مهر 1397 - شماره 548
خشت و آینه: میداسهای وطنی و سلبریتیهایی که طلا جارو میکنند
جهانبخش نورایی: در عالم بازیگری و هنر و تجارت، میداسی داریم که قبلاً در کوچه و خیابان می پلکید، حالا بازیگر شده، نام و شهرتی به هم زده، لمس طلایی پیدا کرده و یک رمان چند کیلویی نوشته (یا برایش نوشتهاند) و با فروش هر نسخهاش، که به اعتبار نام این میداس احتمالاً برای نخواندن میخرند، ذرات طلا به سوی مؤلف سرازیر میشود؛ میداسی داریم که کارش و هنرش چیز دیگری است، اما دستش برسد نقاشی هم کپی میکند و پای هر تابلو میلیونها تومان قیمت میگذارد و نان اسم و امضایش را میخورد و برای معترضان خطونشان هم میکشد؛ میداسی داریم که هر چه وزنش بالاتر میرود، لمس طلاییاش فربهتر میشود و به برکت حرکات عجیب و پوشش رنگارنگ و آش نذری پختن و...
رؤیابافی یا عملگرایی؟: دربارهی آیینهای سینمایی و تولد یک جشن جدید
پوریا ذوالفقاری: سینمای ایران سینمای روابط و ملاحظات است. آدمها به قول معروف چشمشان توی چشم هم است و هر گاه بنا بر دورهمی و جشن و اهدای جایزه گذاشته میشود، دیر یا زود این روابط و رفاقتها از راه میرسند و سایهی سنگینشان را روی تصمیمها میاندازند. اگر جشن دولتی باشد که سیاست هم فضا را نامطبوعتر میکند و مثل جشنوارهی فجر جوایز به سهمهایی بدل میشوند که باید به تناسب قدرت رسانهای و رایزنیهای پشت پرده و عربدهکشیهای جلوی پرده، بین شرکتکنندگان تقسیم شوند. خلاصهی مطلب این که به شهادت تاریخ همین چهار دهه، افتادن جشنها به دام مناسبات غیرسینمایی دیر و زود دارد ولی سوخت و سوز ندارد.
پاسخی به یک ابهام قدیمی: ما را به چشم سِر ببین!
جواد طوسی: بهزادخان عشقی سلام.، یکراست میروم سر اصل مطلب. این چه عادت بدی است که خودت را مجتهد جامعالشرایط میدانی و ما بندگان درگاهت هم باید قبول کنیم حرفها و نظرهایت، وحی منزل است؟ طی سالهای دور و نزدیک، گاهی در مطالبت به طور مستقیم یا غیرمستقیم ذکر شرّی از نگارنده کردهای. بهویژه هر جا قصد نواختن مسعود کیمیایی را داشتهای، مرا نیز بینصیب نگذاشتهای. طی این مدت، بجز یک مورد ضرورتی به پاسخگویی ندیدم اما در این مورد اخیر (مطلب «احکام کلینگر» در شمارهی 545 ماهنامه) دیگر واقعاً شورش را درآوردی.
خنده و فراموشی، کمدی و امر قدرت: سینمای کمدی در گذر این سالها
بهزاد عشقی: فیلم کمدی هزارپا رکورد میشکند و سیوپنج میلیارد تومان میفروشد. فیلمهای کمدی مصادره و تگزاس و آینهبغل و... نیز در رأس فیلمهای پرفروش سال قرار میگیرند. مردم به دیدن فیلمهای کمدی میروند تا دردهای خود را فراموش کنند. کانونهای قدرت نیز کمدیسازی را ترغیب میکنند تا بگویند ملالی نیست و همه با سرخوشی روزگار میگذرانند. به این ترتیب ملت و دولت در یک نقطه به اشتراک میرسند: کمدی ببینیم و کمدی بسازیم تا دردها را فراموش کنیم..
درگذشتگان: عزتالله انتظامی: ارگ، فروریختهاش هم هنوز ارگ است
امیرشهاب رضویان: حدود سال 87 بود که از طریقی پیشنهاد شد که چهرهی انتظامی در قبال مبلغی حدود صد میلیون تومان، در بیلبرد تبلیغ محصول یکی از شرکتها استفاده شود. قبول نکرد. پرسیدم: چرا؟ گفت: «اول که پولش به چه دردم میخوره؟ میخوام زن بگیرم یا خونه بخرم؟ دوم، بذار این مردم یه خاطرهی خوب از من داشته باشن. جای من روی پردهی سینماست نه روی بیلبرد!»...
