دی 1399 - شماره 578
چشمانداز: 578
سینمای ایران
گفتوگوی منتشرنشدهی مسعود مهرابی و خسرو سینایی: آوازهای سکوت:
پویا مهرابی: چند روز پس از در گذشت خسرو سینایی، پدرم گفت مصاحبهای چاپنشده با او دارد که آن را درون پاکتی در کشوی میز دفترش گذاشته؛ آن را از دفتر مجلهی «فیلم» به همراه خود بیاور تا در شمارهی 574 (شهریور) کار کنیم. اما فرزند فراموشکار دو هفته این سفارش را فراموش کرد! در آخرین روزهای حیاتش دوباره این موضوع را یاد آوری کرد اما هر چه کشوها را گشتم آن پاکت پیدا نشد و چند روز بعد، در آن روز سیاه، پدر درگذشت؛ دقیقاً یک ماه پس از درگذشت خسرو سینایی، و حالا دقیقاً در کنار هم در قطعهی هنرمندان بهشت زهرا آرمیدند...
مرور خبرهای آذر: پول، مرگ... اکشن!:
پوریا ذوالفقاری: مشکل مدیریت و تصمیمگیری که از زمان شیوع کرونا وخیمتر شده و گرچه در مواردی آدم به مدیران بابت سرگشتگیشان حق میدهد اما خب برخی خبرها و تدبیرها انصافاً شنونده را مثل عکس معروف صادق هدایت انگشت به دهان میکنند! در ماه گذشته سینمای ما وظیفهی خبرسازی را به تلویزیون محول کرد و انصافاً این رسانه هم بهخوبی از پس کار برآمد. یعنی اگر اوضاع این رسانه به همین ترتیب پیش برود، احتمالاً ناگزیر میشویم یک بخش مرور خبرهای تلویزیون هم به مجله بیفزاییم!
درگذشتگان: کامبوزیا پرتوی؛ خانه در انتظار و گردش روزگار:
تهماسب صلحجو: همه رفتنی هستیم اما غریبانه رفتن دردی بر دل و جان بازماندگان میاندازد که آسان نمیتوان تاب آورد. تسلیت و پیام غمخواری از راه دور در فضای مجازی، مرهم سوزِ دل نمیشود... انگار کرونا انسان را از جهان واقعی به فضای مجازی رانده تا خودش تنها واقعیت جهان باشد. مثل بسیاری دیگر از واقعیتهای هولناک این روزگار لاکردار که دم به دم میبینیم یا خبرش را میشنویم و روز به روز افسردهتر میشویم. اما هنوز باریکهی امیدی داریم برای نفس کشیدن در هوای پاک آزادی...
سوگواران جنگل دور...:
شاهین شجریکهن: بچه که بودیم، دههی شصت بود. جنگ بود. همهچیز جدی بود. برههی حساس کنونی تازه شروع شده بود. اولهای افسردگی و دل بریدن از آرزوهای بزرگ بود. هیچکس برای بچهها وقت نداشت. هیچکس ما را آدم حساب نمیکرد... همهچیز آن قدر پیچیده و حساس بود که بچهها فقط میتوانستند بروند توی حیاط و کوچه و پارکینگ به بازیشان برسند. در چنان حالوهوایی بود که کامبوزیا پرتوی، و آدمهای مهربان و دلگُندهای مثل او، بچههای پرتوپلای کوچه و گلکوچیک و دستشده و تیغی را جدی گرفتند...
در میان مردمی شوریده:
شادمهر راستین: اگر شخصیت ابی در کندو مسیر مستقیم خیابان ولیعصرعج را باید طی کند و در هر ایستگاه روابط شهری را با تمام وجودش درک کند تا به بلوغ (اینجا مرگ) برسد، شخصیت فیلمنامه های پرتوی (در بیشتر آثار متأخرش) زنانی هستند که در پیچوخم مسیرهای ناشناخته، در پی درک روابط و مناسبات شهری هستند تا به استقلال و هویت مستقل خود دست یابند.
