آبان 1390 - شماره 433
درگذشتگان نجفزاده (۱۳90-1331): محبوبیت استاد ازدسترفته
مسعود پورمحمد: برای کاری دیگر رفته بودم و خبری از تشییعجنازهای نداشتم که قرار بود در خانهی سینما برگزار شود. از دیدن جمعیت تعجب کردم، از فهمیدن نام هنرمندی که از دست رفته بود تعجب کردم و از ترکیب سنّی جمعیت عزادار تعجب کردم و بیش از همه از این تعجب کردم که چرا دارم تعجب میکنم. ما که سالهاست عادت کردهایم از چیزی تعجب نکنیم... شش دهه را گذرانده بود و قاعدتاً باید بجز خانوادهی خود او، اکثریت جمعیت از همسنوسالان خودش میبود. که نبود. اکثریت مطلق جمعیت را جوانان دانشجو تشکیل میدادند. از آن نوع مراسمی بود که هیچکس بهاجبار یا رودربایستی نیامده بود...
رضا بدیعی (1390- 1309)
پسرخالهی داریوش مهرجویی، شاید برای خیلی از ایرانیها در داخل ناشناخته باشد اما بین چهرههای سینما و تلویزیون ایران ویژگیهای منحصربهفردی دارد که در کارنامهی عمر کمتر سینماگری نمونهی مشابهی برایش میتوان یافت. بدیعی که 81 سال قبل در اراک به دنیا آمده بود به دلیل سالها فعالیت در سینما و تلویزیون آمریکا به «پدرخواندهی تلویزیون آمریکا» مشهور بود. این لقب دهانپرکن را به این دلیل به دست آورده بود که بیش از 423 قسمت از سریالهای مختلف مثل بالاتر از خطر (مأموریت: غیرممکن)، مرد شش میلیون دلاری و گشت ساحلی را کارگردانی کرده و پنج فیلم سینمایی و شصت مستند ساخته بود...
گزارش پانزدهمین جشن سینمای ایران: داستان نیمهشبِ پایان تابستان
علیرضا معتمدی: در شب خوش پایان تابستان، خیابانهای مرکزی تهران شدهاند شبیه روزگارهای دور. زمانی که هنوز خبری از دود و قال روزهای پرتردد و پرنگرانی پایتخت نبود. روزهایی که چون به شب میرسید نسیمی خنک لابهلای چنارها میپیچید و هیچ تفریحی خوشتر از قدم زدن در لالهزار و نادری و اسلامبول تا رسیدن به بهارستان نبود. روزهایی که صدای قمرالملوک وزیری از صفحهفروشیها شنیده میشد و به قول پرویز دوایی «خانمها و آقاها» دست در دست هم از جلوی چراغهای چشمکزن سینماها و تئاترها میگذشتند و صداها را با خود در ذهنشان حمل میکردند. حالا اینجا در خیابان ملت، نبش اکباتان، نرسیده به بهارستان، آوای ماندگار «ای ایران» در سرمان است هنوز.
تأثیر «طرح هدفمندی یارانهها» بر وضعیت اقتصادی سینمای ایران: دخلوخرج، گیشه و قبض
شاهین شجریکهن - احسان ناظمبکایی: اقتصاد ایران از 27 آذر 1389 وارد دورهی تازهای شد که پیامدهایش بر همهی زندگی ما، و از جمله بر سینما تأثیر میگذارد. طبیعتاً تلویزیون به دلیل ساختار آن و اتکایش به بودجهی عمومی، چندان درگیر این مسأله نشده یا اگر هم شده، مشکلاتش را با سازوکاری درونی و تأمین بودجه حلوفصل کرده است. اما بخشی از سینما که متکی به بخش خصوصی است، مستقیم و غیرمستقیم تحت تأثیر تغییر قیمتها و مناسبات اقتصادی جدید قرار گرفته است. گرچه ما سینمای صددرصد خصوصی نداریم و سینمایی که متعلق به بخش خصوصی خوانده میشود، آن هم - کم یا بیش - متکی به کمکهای دولتی است، اما این تحول اقتصادی بیتردید بر این بخش از سینما هم تأثیر خواهد گذاشت.
