانه) و رها شدن از خاطرهی موفقیتهای پیشین و آموختن پیش رفتن و ادامه دادن؛ روندی که ظاهراً ستارههای میانسال را از آن گریزی نیست...
الوها (کامرون کرو): پایان یک دوران
آرامه اعتمادی: الوها ملغمهای است از یک درام هیجانانگیز با مایههای کمدیرمانتیک. ماجرا از جایی شروع میشود که نظامی قدیمی رکبخورده به نام برایان گیلکرِست از ماجرای آشناییاش با کارسن ولش، ثروتمندی که با ناسا همکاری میکرده و ماهواره به فضا میفرستاده، میگوید و اینکه چهطور دوباره به کار فراخوانده شده تا...
گزارش هفتادودومین جشنوارهی ونیز: در ونیز کسی اشک نمیریزد!
محمد حقیقت: آیا ما منتقدان، آدمهای سختگیرتری شدهایم یا اساساً کیفیت سینمای جهانی رو به نزول گذاشته است؟ بعد از اینکه در جشنوارهی کن نتوانستیم یک فیلم شایستهی نخل طلا بیابیم، در ونیز به دنبال شیر طلا میگردیم. آیا آن را خواهیم یافت و اشک شوق خواهیم ریخت؟ باید حوصله کنید و تا انتهای گزارش با ما باشید.جشنواره با فیلم آمریکایی سهبعدی اورست (بالتازار کورماکر) افتتاح شد که بعداً آن را در پاریس دیدم. اثری که سهبعدی بودن آن چندان هم به کمکش نمیآید و احتمالاً فقط برای تماشاگران نوجوان میتواند هیجانانگیز باشد. از همان روز اولی که به جشنواره رسیدم...
گزارش سیونهمین جشنوارهی انیمیشن اُتاوا: خمیربازی در منطقهی گرمسیر شمال
رامین صادقخانجانی: کسانی که در جشنوارهی انیمیشن امسال اتاوا حضور یافته بودند توفیق این را داشتند که یکی از مطبوعترین دورههای جشنواره در چند سال اخیر از نظر آبوهوا را تجربه کنند. گرمای تابستانی ایالت انتاریو که معمولاً از اواسط سپتامبر رو به افول دارد امسال گویی قصد داشت تصویری متفاوت از این شهر به مسافران جشنواره عرضه کند و آن را به قول تام مکسورلی مدیر «مؤسسهی فیلم کانادا» در سخنرانی مراسم توزیع جوایز به عنوان «منطقهی گرمسیر شمال» جا بزند. به هر حال برای ما که باید خود را برای زمستانی پنجششماهه آماده کنیم...
«تماشاگر» ایرج کریمی ادامه دارد...
اعضای خانواده و چند تن از دوستان همکار فقیدمان ایرج کریمی، طی دیدارهای پس از درگذشت او گفتند که آثار چاپنشدهای از ایرج هنوز موجود است و با توجه به اشتیاقی که خوانندگان مجله به نوشتههای او دارند، مصمم شدیم صفحهی «تماشاگر» را تا آنجا که مطالب ناخواندهای میتوانیم از ایرج پیدا کنیم، ادامه دهیم. البته بدون اینکه اصرار داشته باشیم این نوشتهها حتماً سینمایی باشند. در این شماره، مقالهی کوتاهی از او را دربارهی نویسندهی مورد علاقهاش آلبر کامو میخوانید که بسیاری به شباهتهایشان اشاره کردهاند؛ بهاضافهی تعدادی از پیامهایی که خوانندگان مجله پس از درگذشت ایرج فرستادند و این تعداد پیام را حتی پس از یک سینماگر محبوب هم دریافت نکردهایم. همچنین سالشمار زندگی او و یک فهرست حیرتانگیز از مقالهشناسی ایرج کریمی که بیش از 90درصدشان در ماهنامهی «فیلم» چاپ شدهاند و بسیار به کار علاقهمندان آثارش خواهد آمد. مرور این فهرست طولانی، اندوه فقدان او را برای همهی ما سنگینتر میکند.
درسهایی از مرگ و دربارهی مرگ: همچون اشکهایی در باران
شهزاد رحمتی: یکی از پیامدهای گریزناپذیر مرگ عزیزان، درگیر کردن هرچه بیشتر ما با دغدغهی مرگ و تعمق بیش از پیش بر حقیقت گریزناپذیر ساده و توأمان پیچیدهی میرایی است. آنچه در اینجا میخوانید حاصل بخشی از دغدغهها و کلنجارهای شخصی من پس از درگذشت ایرج کریمی است و روایتی از برخی از آن تأملات و گاه نتیجهگیریهای حاصل از آنها و عمدتاً نه در زمینهی مرگ آن عزیز بلکه اساساً دربارهی مرگ و مفهوم و ماهیت آن در مقیاسی گستردهتر و نیز روایت مرگ در سینما، مضمون مرگ در چند فیلم از...