پرویز پورحسینی؛ بزرگی که نادیده گرفته شد...:
علی شیرازی: پرویز پورحسینی، بازیگر ارزندهی سینما، تئاتر و تلویزیون، یکی دیگر از هنرمندان قربانی کرونا بود. مهمترین ویژگیاش بجز تواناییهای انکارناپذیر او در بازیگری، دوری از حاشیهها و پرداختن به متن یعنی همان هنرش بود. بسیار کم تن به مصاحبه میداد و از خبرسازی دور بود. از همین روی مرگ غمانگیزش شاید مهمترین اتفاق رسانهای عمر او بود. رفتار موقرانهاش در تمام مراحل زندگی هنری، درسی بزرگ بود برای نسلهای جدید.
نظارهی مرگ:
پوریا ذوالفقاری: پرویز پورحسینی تا دم رفتن هم مهیای ایفای نقشهای بزرگ بود، با بیان و بدنی آماده که مطلقاً رنگ پیری و کهنگی بر آنها ننشسته بود. او از سینمای ما خیلی بزرگتر بود. و این را حتی نویسندهی این یادداشت هم دیر فهمید. و همیشه بین عظمت و دیر درک و دانسته شدن پیوندی هست. پیوندی تلخ و تراژیک. پورحسینی دستکم در این تراژدی نقش اول بود...
چنگیز جلیلوند؛ بازیگر مکمل نقش:
علی شیرازی: کرونا یکی از مهمترین شمایلهای هنر دوبله را از ما گرفت. استاد چنگیز جلیلوند علاوه بر دوبلوری و گویندگی، مدیر دوبلاژ و - در سالهای دور و نزدیک - بازیگر هم بود. خبر درگذشت او بازتابی گسترده یافت، و دلیلش چیزی نبود جز اثرگذاری مهم او و چند هنرمند همسنگش در دوبلهی ایرانی بر چند نسل. جلیلوند و همکارانش در واقع «بازیگران»ی مکمل نقش بودهاند و نقشها را یک بار دیگر برای فارسیزبانان به کمال رساندهاند. او یکی از بهترین و مهمترینِ این صداپیشگانِ «بازیگر» بود...
یکی از اهالی سینما پارادیزو:
حمید پریزاد: همان طور که «توتو» و دیگرانی که با سینما پارادیزو بزرگ شده و زندگی کرده بودند، پارادیزو بخش فراموشنشدنی زندگیشان شد و ماند، علاقهمندان دوبله نیز هرگز و هرگز نهتنها دوبلههای فاخر و دوبلورهای ارزشمندی چون چنگیز جلیلوند و سایر نامداران هنر دوبلهی ایران را فراموش نمیکنند بلکه با آثارشان زندگی خواهند کرد...
گفتوگو با زندهیاد چنگیز جلیلوند: جوکر بازی:
حمیدرضا مدقق: در شامگاه پنجشنبه چهارم آبان 1389 در یک گفتوگوی زندهی تلویزیونی در کانال خبر، شاهد بودیم که استاد موقع صحبت، بهویژه هنگام بیان خاطرهاش از دوبلهی پدرخوانده، علاوه بر آن که با بهرهگیری از تغییر لحن، ریتم و زیر و بم صدا کلامش را بسیار شنیدنی میکرد، با استفاده از میمیک چهره و حرکات دست نیز جلوهای نمایشی به آن میبخشید. امری که برآمده از علاقهی او به بازیگری تئاتر و آشناییاش با فن بیان در دوران نوجوانی و همچنین نتیجهی دههها مدیریت دوبلاژ و گویندگی به جای شمار زیادی از برجستهترین بازیگران تاریخ سینما بود. زندهیاد جلیلوند به واقع «دوبلور-بازیگر» بود...