سینمای جهان فیلمهای خارجی در راه اسکار: رقابتی سخت و فشرده اما هیجانانگیز
ترجمهی کیکاوس زیاری(منبع: ورایتی): زمانی که آکادمی اسکار اعلام کرد کشورهای مختلف جهان فقط تا روز یازدهم مهر فرصت دارند فیلمهای خود را به بخش اسکار بهترین فیلم خارجی معرفی کنند، کشورهایی که فیلمهای خود را هنوز به آکادمی معرفی نکرده بودند تنها چهار روز فرصت داشتند تا این کار را انجام دهند. با این حال، تا آن زمان بیش از 35 کشور جهان فیلمهای منتخب خود را برای این رشته انتخاب و معرفی کرده بودند. در بین این کشورها نام کشورهای بزرگ اروپایی همچون فرانسه، ایتالیا و آلمان دیده میشد.
فیلمهای روز | پوستی که در آن زندگی میکنم (پدرو آلمودووار): در پوست دیگری
کیومرث وجدانی: واژهی «پوست» در عنوان فیلم جدید آلمودووار، کلید ماجراست. پوست چیزی است که ظاهرمان را به ما میبخشد و از دنیای درونی ما حمایت میکند. این دوگانگی میان لایهی ظاهری و رازها و حقیقت در پس آن، در سرتاسر فیلم به مثابه مضمون اصلی آن جریان دارد. این نکته را از همان ابتدا متوجه میشویم. آلمودووار به رغم شهرتش به عنوان فیلمسازی نامتعارف، فیلمش را با نمای معرفی از دورنمای شهر آغاز میکند که به تصویری کارتپستالی میماند. آلمودووار با سوپرایمپوز کردن زیرنویسی روی تصویر، همان شیوهی محبوبش در معرفی زمان و مکان وقوع داستان را در اینجا نیز به کار میگیرد: «تولدو، 2012». زمان، اشارتی آیندهنگرانه در خود دارد که ما را مهیای مواجهه با اثری روی لبهی گونهی علمیخیالی میسازد.
نیمهشب در پاریس (وودی آلن): اگر از مرگ بترسی...
رضا کاظمی: در نیمهشب در پاریس آلن از همان آغاز کمترین اکراهی از آشکارسازی نگاه شیفتهوار و گردشگرانهاش به پاریس ندارد. تصویرهای کارتپستالی از جاذبههای شاخص توریستی شهر تا کوچهپسکوچههای تنگ و خلوت، از بام تا شام، در آفتاب و ابر و باران، آن هم نهچندان سریع و گذرا، زمانی قابلتوجه از فیلم را شکل میدهند. دیالوگهای آغاز فیلم دربردارندهی کنایههایی به موضوعها و مناقشههای روز، از انرژی هستهای تا امتناع فرانسه از همکاری با آمریکا در جنگ عراق، هستند و فیلمساز از این طریق فاصلهای میان خود و شخصیتهای فیلمش با این جغرافیای نو برقرار میکند.
آتشها (دنی وینِو): فاجعهی کنار هم بودن
هومن داودی: آتشها فیلم تکاندهندهای است؛ بهخصوص برای ما ایرانیها که به دلیل سابقهی تاریخی کشورمان، خیلی بیشتر و عمیقتر، آنچه را که در فیلم اتفاق میافتد درک میکنیم. آتشها داستان نابود شدن چند انسان و چند نسل بر اثر تعصبها و تندرویهایی است که اجازهی لذت بردن از بودن در کنار هم را نمیدهند و زیبایی چنین تجربهای را به فاجعهی کنار هم بودن تبدیل میکند.
پروندهی یک فیلم یک حبه قند (رضا میرکریمی): زیر نور آفتاب
حالا میرکریمی در یه حبه قند به کیفیتی چشمگیر و غبطهبرانگیز در نمایش جزییات زندگی، ویژگیها و رابطهی میان شخصیتها رسیده، و البته به موازات این متن جزیینگر و دقیق با اجرایی در کمال پختگی و وقار روبهروییم که به گواه بسیاری، متر و معیار تازهای در کارگردانی سینمای ایران برپا کرده است. در پروندهی پیش رو با جزییات شکلگیری فیلمنامه و چگونگی اجرای آن آشنا خواهید شد که چهگونه روند ساخته شدن فیلم، از نگارش فیلمنامه تا اجرا (از بازیگری تا فیلمبرداری)، متأثر از فضای مثبت کار گروهی و همفکری بوده. از این نظر، شیوهی کار میرکریمی پدیدهای نادر در سینمای فردمحور ایران است و همین روحیه مجالی فراهم کرده تا در مراحل پس از ساخت، فیلمسازانی چون عباس کیارستمی و رخشان بنیاعتماد و مجید مجیدی با طراحی و ساخت مواد تبلیغی فیلم به آن یاری برسانند. در یه حبه قند میرکریمی ذوق و سلیقهاش در رشتهی تحصیلیاش (گرافیک) را آشکارتر از همیشه و به شکلی چشمنواز به نمایش گذاشته و اثری سرشار از رنگ و نور و شور زندگی خلق کرده. به همین دلیل گفتوگو با فیلمساز و تحلیل این دستاورد مهم را به گرافیست نامدار و گرانقدر، استاد ابراهیم حقیقی، سپردیم.
