نوروز امسال با بصرفه‌ترین سیم‌کار کشور

تیر 1392 - شماره 460

روی جلد: علی مصفا در «گذشته» ساخته‌ی اصغر فرهادی، عکس از کارول بتوئل

چشم‌انداز

سینما پاستور: مروری بر مستندهای تبلیغاتی نامزدهای
یازدهمین دوره‌ی انتخابات ریاست
جمهوری
آیا در کشور ما به اندازه‌ی کافی میتوان از دریچه‌ی سینمای مستند به سیاست پرداخت؟ در انتخابات که یکی از مهمترین عرصههای بروز امر سیاست در زندگی همه‌ی شهروندان است، تا چه پایه سینمای مستند اجتماعیِ (به باور نگارنده موفق) ایران، به گونهای موفق وارد شده؟ در اینکه کشور ما یکی از سیاسیترین جوامع است و موضوع سیاست بهاصطلاح از نان و آب مردم جدا نیست، کمتر جای شک و تردید است؛ اما اینکه آیا به گونهای اصولی به این امر مهم میپردازیم، بسیار محل اختلاف است... در این شماره نگاهی داریم به نحوه‌ی روایتگری و برنامهسازی مناظرههای میان نامزدها و فنون بهکاررفته در آنها و همچنین کیفیت مستندهای تبلیغی هر یک از نامزدها.

مستندپراکنی و مخاطبپرانی
محمدسعید محصصی: یکی از اصول ابتدایی درام عنصر تضاد است و اگر درامی فاقد تضاد باشد، از یکی از عناصر ذاتی خود محروم شده و حتی نمیتوان به آن درام گفت. یکی از قابلیتهای سینمای مستند این است که از عرصههای گوناگون زندگی روزمره، عناصر دراماتیک را کشف کند. رمز جذابیت گزارشهای ورزشی و بهویژه مسابقات فوتبال در همین است: تضاد میان بازیکنان و دیگر اعضای دو تیم برای رسیدن به هدف. دلیل بهکارگیری دوربینهای متعدد هم این است که بهترین نماها در لحظه‌ی وقوع شکار شود. حال باید دید در نمایش مناظرههای میان کاندیداهای انتخابات ریاستجمهوری سال 92 چنین توجهی در میان بوده است؟

باید تو رو پیدا کنم...!
پوریا ذوالفقاری: امسال کار به جایی رسید که تعدادی از سیاست‌مداران که حضورشان در انتخابات قطعی هم نبود و در نهایت یا از ثبتنام خودداری کردند یا صلاحیت‌شان برای حضور در رقابت انتخاباتی تأیید نشد، در همان مدت کوتاه بحث برای اعلام کاندیداتوری یا کنار رفتن از این رقابت، با کارگردانان سینما برای ساخت فیلم احتمالی‌شان وارد مذاکره شدند. صداوسیما به کاندیداهای انتخابت ریاستجمهوری دوره‌ی یازدهم، امکان نمایش دو فیلم مستند را داده بود و به همین دلیل هر کاندیدا دو فرصت نیمساعته برای نمایش مستندی از تواناییها، هدفها و دغدغههایش داشت. در این نوشته به نخستین مستند هر یک از کاندیداها پرداخته شده است. فیلمهایی که قرار بود نخستین و محکمترین گام تبلیغاتی کاندیداها باشد...

نقض غرض ملودراماتیک
مصطفی جلالیفخر: دکتر ولایتی به رغم ورود جدی و تشکیلاتی به عرصۀ انتخابات، نتوانست پابه‏پای بقیه جلو بیاید. و البته ویژگی خوبش این بود که نجیب و آرام و محترم و بی‏حاشیه‏سازی باقی ماند. حتی به نظر نمی‏رسید که دلش برای کسب موفقیت شور بزند و بی‏قرار باشد. و شاید به همین دلیل بود که بیش از حد به سازندۀ مستند تبلیغاتی خود اعتماد کرد و عملاً به «بازیگر» او تبدیل شد...

فرهنگ،اصالت یا ابزار؟
مهرزاددانش: برخی از رجال سیاسی ما فرهنگ را تا آنجا معنایابی میکنند که متناسب با کارکردهای حکومتی و هژمونی ایدئولوژیک باشد و بیش از آن و ورای آن، اصالت چندانی برای نفس فرهنگ و هنر قائل نیستند. اگر ازشان بپرسید که در طول سال چند داستان میخوانند یا به تماشای کدام فیلمها میروند و یا آخرین کنسرت موسیقی و یا سالن نمایش تئاتری که رفتهاند چه بوده، اغلب جز جوابهای سطحی چیز دیگری نخواهید شنید...