گزینگویههای آقای بازیگر: کمی شوخی، کمی جدی
حمیدرضا مدقق: زندهیاد عزتالله انتظامی بازیگر کمدیهای طنز بود. البته در بیانی دقیقتر، او بازیگر درامهای جدی اجتماعی و تاریخی بود چرا که از میان حدود شصت فیلمی که در آنها بازی کرد، فقط حدود ده فیلم مشخصاً کمدی هستند. شمایل انتظامی در این چند فیلم، رِندی است که با فرصتطلبی و طرحریزی نقشه برای کسب و حفظ منافع مورد نظرش میکوشد و در این مسیر از آسیب زدن به دیگران هم واهمهای ندارد (آقای هالو، اجارهنشینها، گراند سینما، روز فرشته). انتظامی گاه در فیلمهای غیرکمدی خود مانند دایرهی مینا و هامون نیز چنین شمایلی را بازآفرینی کرده است...
مناسبترین صدا برای او، صدای خودش بود
علی باقرلی: اما واقعیتی که نمیتوان آن را انکار کرد این است که بهترین صدا برای انتظامی، صدای گرم و شیرین و بیان طنازانهی خودش است. زنگ خاص صدای استاد انتظامی خیلی به چهرهاش مینشست و بخش اعظمی از هنر حسگیریاش روی بیان پخته و پروردهاش میچرخید. انتظامی هم مانند زندهیاد خسرو شکیبایی از آن دسته بازیگرانی بود که کاملاً به ارزش دراماتیک صدا و ظرافتهای بیان واقف بود و در انتقال حسهای مختلف بهخوبی با بازیهای چندگانه با تار و پودِ حنجرهاش موفق عمل میکرد...
حسین عرفانی (1397-1321): صدای دیدنی
علی شیرازی: حسین عرفانی بهدرستی بر صدای پرحجمش تسلط داشت؛ اصلی مهم در گویندگی (و البته خوانندگی) که تا گوینده/ خواننده به همهی حجم مفید صدای خود پی نبرد و دست نیابد خبری از لطافت و زیبایی در صدا نخواهد بود. عرفانی هم خیلی زود در این کار به پختگی رسید. حنجره و صدای او مثل موم در دستانش نرم و کارا بود...
صدایی با صلابت بیهمتا
علی باقرلی: پس از کسب تجربه و تکنیک خاص این کار در نیمهی اول دههی چهل به صف گویندگان نقش اول پیوست. یکی از نقشهای ماندگارش در این زمان که در دیده شدنش بسیار مؤثر بود، دوبلهی جیم توپول در موزیکال ویولنزن روی بام (نورمن جیوسن) بود که در استودیو دماوند به مدیریت محمود قنبری دوبله شد. انتخاب اول برای این نقش به پیشنهاد روبیک گرگوریانس، منوچهر اسماعیلی بود که پس از عدم توافق با او، نقش به عرفانی رسید...
سعید کنگرانی: جاذبهی مرگبار
هوشنگ گلمکانی: کاملترین تصویر از این پرسونای سینمایی در فیلم در امتداد شب شکل گرفت و نقش و چهرهای را به سینمای ایران معرفی کرد که پیش از آن سابقه نداشت. جواناولهای سینمای ایران در آن دوران و پیش از آن، شخصیتهایی خاکی و کوچهای، با هیبت کارگرها یا ولگردها و لمپنها بودند که اما اعتمادبهنفس داشتند و تکیهگاه اطرافیانشان تلقی میشدند. ولی پرسونای سعید کنگرانی، جوانی رمانتیک و آسیبپذیر بود؛ شبیه جوانهای سینمای پس از انقلاب که بیش از این که تکیهگاه دیگران باشند، خود نیازمند کمک اطرافیان هستند...