والس عشق و مرگ و زندگی
جواد طوسی: دنیای ساخته و پرداختهی میرکریمی در اوج سادگی و بیتکلفی، حالوهوایی تغزلی و پررازورمز دارد. آدمها در این مجموعه با همهی دستیافتنی بودنشان، انگار که لایهها و نشانههایی از مرگ و زندگی و کودکانگی دارند. داییجان در حین پرتاب قند به دهانش به پسربچهای خیره شده و گویی کودکیاش را در او جستوجو میکند. با گیر کردن قند در گلوی داییجان و وقوع مرگش در دمدمای صبح، نسیم باد پردههای پشت پنجرهی اتاق را تکان میدهد. نمیخواهم قیاس معالفارق کنم، ولی همان تأثیری که صحنهی بینظیر مرگ دن کورلئونه در پدرخوانده بعد از دنبال کردن نوهاش در کنار آن ملحفههای سفید که در باد تکان میخورند دارد، مرگ داییجان نیز برای تماشاگر ایرانی دارد.
مکاشفه
مهرزاد دانش: کی از ویژگیهای یه حبه قند، مخصوصاً برای ما منتقدها که معمولاً مطالب خود را بر مبنای یادداشتبرداریهایی که هنگام تماشای فیلم تهیه میکنیم مینویسیم، جزییات فراوانش است؛ جزییاتی که اغلب از فرط تنوع و تعدد، سرعت حضورشان روی پردهی سینما، بسیار بیشتر از سرعت یادداشتبرداری منتقدها است. امسال هنگام تماشای دو فیلم با این موضوع مواجه بودم: یکی همین یه حبه قند و دیگری جدایی نادر از سیمین؛ که هر دو هم البته از محبوبترین آثار سال هستند. هوش و دقت سرشار هر دو فیلمساز در بهکارگیری عنصرهای مختلف و جزیی در بافت کلی درام، از مهمترین امتیازهای این دو اثر است.
مرگ شیرین
محمد جعفری: یه حبه قند فیلم جزییات است. با همان وسواسی که داییجان موقع قند شکستن از خود نشان میدهد تا همهی حبهها را یکشکل و یکاندازه درآورد. این جزییات شامل همه چیز میشود: از گربهی فیلم که در آن وانفسای عروسی از یاد رفته و با عنایت داییجان سیر میشود تا حوض کوچک وسط خانه که شاهد آببازی بچهها و میوه شستن زنها در اطرافش است. از دستگاه شمارشگر دست حاجناصر که آمار مهمانان را میگیرد تا کُری خواندن باجناقها برای هم. از قطع و وصل برق تا سفرههای جداگانهی مردها و زنها. از مادر پسند که پس از مرگ دایی بغض کرده و همه تلاش میکنند او را بگریانند تا دق نکند تا...
از کنار هم میگذریم
مصطفی جلالیفخر: هنوز نمونهای در سینمای ایران در حافظهام نیافتهام که در کار با این تعداد بازی و حرکت و میزانسن و کنشمندی تا این حد منسجم و اثرگذار عمل کرده باشد.واقعاً کارگردان باید توانسته باشد فیلمش را پیش از ساخت در ذهن خود کامل ببیند که این حجم پلان/ سکانسهای پر از بازیگر و حرکت و این همه بچه و دوربین روی دست و فلوفوکوس و حرکت دوربین و میزانسنهای چندلایه را در چیدمان کارگردانی خود لحاظ کند.
راهنمای دوست داشتن فیلمی که نمیپسندیم!
نیما عباسپور: اگر شیفتهی فیلمهای موزیکال و موسیقی فیلم هستید و کلکسیونی از آنها را در خانه دارید نگاهی به یه حبه قند بیندازید که بهترین قسمتهای آن را صحنههایی کلیپوار تشکیل میدهند. احتمالاً هر بار که به دیدن فیلم میرویم از خدا میخواهیم که کلیپی دیگری به فیلم اضافه شده باشد تا ما را بیشتر در فضای رؤیایی خود غرق کند اما خب معجزه اتفاق نمیافتد و همانند ایام کودکی که هر بار با دیدن مجدد فیلمی مذبوحانه آرزو میکردیم روند داستان و پایان آن به خواستهی ما پیش برود و تغییر کند سرخورده میشویم. البته این بار این سرخوردگی با حس نوستالژی دوران کودکی همراه خواهد بود.
