بهمن ۱۳۹۸ - شماره 566
چشمانداز ۵۶۶
سرخی خون، سفیدی برف: در آستانهی سیوهشتمین جشنوارهی فیلم فجر
در آستانهی سالتحویل سینمای ایران قرار گرفتهایم. این بار بیش از همیشه باید به سنت فرارسیدن سال جدید امید به تحول و بهبود شرایط ببندیم. سالی که بر سینمای ایران گذشت، نیکو نبود. تقریباً از پایان جشنوارهی سیوهفتم و آغاز اکران فیلمهای جدید بلوای اکران از راه رسید و بلواهای بعدی از پی یکدیگر آمدند و مصاحبهها و بیانیههای اعتراضی بود که از منتشر میشد و هر ماه از باغ سینمای ایران بری میرسید و خبرهای رکوردشکنی و افتتاحیهها و اختتامیهها هم دیگر کمکی به فراموشی این واقعیتهای تلخ نمیکردند. تقریباً هیچ رخدادی - از جشن فیلم کوتاه تا انتخاب محل برگزاری همین جشنوارهی فیلم فجر - به خیر و بیدردسر به سرانجام نرسید...
رویداد: ماه بلوا
پوریا ذوالفقاری: ماه گذشته وضعیت هیچ حوزهای خوب نبود که بخواهیم وخامت حال سینما را با دلایل صرفاً سینمایی تحلیل کنیم. در سینما نهتنها فیلمها خوب نفروختند بلکه شاید برای نخستین بار خبرهای مربوط به جشنواره هم چندان توجهی برنینگیختند. طبق معمول فهرستی از فیلمهای تأییدشدهی هیأت انتخاب منتشر شد و راهیافتگان خوشحال سکوت کردند و پشت در ماندگان دلخور و معترض شروع به مصاحبه کردند و متن نوشتند. اما کل این ماجرا در قیاس با انبوه رخدادهای اجتماعی و سیاسی چندان مهم نبود. حتی خود سینماگران هم در صفحههای شخصیشان بیشتر دربارهی رخدادهای خارج از حوزهی سینما اظهارنظر میکردند و...
درگذشتگان: نوری کسرایی: مرگ در تنهایی
علی شیرازی: روزگار نوری کسرایی پس از انقلاب در نوع خود قدری عجیب و متفاوت بود. او تمامی این 41 سال را به پردهنشینی گذراند. اصلاً انگار به خودفراموشی رسیده بود؛ در مواجهه با آن راندهشدگی ناخواسته و هولناک. خودش را از یاد برده یا از سر جبر بهتر دیده بود که از یاد ببرد و در لاک تنهایی فرو رود. جمع سطرهایی که در تمام این چهار دهه دربارهی او و احوالش نوشته شد به انگشتان یک دست هم نرسید...
شهلا ریاحی: مادری بهتر از برگ درخت
شهلا ریاحی سال 1323 در هارونالرشید نخستین نمایش کارنامهاش بازی کرد. در ادامه در چند نمایش نیز با مجید محسنی همبازی بود و از قضا نخستین بازی مشترک سینمایی این دو هم در خوابهای طلایی رخ داد که آغاز ورود هر دو به سینما بود. ریاحی همچنین با «تروپِ» تئاتری محمدعلی جعفری همکاری داشت و بعدها دامنهی فعالیت تئاتری این دو نیز به بازی مشترکشان در فیلمها گسترش یافت...
نگاهی گذرا به تصویر مادر در فیلمهای ایرانی به بهانهی درگذشت شهلا ریاحی
بهزاد عشقی: مادر در سینمای قبل از انقلاب بیشتر چهرهی موجهی داشت و همواره یاور خانواده و دلسوز فرزندان و مروج نیکی و مهربانی بود. آیا در واقعیت همهی مادرها همین گونه بودهاند؟ واقعیت مهم نیست و سینمای ایران به طور غالب رؤیا میآفرید و تصویری که از مادر ارائه میداد کمابیش با چهرهی اسطورهای مادر، به عنوان ایزدبانوی باروری و نیکوکاری، منطبق بود. بیشتر قهرمانهای فیلمهای ایرانی پدر نداشتند و با مادر زندگی میکردند؛ مادرهایی مهربان که دلسوز فرزندانشان بودند، مادرانی تکساحتی که فردیت نداشتند و هرگز به خود نمیاندیشیدند و فقط نگران فرزندانشان بودند. بازیگران زیادی در سینمای قبل از انقلاب مادر بودهاند و یکی از آنها شهلا ریاحی بود...