سینمای جهان - اوجگیری تازهی کوهن با سریال جدید و درخشانش
شهزاد رحمتی: ساشا بارون کوهن بازیگر، کمدین، فیلمنامهنویس و تهیهکنندهی 46سالهی انگلیسی با سریال آمریکا کیست؟ قاطعانه نشان داد که دردسرآفرینی برخی کارهایش هم سر سوزنی از جسارت و صراحت گزندهی کار او نکاسته. در واقع برعکس، چون آمریکا کیست؟ شاید گزندهترین کار تلویزیونی بارون کوهن تا امروز و در ضمن سیاسیترین آنها باشد و به نظر من نقطهی اوج کار تلویزیونی این کمدین بزرگ است. میدانم که همه، نوع کار او و رویکرد حرفهایاش را نمیپسندند؛ بهخصوص در فیلم بورات: آموزههای فرهنگی آمریکا برای صلاح ملت پرافتخار قزاقستان (2006) که البته...
نمایش طنز از دل فاجعه: دربارهی «آمریکا کیست؟»
فریدون شفقی: کوهن در سریال جدیدش، آمریکا کیست؟، که آن را برای شبکهی «شوتایم» ساخته، هدفش آشکار کردن عمق فاجعهی تفکر ارتجاعی و انحرافی برخی از آمریکاییهاست و در این مسیر از هیچ بیپروایی، حتی مشمئزکننده، فروگذار نکرده است. او معمولاً در قالب یک شخصیت غریب و استثنایی فرو میرود و با افرادی شاخص از فرهنگ و سیاست آمریکا روبهرو میشود و آنها را در برابر دوربین در یک منگنهی گریزناپذیر گرفتار میکند و سپس واکنشهای لحظهای و محاسبهنشدهی آنها را شکار میکند. آمریکاییهایی که در برابر دوربین او قرار میگیرند در واقع قربانیهای طرح فریبکارانه و موذیانهی او هستند و...
گفتوگو با پائولو مورتی، دبیرکل جدید پانزده روز کارگردانان کن
محمد حقیقت: بخش پانزده روز کارگردانان جشنوارهی کن، از سال 2019 دارای دبیرکل جدیدی به نام پائولو مورتیمیشود که برای اولین بار اصلیتی غیرفرانسوی (ایتالیایی) دارد. دبیرکل این بخش هر چند سال یک بار توسط انجمن مؤلفان و کارگردانان فرانسه انتخاب میشود. تنها دبیرکلی که سی سال بر این بخش مدیریت کرده بود و آن را دارای شهرت جهانی کرد، پیرهانری دولو، یکی از بنیانگذاران جنبش مردمی ماه مه 1968 فرانسه، بود...
گزارش بیستونهمین بازار فیلم مستند لاروشل - فرانسه
جمشید گرگانی: با هر کس صحبت میکنی از سختی فروش مستند به تلویزیون مینالد. اینجا کسی از ارزش محتوایی و هنری فیلم مستند حرف نمیزند. تلویزیون مثل یک صاحبکار قلدر به تهیهکننده میگوید مستندی با فلان و بهمان مشخصات میخواهم. تهیهکننده هم با هزارویک ترفند سعی میکند جنس مورد نظر تلویزیون را تهیه کند. چون کانالهای بزرگ تلویزیونی خوب پول میدهند! همین...
نمای متوسط: دِدپول2 (دیوید لیچ): هیاهوی بسیار برای هیچ
رضا حسینی: ددپول2 فقط در یک صورت دیدنی است، اگر قسمت اول را ندیده باشید! چون در این فیلم نهفقط خبری از ساختار روایی قابلاعتنای فیلم اصلی نیست بلکه از عشق ضدقهرمان داستان و همسرش گرفته تا شوخیها و لفاظیها و بددهنیهای این ابرقهرمان، همه و همه تکراری به نظر میرسند و بههیچوجه تروتازگی قسمت نخست را ندارند. دیوید لیچ پیش از این بلوند اتمی را ساخته که آن فیلم هم با وجود چند صحنهی تعقیبوگریز و طراحیهای جالب توجه حرکتهای دوربین در چند فصل، چیز تازهای در چنته ندارد و...
فلاشبک در نمای متوسط: دوئل (استیون اسپیلبرگ): نبرد درون
هوشنگ راستی: دوئل اولین فیلم استیون اسپیلبرگ است که در اصل 74 دقیقه بوده و برای تلویزیون ساخته شده اما با افزودن چند سکانس و رساندن زمان آن به نود دقیقه در اروپا و کشورهای دیگر در سینماها به نمایش درآمد و باعث شد اسپیلبرگ به قول معروف یکشبه ره صدساله برود و به عقیدهی نگارنده هنوز هم بهترین فیلم اوست. این فیلم نشان داد که چهگونه میتوان یک تفکر فلسفی را با زبان سینمایی و در قالبی ظاهراً ساده ارائه کرد...