درخت زندگی
هوشنگ گلمکانی: امید روحانی یه حبه قند را به نقالی و پردهخوانی و مینیاتور ایرانی تشبیه کرده، سیدمحمد بهشتی طرحهای اسلیمی را در آنها یافته و تعبیر رضا امیرخانی از این فیلم، قالی ایرانی است. ضمن تأیید زیبایی و درستی همهی این تعبیرها میخواهم به بعدی جهانی از این اثر بیبدیل اشاره کنم که به نظر میرسد یه حبه قند با تعمد فکرشدهای کیفیت امپرسیونیستی دارد؛ با رنگهای عمدتاً گرم و متنوع. حتی در سه کلیپ فیلم که چکیدهی حالوهوای عمومی آن است، بهخصوص دو کلیپ اول، این شباهت برجستهتر است. قاصدکهای ریز یا چیزهایی شبیه آن که به هر حال منشأ گیاهی دارند و در هوا شناورند (در کلیپ اول) و خردهریزهای رنگارنگ کاغذ و زرورق که در فضا پخش میشود (در کلیپ دوم) دقیقاً همان کاری را میکنند که قلمموهای درشت و لختههای رنگ در نقاشیهای امپرسیونیستی میکنند. در کلیپ سوم، تاشهای رنگی با آن شرشرههایی که فرو میریزند زمختتر میشوند. والس زیبای روی این پاساژها هم این کیفیت را تقویت میکند.
گفتوگوی ابراهیم حقیقی با رضا میرکریمی: چیدنِ سپیدهدم
حقیقی: در خیلی دور، خیلی نزدیک خانهای با ساختار جدید میبینیم که روابطی از این قبیل که میگویید در آن وجود دارد. مثلاً پسر با اینکه نگاهش به آسمان و به کُرههای دیگر است، از زمین غافل نشده. در به همین سادگی در همین ساختار خانه، زن بسیار تلاش میکند شخصیت اصلی و کمالیافتۀ خودش را پیدا کند. ممکن است بقیه موفق به این کار نشوند. اما در یه حبه قند آدمهایی را توصیف میکنید که نه فرار میکنند، نه دنبال کمالیافتگی هستند و نه تعریفی از کمال دارند. بلکه در واحد خانه با یکپارچگی کامل مثل همان فرش و مینیاتور دارند زندگی میکنند. فکر میکنم میخواستید نشان دهید که در چنین محیطی و بدون اینکه اعضای خانواده این قدر جدی به کمالیافتگی فکر کنند، میتوان کمال را پیدا کرد، در همان با هم زندگی کردن. فکر میکنید این نوع روایت را دیگران درک میکنند؟
میرکریمی: اینکه همگان درک میکنند یا نه سؤال جدی و اساسی ما در زمان نوشتن فیلمنامه بود. خیلیها وقتی فیلمنامه را خواندند، گفتند که مخاطب هنوز در آن سطح از دانش نیست که بتواند با این کار ارتباط برقرار کند. من همیشه میگفتم که مطمئنم وقتی که مخاطب از سینما بیرون میآید، احساس خوبی دارد؛ بجز کسانی که از این فیلم خوششان نمیآید که در مورد همۀ فیلمها عدهای هستند. اما اکثریتی که خودشان را به جهان فیلم میسپارند و با پیشفرض وارد سینما نمیشوند، از فیلم خوششان میآید اما نمیتوانند قصۀ فیلم را تعریف کنند. انگار در فضایی شناور شدهاند و از درک آن احساس خوبی داشتهاند اما اگر از آنها بپرسید برایتان چه تعریف کردند، نمیتوانند بگویند. خیلیها به این نکته خرده میگرفتند اما من فکر میکنم ایرادی ندارد. چون اگر هدف از ارتباط این بود که روی مخاطبم تأثیر مشخصی ایجاد کنم، این صورت دیگر مهم نیست که قصه با چه الگویی گفته شده یا چه تکنیکی استفاده شده تا نقطۀ تماس اتفاق بیفتد. گاهی پیشزمینههای ما اجازۀ لذت بردن از فیلم را از ما میگیرند. یعنی میگوییم قصه حتماً باید این طور گفته شود تا جذاب باشد. اما اگر من فیلمی بسازم که جذاب باشد اما آن طور که شما میگویید قصه در آن مهم نباشد، جذابیتش برایتان مهم است یا قصه؟ مسلم است که جذابیت اصل است چون این ویژگیست که به ارتباط خوب با مخاطب منتج میشود.