نصرت کریمی آن گونه که میشناختم: «من چارلی چاپلین هستم!»
پرویز نوری: اولین برخوردم با او در یکی از روزهای سالهای آخر دههی 1340 بود. داشتم وارد سالن ورودی وزارت فرهنگ و هنر میشدم که نصرت کریمی از مقابل میآمد و میخواست خارج شود. قبل از آن فقط او را در درشکهچی دیده بودم (شاید هم قبلتر در برنامهی تلویزیونی آقای شاکی) اما همدیگر را نادیده، میشناختیم. به هم که رسیدیم با لبخند شیرین خاص خودش گفت: «هیچ میدونی عین کابویها راه میری؟» خندهام گرفت و بعد از مکثی گفتم: «نه، نمیدونستم.» چند جمله هم از دو فیلم قیصر و گاو گفتیم و او هم مثل من از گاو بیشتر خوشش آمده بود...
داغ یک عشق قدیمی: نوستالژیهای سینمایی و سینمای نوستالژیک
تهماسب صلحجو: من از گذشته دور شدهام اما خاطرههای گذشته رهایم نمیکنند. گاهی دلم میخواهد به آن روزگار سپریشده برگردم و شور و حال کودکی و عشق و حال جوانی و خاطرههای تلخ و شیرین را از سر بگیرم. دریغا گذرگاه زمان یکطرفه است. راه بازگشت ندارد. حسرت میکشم. غم بر دلم مینشیند؛ غم غربت که فرنگیها بهش میگویند نوستالژی. حالا با یادگارهای بهجامانده از سالیان دور میتوانم در خیال، راهی به گذشتهی دلخواه باز کنم و سفری آرزومندانه به قلمرو خاطرهها پیش بگیرم. یادگارهای نوستالژیک من بیشتر سینمایی هستند؛ عکسها، پوسترها، مجلهها، فیلمها و...
سینمای جهان - نمای دور: در گلدن گلوب 77 چه گذشت؟
جواد رهبر: خیلیها تصور میکردند نتفلیکس بعد از درخشش روما (آلفونسو کوارون) در سال 2018 و به کمک آثار تحسینشدهای که در سال 2019 ارائه کرده، میتواند فصل جوایز سینمایی 20-2019 را هم به تسخیر خود درآورد. اعلام نامزدهای گلدن گلوب هم مهر تأییدی بر این نظریه زد؛ غولِ سرویسهای پخش محصولات صنعت سرگرمی موفق به کسب 34 نامزدی در شاخههای مختلف سینمایی و تلویزیونی جوایز گلدن گلوب شد، که از بین آنها، درام خانوادگی داستان ازدواج ساختهی نوآ بامباک با نامزدی در شش شاخه، رکوردار فیلمهای سینمایی بود و بعد از آن ایرلندی، فیلم گنگستری پرستارهی مارتین اسکورسیزی هم در پنج شاخه نامزد بود. این دو فیلم از زمان ارائه در نتفلیکس و اکران سینمایی محدودشان با تحسین همهجانبهی منتقدان روبهرو شده بودند و...
نگاهی به فهرست نامزدهای اسکار 92
یکی از حاشیههای پررنگ اعلام فهرست نامزدهای اسکار 2009 عدم حضور شوالیهی سیاه (کریستوفر نولان) در شاخهی بهترین فیلم بود. دومین قسمت سهگانهی نولان دربارهی شخصیت بروس وین/ بتمن، پرفروشترین فیلم سال 2008 و یکی از تحسینشدهترین آثار سال بود و خیلیها انتظار داشتند نام این فیلم را در بین پنج فیلم نامزد اسکار بهترین فیلم ببینند اما این اتفاق نیفتاد. اعتراضها و واکنشهای دنبالهدار به این موضوع باعث شد آکادمی علوم و هنرهای تصاویر متحرک تعداد نامزدهای شاخهی بهترین فیلم را به ده عنوان افزایش بدهد تا فضا برای فیلمهایی از این دست باز شود. یک دهه بعد از آن ماجرا، بلک پنتر/ پلنگ سیاه اولین فیلم کتاب مصوری تاریخ سینما لقب گرفت که در شاخهی بهترین فیلم نامزد دریافت اسکار شده است....