در بر همان پاشنه میچرخد...
شاهرخ دولکو: خب همانی شد که انتظارش را داشتیم. آنهایی که نوشته‌ی قبلیام در همین ماهنامه را به یاد دارند (شماره‌ی 457، اردیبهشت 92 حتماً میدانند از چه حرف میزنم: فیلمهای تبلیغاتی نامزدهای ریاستجمهوری. و آنها حتماً میدانند این «در بر همان پاشنه میچرخد» یعنی چه. اغلب فیلمهای تبلیغاتی نامزدها، همانی از کار درآمد که انتظارش را داشتیم. و امسال - شاید به دلیل عجله‌ی بیشتر – حتی بدتر از دورههای قبل. فیلمهایی که اغلب آنها به هرچه شبیه بود، به آنچه به آن فیلم تبلیغاتی میگوییم کمترین شباهتی نداشت. معجونهای هفتجوشِ درهمبرهمِ آشفته‌ی شلختهای که نه به درد دنیای نامزدها میخورد نه آخرتشان...

در محاصره‌ی مناظره
احسان ناظمبکایی: از دوم خرداد که تبلیغات انتخابات ریاستجمهوری آغاز شد و تا بیست روز بعد ادامه یافت، تلویزیون اصلیترین ابزار تبلیغات نامزدها بود. گرانی کاغذ، چاپ و مواد تبلیغی از یک سو و فراگیری رسانه‌ی ملی از سویی دیگر، هر هشت نامزد را مجاب کرده بود که بههیچوجه این فرصت را که لااقل از لحاظ حجم و مقدار به صورت برابر در اختیارشان قرار گرفته بود، از دست ندهند. در این بیست روز، برنامههایی مثل «مناظره»، «انتخاب ایرانی»، «انتخاب با شماست»، «انتخاب جوان»، «گفتوگوی ویژه‌ی خبری»، «انتخاب ایرانی» و «مستند تبلیغاتی» روی آنتن رفتند و دهها برنامه رادیویی هم پخش شد. در واقع تلویزیون با اینکه سریالهایی مثل هوش سیاه2، مهرآباد و بازپخش سریالهای سالهای دور از خانه [اوشین] و پاییز صحرا را در برنامه‌ی کانالهای سه، پنج، تماشا و آیفیلم داشت ولی همه‌ی آنها زیر سایه‌ی سنگین تبلیغات انتخابات ریاستجمهوری قرار گرفتند...

دیدهبان - پشت هیچستان شهریست
شاهین شجریکهن: آغاز تبلیغات انتخاباتی نامزدهای ریاستجمهوری هم دلیل دیگری شد که توجه عمومی از فرهنگ و سینما به سمت سیاست معطوف شود. در روزهای گرم خرداد، خیلیها ترجیح میدادند پای تلویزیون بنشینند و مناظرهها و فیلمهای انتخاباتی را تماشا کنند؛ مناظرههایی که این بار جنبه‌ی سرگرمکننده و تماشاگرپسندشان بسیار بیشتر از هر برنامه‌ی تلویزیونی دیگری بود و در لحظههایی مردم را به یاد مرحوم نوذری و مسابقه‌ی هفته میانداخت! در این میان کمتر کسی حتی از بین دوستداران فرهنگ و هنر فرصت پیدا میکرد که به اوضاع آشفته‌ی تئاتر و سینما و کتاب توجه کند...

عاشقغریب: به یاد احمد جورقانیان (1392- 1327)
احمد جورقانیان از جمله آدمهای اهل سینما در سرزمین ما بود که مثل و مانندی نداشت؛ چه به دلیل نوع کاری که میکرد و چه به دلیل شکل و شیوهای که آن کار را میکرد، و چه به دلیل روحیه و سلوک و نحوه‌ی زندگی شخصیاش. او یک «عشق سینما» بود که به سبک خودش به سینما عشق میورزید. از اهل سینما در ایران، کسی نیست که او را نشناسد. مرگش پس از سکته‌ی مغزی او در سال گذشته، گرچه غیرمنتظره نبود، اما مثل یک شوک بود؛ حتی برای کسانی که با او میانهای نداشتند یا دوستش نداشتند. این چند نوشته ادای دین به مردی است که در سالهای قحطی و کمیابی برخی فیلمها، به فریاد تشنهها میرسید اما در دوران دگرگونی زمانه نیز میخواست همچنان مانند همان سالها رفتار و زندگی کند. عذابها و ناملایماتی که کشید، حاصل همراهی نکردن با همین تحول زمانه بود.