نگاهی به دوبلهی آثار شون کانری: اسم من بانده، جیمز باند:
علی باقرلی: تقریباً بیست روز پس از مرگ شون کانری، معروفترین جیمز باند سینما، دوبلور اصلیاش چنگیز جلیلوند بر اثر ابتلا به ویروس کرونا درگذشت و این بهانهایست برای بررسی دوبلهی فیلمهای آن بازیگر بزرگ و محبوب. در مروری گذرا، درمییابیم که بیشتر دوبلورهای شون کانری که همه صداهای ماندگار دوبلهی ایران بودهاند ما را ترک کردهاند، بجز استادان منوچهر اسماعیلی و نصرالله مدقالچی که عمری طولانی توأم با سلامتی برایشان آرزو میکنیم...
علیاصغر شهبازی؛ پررمزوراز مثل پدر نادر...:
علی شیرازی: گذشته از برخی شخصیتهای اصلی فیلمها در تاریخ سینمای ایران شاید نام و چهرهی کمتر بازیگر یک نقش فرعی - مانند زندهیاد علیاصغر شهبازی - این گونه با مهمترین شخصیت سینماییاش پیوند خورده باشد. او با وجود کم سخن گفتن و حتی کوتاهی نقش «پدر آلزایمری» نادر در جدایی نادر از سیمین که گاه فقط منحصر به صدا زدن عروسش سیمین میشد اما با این نقش بهخوبی در یادها ماند...
به بهانهی درگذشت یک اسطورهی فراموشنشدنی: این است دیگو مارادونا...:
عباس یاری: دیگو مارادونا، این اسطورهی جاودانهی فوتبال نهتنها حضورش در زمین و حرکات جادوگرانهاش به عنوان یک اعجوبهی ورزشی در تمامی جهان، بلکه حتی به عنوان یک نام کنجکاویبرانگیز و پرطرفدار دستمایهی چند فیلم سینمایی و مستند هم بوده است، از جمله مستند داستانی جادهی سندیگو (کارلوس سورین) که نشان میدهد او در آرژانتین چه محبوبیت و شهرت خیرهکنندهای دارد؛ تصویری که بهویژه جامعهی فقیر و متوسط از مارادونا دارند، در حد یک قدیس است.
مارادونا؛ یک تصویر تاریک، یک قاب کمرنگ:
سیداحمد تقویپویا: مثل خیلیها غمگین شدم از رفتن زودهنگامش با افسوسی که سالهاست همراه من است، افسوس نادیده گرفتن حس و علاقهام به یکی از معدود ورزشکارانی که در زندگی نهچندان هواداری من جای پررنگی داشت. مارادونای خاص فوتبال را میگویم که تنها و البته بهترین خاطرهی مشترکمان جلوی آسانسور هتل هاوانای کوبا رقم خورد اما به حسرتی بیستساله بدل شد...
به یاد درگذشتگان این روزها: خبر داغ:
منوچهر طیاب؛ به سوی شهر خاموش:
پرویز نوری: منوچهر طیاب، نازنین، فهیم و دوستداشتنی بود. حیف شد که دیگر هیچوقت فرصتی پیش نیامد با هم باشیم اما خاطرههای شیرین و شوقبرانگیز با او هرگز از ذهنم پاک نمیشود.
کامبوزیا پرتوی؛ نگارش آخر با دوربین:
پرویز نوری: اولین بار کامبوزیا پرتوی را به هنگام کار روی فیلمنامهی شیرک (داریوش مهرجویی) دیدم. جوانی بهشدت خوشبرخورد، گرم و متین بود. آرام حرف میزد و موقع گوش دادن تبسمی خاص روی لبانش نقش میبست.
شون کانری؛ سلطان بود...:
پرویز نوری: سِر توماس شون کانری در سال 2006 از بازی در فیلمها کنار کشید. او در سال 2000 پس از بازی در یافتن فورستر لقب شوالیه گرفت. در سال 2011 هم عنوان «بزرگترین گنجینهی ملی اسکاتلند» را دریافت کرد. آنچه که از یک سلطان کم نداشت.