فیلمهای روز: داستان ازدواج (نوآ بامباک): داستان یک تئاتر
مهرزاد دانش: ضرباهنگ و تدوین و متن و بازیها و فضای جاری در دقیقههای ابتدای فیلم، که موقعیتی سرخوشانه را از زندگی یک خانوادهی سهنفرهی خوشبخت بروز میدهد، حال مخاطب را هم با وجود این که چندان از حال و روز آدمهای داستان خبر ندارد و بهدرستی نمیشناسدشان، پرنشاط میسازد. شاید بخشی از راز این ماجرا، عناصر طنازانهای باشد که در بافت این مقدمهی دلنشین تنیده شده که مهمترینشان، کلیشهزدایی از نمودهای زنانه/ مردانهی آدمها است؛ این که نیکول بر خلاف الگوی غالب زنانه، قدرت بیشتری از چارلی در باز کردن درِ شیشهی مربا دارد یا شلخته و نامرتب است و یا رانندگی خوبی دارد، و این که چارلی هم بر خلاف الگوی غالب مردانه، ویژگیهایی مانند حاضر به گریه بودن موقع تماشای فیلم یا انضباط و نظمش برایش برشمرده میشود...
آتلانتیک (متی دیوپ): برج معجزه
دامون قنبرزاده: دریا نکتهی کلیدی این فیلم است. در همان صحنههای ابتدایی و زمانی که کارگرهای بیچاره، پشت وانتی نشستهاند و از برج معجزه دور میشوند، نمایی طولانی و تراولینگ از دریای خروشان میبینیم که آدمها جستهوگریخته در ساحل به کارهایی مشغولند و رنگ خاکستری و انگار غبارگرفتهی تصویر که بخشی از عامل فزایندهی حالوهوای رازآلود فیلم است، رنگی غالب به شمار میرود. این نمای طولانی برای موضوعی آمادهمان میکند که قدرت فیلم هم از همان میآید. حتی دلربایی سلیمان و آدا در ابتدای فیلم هم در ساحل دریا اتفاق میافتد و اصلاً اولین نمای این صحنه با دریا و دیالوگی از آدا شروع میشود که روی تصویر دریا میگوید: «داری به اقیانوس نگاه میکنی. به من نگاه نمیکنی.»...
به بهانهی پخش دوبارهی نیکلاس نیکلبی (آلفردو کاوالکانتی، 1974) از تلویزیون
فرزاد پورخوشبخت: نیکلاس نیکلبی از کتابی به همین نام از چارلز دیکنز اقتباس شده و از قاعدهی بالا مستثنا نیست. این فیلم یک سال پس از آرزوهای بزرگِ دیوید لین ساخته شد، در حالی که داستانِ آن 22 سال پیش از آرزوهای بزرگ نوشته شده و از نخستین آثار دیکنز محسوب میشود. با اینکه نیکلاس نیکلبی چه به لحاظ غنای داستانی و چه از نظرِ برگردانِ سینماییاش قابلمقایسه با آرزوهای بزرگ و الیور تویست، و اقتباسهای ماهرانهی دیوید لین از آنها نیست اما هر سهی این آثار و فهرست بلندی از آثار دیگر یادآورِ کلاسیسیسمِ جذابی هستند که امروزه جای خالیاش را در حفرههای خالی بسیاری از فیلمنامههای اقتباسشده از ادبیاتِ مدرن میبینیم...
همنشینی با تاریخ: گفتوگو با تقی امیرانی و والتر مرچ دربارهی کودتای 53
گفتوگو کننده: حامد صرافیزاده/ امیرانی: اصولاً وقتی فیلم تاریخی میسازید، باید همهی آرشیوهای قدیمی یا جدید، از فیلمهای مستند افراد دیگر گرفته تا اسناد، کتابها، مجلهها، فیلمهای خانگی و مجموعههای شخصی را بررسی کنید. همهی اینها را جلویتان میگذارید تا ببینید چه چیزهایی در دستتان دارید. یکی از کارهایی که برای روایت این داستان انجام دادم این بود که با افرادی حرف بزنم که قبلاً جلوی دوربین نیامدهاند/ مرچ: ما همهی آرشیوها، مصاحبهها و افتوفرودهای داستان را تدوین کردیم و زمان فیلم به هشتونیم ساعت رسید. فکر کنم حدود یک سالونیم پیش بود. به این فکر کردیم که شاید یک مجموعهی مستند ششقسمتی بشود. در نهایت تصمیم گرفتیم که آن را در قالب یک فیلم ارائه دهیم. بخشی از این تصمیم، تحت تأثیر برنامهی زمانی و بودجهی ما بود. ما زمان و پول کافی برای ساختن یک مجموعهی ششقسمتی نداشتیم.