باز هم آتش به جان زد جدایی...
ایرج صابری: کمتر کسی مثل او میتواند سینما را دوست داشته باشد. سینما را با همه‌ی متعلقاتش دوست داشت، حتی با آگهیهایش که در جراید چاپ میشد. همه را یکجا میخواست صاحب شود. یک روز آلبومی را که از بریدههای آگهیهای نمایش فیلمها، چاپشده در «اطلاعات» و «کیهان»، تدارک دیده بود به من نشان داد و برای هر یک از آنها قصهها داشت. آلبوم را حتی به دستم نداد و آن را چنان با احتیاط ورق میزد که مبادا خطی بر آن بیفتد. او فقط به تماشای فیلم‌‌ها راضی نمیشد. دلش میخواست بوبینهای فیلمها را با همه‌ی پلاکاردهایش زیر بغل بگیرد و با خود به خانه ببرد و کنار بسترش بگذارد تا آسوده بخوابد.

جدال در اوکی کرال!
مهرشاد کارخانی: چرا نسل کنونی دانشجویان سینما باید از دیدن آثار مطرح سینمای جهان بر پرده‌ی عریض محروم بماند؟ جورقانیان نجیبترین فیلمهای تاریخ سینمای جهان را جمعآوری کرد، که میتوان این آثار را در انجمنهای نمایش دانشگاهها و سینماها به نمایش گذاشت و تاریخ سینمای جهان را تماشا کرد. کاش مدیران سینمایی به جای هزینههای سنگینی که صرف فیلمهای بهاصطلاح فاخر کردهاند، بخشی از این هزینهها را صرف حفظ و نگهداری این آرشیو گرانبها میکردند...

لانگلوای پنهانِ بین انقلاب و جمهوری
احسان خوشبخت: می‌شد به‌وضوح دید که چه لذتی از سینما، یا در واقع از قسمت کردن دارایی‌اش با سینمادوستان می‌برد. پردۀ سینمای دانشکده‌ی پزشکی مشهد جایی جلوی یک صحنه تئاتر بود و فضای پشت پرده که تمام صحنه خالی را در بر می‌گرفت جایی می‌شد برای من و احمد که مثل دو چارلز فاستر کین خیالی روی دو صندلی اختصاصی در صحنه‌ای خالی بنشینیم و در خلاف جهت تماشاگران فیلم را از پشت تماشا کنیم، جایی که هر تار موی کاترین هپبرن در قایق آفریکن کویین پنج برابر قد ما بود...

جشنواره‌ی کوچک من: مثل یک شاهکار
احمد طالبینژاد: مثل یک عاشق کیارستمی اگرچه محصول نگاه جهانیتر او به زندگی است اما همچون دیگر ساختههایش، فیلمی عارفانه و شرقی است. شاید به همین دلیل است که کیارستمی ژاپن را به عنوان محل وقوع حوادث فیلم انتخاب کرده و نه یک کشور غربی را. حالا بهانهگیران و آنها که کیارستمی و آثارش را برنمیتابند، خواهند گفت چون فیلم محصول مشترک ژاپن و فرانسه است، این کشور انتخاب شده و پاسخ من این است که اصلاً چون موضوع فیلم در ژاپن میگذرد، محصول مشترک ژاپن و فرانسه شده...

آشکارکردن هنر پنهان: دستاوردهای یک سفر
والتر مرچهایده صفییاری: اواسط تابستان 1391 بود که از دانشگاه گریفیث استرالیا نامهای دریافت کردم و دعوت شدم به سمپوزیوم آسیا پاسیفیک با عنوان «پستپروداکشن خلاق» که از ۱۹ تا ۲۳ نوامبر برگزار میشد. نمیتوانم از خوشحالیام بابت دیدار با تدوینگرانی نگویم که الهامبخش من بودهاند: والتر مرچ، جیل بیلکوک، سیلویا اینگمارسون، روبرتو پنینی و یان ددت.  این سمپوزیوم از یک کارگاه سهروزه با عنوان «آشکار کردن هنر پنهان» تشکیل شده بود که پروفسور هرمان وان ایکن رییس دانشکده‌ی فیلم گریفیث و راجر کریتندن - تدوینگر، نویسنده و منتقد انگلیسی - با عشق و انرژی بیحدی آن را هدایت میکردند...