آرشیوگردی در روزگار کرونا: گشت سوم: «گاو»:
مرتضی سیدینژاد: با دوسه کلیک و یک جستوجوی مختصر در کتابخانهی دیجیتالِ سازمان اسناد، حدود چهارصد برگ سند دربارهی فیلم گاو میشود یافت که دستکم در هشتادنود برگ از آنها نام گاو و زنگولان در کنار هم تکرار شده است. پس حالا که صحبت به اینجا رسید اصلاً بگذارید آرشیوگردی این شماره را به گشت در اسناد این فیلم بگذرانیم و به این بهانه چند برگ از آن چهارصد سند را ورق بزنیم...
سقوط در اخلاق: منشأ خانواده و زوال پدر و سینمای خانوادگی ایران:
بهزاد عشقی: ...آیا خانواده خوب است؟ آیا تشکیل خانواده به سعادت انسان یاری میرساند؟ آیا خانواده بد است؟ آیا خانواده جامعه را به واحدهای کوچک بدل میکند و عامل گسست اجتماعی و چندپارگی انسانها میشود؟ این پرسشی است که از روزگار باستان تا دوران مدرن، همواره یکی از دغدغههای مهم اهل فرهنگ و فلسفه و اندیشه بوده است.
.
نقد فیلم
ناگهان درخت (صفی یزدانیان): عکسهای ماتِ رتوشنشده
جواد طوسی: صفی یزدانیان را از همان روزها میشناسم که همکاران مجلهی «فیلم» در اتاق تحریریه جمع میشدند. او در عین حالی که با رفقای همفکرش مثل بابک احمدی و دکتر ملکمنصور اقصی رابطهی گرمتری داشت، با بقیهی بَروبچهها نیز خوشوبش میکرد و کلاً آدم خشک و عصاقورتدادهای نبود... صفی از همان موقع گزیدهکار بود و شهوت نقدنویسی داشت و ظاهراً این خلقوخو به فیلمسازی دیرهنگامش نیز تسری پیدا کرده است.
جمشیدیه (یلدا جبلی): من میخواهم قاتل باشم!
مصطفی جلالیفخر: مهمترین اشکال جمشیدیه که باعث کمرمقی فیلم شده، نگاه خودبسنده به سوژه است. خطایی که در فیلمنامهنویسی ایران بهوفور دیده میشود. برخورد هیجانی با ایدهی «بهظاهر کامل» که توان به دوش کشیدن یک فیلم بلند را ندارد و چون بهخوبی گسترده نمیشود، بهسرعت افت میکند. تلاش مرسوم نویسندگان چنین فیلمنامههایی، اضافه کردن آدمها یا روایتهای فرعیست که معمولاً پیوند کاملکنندهای با محور اثر ندارند و کارکردی جز کش دادن فیلم تا زمان مورد نظر نمییابند.
گپی با یلدا جبلی، کارگردان و فردین خلعتبری آهنگساز و تهیهکنندهی «جمشیدیه»: مرز شعار و دغدغه
ی. ج: برای من هنگامی که یک پروژه را شروع میکنم سختترین بخش ماجرا این است که قصه به قدری مرا جذب کند که تمام وجودم درگیر آن شود. این برای من از مرحلهی اجرا هم سختتر و حیاتیتر است. تنها در این حالت است که حاضرم کفش آهنیام را بپوشم و عزمم را برای ساخت قصه جزم کنم.
ف. خ: در نهایت به موسیقی متنی رسیدیم که جملهبندی موسیقیهای رایج را ندارد و بیشتر به یک آمبیانس نزدیک است. این نوع از موسیقی میتواند در زیرمتن تصویر به شکل آرامی شنیده شود بدون آن که به بیان دیالوگها آسیبی برساند. برای این که فیلمی مانند جمشیدیه که دیالوگمحور است حجم موسیقی زیادی داشته باشد، راهش همین نتهای کشیده است که کنتراست پایینی دارد.
