نوروز امسال با بصرفه‌ترین سیم‌کار کشور

تیر 1393 - شماره 476

روی جلد: داریوش مهرجویی و امیرعلی دانایی سر صحنه‌ی‌‌‌‌‌ اشباح، عکس از سحاب زریباف/ طراحی: بهزاد خورشیدی

چشم‌انداز ۴۷۶

در تلویزیون -مدیریت در وقتاضافه
احسان ناظمبکایی: اضافه شدن دو کانال تلویزیونی دیگر، چالش گروه هپی و برنامه‌ی‌‌‌‌‌ «سمت خدا»، تداخل جام جهانی و ماه رمضان و قحطی سریال‌های کمدی و ویژه‌برنامه‌های طنز در ماه‌های رجب و شعبان از جمله اتفاق‌های قابل‌توجه تلویزیون در خرداد بود که هر کدام تعابیر و تفاسیر گوناگونی دارد. در ابتدای خرداد، کانال نسیم بالأخره پس از هشت ماه پخش آزمایشی و هشت بار وعده‌ی‌‌‌‌‌ افتتاح رسمی، در مریوان افتتاح شد؛ کانالی که مثل اغلب کانال‌های دیجیتالی دیگر، بیش‌تر به کار ارائه‌ی‌‌‌‌‌ آمار در سال پایانی مدیریت مدیران فعلی سازمان می‌آید...

درگذشتگان - صابر رهبر (1393-1314): دنیای آبی صابر رهبر
علی شیرازی: آدم چه‌طور می‌تواند گاه‌به‌گاه از جلوی ساختمان متروکی بگذرد که همه‌ی‌‌‌‌‌ نوجوانی و بخش مهمی از جوانی‌اش را آن‌جا جا گذاشته و آن را از یاد ببرد؟ مکانی که روزی به آن سینما می‌گفتند... چه‌طور می‌تواند نام و منش مردی را که فراتر از «سینمادار» بودن، یک «دلدار» تمام‌عیار بود و مهربان، فراموش کند؟ کریستال نه‌فقط نام یک سینما که نمادی از دل بلورین همین آدم بود: «چون نمی‌توانستم از سینما دور باشم، این‌جا را خریدم تا رابطه‌ام را – به نوعی – با خانواده‌ی‌‌‌‌‌ سینما حفظ کنم... هدفم این بود که این‌جا یکی از سینماهای خوب تهران باشد.»
صابر رهبر فیلم‌ساز، تهیه‌کننده، [دستیار فیلم‌بردار و بعد] فیلم‌بردار، نورپرداز، فیلم‌نامه‌نویس، بازیگر (در فقط یک یا دو فیلم) و از همه مهم‌تر سینماداری بود که خاطره‌ی‌‌‌‌‌ چند دهه از مدیریتش بر سینما کریستال در لاله‌زار نو، همان حسی را در شیفتگان هنر هفتم در پایتخت تداعی می‌کند، که خاطره‌ی‌‌‌‌‌ خوب هوشنگ کاوه و «عصر جدید»اش...

روشناییهای لالهزار
عباس یاری: او جزو اولین سینمادارانی بود که قسمتی از سالن انتظارش را به فروش مجله‌ها و کتاب‌های سینمایی اختصاص داده بود. گاه یک روز قبل از انتشار سراسری مجله به دفتر می‌آمد و بسته‌ای از نسخه‌های شماره‌ی‌‌‌‌‌ تازه را با خودش به سینما کریستال می‌برد؛ آن هم در شرایطی که هر روز بیش‌تر از روز قبل شاهد محو نشانه‌های فرهنگی و هنری در لاله‌زار بودیم، اما او پا پس نکشید. آخرین تلاش‌هایش راه‌اندازی سالن شماره‌ی‌‌‌‌‌ 2 کریستال بود. در دوره‌های برگزاری جشنواره که تنور سینما گرم می‌شد و درخواست‌ها از طرف دوستان و آشنایان و اهل سینما و مطبوعات برای دیدن فیلم بالا می‌رفت، کمک‌حال ما زنده‌یاد صابر رهبر بود...