مستأجر (رومن پولانسکی)
در نیمهی اول فیلم، پولانسکی نهتنها خودش را به عنوان یک کارگردان فوقالعاده نشان میدهد بلکه به عنوان یک بازیگر هم معرکه است و ریزهکاریهایی دارد که ترلکوفسکی را بسیار به زندگی واقعی نزدیک میکند. یکی از فجیعترین و تأثیرگذارترین صحنههای فیلم، خودکشی اوست که خودش را از پنجرهی اتاقش به حیاط پرتاب میکند اما نمیمیرد و نیمهجان و خونین دوباره خود را به اتاق میکشاند و یک بار دیگر خودش را از پنجره به پایین پرتاب میکند. باید
افسانهی چیکاماتسو (کنجی میزوگوچی): عشاق مصلوب
شهرام جعفرینژاد: افسانهی چیکاماتسو (که با نامهای چیکاماتسو مونوگاتاری، داستانی از چیکاماتسو و عشاقِ مصلوب نیز معروف است) یکی از حلقههای میانی واپسین دورهی فیلمسازی میزوگوچی (شاهکارهای او در دههی 1950) و قطعهای مهم و لازم برای کامل شدن سیماچهی تألیفی او و راه یافتن به جهان آثارش است: خانم موساشینو (1951)، زندگی اوهارو (1952)و اوگتسو مونوگاتاری (1953) با تمرکز بر زنان مختلف، روایتهایی موازی از دوران امروزین یا جامعهی فئودالی ژاپن با مایههایی بهیکسان مهم - روابط خانوادگی، عشق، مرگ، فحشا و... - هستند که نیروی وحدتبخش خود را از ساختار منسجم و استوار بر میزانسنهای دقیق کارگردانشان میگیرند...
فیلمهای روز: سابربیکن (جرج کلونی): داخل کادر
مهرزاد دانش: کمدیهای کوئنها، معمولاً بر گرفتاریهای ناشی از فضاهای غریبی استوار است که در بزنگاه موقعیتی آدمهای عادی قرار گرفته است. خود آدمها ابله و کودن نیستند، وضعیت پیش رویشان ابلهانه مینماید و همین هم دغدغهی مخاطب را نسبت به شخصیتهای این آثار برمیانگیزاند. فیلمنامهی اولیهی سایربیکن را اگرچه کوئنها نوشتهاند اما با بازنویسی جرج کلونی و گرنت هسلو، از ماهیت کوئنیشان کاسته شده و فضایی نامنسجم پدید آورده است که دقیقاً مرزبندیهای یک کمدی موقعیت، یک کمدی بلاهت، و حتی یک درام جنایی را رعایت نمیکند...
بیروت (براد اندرسن): این گوشه، تنها، زیر آوار...
شاهین شجریکهن: تماشای بیروت به طرز بیربطی یادآور باغبان وفادار (فرناندو میرییس) و چند فیلم مشهور از مجموعهی پوآروی آگاتا کریستی است؛ از جمله شیطان زیر آفتاب (نسخهی 1982 گای همیلتن با بازی پیتر یوستینف در نقش کارآگاه پوآرو، و نیز اپیزودی از فصل هشتم سریال مشهور انگلیسی آی تیوی با بازی دیوید سوشه) و بهخصوص قرار ملاقات با مرگ (1988) و مرگ روی نیل (1978) که در اقتباس تلویزیونی آی تیوی بیشترین نزدیکی را با روح کتاب آگاتا کریستی دارند...
استفانی (آکیوا گولدزمن): آنها معصوم نیستند...
دامون قنبرزاده: پا گذاشتن بچهها به دنیای تیره و تار وحشت، هر چند از یک طرف دراماتیک و سینمایی بود و موجب جذب مخاطب، اما از سوی دیگر هم میشد آن را به عوض شدن دوره و زمانه نسبت داد، که انگار واکنشی بود به پیچیدهتر شدن دنیا و هر چیزی که در آن است. در واقع این رویکرد، ارجاعی فرامتنی هم داشت که همزمان با تحولات اقتصادی و سیاسی جوامع جهانی جلو میآمد و هر روز بدبینانهتر هم میشد...