.
سینمای جهان
تحولات سینمایی آمریکا در دوران کرونا: دنیای بهتری در انتظار ماست...؟:
حسن تهرانی: هیچ فیلم علمی-خیالی نمیتوانست پیشبینی این روزهای ما را بکند. چه کسی میتوانست فکرش را بکند که مجبور شویم شبانهروز مثل زورو ماسک بزنیم و همچون باب ویلی وسواسی از باب چه خبر؟ روزی صد بار دستهایمان را بشوییم و خودمان را در خانه زندانی کنیم؟ موجودی که به چشم هم دیده نمیشود، دست به کشتار آدمها زده، آن هم بدون هیچ تبعیضی. کاری به ملیت و مذهب و عقیدهمان ندارد و میمیریم بدون آن که بدانیم چرا ویروس ما را انتخاب کرده است. بدتر از همه این که در آرزوی نشستن دوباره بر صندلی سالن سینما داریم دق میکنیم...
بررسی تجربهی اکران آنلاین: شوخی تلخ کرونا با سینمای هند:
مرسده مقیمی: سینما رفتن برای مردم هند یکی از روزمرههای جذاب و حذفناشدنی است. تقریباً تمام فیلمهای مهم روی پرده در فاصلهی چند ساعت پس از اکران یا حتی گاهی پیش از اکران قاچاق میشوند و برای دانلود در دسترس همگان قرار میگیرند، با این حال مردم لذت دیدن فیلم در سینما را با دیدن نسخهی پردهای و بیکیفیت فیلم قاچاق عوض نمیکنند. آنها به معنای واقعی کلمه سینما را زندگی میکنند...
نگاهی کوتاه به زندگی و آثار کیم کی دوک: غول مدرن:
نیوشا صدر: کیم کی دوک در غرب یکی از تحسینشدهترین هنرمندان کرهی جنوبی است. کارگردانی مستقل، سرکش و تکرو، با تخیلی لجامگسیخته که در فرآیند تبدیل این تخیل به تصویر به خودی خود از هیچ نوع روایتی و نمایش هیچ سبعیتی و عبور از هیچ مرزی پروا ندارد؛ مگر این مرزها از بیرون و بر اثر فشار رسانهها و مخاطبانش به او تحمیل شود...
فیلمهای روز: تنت (کریستوفر نولان): نمیدانی در کجا هستیم:
شهرام جعفرینژاد: نسبت به آنچه در کار هر فیلمساز جاهطلب و جسوری چون نولان میتواند مایهی نگرانی شود: شیفتگی محض نسبت به ایدهای ناب و حتی ناممکن در اجرا و سپس کوششی شکنجهوار و پروسواس با صرف زمان و هزینهی بسیار برای از کار درآوردنِ آن به هر قیمتی - از جمله از دست رفتنِ بسیاری از مؤلفههای مهمتر سینما - و نهایتاً رسیدن به نتیجهای «جالب» و «غیرمنتظره» برای یک بار تجربهی او و یک بار تماشای ما (منظورم با هدفِ لذت بردن است، نه دیدنِ چندباره برای فهمیدن!). آیا معنای سینما و هدف نولان از فیلمسازی، این است؟
کشتار آمریکایی: خانوادهی همسایه (جنی پاپلول): لکهی پاکنشدنی سیاه:
دامون قنبرزاده: در زندگی روزمرهمان از کنار آدمهای زیادی میگذریم که هیچ شناختی از آنها پیدا نمیکنیم... اما اگر ذهنمان طوری برنامهریزی شده بود که میتوانست وارد زندگی این آدمهای بهظاهر معمولی شود، احتمالاً آن وقت ترس برمان میداشت. از کجا خبر داریم مردی که همین امروز، در خیابانی شلوغ ناخواسته به هم برخورد کردیم، در واقع قاتلی زنجیرهای نباشد؟...