ترکیب موسیقی و تصویر: گفتوگوی اختصاصی با آتوم اگویان
مهروا آروین: در دههی نود یکی از موفقترین کارگردانان آمریکای شمالی در زمینهی فیلمهای مستقل شد. از فیلمهای آن دوران تقویم، آرارات و اگزاتیکا را میتوان نام برد. اگویان در طول زندگی هنری خود در بخشهای دیگری مثل موسیقی و ویدئو نیز آثار زیادی را خلق کرده است. مهمان افتخاری تازهترین اثر او که در جشنوارهی فیلم لندن به نمایش درآمد، داستان زندگی پدر و دختری و رابطهی بسیار پیچیدهی آنهاست؛ داستانهای مختلف در چند زمان متفاوت. این گفتوگو پس از تماشای فیلم در جشنوارهی لندن انجام شده است...
نقد فیلم - آشفتگی (فریدون جیرانی): مغربیها
مصطفی جلالیفخر: آشفتگی بیش از آن که کسالتبار باشد، خنثی است. فریدون جیرانی کوشیده که با بهکارگیری قواعد ژانر، یک فیلمنوآر بسازد اما صرفاً به بازسازی برخی نشانهها رسیده و فیلمی ساخته که فاقد جوهر دراماتیک است. او که زمانی دوستدار و مشوق سینمای بدنه بود و فیلمهای قابلقبولی نیز در حد قرمز و شام آخر ساخت، با خفگی کوشید با الگوبرداری از سینمای اروپای شرقی، فضای متفاوتی را تجربه کند و تجربهی موفقی هم بود. آشفتگی تقلیدی شتابزده از کار قبلی و به قصد ساخت قسمت دوم یک تریلوژی است. نوعی شکلگرایی تصنعی که نه ملودرام است و نه جنایی، در حالی که قرار بوده یک ملودرام نوآر جنایی باشد...
امیر (نیما اقلیما): دلگرفتگان
هوشنگ گلمکانی: امیر روایتی از گسست روابط انسانی در روزگار ماست، بدون این که فیلمساز به ریشهها و دلایل این گسست بپردازد. صرفنظر کردن از ریشهها البته ایراد فیلم نیست. نیما اقلیما اساساً و عامدانه به سراغ دلایل نمیرود و فیلم را فقط به آینهی این وضعیت خاکستری و غبارگرفته تبدیل میکند. ابهام موجود در این امر اصولاً حاصل ابهام در خود موضوع است. دلایل این تیرگی و گسست روابط، برای خیلی از عالمان هم کاملاً روشن نیست و این ابهام (و گسست) پیامد جهان مدرن است. ابهام هم از عناصر اساسی مدرنیسم (و هنر مدرن) است؛ به همین دلیل فیلمساز در ترسیم (و نه توضیح) آینهوار این وضعیت کوچکترین اشارهای به اوضاع سیاسی و اجتماعی و فرهنگی بومی نمیکند...
23 نفر (مهدی جعفری): زندانی و دیوار
شاهین شجریکهن: مهدی جعفری در سال 85 مستندی سیزدهقسمتی از خاطرات این 23 نفر با حضور خودشان برای کانال چهار سیما ساخته بود و احمد یوسفزاده (یکی از آنها) در سال 91 خاطرات خود از آن دوران را با استفاده از گزارشهای این فیلم مستند به نگارش درآورد. شخصیت محوری فیلم، ملا صالح قاری است، مترجم ایرانی اسیر استخبارات عراق، که در برزخ بین نیروهای ایرانی و عراقی گرفتار شده و از هر دو سو مثل یک جاسوس دوجانبه متهم به خیانت است. استخبارات عراق او را تحت شکنجه قرار میدهد تا به جاسوسی برای ایرانیها اعتراف کند و اطلاعات ایران او را متهم به خیانت و همکاری با رژیم عراق...