پدربزرگ مهربان
هوشنگ گلمکانی: سینما کریستال در دوره‌ی‌‌‌‌‌ جشنواره برایم یک موهبت بود. نزدیک‌ترین سینما به دفتر مجله با یک پارکینگ طبقاتی در کنارش که به هر حال همیشه جایی در آن می‌شد پیدا کرد. اما از آن مهم‌تر فضای دلپذیر این سینما و به‌خصوص حضور گرم و پرمهر صابر رهبر بود. همیشه می‌گفت: «متعلق به خودتان است» و این تعارفی صمیمانه و از ته دل بود. آن قدر به آن‌جا رفته بودم که کارکنان سینما هم می‌شناختندم و بی دردسر می‌رفتم تو. اغلب که تنها می‌رفتم اما اگر حتی اتفاقاً چند نفر را هم می‌خواستم با خودم به تماشای فیلمی ببرم، آقای رهبر هم‌چنان با روی گشاده استقبال می‌کرد...

نقد و بررسی فیلم‌های روز جهان - او (اسپایک جونز): چالشها و ناکامیها
مهرزاد دانش: بازی واقعیت و مجاز در فیلم جان مالکوویچ بودن هم، بهترین اثر اسپایک جونز (با فیلم‌نامه‌ی‌‌‌‌‌ درخشان چارلی کافمن)، وجود داشت. وجه تشابه تیودور فیلم او با کریگ آن فیلم، موقعیت خلاقانه و آفرینشگر اوست.‌‌ همان طور که کریگ در جان مالکوویچ بودن یک استاد خیمه‌شب‌بازی است که با گرداندن نخ عروسک‌های دست‌سازش، دست به آفرینش ماجرایی عاشقانه بین عروسک‌هایش می‌زند...

مگر به خواب ببینم خیال منظر دوست...
آرمین ابراهیمی: ونز برای بسط دادن نمایش تنهایی تیودور از راهی می‌رود که شاید پیش‌تر ژان‌‌پیر ژونه در امِلی رفته بود، اما کار او با اجرای لایه‌های مختلف روایی مبتنی بر موضوع تخیلی قصه، فیلم را به راهی متفاوت از فانتزی امِلی می‌برد. او با اتکا به ارجاع‌های فرامتنی در سطوح ساختاری و بازی با ویژگی‌های نمایشی‌ به اثری استعاری و نمادین بدل می‌شود؛ اثری که آینده‌ی‌‌‌‌‌ ترسیمی‌اش چندان عجیب‌وغریب نیست...

انسان اولیه، دنیای پیشرفته
رضا حسینی: او یکی از آثار حیرت‌انگیز سال گذشته است که به خاطر تازگی ایده و دنیایی که خلق کرده و مهارت‌های هنری و فنی که صرف تولیدش شده، به‌حق تحسین بسیار شده است. در این‌جا قصد دارم به کمک چهار نما از فیلم به بررسی دقیق‌تر جهان درخور توجه این اثر بپردازم؛ فیلمی که خیلی ساده و سریع با هر تماشاگری ارتباط برقرار می‌کند ولی در پس ظاهر ساده‌اش (مثل خیلی دیگر از آثار مطرح تاریخ سینما) دنیایی کاملاً پیچیده و مهندسی‌شده قرار دارد...

اسنوپیرسر/ قطار برفشکن (بونگ جون-هو): گردونه‌ی‌‌‌‌‌ باطل تاریخ
شاهد طاهری: قطار برفشکن همان قدر فیلمی علمی‌خیالی است که مزرعه‌ی‌‌‌‌‌ حیواناتِ جرج اُروِل اثری درباره‌ی‌‌‌‌‌ حیوانات. فیلم در واقع درامی است با بن‌مایه‌های پررنگ سیاسی/ جامعه‌شناختی که در پس‌زمینه‌ی‌‌‌‌‌ دنیایی تمثیلی شکل گرفته است. قطار فیلم، خرده‌جهانی است که سفر همیشگی‌اش تداعی‌گر خط پیوسته‌ی‌‌‌‌‌ تاریخ در گذر زمان است. اجتماع انسانی این خرده‌جهان بر پایه‌ی‌‌‌‌‌ فاصله‌های طبقاتی اداره می‌شود که از انواع استراتژی‌های بازدارنده و سرکوبگرانه برای حفظ جایگاه اجتماعی افراد بهره می‌گیرد...