متصرف (برندان کراننبرگ): مسخ:
مهرزاد دانش: در چند سال اخیر، موضوع مسخشدگی آدمها در برخی فیلمهای مستقل سینمای جهان توجه بیشتری را برانگیخته است. تماشای متصرف اگرچه در وهلهی نخست، فارغ از دانستن این نکته که سازندهاش فرزند دیوید کراننبرگ است، خواه ناخواه بیننده را به یاد آثار مالیخولیایی این فیلمساز غریب میاندازد اما در مرتبهای دیگر، یادآور همان آثاری هم هست که ظرف یکیدو سال اخیر ساخته شدهاند و تصرف ذهن و ارادهی شخصیتهای اصلیشان به دست عاملی دیگر موضوع اصلیشان بوده است...
گفتوگو با برندان کراننبرگ دربارهی فیلم جدیدش «متصرف»: داریم نقش خودمان را بازی میکنیم:
ترجمهی ساسان گلفر: فیلم ترسناک استیلیزهی متصرف دربارهی شرکتی است که بدن و ذهن افراد را میرباید تا یک آدمکش را در قالب آنان قرار دهد که افراد را به قتل برسانند و سپس خودکشی کنند. عجیب به نظر میرسد؟ این را به کارگردان فیلم، برندان کراننبرگ بگویید تا یک خروار کتاب و مستندات دربارهی تاریخچهی ارتشهای خصوصی و سوابق کاملاً واقعی علم عصبشناسی در تلاش برای کنترل ذهن بر سرتان بریزد...
احمد جوان (ژان پیر داردن، لوک داردن): قربانی
محسن خادمی: احمد جوان محصول یا بازتاب زمانهای است که در آن جامعهی جهانی درگیر اشکال گوناگونی از رادیکالیسم است. پس از سپتامبر 2001 بود که توجهها بیش از پیش به خطر رادیکالیسم مذهبی جلب شد... نکتهی مهمی که بررسیهای آماری نشان میدهد، خیل عظیم نوجوانانی است که در سیستم آموزشی غرب رشد کرده و جذب داعش شدهاند. احمد نیز یکی از همین نوجوانان است.
زندگی پیش رو (ادواردو پونتی): نقشی ناخوانا بر دیواری ویران
هوشنگ گلمکانی: زندگی پیش رو فیلم زیر متوسطی است که چند انگیزه برای تماشایش و توجه به آن داریم: بازی سوفیا لورن پس از سالها، کارگردانی پسرش، حضور بابک کریمی در نقشی از فیلم، و اقتباس داستان از رمانی نوشتهی رومن گاری. زندگی پیش رو (که با نامهای دیگری - زندگی پیش از ما و مادام رُزا - هم شناخته شده) یکی از دو کتاب رومن گاری است که در چند سال پایان عمرش، با نام مستعار امیل آژار نوشت؛ آن هم زمانی که نویسندهی مشهور و معتبری بود...
دایرهی درد
پرویز نوری: فیلم آخر سوفیا لورن - پس از حدود یک دهه غیبت از سینما - غمانگیز است. یکی به دلیل تم و موضوع آن، و دیگری دیدن سوفیای پیر و شکسته و ازپاافتاده؛ سوفیایی افسانهای که زمانی عالمی را مسحور خود کرده بود... فیلم در مایههای آشنای نئورئالیستیهای ایتالیایی اما در قالبی نو، دربارهی عشق و تعصب، ملودرامی احساساتی بیآنکه از نوع سطحی اشکانگیز باشد.