سونامی (میلاد صدرعاملی): میراثِ شکستِ تحمیلی
فاضل ترکمن: سونامی هیجانانگیز است و ریتم تندی دارد. فیلم مثل شخصیتهای ورزشی داستانش بهسختی از نفس میافتد. مدام در حال ماجراجویی و اضافه کردن خردهروایتها و پیرنگها به بستر اصلی اثر است اما در مواردی نیز با لکنت مواجه میشود. مثل داستان مرتضی با همسر سابق و دخترش، باران که بیرون قصه میایستد و هیچ تعلیقی ایجاد نمیکند. با این حال فیلمبرداری چشمنواز پیمان شادمانفر با کلوزآپهای بهجا و بازیگردانی خوب کارگردان و همچنین موسیقی متن متناسب با مضمون کریستف رضاعی در برانگیختن احساسات نقش بهسزایی را اجرا میکنند...
سکوی خالی
محسن خادمی: درونمایهی سونامی نمایش رقابت بین دو مدعی برای رسیدن به پیراهن تیم ملی تکواندو است. یکی (مرتضی) ملیپوش سابق که مدتی از فضای قهرمانی دور بوده و اکنون به دلایلی شخصی نیاز دارد با برانگیختن دوبارهی حس رقابت و به چالش کشیدن خودش به دنیای قهرمانی بازگردد تا ضمن حضور در المپیک روحیهاش را بازسازی کند. دیگری (بهداد) قهرمان کنونی و نفر اول تیم ملی تکواندو که پسری جوان و مغرور است و جایگاهش را غیرقابلتسخیر میداند...
جهان با من برقص (سروش صحت): سوتهدلان
پوریا ذوالفقاری: مرگ جهان آغاز شده است. پیش از آنکه واپسین نفس را برآورد و در گور بخوابد، به معنای دقیق «دارد میمیرد.» اما اعتنای اندک او به آنچه در حوالیاش میگذرد، چهقدر به این «مردن» مربوط است؟ چرا در دوستان و مهمانانش هم نمیتوان نشانی از شور زندگی یافت؟ چرا حتی حمید (سیاوش چراغیپور) الکیخوش وقتی دربارهی دلیل دلبستگی همسر کمسنش به خود دهان میگشاید، تصویری از پذیرش تلخ واقعیت زندگی و آگاهی از ناتوانی برای تغییر آن پیش رویمان میگذارد. راستش اوضاع و احوال جهان چندان متفاوت از رفقایش نیست...
پـرونـدهی ویژه: نامهای ماندگار سینمای ایران؛ دو نسل دو دوران
آوانس اوگانیانس: کارگردان اول
عباس بهارلو: اوگانیانس در بیش از شش دهه عمر خود ماجراهایی را از سر گذراند که با گذشت حدود شش دهه از مرگ او هنوز تهوتوی همهی آن ماجراها روشن نشده است. هنوز در احوال او نقلهای ضدونقیض بسیار است. در جزییترین جنبههای زندگی خصوصی و هنری او (به عنوان مثال در مورد محل و سال تولد او) و کلیترین جنبهها (مثل دورهای که در هندوستان زندگی میکرد و فعالیتهایش از اواسط دههی 1320 به بعد) ابهامهای فراوان وجود دارد.
واروژ کریممسیحی: 48 سال حضور و دو فیلم بلند
شهرام جعفرینژاد: واروژ کریممسیحی به روایت شناسنامهاش، زادهی چهارم فروردین 1331 در اراک است؛ بزرگترین فرزند خانواده در کنار دو خواهر و یک برادر. سهچهار سالش بود که خانوادهاش به تهران کوچ کردند و او پس از پایان تحصیلات متوسطه، در سال 1348 به اتریش و سپس به آلمان رفت تا پزشکی بخواند اما آشناییاش با یک بازیگر تئاتر در باشگاه ارامنهی مونیخ، مسیر زندگی او را تغییر داد: «نامش اونیک بود؛ مردی میانسال که در نمایشهایی نهچندان مهم، نقشهای کوچک بازی میکرد. عاشق تئاتر و سینما بود و افتخارش این که در فیلمی با شرکت مونتگمری کلیفت که در آلمان فیلمبرداری شده بود، نقشی داشته و چندتا عکس هم از آن فیلم داشت که در یکی از آنها، او و کلیفت در کنار هم بودند...