روز کارگر (جیسن ریتمن): عاشقانه،پلیسی و کلاسیک
محمدشکیبی: روزکارگر یک درام خانوادگی و عاشقانه است که از رمانی معروف و پرطرف‌دار از نویسنده‌ی‌‌‌‌‌ زن آمریکایی جویس مینارد اقتباس شده است. جیسن ریتمن فیلم را با سه شخصیت محوری پیش می‌برد: ادل به عنوان یک زن جوان گوشه‌گیر و آسیب‌دیده از ازدواجی ناموفق، هنری که نوجوانی است در آستانه‌ی‌‌‌‌‌ بلوغ با هیجان‌های روحی گذرا در یک خانواده‌ی‌‌‌‌‌ ناقص و نصفه‌و‌نیمه، و فرانک زندانی نسبتاً بی‌گناهی که در نخستین روزهای پدر شدن به شکلی کاملاً تصادفی قاتل همسرش لقب گرفته و سال‌های طولانی را در زندان سپری کرده است.

ویرانه‌ی‌‌‌‌‌ آبی/ ویرانه‌ی‌‌‌‌‌ غمبار (
جرِمی سالنیر): چشم در برابر چشم
علیرضا حسنخانی: ویرانه‌ی‌‌‌‌‌ آبی به لحاظ اتکا بر مضمون انتقام می‌تواند یادآور شاهکارهای بسیاری در تاریخ سینما باشد، ولی ضعفش نیز از همین جا و بسنده کردن کارگردان به این بعد از فیلمش ناشی می‌شود. زمان زیادی طول می‌کشد تا گره‌گشایی رابطه‌ی‌‌‌‌‌ پدر دوایت و مادر وید در خانه‌ی‌‌‌‌‌ خواهر دوایت اتفاق بیفتد و باز تماشاگر باید بدون اطلاعاتی روشن و راه‌گشا، فیلم را دنبال کند تا...

گزارش شصتوهفتمین جشنواره‌ی‌‌‌‌‌ کن: ما به کن میرویم، کن به کجا میرود؟
محمد حقیقت: سلام سهراب جان،
در نامه‌ی‌‌‌‌‌ قبلی‌ات گفته بودی که به کن نمی‌آیی. من هم می‌خواستم نروم اما با خودم گفتم این آخر عمری لازم است و واجب. شاید سال آینده‌ای وجود نداشته باشد. 39 پله‌ی‌‌‌‌‌ فرش قرمز که آدم را به داخل کاخ هدایت می‌کند، به قول ژیل ژاکوب، امپراتور کن، آدمی را انگار به آسمان می‌برد، در حالی که اسکار پله ندارد و بالا نمی‌روی. آن‌جا صاف است، صاف صاف. خودت همیشه می‌گفتی علاقه‌ای به اسکار نداری، در عین حال فرصتی هم پیش نیامد که آن مسیر را بروی. زیاد سرت را درد نیاورم، حالا که از اینترنت و یوتوب و فیس‌بوک دوری، برایت می‌نویسم. چون می‌دانم کم‌حوصله‌ای، زیاد نمی‌نویسم. در یک کلام در مسابقه چیز تکان‌دهنده‌ای ندیدم اما، حوصله کن. یواش یواش به چیزهای خوب می‌رسیم؛ گاهی خیلی خوب مثل...

چرا جشنواره‌ی‌‌‌‌‌ کن مهم است و چرا این دوره بهترین دوره‌ی‌‌‌‌‌ سال‌‌های اخیر آن بود؟:
همچنان که دنیا پیش میرود...
اریک کوهن: حتی یک نوبت نمایش موفقیت‌آمیز فیلمی در جشنواره‌ی‌‌‌‌‌ کن می‌تواند چنان فیلمی را بر سر زبان‌ها بیندازد که فعالیت‌های تبلیغاتی و بازاریابانه‌ی‌‌‌‌‌ استودیوهای هالیوودی هم با آن قدرت برابری ندارند. در دوره‌ی‌‌‌‌‌ اخیر جشنواره، این نکته در روز سوم به اثبات رسید؛ وقتی هزاران سینمادوست مشتاق و نیز جمعی از سینماگران در ورودی سالن سینمای لومیر تجمع کردند، آن هم برای تماشای فیلمی کُند از سینمای ترکیه با زمان بیش‌تر از سه ساعت. خواب زمستانی (نوری بیلگه جیلان) کم‌تر از یک هفته بعدش جایزه‌ی‌‌‌‌‌ نخل طلای کن را گرفت. البته...