نقد فیلم - زندگی پای (آنگ لی): قصه‌ی دلانگیز ایمان
مهرزاد دانش: زندگی پای فارغ از برخی زیاده‌رویهای معدود، یکی از منطقیترین دلایل را برای ایجاد فضاهای حیرت‌انگیز بصریاش به لحاظ سهبعدی بودن و سایر نمودهای گرافیکی دارد. معمولاً این جور فیلمها را به قصد مات و مبهوت کردن مخاطب میسازند؛ ولو اینکه داستان فیلم اقتضایی هم برای فضاهای این‌چنینی نداشته باشد. بن‌مایه‌ی مفهومی فیلم، اصلی‌ترین خاستگاه برای شکلگیری جلوههای خارق‌العادهاش است و به عبارت دیگر فرم و محتوا در هم‌خوانی کامل با یکدیگر قرار دارند...

در خانه (فرانسوا اُزون) و خلسه (دنی بویل): سفر به درون ذهن انسانی از دو جهت متضاد
در خانهکیومرث وجدانی: وجه اشتراک میان در خانه و خلسه این است که هر دو به کاوش در اعماق ذهن انسانی میپردازند. اما گذشته از این زمینه‌ی مشترک، رویکردشان به این دستمایه دقیقاً در دو قطب متضاد همدیگر قرار دارد. در خانه فیلم فریبندهای است. گرچه در سطح و در اولین نگاه، کمدی سبکبالانهای به نظر میرسد بهتدریج بیننده را به درون لایههای عمیقتری از ذهن بشر میکشاند. این حرکت مارپیچی رو به درون بهواسطه‌ی ارتباط و تعامل میان دو شخصیت اصلیاش شکل میگیرد: یک معلم ادبیات و دانشآموزش. نقطه‌ی آغاز پیرنگ، سرپیچی معلم در برابر یونیفرم مدرسه است...

در جستوجوی شوگرمن (مالک بنجلول): اسطوره‌ی گمنام
جواد رهبر: در شب برگزاری مراسم اسکار سال 2013، مالک بنجلول، کارگردان در جستوجوی شوگرمن، پس از دریافت اسکار بهترین مستند سینمایی در صحبتهایش از رودریگز، خوانندهای آمریکایی که فیلم داستان باورنکردنی او را به تصویر میکشد، به عنوان «یکی از بزرگترین خوانندگان تمام دوران» یاد کرد. چنین تعبیری شاید برای آنهایی که مثل من هنوز در جستوجوی شوگرمن را ندیده بودند (یا هنوز ندیدهاند) کمی اغراقآمیز به نظر بیاید اما بنجلول برای دفاع از عقیدهاش فیلمی ساخته که اگر بهترین مستند سال 2012 نباشد، بدون شک یکی از بهترینهاست...

نمای درشت - شکار (توماس وینتربرگ): در ستایش واپسماندگی
رضا کاظمی: سه فیلم جشن، زیردریایی و شکار که مهمترین فیلمهای توماس وینتربرگ هستند، از حیث مضمونی به شکل آشکاری شایسته‌ی صفت «هولناک» هستند. به شکلی طبیعی یک مضمون تنشمند و مناقشهبرانگیز جذابیت بالقوهای به یک متن میدهد و دیگر، هنر نویسنده و فیلمساز است که هم به این حداقل بسنده نکند و هم آن را با نابلدی بر باد ندهد. گاهی ترسیم یک فضای کلی انگیزه‌ی اصلی شکلگیری یک متن میشود و تمام جزییات، اهمیتی کموبیش همسان و همگون در آن مییابند و هیچکدام به شکل معناداری پررنگتر و برجستهتر از بقیه نیستند...