نقد فیلم - روغن مار (علیرضا داودنژاد): چرا فیلم میسـازید؟
شاهپور عظیمی: روغن مار فیلمی است در چهار بخش که اولینش روایتیست از یک معرکهگیر که چیزهایی را در مورد خاصیتهای روغن مار به زبان میآورد که هیچیک را نه میتواند ثابت کند و نه مثلاً میشود فردی را یافت و از او پرسید که آیا معرکهگیر با روغن مارش زگیل دست او یا کمردرد و بیماریهای دیگرش را درمان کرده یا نه؟ شاهدان او غایباند. نیستند. حضور ندارند. معرکهگیر کارش را مثل یک بازیگر، خوب بلد است. بهموقع امر و نهی میکند و تکه میاندازد به تماشاگرانش و بهموقع هم...
لباس پادشاه
مصطفی جلالیفخر: روغن مار فیلم رهاشده و فقیریست. آزاردهندهترین و طولانیترین بخش فیلم، بگومگوهای مکرر مادر و پسر است. نقدهای ازپیشآمادهای دربارهی «زندگی واقعی در فیلم» هم موجود است که برای این جور فیلمهای شبیهسازیشده به کار برده میشود؛ و چون میلیاردها حالت برای واقعیت زندگی وجود دارد، هر جور فیلمی را میتوان به نحوی واقعیت زندگی منتسب کرد. تصور کنیم دوربین را روی سنگ آشپزخانه بگذاریم و دو ساعت از رفتوآمدها و...
امتیـاز منفی
محسن جعفریراد: روغن مار با تصاویری صرفاً گزارشی از یک معرکهگیری و پرسه زدن چند فرد کهنسال در بازار محلی شروع میشود و بعد به مشاجرهی لفظی یک فرزند با مادرش میپردازد، بدون آنکه میان این سه موقعیت، پیوند ارگانیکی چه به لحاظ تم و چه به لحاظ مضمون برقرار باشد. مشاجرهی محمد با مادرش نیز از چیزهای پیشپاافتاده مثل کیفیت پنیر و بینظمی محمد شروع میشود و به چیزهای بنیادین مثل...
گفتوگو با علیرضا داودنژاد: «این چه طرز فیلم ساختن است؟!»
گفتوگو کننده: قصیده گلمکانی- داودنژاد: ممکن است که هر کس پس از پایان فیلم این تلقی را بکند ولی به نظرم این دو بخش اول - هرچند صعبالعبور - تماشاگر را آماده میکند تا پلهی آخر را راحتتر عبور کند. این را تجربهی فیلمسازیام میگوید. در نمایشهایی هم که فیلم را با تماشاگر دیدم، احساس کردم اگر به طور غیرمنتظره بخش سوم را شروع میکردم کمی نامأنوس میشد. الان کاری ندارم که نظر نهایی تماشاچیها دربارهی فیلم چه هست ولی...
داره صبح میشه (یلدا جبلی): رنجهای اپیزودیک زنانه
مهرزاد دانش: فیلم حکایت چهار موقعیت عاطفی زنانه است در بُعدهایی متفاوت از ردههای سنی و وضعیتی: در آستانهی وصلت (گلی/ سامان)، طلاق (لیلا/ امیر)، بیوگی (بیتا/ آصف) و تداوم وصلت (مهری/ علی). این تفکیکها را میتوان بر مبنای معیارهای جوانی، میانسالی و پیری هم در نظر گرفت که البته با مایههای مشترک همچون وفاداری، خیانت، استقلال، ایثار، حسرت و... همراه شدهاند. شاید علت انتخاب روند اپیزودیک با روایتهای مرتبط شخصیتی، این بوده که...
چهار داستان عاشقانهی ناتمام
مازیار فکریارشاد: در فیلمی شخصیتمحور که حضور و کنشهای این پرسوناژها، موتور محرکهی فیلم است و بر پختگی متن نیز میچربد، دیالوگها نقشی بنیادین بر عهده میگیرند. دیالوگهای هر نقش میتواند در پرورش داستانها و پیشبرد پیرنگ داستانی، نقشی مؤثر بیابد. اما دیالوگهای داره صبح میشه از این منظر کمکی به حفظ ساختار و چارچوب معین فیلم نمیکنند. گاه شخصیتها دیالوگهایی به هم میگویند که قابلپیشبینیترین و دمدستیترین گزینهی ممکن برای شکلگیری آن موقعیت به نظر میرسند...
چهارراه حوادث: هفتهفتتا پنجاه تا
هوشنگ گلمکانی: عرض کردم که... اینجا هر موضوع سادهای میتواند تبدیل به حادثهای سر چهارراه شود، حتی اگر گم شدن دکل در آبهای نیلگون خلیج همیشه فارس باشد. مثلاً همین انتخاب بهروز افخمی برای ساختن برنامهی هفت. علتش این است که همهی ما بیشتر علاقهمند به حواشی و حاشیهآفرینی هستیم. میگویند توی بعضی از مراسم عروسی سنتی، عدهای مأموریتشان این است که حتماً دعوایی راه بیندازند تا مراسم، خشکوخالی و بیحادثه نگذرد. سر همین تغییر مجری برنامهی هفت ببینید چه بساطی راه افتاد. به محمود گبرلو نگفتند قرار است این تغییر اتفاق بیفتد. فقط وقتی که مدیران چنین تصمیمی گرفتند و او در تدارک برنامهی هفتهی بعدش بود، گفتند فعلاً هفت توی کنداکتور نیست؛ صبر کن تا...