تماشاگر - «سایه»: روحالله حجازی: تولد مادر...
ایرج کریمی: سازه‌ی‌‌‌‌‌ اصلی و بنیادین سایه (روح‌الله حجازی، 1391) نور است. این نور را یا در جلوه‌های گوناگون نور: نور ماشین‌ها، پرتو نورافکن‌ها، بازتاب‌ها، و غیره می‌بینیم یا به شکل آب و شیشه: تُنگ و لیوان آبی در نمای ویژه‌ای که به آبستره پهلو می‌زند؛ یا ستون آبی که در پشت سر «سایه» در یک بوستان از محلی ناپیدا در فوران است، که در این فیلم به‌خصوص و در روشنایی روز بی‌درنگ یادآور نور است تا آب. و نور به‌ویژه با دو رنگ سفید و سرخ در فیلم تلألو دارد. و «سایه» که در یک جا در نور سفید محو (فید اوت) می‌شود چند بار با حضور در فضای سرخ تاریکخانه‌اش یادآور جنینی غوطه‌ور در زهدان است...

نقد فیلم‌های ایرانی – اشباح (داریوش مهرجویی): کمدی سبک یا تراژدی خانوادگی؟ 
بهزاد عشقی: مهرجویی در اقتباسی از نمایش‌نامه‌ی‌‌‌‌‌ اشباح تا حدودی مرعوب نام نویسنده‌اش ایبسن شده است. واقعیت این است که بسیاری از نمایش‌نامه‌های ایبسن ملهم از دوران نویسنده و وقایع قرن نوزدهم نوشته شده و با گذر ایام رنگ‌ باخته و بدون تجدید نظر و بازخوانی مجدد در این زمان قابل‌اجرا نیستند. مهرجویی در فیلم سارا، که برگرفته از نمایش‌نامه‌ی‌‌‌‌‌ خانه‌ی‌‌‌‌‌ عروسک نوشته‌ی‌‌‌‌‌ ایبسن بود، ‌با وقوف بر این موضوع متن را بازنویسی کرد و با متقضیات زمانه‌‌اش انطباق داد. در نتیجه به نسبت اثر اصلی متن بهتری نوشت و از نظر اجرایی نیز یکی از بهترین اقتباس‌های سینمایی از خانه‌ی‌‌‌‌‌ عروسک را به نام خود ثبت کرد...

مرگ زنده
مصطفی جلالیفخر: اشباح در آغاز ناامیدکننده نیست؛ به‌ویژه که مهرجویی پس از سنتوری، چند فیلم ضعیف ساخته و دوست‏دارانش را سرخورده کرده است. اشباح بارانی و سیاه‌وسفید با سه بازیگری که تقریباً شانه‌به‌شانۀ هم جلو می‏آیند، می‏توانست بارقۀ امید ایجاد کند. گرچه در همین بخش هم به رغم بارداری اجباری کلفت خانه و اخراج او و آشفتگی‏های سرهنگ و فرستادن پسرش به لندن و...، فیلم از لحاظ دراماتیک درگیرکننده نیست و به نظر می‏رسد که هم‌چنان شروع نشده است...

وَرِ پستمدرن مهرجویی
نیما عباسپور: سینمای هالیوود در دهه‌ی‌‌‌‌‌ 1940 در کنار شاهکارهایی چون همشهری کین، ربکا، زندگی شگفتانگیزی است، بهترین سالهای زندگی ما، بدنام، خواب ابدی، لورا و غیره، ده‌ها ملودرام، عشقی، و تاریخی سیاه‌وسفید با داستان‌هایی آشنا و کلیشه‌ای دارد که ارزش ویژه‌ای ندارند، اما به دل می‌نشینند. اشباح برای من یادآور این دست فیلم‌هاست؛ فیلم‌هایی بی‌ادعا با داستان‌هایی نه‌چندان پیچیده و روایتی قابل‌پیش‌بینی...