گفتوگو با محمدرضا گوهری فیلمنامهنویس: این همه قند برای یک عروسی
محمد جعفری: چهگونه موفق شدید به این همه شخصیت که در فیلم حضور دارند بپردازید؟
گوهری: حتی گربهی خانه هم از نظر ما یکی از شخصیتهای فیلم بود و یا آن دو نوزاد دوقلو...ابتدا برای هر شخصیت و هر موقعیت یک کارت جداگانه نوشتیم و همین طور که پیش میرفتیم، شخصیتها را گسترش میدادیم تا کاملاً مشخص شود که چه مسیری را میخواهند بروند.سوای تعدد شخصیت، فیلمنامه هم موقعیتهای خیلی زیادی دارد که زمان نوشتن باید آنها را از هم تفکیک میکردیم و جداجدا مینوشتیم.اما اگر میخواستیم به صورت یک دو سه یعنی پشتسرهم جلو برویم حجم فیلمنامه خیلی زیاد میشد.به همین دلیل، همهی موقعیتها را نوشتیم تا ببینیم چهگونه میتوانیم یک موقعیت را در پسزمینهی یک موقعیت دیگر بیاوریم.به سهچهار شخصیت اصلی فیلم یعنی پسند، دایی، قاسم و مادر هم مفصلتر پرداختیم. هر کدام از زوجهای فیلمنامه هم علاوه بر داستان شخصی خود، با یکدیگر هم بدهبستانهایی داشتند.
گفتوگو با حمید خضوعیابیانه مدیر فیلمبرداری: سؤالهای بیجواب
آذر مهرابی: با توجه به اینکه بیشترِ فیلم در یک خانه میگذرد، این موضوع چه تأثیری در کار فیلمبرداری داشت؟ کارتان را راحتتر میکرد یا سختتر؟
خضوعیابیانه: محدود بودن لوکیشن باعث دشوارتر شدن کار شده بود. کار در یک مکان واحد موجب خستگی تماشاگر میشود و همین، وظیفهی ما را از نظر تغییر میزانسنها و شیوهی نورپردازی و حرکت دوربین سنگینتر میکرد. تمام تلاشمان را کردیم تا حسوحال صحنه تغییر کند و تماشاگر دچار یکنواختی نشود.
گفتوگو با بازیگران: زندگی در دنیای قصهها
شاهین شجریکهن: برای فیلم پربازیگری مثل یه حبه قند چه ایدهای مناسبتر از گفتوگوی گروهی با بازیگران؟ جمعی که در میانههای مهر به دفتر مجله آمد طیف گستردهای را تشکیل میداد؛ شامل بازیگرانی باسابقه چون رضا کیانیان، چهرهی شناختهشدهای مثل نگار جواهریان و بازیگران باتجربهی تئاتر مثل ناهید مسلمی، نگار عابدی و پونه عبدالکریمزاده که در سینما چندان پرکار نیستند. امیرحسین آرمان و شیدا خلیق هم جوانترهای یه حبه قند هستند که البته هر کدام چند فیلم سینمایی در کارنامه دارند. قرار بود هدایت هاشمی، اصغر همت، فرهاد اصلانی و ریما رامینفر هم در این جمع حضور داشته باشند که هر یک به دلیلی نتوانستند آن روز بیایند و در فرصت دیگری با آنها گفتوگو کردیم. این گفتوگو به میانداری رضا کیانیان و نگار جواهریان حدود سه ساعت طول کشید. البته ناهید مسلمی و نگار عابدی زودتر رفتند تا به اجرای تئاترشان برسند. سعی کردیم بیشتر دربارهی شیوههای بازیگری در این فیلم حرف بزنیم، اما ناگزیر جهت حرفها به سوی خود فیلم میرفت؛ چون بازیگران یه حبه قند این فیلم را دوست دارند و با شیفتگی دربارهی آن صحبت میکنند.