مرور کارنامهی سوفیا لورن و حرفهای او و ادواردو پونتی دربارهی «زندگی پیش رو»: احساس میکنم خیلی خیلی جوان هستم:
ترجمهی مریم شاهپوری: لورن که در روزگار رژیم فاشیست بنیتو موسولینی متولد شد، ششساله بود که جنگ آغاز شد و ناپل - درست در شرق زادگاهش شهر پوتزولی - هدف ثابت حملههای هوایی نیروهای متفقین شد. هجوم بردن به پناهگاه، امر عادی زندگیاش شد و در جریان یکی از حملهها، ترکشی با صورتش برخورد کرد و زخم کوچکی را روی چانهاش به جا گذاشت... انعکاس این دوران تلخ و شوکآور در سراسر فیلمشناسی لورن به چشم میآید...
محاکمهی هفت شیکاگویی (ارن سورکین): بهترین ذهنهای نسلم را دیدم، خراب جنون...:
رضا زمانی: 1968 سالیست که نسل جوان برخاسته از جنگ دوم جهانی ارزشهای گذشته را قدیمی و مخالف آزادی انسان انگاشتند و بلوایی به پا کردند که چهرهی جهان را برای همیشه تغییر داد... معروفترین این جنبشها، جنبش ماه مه پاریس است که الهامبخش جوانان در سراسر جهان و بهویژه در غرب شد. محاکمهی هفت شیکاگویی دربارهی عواقب یکی از همین جنبشهاست که آمریکای قدیم را روبهروی آمریکای جدید قرار داد....
هفت دلاور!:
حمیرا افشار: در این فیلم هم، مانند بسیاری از فیلمهای آمریکایی، تصویر آمریکای خوب و آمریکایی خوب به چشم میخورد. کانستلر و واینگلس خودشان را وکلای پروندهای حقوقی میبینند، چون در آمریکایی که آنها در ذهن دارند، دادگاه سیاسی وجود ندارد و لزومی هم ندارد تعدادی معترض خیابانی را به دادگاه سیاسی برد!
گفتوگویی با ارن سورکین به بهانهی موفقیتهای اثر جدیدش «محاکمهی هفت شیکاگویی»: اگر یک داستان جدی را با شوخطبعی روایت کنید به خودتان لطف کردید:
مریم شاهپوری: سورکین چهارده سال تلاش کرد تا بتواند داستانِ برشی حساس از تاریخ قرن بیستم آمریکا را روایت کند؛ محاکمهی هفت فعال ضدجنگِ مشهور که به اتهام راهاندازی شورش در کنوانسیون ملی حزب دموکرات سال 1968 محاکمه شدند. سورکین نویسنده و کارگردان، درست مثل شخصیتهای داستانش، نمیخواست اجازه دهد چیزی (حتی شیوع جهانی ویروس کووید-نوزده) مانع رساندن پیام حیاتیاش پیش از انتخابات ریاستجمهوری آمریکا شود...
در آستانهی فروپاشی (سوفیا کوپولا): بوطیقای کوپولا:
خشایار سنجری: آنچه کار را برای مخاطبان آثار سوفیا کوپولا آسان میکند این است که در فیلمسازی نشانههایی از نگرش پدرش ندارد و خود را از سایهی شهرت او و عناصر غالب سینمایش خارج کرده است. سوفیا به زبانی متفاوت در سینما دست یافته و شخصیتهایی را سوژهی کارش قرار میدهد که در لذت بردن از زندگی درماندهاند...
سریال روز: گامبی وزیر (اسکات فرانک و آلن اسکات): درنگ در پس مهرهها:
شهرزاد امیرشاهکرمی: گامبی وزیر فارغ از ساختار روایی آن، داستانیست مبتنی بر ارزش و رؤیای آمریکایی بودن؛ روایتی از همبستگی آمریکاییها و پیروزی آنها مقابل روسیه. اگر از بُعد قهرمانسازی مجموعه بگذریم، شاید بتوان مهمترین مضمون آن را در ایدهی نامگذاریاش یافت: گاهی قربانی کن، گذر کن تا برتری بزرگتری از آنِ تو باشد.