مقایسه‌ی‌‌‌‌‌ «اشباح» مهرجویی با «اشباح» ایبسن: در انتظار گودو
مهرزاد دانش: مهرجویی روایت خود را از اشباح ایبسن، از جایی آغاز می‌کند که به شکل عینی در متن نمایش‌نامه وجود ندارد و در لابه‌لای دیالوگ‌هایی که به گذشته‌ها اشاره دارد متبلور است؛ یعنی ماجرای عیاشی‌های پدر خانواده و باردار کردن خدمتکار خانه و اعزام پسر خانواده به مکانی دور و... در واقع مقطع افتتاحیه‌ی‌‌‌‌‌ نمایش‌نامه تازه در دقیقه‌ی‌‌‌‌‌ چهلم فیلم مهرجویی، یعنی جایی که معمار وارد خانه‌ی‌‌‌‌‌ امیرسلیمانی می‌شود و با رزا حرف می‌زند، جای می‌گیرد و...

نگاهی به سه زن «اشباح»: سه شبح
ریحانه عابدنیا: مهرجویی در دوره‌ی‌‌‌‌‌ دوم فیلم‌سازی‌اش که از گرایش‌های اجتماعی به فردگرایی‌های درونگرا رسید، نقش‌های برجسته‌ای نیز برای زنان فراهم کرد. نه به این معنا که تنها تابع گرایش‌های فمینیستی به‌اوج‌رسیده در آن سال‌ها باشد؛ و نه به معنای بهره‌مندی از خروج تدریجی زنان از تابوها و حساسیت‌هایی که پیش از آن، مجال مطرح شدن‌شان را نمی‌داد. بلکه تلاش کرد با فردیت بخشیدن به نقش زن به عنوان انسان کمال‌جو و تبدیل او از موجودی منفعل به فردی صاحب تفکر و عقیده در هر شرایطی، بخشی از واقعیات وجودی آن‌ها را به تصویر درآورد...

گفتوگو با داریوش مهرجویی: دلهره و مرگآگاهی...
سعید قطبیزاده: فیلمهای جدیدتان را انگار برای سطح وسیعتری از جامعه میسازید.
مهرجویی: بله، به همین دلیلی که گفتم. چون دیگر طاقت ژرف‌بینی و پرداختن به شخصیت‌های غیرعادی و عناصر عقلانیت یا جنون یا فراگذشتن از وضعیت موجود، وجود ندارد. این را به حساب مخالفت و شورش می‌گذارند. بنابراین ناچاریم سراغ مسائل مردم عادی برویم. مسائلی را مطرح کنیم که خاصیت اجتماعی و اخلاقی و فلان و فلان داشته باشند. یعنی یک بُعد دیداکتیک، یعنی تعلیمی در کار وجود داشته باشد. این کار را در دایرۀ مینا هم انجام دادم. آن زمان آن قدر از مسأله‌ی‌‌‌‌‌ خون و خونریزی متأثر شده بودم که مجبور بودم در موردش یک کاری بکنم.

گفتوگو با مهدی سلطانی: ذهنیت بازیگر، عینیت نقش
پوریا ذوالفقاری: مهدی سلطانی بین بازیگران سینما و تلویزیون ایران جایگاهی ویژه دارد. او هم بازیگر است و هم استاد دانشگاه. اما بر خلاف نمونه‌های مشابه، اجازه نداده هیچ‌یک از این دو ویژگی، دیگری را تحت‌الشعاع قرار دهد. او پس از دریافت دکترای تئاتر از فرانسه و بازگشت به ایران، در سریال در مسیر زاینده‌رود (حسن فتحی) بازی کرد و نشان داد برای بازیگری صاحب تحلیل و توانایی، یک فرصت کافی‌ست که خود را در کانون توجه بنشاند... با سلطانی درباره‌ی‌‌‌‌‌ مسیر زندگی حرفه‌ای‌اش در سینما و تلویزیون از در مسیر زاینده‌رود تا چ حرف زدیم.

گفت‌‌وگوی امین حیایی و امیرعلی دانایی: ستاره هست، ستاره می‌‌شود؟
نیکان نصاریان:
این گفت‌‌وگویی‌‌ست بین دو بازیگر از دو نسل متفاوت؛ یکی ستاره‌ی‌‌‌‌‌ دهه‌‌های هفتاد و هشتاد سینمای ایران و دیگری چهره‌ی‌‌‌‌‌ نوظهور ابتدای دهه‌ی‌‌‌‌‌ نود. یکی با انبوهی تجربه که حتی از حضورش در فیلم‌‌های عامه‌‌پسند و از اشتباهاتش با آرامش سخن می‌گوید و دیگری جوانی که گام‌‌های اول را با نام‌‌هایی بزرگ برداشته است. 