منوچهر انور: سبکی منحصربهفرد و ماندگار در گفتاری و نوشتار
نیروان غنیپور: او 21 مهر 1307 در تهران به دنیا آمد و پس از اتمام دورهی ابتدایی، وارد دبیرستان فیروزبهرام شد. در سال 1323 با کمک غلامحسین صالحیار، بخش تئاتر انجمن ادبی فیروزبهرام را تشکیل داد اما چندی بعد دبیرستان را رها کرد و به انگلستان رفت. در این کشور به تحصیل در آکادمی سلطنتی هنرهای دراماتیک پرداخت و در سال 1332 فارغالتحصیل شد. انور فعالیت هنری خود را سال 1332 در لندن و به عنوان نویسنده، گوینده و بازیگر رادیوی فارسی بیبیسی آغاز کرد. پس از بازگشت به ایران در سال 1337 به دعوت همایون صنعتیزاده وارد مؤسسهی انتشارات فرانکلین شد...
مجید محسنی: سینماگر عصر معصومیت
علی شیرازی: محسنی عضوی از نخستین نسلهای عاشق هنر هفتم و بازیگری در ایران بود و کوشید به حد وسع خود اصولی را یاد بگیرد: «قبل از جنگ جهانی دوم هر هفته یک پیس آماده میکردیم. ما چهار گروه بودیم که هر کدام یک ماه فرصت تمرین داشتیم. این پیسها توسط “کمیسیون پرورش افکار” روی صحنه میرفت. در سال 1319 تئاتر تهران - سینما خورشید سابق - هم به جمع سالنهای نمایش تهران اضافه شد و این در حالی بود که گروه عبدالحسین نوشین هم در سالن گراند هتل روی صحنه میرفت. البته برنامههای آنها موسمی بود...
صدیقه سامینژاد: عواقب سخت ظاهر شدن بر پرده
عباس بهارلو: وقتی در سال 1312 دختر لر ساختهی مشترک خانبهادر اردشیر ایرانی و عبدالحسین سپنتا، که صدیقه سامینژاد در آن نقش گلنار را بازی میکرد، در تهران نمایش داده شد، در بین مردمی که برای بار نخست سیمای یک زن ایرانی را بر پردهی سینما دیده بودند واکنشهای ناگواری برانگیخت، که بهدرستی روشن نیست آیا خانم سامینژاد تصوری از آن واکنشها را در ذهن داشته بود یا خیر، و اگر میداشت آیا حاضر به بازی در آن فیلم میشد؟...
مازیار پرتو: با کولهباری از تجربهی فیلمبرداری فیلمهای خبری و مستند
عباس بهارلو: نام مازیار پرتو همزمان با آغاز موج نوی سینمای ایران و با قیصر مطرح شد، هرچند که پیش از آن نیز به عنوان فیلمبرداری پرکار و جدی و سختکوش مطرح بود. او سال 1311 در تهران متولد شد. پدرش علی پرتو، متخلص به «شین پرتو» از دوستان نزدیک صادق هدایت و مجتبی مینوی بود، و همان کسی است که در مقام کارمند سفارت ایران در هندوستان، هدایت را در سال 1315 به بمبئی میبرد و هدایت در خانهی او در بمبئی متن دستنویس بوف کور را در پنجاه نسخه با ماشین چاپ دستی تکثیر میکند. وقتی مازیار به دنیا میآید پدر او با عدهای دیگر در منزل هدایت جمع بودهاند...
فرهاد صبا: چهار دهه فیلمبرداری
آذر مهرابی: فرهاد صبا از نسل اول فیلمبرداران پس از انقلاب، سابقهی مدیریت فیلمبرداری بیش از سی فیلم سینمایی و دو مجموعهی تلویزیونی را دارد. او دانشآموختهی ادبیات فرانسه است اما از مدرسهی عالی تلویزیون و سینما با گرایش فیلمبرداری فارغالتحصیل شده. از 25سالگی به عنوان فیلمبردار فیلمهای مستند و کوتاه داستانی در تلویزیون مشغول به کار شده و اکنون 48 سال است که پشت دوربین فیلمبرداری است. در کارنامهی او نام سه نفر بیشتر دیده میشود: اول کیومرث پوراحمد که سال 1361 برای فیلمبرداری فیلم نیمهبلند باران از صبا دعوت به همکاری کرد و همراهیشان با فیلمهای تاتوره، بیبی چلچله، مجموعهی چهارقسمتی آیندگان و فیلم لنگرگاه ادامه یافت...