وینچستر (مایکل اسپیریگ، پیتر اسپیریگ): راهروهای بنبست
مسعود ثابتی: برادران اسپیریگ که پیشتر با ساخت Predestination بارقههایی از توان و استعداد از خود بروز داده بودند و البته بعدها با ساخت Jigsawبدترین و نازلترین قسمت از مجموعه فیلمهای اره را - حتی با مقیاسها و استانداردهای پایین کل مجموعه - ارائه دادند، با آخرین فیلمشان شکست تمامعیار دیگری را به کارنامهشان اضافه کردهاند. آن چنان که هلن میرن بازیگر فیلم در مصاحبهای اشاره کرده، وینچستر قرار بوده یک داستان ارواح در قالب سنت بزرگ داستانهای ارواح ژاپنی و باور به حضور ارواح نیاکان باشد، اما...
توهین (زیاد دووِیری): جادوی واژگان، غرور و تعصب
مازیار فکریارشاد: زیاد دووِیری در چهارمین فیلم بلندش ظرف بیست سال، به سراغ واکاوی مشکلات سیاسی، تاریخی و فرهنگی زادگاهش لبنان رفته است. دعوای دو مرد عادی در بیروت به بهانهای برای این واکاوی و تجدید خاطرات تلخ و اختلافات دیرین سیاسی تبدیل میشود. توهین نمونهی قابلتوجهی از یک ایدهی ناظر ساده و پیچیده کردن تدریجی این ایده تا حد یک بحران ملی است. تونی مکانیک یکدنده و عضو پرحرارت حزب دموکرات مسیحی لبنان، در مواجهه با لهجهی فلسطینی یاسر کارگر پیمانکار شهرداری سر لج میافتد و مانع کار او میشود...
بازخوانی: در جستوجوی کارگردانان ازدسترفته - بخش سوم: دبلیو اس ون دایک
احسان خوشبخت: او از حواریون دی دبلیو گریفیث بود و برای او دستیاری کرده بود. جالب است که از میان دهها دستیار گریفیث هم بعضی از سریعترین فیلمسازان تاریخ سینما بیرون آمدند (ون دایک، جک کانوی، آلن دوآن) و هم بعضی از کندترینها و پول برباددهندهترینها (اشتروهایم). از بین این دستیاران سابق (یا به قول ون دایک، «هزار پادوی گریفیث»)، ون دایک از همه بیشتر پول برای استودیو آورد و از همه کمتر از منتقدان خیر دید...
لاغر شو یا بمیر!: نگاهی به رئالیتیشوهای کاهش وزن
نیوشا صدر: رئالیتیشوها برنامههایی هستند که ظاهراً قرار است بدون فیلمنامهی مکتوب و برنامهریزی دقیقِ اتفاقها به حیطههای شخصی زندگی آدمهای واقعی سرک بکشند و آن چیزی را پیش چشم مخاطب بیاورند که مطابق عرف قرار نبوده دیده شود. لذت این تماشا همواره لذتی است آمیخته به گناه که در پایهایترین شکلش، از اشتیاق افراد به سرک کشیدن در خانهی دیگران و خبردار شدن از اسرارشان برمیخیزد؛ دریچهی تلویزیون جای دوربینی قرار گرفته که محدودهی وضوحش پنجرهی باز خانهی همسایه است...
نقد فیلم - شعلهور (حمید نعمتالله): این است سینمای ملی
امیر پوریا: آیا تصویری که شعلهور از نسل بعدی عرضه میدارد، از آن جلوههایی است که نادانی و ندانمکاری را ریشهی تمام بیریشگیهاشان تلقی کند؟ فیلمهای زیادی که شاید قصد و شاید ادعای همدلی با جوانان و تینایجرهای جامعهی معاصر خود را داشتهاند، عملاً این بیهدفی و بیشناختی را به آنان نسبت دادهاند و به جای همدلی، در نهایت به تخطئهی نسل جوان پرداختهاند: اگر راهحل جوان این جامعه برای به دست آوردن دختر مورد علاقه این است که پدر او را بابت مخالفت با ازدواج آنها از سر راه بردارد یا دختر را در همان مقطع عقد پنهانی، به دردسر بارداری بیندازد یا سطح شعور و توقعش از امکانات پیرامونی این است که وام بانکی هنگفت را بیضامن به او بدهند، بدیهی است که فیلمهای نشاندهندهی این جوانان یعنی بهترتیب عصبانی نیستم! (رضا درمیشیان، 1392/ اکران: 1397)، چهارشنبه 19 اردیبهشت (وحید جلیلوند، 1393) و مالاریا (پرویز شهبازی، 1394)، انگار دارند به جای سمپاتی، برای این نسل تمسخر خریداری میکنند...