بربریت یا تمدن، مسأله این است...
آرمین ابراهیمی: در شکار به جای رسیدن به هدف دمدستی عصبانی کردن بیننده که مثل هر هیجان زودگذری عمر بلندی نخواهد داشت، تمرکز غالب متوجه مراحل پس از دیدن فیلم بوده؛ جایی که بیننده با خود تنها میشود و به جای بیگناه و گناهکار بودن قهرمان یا شماتت اهالی شهر به مفهوم مورد نظر فیلمساز میاندیشد: اینکه تعصب در هر حالت جوامع را به سمت انحطاطی اغلب جبرانناپذیر می‌برد. شکل تعصب مهم نیست. تعصب در هر مدل و هر محوری که باشد، زیانبار و خدشهآور است...

تماشاگر - چند فیلم، چند نکته
ایرج کریمی: آناکارنینا (جو رایت، 2012) با امیدهایی که دو اقتباس ادبی او، غرور و تعصب (2005) و تاوان (2007)، برانگیخته بودند فیلم ناامیدکنندهایست. با اینکه تام استوپارد فیلمنامهاش را نوشته ولی این اقتباس کار بدی است و فاصله‌ی بسیار زیادی از دو فیلم یادشده‌ی پیشین جو رایت دارد. یعنی اقتباس سینمایی از رمان تولستوی در مقایسه با رمانهای جین آستین و یان مک‌‌اوان نشدنیتر است؟! یا نکند جو رایت فقط برای اقتباس از رمانهای کشورش، رمانهای انگلیسی، خوب است و نه، مثلاً، برای یک رمان روسی؟!

سیطره‌ی لمپنهای سینمایی و نگرانی نگارنده: درحاشیه‌ی نقد ایرج کریمی بر فیلم «کندو»
بهزاد عشقی: ایرج کریمی در بازخوانی فیلم کندو ساخته‌ی فریدون گله به این نتیجه رسیده که: «آدمهای فیلم فریدون گله از آدمهای کیمیایی کاملاً متفاوتند. دنیای گله بر خلاف دنیای کیمیایی هیچ رنگوبویی از هیچ آرمانی ندارد.» این سخن برحق است و نگارنده نیز سالها پیش بر این تفاوت انگشت گذاشته بود. البته کیمیایی فقط با گله متفاوت نیست و امیر نادری نیز در فیلمهای تنگنا و مرثیه، به جای آنکه از لمپنها و اشخاص بیریشه و در حاشیه قهرمان بسازد، آنها را به شکل ضدقهرمانهای ترحمانگیزی نشان میدهد که سرانجام قربانی میشوند...

با مورچه به کن برو!: گزارش شصتوششمین جشنواره‌ی کن
محمد حقیقت: فرهادی با این گذشته  ثابت کرد که میتواند در کشور دیگری هم فیلمساز موفقی باشد و توانسته ترکیب دلپسندی از یک فیلم منتقدپسند و تماشاگرپسند به وجود آورد. فیلم در دو هفته‌ی اول نمایش در سینماهای فرانسه پانصد هزار تماشاگر داشت که رقمیست بسیار خوب و حتماً در نهایت از فروش فیلم قبلیاش فراتر خواهد رفت. گذشته آینده‌ی بسیار خوبی برای فرهادی رقم میزند زیرا تا پایان جشنواره به بیش از 25 کشور فروخته شد که موفقیت خوبی برای تهیهکننده هم به حساب میآید...

گفتوگوی اختصاصی با اصغر فرهادی: قضاوت شدن را بیش از قضاوت کردن دوست دارم
گفت‌و‌گو کننده: محمد حقیقت - فرهادی: دوست دارم بیش‌تر فیلم بسازم و قضاوت بشوم. پس از جشنواره‌ی برلین تصمیم گرفتم دیگر در هیچ جا داور نشوم و پیشنهادهای داوری را رد کردم، چون قضاوت سخت است.    
- در مصاحبه‌ها از من می‌خواهند لایه‌های مختلف فیلم را توضیح بدهم. چون نمی‌خواهم مفسر فیلمم باشم از پاسخ طفره می‌روم. ترجیح می‌دادم بیش‌تر راجع به شیوه‌ی کار صحبت می‌شد تا جراحی پیکر داستان. یک بخش از فیلم‌سازی که چندان برایم جالب نیست همین مصاحبه‌هاست.
- شخصیت ایرانی در فیلمم به من کمک کرد که با یک هم‌فرهنگ و به بهانه‌ی او وارد جامعه‌ای تازه شوم. فرضاً اگر به جای احمد - که ایرانی است - کسی از آمریکای جنوبی به پاریس می‌آمد، این احساس در من به وجود نمی‌آمد. این شخصیت راه را باز می‌کرد که ورود خوبی به داستان داشته باشم.
- بیش‌تر مدیوم‌شات را دوست دارم تا لانگ‌شات. نگاه من به آدم‌هایم مدیوم‌شات است. در این نوع فیلم که قرار است به آدم‌ها نزدیک شوم و با آن‌ها بیش‌تر احساس نزدیکی کنم، مدیوم‌شات را ترجیح می‌دهم نه لانگ‌شات. به نظرم مدیوم‌شات نگاه منصفانه و مساوی به شخصیت‌هاست.
- در آمریکا که بودم به من پیشنهاد شد فیلمی بسازم. تهیه‌کننده به من یک کتاب داد و اضافه کرد که بازیگرانش هم فلانی و فلانی هستند. پرسیدم: «خب حالا من باید چه‌کار کنم؟» چون در واقع همه چیز انتخاب شده بود و من دیگر کاری نداشتم بکنم.