گفت‌وگو با ملیکا شریفی‌نیا و هنگامه حمیدزاده: هرطور که می‌توانی خودت را نجات بده
شاهین شجری‌کهن:
حضور این دو چهره‌ی‌‌‌‌‌ جوان در فیلمی از یکی از قدیمی‌ترین سینماگران ایرانی، اگر هیچ ویژگی خاصی نداشته باشد دست‌کم کنتراست سنی جالبی ایجاد می‌کند که گفتن و شنیدن درباره‌اش خالی از لطف نیست. با شریفی‌نیا و حمیدزاده درباره‌ی‌‌‌‌‌ کار با مهرجویی، شیوه‌ی‌‌‌‌‌ ارتباط او با بازیگران و نحوه‌ی‌‌‌‌‌ نزدیک شدن‌شان به نقش‌های‌شان در فیلم اشباح گفت‌وگو کردیم.

متروپل (مسعود کیمیایی): چرا دوایی سخن نمیگوید؟: رونوشت برابر اصل نیست
بهزاد عشقی: متروپل به اعتبار صحنه‌های نخستش می‌رفت که به یکی از فیلم‌های خوب کیمیایی بدل شود. اما دریغ که چنین نشد و پس از آن که خاتون از سینمای متروک متروپل سر درآورد سقوط فیلم نیز آغاز شد. کیمیایی چهل‌وچند سال پیش با فیلم رضا موتوری (1349) سینما و فیلم‌سازی را به یکی از کانون‌های معنایی فیلم خود بدل کرده بود...

سایه‌‌روشنهای سینمای کیمیایی در پنج قاب: سفر سینهخیز از متروپولیس تا متروپل!
محسن سیف: متروپل از جنبه‌های ساختار بصری، سینمایی‌ترین فیلم کارنامه‌ی‌‌‌‌‌ مسعود کیمیایی در دو دهه‌ی‌‌‌‌‌ اخیر است. یک دل‌نوشته‌ی‌‌‌‌‌ تصویری درباره‌ی‌‌‌‌‌ افول الگوهای کلاسیک سینما. متروپل با همه‌ی‌‌‌‌‌ امتیازهای ساختاری و انتقال مفهوم از طریق تصویر و تمثیل و روایت بصری از مهم‌ترین عناصر جوهری در سینمای کیمیایی بی‌بهره است...

سگها با دزدها میدوند
جواد طوسی: متروپل محصول شرایط نامساعد تحمیل‌شده به کیمیایی در طی سال‌های اخیر است. با این وصف نباید از آن انتظار یک شاهکار داشته باشیم. ولی متقابلاً در مقایسه با فیلم‌های تجارت، فریاد، سربازهای جمعه و رییس به‌هیچ‌وجه یک فیلم ناامیدکننده نیست. اگر یکی از نشانه‌های محوری سینمای کیمیایی را انسان تغییرنیافته در جامعه‌ی‌‌‌‌‌ تغییریافته) بدانیم، در متروپل این تم کارکرد متفاوتی پیدا کرده است...

سینمای کیمیایی در آن سالها و این سالها...: آدمِ فریاد
علی شیرازی: در سه سالِ پس از ساخت جرم خیلی‌ها باز هم چشم‌به‌راه فیلم تازه‌ی‌‌‌‌‌ کیمیایی در جشنواره بودند تا شاید «این بار» مسیر فیلم‌های ضعیف و متوسطش را بشکند اما او فارغ از همه‌ی‌‌‌‌‌ این حرف‌ها در هشتمین دهه از زندگی‌اش هم‌چنان به فعالیت و از همه مهم‌تر خبرسازی مشغول است و می‌نویسد، فیلم می‌سازد، مصاحبه می‌کند و در «کارگاه» فیلم‌سازی‌اش سینما را به جوانان آموزش می‌دهد...