که شعلهورشدنم دود است
جواد طوسی: آنچه باعث تشخص آثار حمید نعمتالله شده، نمایش آدمها و رابطهها و موقعیتهای فردی نامتعارف است. از بوتیک تا شعلهور هر چه جلوتر آمدهایم شرایط غیرعادی حاکم بر این افراد و مناسباتشان بیشتر شده است. حالوهوای فیلمهای نعمتالله، غریزی بودنِ کولیوار او را لو میدهد. این حس غریزی از طریق نزدیک شدن به دنیای خاص آدمهایش و روابط و خصایصشان در چرخهی روزمرگی، تصویری دفرمه و کلاژگونه از جامعهی دگرگونشدهی معاصر ارائه میدهد...
آنتیکها و زامبیها
مازیار فکریارشاد: فیلمهای حمید نعمتالله بیش از هر چیز با تلاش برای به نمایش گذاردن قدرت کارگردانی و اجرا به یاد آورده میشوند. در این میان شخصیتهای جذاب فیلمهای او را بیشتر نقشهایی فرعی و گذرا بر عهده دارند. در یادآوری سریع فیلمهای کارنامهی نعمتالله، شخصیتهایی مثل مهرداد و آقاشاپوری و دکتر بوتیک، احمد رنجه (نادر فلاح) و نقشهای سیامک انصاری در بیپولی و جمال اجلالی و علی عمرانی در آرایش غلیظ جلوتر از بازیگران و نقشهای اصلی به یاد آورده میشوند...
نگاهی به فیلمبرداری «شعلهور»؛ روزبه رایگا: رنگها و رنجها
محسن جعفریراد: فیلمبرداری شعلهور از برگهای برندهی فیلم است و با توجه به وابستگی فیلمنامه به نحوهی اجرا و قابهای دوربین، و اهمیتی که منظره و پسزمینه در این فیلم دارد، با یک فیلمبرداری معمولی و متوسط نمیشد انتظار داشت که شعلهور از حد فیلمی معمولی فراتر رود. در واقع این نمونهی قابلاشارهی فیلمهاییست که سر صحنه و از دریچهی دوربین معنا پیدا میکنند و نقش فیلمبرداری در تعیین کیفیت نهایی اثر چشمگیر است...
آخرین بار کِی سحر را دیدی؟ (فرزاد مؤتمن): زیر پوست شب
هوشنگ گلمکانی: آخرین بار کی سحر را دیدی؟ نه سه سال پیش در جشنوارهی فجر قدر دید و توجهی را جلب کرد و نه حالا در نمایش عمومی. فیلم البته عناصر تماشاگرپسند این سالها را ندارد و نادیده گرفته شدنش نزد عامهی تماشاگران چندان عجیب نیست، اما غفلت منتقدان از این فیلم پاکیزه و خوشساخت (البته نه درخشان و فوقالعاده) که متفاوت با جریان رایج سینمای ایران است، آن هم از فیلمسازی که یکیدو فیلمش از آثار مورد علاقهی منتقدان است عجیب به نظر میرسد. آخرین بار... یک فیلمنوآر جنایی پلیسی معمایی است که تلاش میکند ضمن وفاداری به قواعد ژانر، از کلیشههای فیلم پلیسی آمریکایی یا اروپایی هم فاصله بگیرد...
دُمسرخها (آرش معیریان): فیلم پرفروش بدون عطاران!
علی شیرازی: آرش معیریان به عنوان یکی از پایدارترین فیلمسازان آن گونه از فیلمسازی که کارش را در دههی نود هم تداوم بخشیده، کوشیده است فیلمی پرفروش با حضور دو بازیگر مهم آن سالها و بدون حضور عطاران بسازد. البته کار دشواری است اما در همین شرایط، دُمسرخها فروشی قابل قبول داشته و معیریان این بار فیلمی شستهرفتهتر هم ساخته است. او برای پرفروش شدن فیلمش از هیچ کوششی فروگذار نکرده است...