سریالی که نمیتوانی دوستش نداشته باشی:
کیومرث پوراحمد: حتی برای سومین بار که سریال را میدیدم بارها اشکم درآمد. اگر شما هم اشکتان درآمد که بین خودمان میماند و اگر اشکتان درنیامد، خیلی که بخواهید احترام بگذارید، میگویید: «این آقاهه چهقدر بیجنبه و احساساتیه!» من هم میگویم: «گردنم از مو باریکتر! حالا چیکارش کنم!؟»
حرفهای سازندگان و بازیگر سریال:
ترجمهها: ساسان گلفر
آنیا تیلرجوی (بازیگر): وقتی با هم هستیم، قویتریم:
(به خاطر موفقیت این سریال) واقعاً دستپاچه شدهام. در مغزم بیشتر از پنج هزار نفر را نمیتوانم تصویر کنم، بنابراین 62 میلیون خانوار که این فیلم را تماشا کردهاند، چیزی است که نمیتوانم درک کنم. وقتی اثری به این حد از موفقیت میرسد، دیگر مختص خودتان نیست، متعلق به همه است. این دیدگاه را ترجیح میدهم.
اسکات فرانک (نویسنده، کارگردان و خالق): امنیت روی صفحهی شطرنج:
داستان با شخصی شروع میشود که بسیار منزوی و از دنیا جدا افتاده است؛ و شطرنج چیزی است که او میپندارد پیروزی در آن و امنیت حاصل از آن به او کمک میکند. و در پایان داستان، میدانید که صفحهی شطرنج را کنار میگذارد، همان چیزی که میگوید امنیت او را برقرار نگه میدارد...
کارلوس رافائل ریویرا (آهنگساز): هدفی برای ورود موسیقی:
هر صحنهای که قصد دارید برایش نت بنویسید، باید تحولی درونی در آن وجود داشته باشد، باید هدف خاصی برای نوشتن موسیقی آن داشته باشید. در این پروژه متوجه شدم که استفاده از تکههای کوتاه موسیقی بیاثر است و در واقع تجربهی مخاطب را عوض میکند. باید دریابید که هدف از این صحنهی خاص چیست و بعد، باید نت را بنویسید و واقعاً باید به ورودی و خروجی موسیقی خود فکر کنید.
نگاهی به موسیقی سریال «خانهی پوشالی»: موسیقی مینیمال و پنهان:
امیر بکان: موسیقی خانهی پوشالی با توجه به محتوای سریال در اقلیمهای متفاوت و ایالتهایی با نشانهشناسی فرهنگی و اجتماعی ساخته شده و مثلاً نوع استفاده از موسیقی در واشینگتن با دالاس یا تگزاس متفاوت است و چنانچه بیننده این نشانهها را بشناسد، هنگام تماشای سریال به این نکته پی میبرد... موسیقی راوی و موسیقی پسزمینه در آن اقلیم و با فرهنگ موسیقایی متناسب با علایق مردم همان منطقه در سکانس نوشته میشود و این هم خود امتیاز مثبتی برای آهنگساز است.
فیلمهای ترسناک محبوب 40 کارگردان (بخش دوم): وحشتهای خاطرهانگیز تاریخ سینما:
رضا حسینی: ...نگارنده برای تکمیل مطلب زک شارف در «ایندیوایر» و به منظور پوشش برخی کمبودها و افزودن مصالح جذاب تکمیلی برای خوانندگان فارسیزبانی آن را مبنا و ساختمان نگارش مطلبی جامعتر قرار داده است؛ و این بار عنوان «وحشتهای خاطرهانگیز تاریخ سینما» برای دنبالهی مقاله برگزیده شد تا بر بُعد نوستالژیکِ ترسهایی تأکید شود که ابتدا از دیدن این آثار دچارشان میشویم و لذت میبریم ولی در مرورهای بعدی یادآور حسوحال اولین برخوردمان با فیلم و روزگاری میشود که پشتسر گذاشتیم...