ضبط موسیقی «متروپل» در هنگامه‌ی‌‌‌‌‌ انقلاب اوکراین: جای خالی مجسمه‌ی‌‌‌‌‌ لنین!
بهزاد عبدی: دو نت بالارونده در موسیقی متروپل وجود دارد که اقتباسی است از موسیقی دمیتری تیومکین آهنگ‌‌‌ساز اوکراینی‌‌‌الاصل که بنیان‌گذار موسیقی جدی در هالیوود و موسیقی وسترن بود. کیمیایی از من خواسته بود این دو نت بالارونده حتماً در موسیقی متروپل باشند و با هیچ دلیل و انگیزه‌‌‌ای حذف نشوند یا تغییر نکنند. هورن‌‌‌ها می‌‌‌نوازند و لبخند رضایت و تأیید بر لبان کیمیایی نقش می‌‌‌بند...

زندگی مشترک آقای محمودی و بانو (سیدروحالله حجازی): وقتی قاعده از دستمان در میرود...
آنتونیا شرکا: واقعیت این است که زندگی مشترک... هم‌چون دیگر فیلم‌های مشابه، بازتابی از زندگی طبقۀ متوسط شهری-تهرانی این‌روزهای ما با تمامی تناقض‌ها، رنگ‌بندی‌ها، هیاهوها و سردرگمی‌هایش هست؛ رفتارهایی که از چاردیواری آپارتمان‌ها بیرون زده و این وضعیت پارادوکس‌وار، حالا دیگر کمابیش همه‌ی‌‌‌‌‌ افراد را در طبقات و اقشار مختلف درگیر کرده است...

هیچ کس حقیقت را نمیداند
سوفیا مسافر: یلم تازه‌ی‌‌‌‌‌ روح‌الله حجازی موضوع آشنایی دارد، اما به خاطر رویکرد پیچیده‌ و قابل‌بحث و کم‌وبیش تازه‌ای که نسبت به آن در پیش گرفته، از جهات مختلف اثری بسیار مهم است که جامعه‌ی‌‌‌‌‌ ما به تماشا و گفت‌وگو درباره‌ی‌‌‌‌‌ آن نیاز دارد. مهم‌ترین نقطه‌ی‌‌‌‌‌ قوت فیلم، دیالوگ‌های هوشمندانه آن است که از طنزی متعادل و شنیدنی بهره‌مندند و اجرای گرم و مؤثری هم دارند...

خانهای از شن و مه
محسن جعفریراد: دستاورد مهم روح‌الله حجازی در زندگی مشترک... توجه به نشانه‌گذاری‌هایی است که به‌وسیله‌ی‌‌‌‌‌ آن‌ها سعی شده جزییات به‌ظاهر بی‌ارتباط، در باطن به یک کلیت منسجم منتهی شوند. به‌خصوص توجه دقیق به ضرورت و کارکرد اشیا و محیط در داستان‌پردازی که در همان نماهای آغاز نوید یک فیلم داستان‌گو را می‌دهد...

گفتوگو با روح الله حجازی دربارۀ «زندگی مشترک آقای محمودی و بانو»:
مشکل «طلاق عاطفی» و پرهیز از رفتار کبک
گفت‌و‌گو کننده: امیر پوریا - حجازی: رامتین و ساناز در واقع همان حمید فرخ‌نژاد و مهتاب کرامتی زندگی خصوصی... هستند اما با جزییات بیش‌تری به آن‌‌‌‌ها پرداخته شده است. در فیلم دیالوگ‌‌‌‌های آگاهانه‌‌‌‌ای هست که نشان می‌‌‌‌دهد عقبۀ آدم‌هایی که می‌‌‌‌خواهند مدرن باشند هم سنتی است. چون جامعه سنتی است. مثلاً منصور به محدثه می‌‌‌‌گوید تو که از خواهرت سخت‌‌‌‌گیرتر نیستی، این شد عاقبت بچه‌‌‌‌اش. خاستگاه همۀ این‌‌‌‌ها سنتی است. گرچه اگر قرار بود رامتین با همسر قبلی‌‌‌‌اش بود، چون مترقی‌‌‌‌تر شده و نگاهش بازتر شده، دیگر مثل آن موقع او را تحت فشار قرار نمی‌‌‌‌داد. این تضاد و تناقض در همۀ آدم‌‌‌‌های فیلم هست...