راه رفتن روی سیم (احمدرضا معتمدی): راندهشده از بهشت
شهرزاد امیرشاهکرمی: اصطلاح بهشت ایده و جهنم پرداخت در فیلمنامهنویسی، بیانگر آن است که چرا بسیاری از ایدههای جذاب به فیلمنامهها و در نهایت به فیلمهای استاندارد و موفقی بدل نمیشوند، در عین آنکه برخی آثار موفق و تحسینشده، ایدههایی ساده و تکراری دارند. پیوستن یک جوان سادهدل روستایی (داود) با تنبور به یک گروه موسیقی راک زیرزمینی، در هستهی خود دارای تقابلی است که ایجاد جذابیت میکند...
دو لکه ابر (مهرشاد کارخانی): داستان سرگشتگی و سرگشتگی داستان
محسن خادمی: دو لکه ابر داستان تنهایی و گمگشتگی آدمهاست. آدمهای قصه هر یک در تلاش برای گذار از تنگنایی هستند که به آن دچارند. خواه این تنگنا موقعیت احساسی منصور و آذر باشد، خواه پیدا کردن خواهری که نشانی از او در شهر نیست یا راه نداشتن به خانه و طرد شدن از خانواده. تازه فقط شخصیتهای اصلی داستان نیستند که دچار این گمگشتگیاند. در جهانی که کارخانی خلق کرده همهی آدمهای شهر، از مسافران اتومبیل کسری تا پیرمردی که خسته از انتظاری طولانی بار سفر بسته، تا زن خوانندهی پیش از انقلاب، همگی خسته و سرگشتهاند...
نگاهی به دو فیلم همهچی عادیه! (محسن دامادی) و یک کیلو و بیستویک گرم (رحیم طوفان)
دامون قنبرزاده: اگر برنامههای سینمایی تلویزیون را دیده باشید، حتماً به جملهی «فیلم آموزنده و خوبی بود، مشکلات جامعه رو نشون میداد» زیاد برخورد کردهاید. این جمله از زبان مخاطبهایی گفته میشود که تازه از سالن سینما بیرون آمدهاند و گزارشگر میکروفنبهدست، به سمتشان رفته تا از آنها بپرسد «فیلم چهطور بود؟». این بیماری «آن فیلمی خوب است که معضل روز جامعه را نشان بدهد» یا «فیلمی خوب است که آموزنده باشد» از هر کجا که شروع شده باشد، حالا دیگر چنان گریبان همه را گرفته که به نظر نمیرسد به این راحتیها بتوان از آن خلاص شد...
معرفی کتاب: طرفههایی از روزگار رونق کاذب کتابهای سینمایی
امیرعطا جولایی: با افزایش چاپ کتابهای سینمایی، انتخاب گزینههایی که کیفیت قابلقبولی داشته باشند (آن هم به اقتضای ماهیت خبری این صفحه، با یک نگاه و تورقی سریع) کار دشواری است. بخش قابلتوجهی از این کتابها مصادیق بارز کتابسازیاند. (گو اینکه پیش آمده - به اضطرارِ موضوع - در همین بخش مجله از برخیشان یاد شده باشد) و دیگر انتخاب کتابهای باکیفیت از بین این حجم انبوه، دشوار است. بالأخره در این میان چیزهایی از قلم میافتند، یا با تأخیری ناخواسته سراغشان میرویم؛ و بسیاری از این کتابها نیز تا تابستان آینده فراموش خواهند شد و تقدیرشان خاک خوردن در قفسههای کتابفروشی یا - از آن بدتر - کنج انبارها خواهد بود...
گزارش اکران: پانزده میلیارد فاصله!
تاریخ سینمای ایران امسال را فراموش نخواهد کرد. سالی که در آن هزارپا موفق شد با 35 میلیارد تومان فروش، پرفروشترین فیلم تاریخ سینمای ایران شود به شکلی که دیگر حرف و حدیثی هم باقی نگذارد؛ به این معنا که اگر در سالهای گذشته، اخراجیها یا نهنگ عنبر فروش بالایی میکردند، بلافاصله پای قیمت بلیت یا تعداد تماشاگر به میان میآمد و در نهایت به این نتیجه میرسیدند که به عنوان مثال کلاهقرمزی و پسرخاله فروش بیشتری کردهاند. اما حالا این رقمی که هزارپا به آن رسیده، هر جور که حساب کنیم، پرفروشترین فیلم تاریخ سینمای ایران است...