حرفهای برنیس بژو، بازیگر «گذشته»: فیلمنامه را مثل جواهری کمیاب در دست گرفتم
بژو: احساس می‌کردم نیازی به جنگیدن برای این فیلم ندارم چون اغلب تماشاگران، فیلم را دوست داشتند. مثل مواقعی نبود که فیلمی داشته باشید که مردم درکش نکنند یا دوستش نداشته باشند و مجبور شوید توضیح بدهید که چرا آن را کار کرده‌اید و چرا دوستش دارید. با این فیلم کارها بسیار آسان بود.
- اصغر فرهادی واقعاً همه چیز را کارگردانی میکند. همه چیز را در کنترل دارد تا بازیگرش بتواند کارش را انجام بدهد. به همین دلیل میگویم که او رییسمآب است.

به ثمر رسیدن: گفتوگو با آناهیتا قزوینیزاده، برنده‌ی جایزه‌ی بهترین فیلم دانشجویی جشنواره‌ی کن
هوشنگ گلمکانی: چند روز پیش از آنکه جایزه‌ی بهترین فیلم کوتاه را در آخرین جشن خانه‌ی سینما بگیری بار سفر به آمریکا بستی. تصورت از ادامه‌ی تحصیل سینما در آمریکا چه بود؟
قزوینیزاده: من دلیلهای مختلفی برای رفتنم داشتم؛ از دلایل خیلی منطقی و ساده، تا دلایل کاملاً شخصی و پیچیدهتری که برای خودم هم کاملاً روشن نبودند! اول از همه اینکه لذت میبرم از دانشآموز بودن. دوست نداشتم این حسوحال پس از گرفتن لیسانسم تمام بشود. میدانستم که نیاز به تحصیل بیشتر دارم. منظورم لزوماً فن کارگردانی و فیلمنامهنویسی و غیره نیست. در دوران لیسانسم توی دانشگاه هنر بیشتر از هر چیز کلاسهایی مثل جامعهشناسی، ادبیات معاصر، تاریخ هنر، تحلیل فیلم و کلاسهای تئوریک به وجدم می‌‌آورد و اتفاقاً باعث میشد به سینما هم بهتدریج دید پیچیدهتری پیدا کنم. از طرف دیگر من شاگرد کارگاه فیلمسازی آقای کیارستمی بودم که شیوه‌ی آموزشیاش کاملاً متفاوت با دانشگاه و بیشتر شبیه یک مدرسه‌ی هنری بود.

گنگستر، لوطی یا لمپن؟: یاکوزا چیست؟ یاکوزا کیست؟
هوشنگ راستی:
کلمه‌ی «یاکوزا» در زبان ژاپنی از سه حرف ya به معنی هشت (8)، ku به معنی نه (9) و sa به معنی سه (3) تشکیل شده است که جمع این اعداد بیست میشود که در قمار ژاپنی شماره‌ی بازنده است. اینها در واقع بازندگان اجتماع و به عبارت دیگر حاشیهنشینان اجتماع هستند. یاکوزاها بیش از 350 سال پیش در جامعه‌ی ژاپن ظاهر شدند. قماربازها و خلافکارانی بودند که گاهی از فقرا نیز حمایت میکردند. در واقع میشود گفت نوعی لوطی بودند که در عین شرارت و کارهای خلاف، از مقرراتی شبیه بوشیدوی ساموراییها نیز پیروی میکردند.