احمد پژمان: آواهای ایرانی
نسیم قاضیزاده: احمد پژمان که بهتازگی یکی از صمیمیترین دوستهایش، حسین دهلوی عزیز، را از دست داده در 84سالگی هم مانند جوانی خلاق و پویا همچنان در حال تولید است. او یکی از بهترین آهنگسازان معاصر ایرانی است که در حوزهی سینما هم پیوسته فعالیت کرده است. آثار فیلمسازانی چون بهمن فرمانآرا و مجید مجیدی را بهسختی میتوان بدون موسیقیهای او تصور کرد. پژمان پیش از اینها در آهنگسازی تصنیف و ترانه هم سابقهی طولانی بسیار موفقی داشته است...
جعفر پورهاشمی: چندکاره در موسیقی فیلم
علی شیرازی: زندهیاد جعفر پورهاشمی ترانهسرا، آهنگساز و خواننده (البته خوانندهی «وردست» و کمکی) سینمای ایران، در زمانی نزدیک به دو دهه از 1338 تا وقوع انقلاب با حدود هفتاد فیلم همکاری کرد. او میکوشید با شخصیتهای آن نوع سینمای شبهموزیکال همراه شود و هر چند دقیقه یک بار بسته به موقعیت آنها و داستان، ترانهای در توصیف آن موقعیت بسراید. گنج قارون مشهورترین اثر پورهاشمی (که خودش هم ترانهی «جغجغه» را به جای زندهیاد تقی ظهوری خوانده) نشان میدهد که او با چشمداشت به موسیقی روحوضی، گرایش به طنزآمیز شدن آثارش در فیلمها هم داشته است
نیکو خردمند: از شیطنت تا پختگی
علی باقرلی: نیکو خردمند به دلیل داشتن صدایی مناسب و تعلیم درست و اساسی تحت نظر دو استاد مسلم دوبله، خیلی سریع پیشرفت کرد و در اوایل دههی چهل، همزمان با شروع جهش این هنر، موفق به گفتن نقشهای بزرگ در استودیوهای معروف آن زمان شد. صدای نیکو خردمند در آن مقطع، صدایی انرژیک و دخترانه، با آوایی دلنشین و سرشار از سرزندگی و لطافت بود. البته صدای او کمی پشت بینی یا بهاصطلاح تودماغی هم بود که اتفاقاً همین نقص آن را خاص و بهنوعی فونیک میکرد...
ایرج رضایی: یکی از قلههای دوبلهی فارسی
علی باقرلی: صدای ایرج رضایی در وهلهی اول رسا، شفاف، خوشتن، صاف، گرم و بسیار لطیف است. در پس صدایش عطوفت و مهربانی تأثیرگذاری حس میشود که با اتکا به این ویژگی، شماری از نقشهای مثبت و بااحساس تاریخ سینما را در دوبله با مهارت گفته است. جنس صدایش به لحاظ آوایی گرد و سنِ صدایش به دلیل پختگی خاصش میانسال است که البته با بمتر و فرسودهتر کردن آن میتواند به جای افراد سالخورده هم بهراحتی صحبت کند. جنس صدای اصلی رضایی به لحاظ رنگ و سن نزدیک به صدای گویندگانی چون جواد بازیاران، پرویز فیروزکار و عزتالله مقبلی است
«پیک سینما»: مجلهی طغرل افشار
عباس بهارلو: «ناشر و نگارنده»ی مجلهی «پیک سینما» طغرل افشار بود. پیش از این چند بار دربارهی افشار در همین مجله (شمارههای 349، مرداد 1385 و 502، دی 1394) بهتفصیل نوشتهام، و در این مقاله به خود افشار اشارهی تفصیلی نخواهم کرد، و علاقهمندان احتمالی، در صورت لزوم، میتوانند به آن مقالهها مراجعه کنند...