گفتوگو با فرهاد اصلانی: حق اشتباه نداشتم
احسان ناظمبکایی: در نیمهی دوم فیلم که فضا معنوی میشود انگار نقش ناصر پررنگ میشود. واقعا این جور بود؟
اصلانی: نه! اما در جامعه این گونه است. من خودم در خانوادهی شلوغی بزرگ شدم. ششتا برادر دارم. به همین دلیل این نشستها را تجربه کردهام. خیلیها این لحظهها را تجربه کردهاند. جاهایی که محیط شاد است مرکز توجه بچهها هستند. جاهایی زنها مشخصترند مثل آشپزخانه که مقدمات عروسی را میچینند. این بر حسب فیلمنامه است. جاهایی بعد از مرگ دایی هم چون فضا سخت میشود به نظر میآید بیشتر مردها فضا را کنترل میکنند و نقششان بیشتر میشود. به این نکتهها آن موقع توجه نکردم. فقط میدانستم دارم در یک فیلم پرجمعیت بازی میکنم که به مراقبت روزانه احتیاج دارد؛ که هر فریمش را نباید از دست داد.
گفتوگو با ریما رامینفر: اهل مبارزه نیستم
پوریا ذوالفقاری - لیلا خوانساری: ربارهی ارتباط با بازیگرانی که نقشهای خواهرتان را بازی میکردند، بگویید. اینکه چهطور این رابطههای خواهری این قدر طبیعی و بدون اغراق درآمده است؟
رامینفر: صمیمیتی که در فیلم بین ما خواهرها میبینید، در واقع از پشت صحنه شروع شده بود. فکر میکنم به انتخاب بازیگر مربوط میشود. افشین هاشمی ما را از یک خانواده انتخاب کرد. چون همگی سابقهی تئاتر داریم و همین خیلی به درآمدن ارتباطها کمک کرد. البته خانم نظریه را اولین بار بود که میدیدم. ولی شخصیت ایشان طوری است که خیلی زود صمیمی شدیم.
گفتوگو با هدایت هاشمی: مثل یک هافبک!
یه حبه قند را زندگی کردهام. واقعاً تجربهی دلپذیری بود. بهجرأت میگویم فضای یه حبه قند هیچ ربطی به فضای عمومی سینما نداشت. من این شانس را داشتم که با خانوادهام کار کنم. البته امیدوارم دخترم با این فیلم اولین و آخرین حضور سینماییاش را تجربه کرده باشد. من بهشدت با آوردن بچهها به سینما مخالفم. چون میبینم چه دشواریهایی را باید تحمل کنند. شرایطی که خوشبختانه در یه حبه قند وجود نداشت.
گفتوگو با اصغر همت: چی فکر میکردیم چی شد
در این فیلم برای اولین بار با لهجهی شیرازی حرف زدهام. اما ادای شیرازی بودن را درنیاوردهام. فکر میکنم برای هرمز که اصالتاً شیرازی است اما خارج از شیراز زندگی میکند و همسری از استان همجوار انتخاب کرده، این لهجه مناسب است. آنچه مد نظر شماست اغراق در ادای لهجهی شیرازی است. ولی در قاعده، شیرازیها همین جور صحبت میکنند و برای ثابت کردن اینکه شیرازیاند مرتب از کلمههایی نظیر «کاکو» و «بوووجونی» استفاده نمیکنند.
گفتوگو با بازیگران تمرین «یه حبه قند»: بازیگری در سایه
شاهین شجریکهن: اولین بار که اصطلاح «بازیگران تمرین» شنیده میشود، شاید این تصور پیش بیاید که آنها نقش مهمی در شکلگیری فیلم ندارند و بیشتر هنرور و بدل هستند تا بازیگر. اما حرفهای این گروه تعریف تازهای از این عنوان بیسابقه در سینمای ایران به دست میدهد؛ تعریفی که به این سادگی نمیتوان از کنارش عبور کرد. آنها جوانهایی هستند که عاشق بازیگریاند و در زندگیشان بیش از هر چیز دیگری به سینما و بازی در مقابل دوربین فکر میکنند. بارها رؤیا بافتهاند که جلوی دوربین فیلمساز شاخصی مثل رضا میرکریمی ایستادهاند و او هدایتشان میکند. اما بخش جالب ماجرا این است که وقتی این رؤیا به حقیقت پیوست، آنها بازیگران نماهایی بودند که میدانستند هرگز قرار نیست دیده شود. بازیگران تمرین یه حبه قند دستپروردهی افشین هاشمی هستند؛ کسی که در حوزهی بازیگری دغدغههای جدی دارد و همیشه دنبال راههایی میگردد که بتواند بازیگران جوان را به عرصهی حرفهای وارد کند.