گفتوگو با حمید فرخنژاد و هنگامه قاضیانی بازیگران فیلم «زندگی مشترک آقای محمودی و بانو»:
بازیگری علم نیست، شعور است
عباس یاری: این گفت‌وگو قرار بود با حضور حمید فرخ‌نژاد و هنگامه قاضیانی (بازیگران نقش منصور و محدثه) و پیمان قاسم‌خانی و ترانه علیدوستی (رامتین و ساناز) زوج‌های فیلم زندگی مشترک آقای محمودی و بانو برگزار شود اما هر بار به خاطر سفر یا مشغله‌ی‌‌‌‌‌ کاری یکی از آن‌ها انجامش به تأخیر افتاد. دست‌آخر هم در روزی که ترانه‌ی‌‌‌‌‌ علیدوستی سر فیلم تازه‌ی‌‌‌‌‌ رضا کاهانی بود و پیمان قاسم‌خانی عازم برزیل، این نشست نیمه‌جمعی در دفتر حمید فرخ‌نژاد برگزار شد؛ آن هم در روزی که والیبالیست‌های تیم ملی در یک کار گروهی هیجان‌انگیز و تاریخی و قابل‌تحسین، در برزیل توانستند تیم ملی آن کشور را در بازی دوم‌شان شکست بدهند!...
فرخنژاد: من همیشه فکر می‌کنم بازیگری بیش از این‌که علم باشد، شعور است.
قاضیانی: من بارها برایم پیش آمده که در مورد فیلمی که دوست نداشته‌ام صحبت نکرده‌ام ولی این فیلم یکی از آبروهای من است و خیلی دوستش دارم

پنجاه قدم آخر: یک گفتوگوی خیالی اما جدی با کیومرث پوراحمد: شاید وقتی دیگر
احمد طالبینژاد: کیومرث پوراحمد روزه‌ی‌‌‌‌‌ سکوت گرفته و هیچ جوری زیر بار مصاحبه نمی‌رود. حتی با ماهنامه‌ی‌‌‌‌‌ «فیلم» که خود از جمله‌ی‌‌‌‌‌ همکارانش است. او برای روزه‌اش دلایل بسیاری دارد. شش سال پس از اتوبوس شب، فیلمی ساخته و بگذارید بگویم از دل و جان هم مایه گذاشته است. اما در نمایش جشنواره‌ای، برخی فیلم را نپسندیدند و واکنش‌های بدی از خود نشان دادند. اکران فیلم در بدترین زمان ممکن هم، مزید بر علت شده و مجموعه‌ای از این دست ماجراها، حسابی روح و روان این سینماگر مطرح و مقبول مردم ایران را به‌هم‌ریخته است. اما من ول‌کن معامله نیستم و قصد دارم این مصاحبه را انجام دهم؛ حتی اگر یک‌طرفه باشد. بالأخره پس از سی‌واندی سال آشنایی با او، می‌دانم در پاسخ پرسش‌هایم، چه خواهد گفت.

نگاهی به مایهها و عناصر مشترک در فیلمهای اکرانشده از سه فیلمساز قدیمی: آنچه خوبان همه دارند
آرامه  اعتمادی: کیمیایی، مهرجویی و کیومرث پوراحمد، سه فیلم‌‌‌‌‌ساز از سه جریان مختلف سینما با روحیه‌ها، سلایق و گرایش‌‌‌‌‌هایی یک‌‌‌‌‌سره بی‌ارتباط و گاه حتی متضاد، در جدیدترین ساخته‌‌‌‌‌های‌‌‌‌‌شان چنان به هم نزدیک شده‌‌‌‌‌اند که گویی پرورده‌ی‌‌‌‌‌ یک مکتب‌‌‌‌‌اند و نگاه و سبک کارشان از اساس یکی بوده است.

آرشیو

فیلم خانه ماهرخ ساخته شهرام ابراهیمی
فیلم گیج گاه کارگردان عادل تبریزی
فیلم جنگل پرتقال
fipresci
وب سایت مسعود مهرابی
با تهیه اشتراک از قدیمی‌ترین مجله ایران حمایت کنید
فیلم زاپاتا اثر دانش اقباشاوی
آموزشگاه سینمایی پرتو هنر تهران
هفدهمین جشنواره بین المللی فیلم مقاومت
گروه خدمات گردشگری آهیل
جشنواره مردمی عمار
جشنواره انا من حسین
آموزشگاه دارالفنون