چه خوبه که برگشتی (داریوش مهرجویی): ماییم و دَمی و مطرب و این کُنج خراب
جواد طوسی: تلاش برخی از منتقدان برای پیدا کردن مفاهیم عمیقه و نشانههای نمادین از دل این فیلم نیز حکایت جالبی است. یکی از این دوستان که همواره اصرار بر اصولگرایی دارد، فیلم را نقد جریان لیبرالیستی معاصر میداند! با این حساب باید – مثلاً – آن پسر نوجوان موقرمز را که آتشبیار معرکه است نماینده‌ی صهیونیسم جهانی یا آن بشقابپرنده را نمادی از هجوم تکنولوژی در جوامع سنتی بدانیم که در صورت عدم شناخت درست آن، هیأت یک هیولا را پیدا میکند! اصلاً آیا داریوش مهرجویی این دوران که خودش از یک جا به بعد به استقبال سادهگویی رفته، نیاز به این جدول کلمات متقاطع دارد؟

آتش در هیچستان
مصطفی  جلالیفخر: فیلم تازه‌ی داریوش مهرجویی در ادامۀ مسیر رو به افول آثار اخیر اوست. چه خوبه که برگشتی بیش از آنکه یک فیلم بد باشد، هشدار نگران‏کننده‏ای دربارۀ یک فرایند است. اینکه تماشاگر و منتقد، باید متن را از فرامتن اثر جدا کنند، توصیۀ درستیست اما گاهی کلیت متن زیر سایۀ مخرب فرامتن، هنرمند را به جایگاه بی‏بازگشتی می‏رساند. واقعاً یک هنرمند تا چه حد در برابر تاریخ و آیندۀ سرزمین خود مسئول است؟

کاج زیر برفها: گفتوگو با مهناز افشار
گفت‌و‌گو کنند: هوشنگ گلمکانی افشار: من بازیگری حسی هستم تا تکنیکی، اما زنده‌یاد سمندریان خیلی چیزها به من یاد داد. او غرق شدن در نقش را چندان توصیه نمی‌کرد.
- در همه‌ی این سال‌ها آقای مهرجویی همیشه می‌گفت: «من مهناز افشار را به سینمای ایران معرفی کردم.»
- دلم می‌خواست یکی از بازی‌های خوبم در فیلمی از داریوش مهرجویی باشد، اما شاید این نقش چنین ظرفیتی نداشت. اما حضور در فیلمی از او، این خاصیت را داشت که احساس می‌کردم از هر جمله‌اش چیزی یاد می‌گیرم که برای آینده‌ی حرفه‌ام مفید است.
- هر شب تکرار کردن یک کار در تئاتر برایم هیجان‌انگیز نیست. با روحیه‌ام سازگار نیست. دلم می‌خواهد هر بار کار نویی بکنم.

مرثیههای خاک در باغ آهن: گفتوگوباعلیرضا زریندست
گفت‌و‌گو کنند: جواد طوسی –  زرین‌دست: من ملکه را جزو بهترین کارهایم می‌دانم. در حکم پلانی بود که از ساحل دور می‌شویم، بار دومی که آن را می‌گرفتیم به آقای کیمیایی گفتم از خیر آن بگذریم. او نزدیک بود یقۀ مرا بگیرد که یعنی چه از خیرش بگذریم؟ اگر آسمان به زمین بیاید باید این پلان را بگیریم. بعضی وقت‌ها این نوع برخورد به آدم انرژی و نیرو می‌دهد چون می‌بینید که کارگردان روی کاری که می‌خواهد اصرار دارد و آدم از شنیدن آن لذت می‌برد.

آرشیو

فیلم خانه ماهرخ ساخته شهرام ابراهیمی
فیلم گیج گاه کارگردان عادل تبریزی
فیلم جنگل پرتقال
fipresci
وب سایت مسعود مهرابی
با تهیه اشتراک از قدیمی‌ترین مجله ایران حمایت کنید
فیلم زاپاتا اثر دانش اقباشاوی
آموزشگاه سینمایی پرتو هنر تهران
هفدهمین جشنواره بین المللی فیلم مقاومت
گروه خدمات گردشگری آهیل
جشنواره مردمی عمار
جشنواره انا من حسین
آموزشگاه دارالفنون