ماهنامهی «صنعت سینما»: کوششی ناکام برای پر کردن یک خلأ تاریخی
شهرام جعفرینژاد: «نشریهی “صنعت سینما” را میتوان حاصل دیدگاهی دیرپا در تاریخ سینما دانست که سالها تجربهی نگارنده از نوشتن دربارهی سینما و آگاهی نسبی از مشکلات بنیادین سینمای ایران به علاوهی تجربیات بیشوکمِ سایر منتقدان و سینماگران معتقد به این دیدگاه، تنها بخشی از مسیرِ منتهیشده به این نشریه - یا آغازشده با آن - را میسازد؛ اینکه سینما، صنعت نیز هست و حتی شاید این وجه از وجوه سهگانهی آن (صنعت/ هنر/ رسانه) به لحاظ اهمیت زیربنایی در موجودیت و ساخت کیفی دو وجه دیگر، مهمترین باشد...» اینها، نخستین سطرهای سرمقالهی نخستین شمارهی ماهنامهی «صنعت سینما» با عنوان «مهندسی سینما» بود؛ اما پیشتر نیز گفتهام که هدفم از انتشار این ماهنامه، فقط انتشار یک مجلهی سینمایی نبود، که چند مجلهی دیگر - بر صدرشان ماهنامهی «فیلم» - در همان زمان بودند و نیازی به تکرار آنها نبود...
پرویز نوری: 65 سال نوشتن دربارهی سینما
ایرج صابری: سادهنویسی قریحهی خاصی میخواهد که در وجود هر کسی نیست و او همچنین منتقدی است منطقی و اهل حساب و کتاب و گاه بسیار احساساتی. او در کتابش (بهترین سالهای زندگی من) در این باره چنین مینویسد: «...انتقاد نوشتن هم مانند فیلم ساختن یک جور کار هنری است؛ هم لذتبخش است و هم مشکل. وقتی اولین نقد را نوشتم، فقط میخواستم حرف خودم را از آن فیلم - از آنچه دریافته و درک کرده بودم - برای خودم بازگو کنم. بعدها نمیدانم بهدرست یا بهغلط، نقدهایم جنبهای عمومیتر پیدا کرد؛ اینکه ناخواسته دوست داشتم حرفهایم را دربارهی فیلم با آنها که تفکر و سلیقهشان به من نزدیک بود...
محسن بدیع: صنعتگر سینما
عباس بهارلو: بدیع در سال 1303 با خانواده به ایران آمد، و پس از تحصیلات ابتدایی و متوسطه، به سبب علاقهی بسیاری که به مباحث و کارهای فنی و صنعتی داشت، با جلب رضایت پدرش، در 1306 به فرانسه رفت، که در آن سالها مهد علم و هنر بود. در پاریس، همزمان با آموختن زبان فرانسه به رشتهی مورد علاقهی خود پرداخت، و یک سال بعد با دریافت بورس تحصیلی عازم لندن شد و در رشتهی مهندسی رادیو (شامل تلفن، تلگراف و بیسیم) تحصیل کرد. چهار سال در لندن بود، و دوباره به پاریس برگشت. در آنجا با همکاری یک دوست ارمنی کارگاه کوچکی تأسیس کرد...
رفیع مددکار: یک حضور بهیادماندنی
حمیدرضا حاجیحسینی: روزی رفیع مددکار در خیابان شهرستانی (منشعب از میدان فوزیه) به آرایشگاه میرود؛ دو نفر از مشتریهای آرایشگاه پس از دیدن رفیع به هم اشاره میکنند و لبخندی میزنند. آرایشگر آن دو مرد را به رفیع معرفی میکند: رضا فاضلی و حسن شاهین؛ که به رفیع پیشنهاد بازی در سینما را میدهند. اما رفیع خاطرهی تلخ فیلمبرداری رستم و سهراب را تعریف میکند که در سرما میلرزیده و در پایان فیلمبرداری یک ساندویچ به او میدادهاند. فاضلی و شاهین به رفیع میگویند که وضعیت سینما فرق کرده و نگران نباشد...
سینما متروپل پس از هفتادوچند سال
عباس بهارلو: سینما متروپل که یکی از نخستین سینماهای شیک و لوکس تهران است و در ابتدای جنوبی خیابان لالهزارنو ساخته شد، اکنون مثل همهی سینماهای این منطقه تعطیل و متروک شده است. در 24 فروردین 1323 «شرکت سهامی متروپل با مسئولیت محدود» با سرمایهی مهدی باتمانقلیچ، کامل خیاط، آوانف آوانسف و حسینعلی البرز به مدیریت ژرژ نعیم برای فعالیت در زمینهی سینما و تئاتر و هر نوع فعالیت بازرگانی تشکیل شد و امتیاز آن در دفتر ثبت شرکتها به شمارهی 1772 به ثبت رسید...
کانال تلگرام ماهنامه سینمایی فیلم: