20 شهریور ۱۳۹۷ - شماره 547
پیشگفتار: دیروز امروز فردا
شهریورماه امسال، از آغاز کوششها برای برپایی موزهی سینما درست 24 سال میگذرد. و این زمان مناسبی است (تازه اگر دیر نشده باشد) که درنگ کرد و بر آنچه که بر این نهاد فرهنگی گذشته، مروری داشت و دید که امروز در چه حال و روزی است و برای آینده چه برنامهای دارد.
راوی دیروز، امروز و فردای موزه در این شمارهی ویژهی ماهنامهی فیلم، «بچهها» هستند. «بچهها» لقبی است که عزیز ساعتی، امیر اثباتی و بهزاد رحیمیان (به پیروی از لقب «پسرعموها» که به منتقدان کایه دو سینما در دههی پنجاه میلادی داده شده بود) خودشان به خودشان دادهاند. این «بچهها» از 1373 تا 1383، کنار عزتالله انتظامی و جمال امید، از اعضای شورای برپایی (و بعد طرح و برنامهی) موزه بودند و سپس، بعد از گذشت سالها، در 1393 دعوت شدند تا طرحِ «پروژهی بازسازی و نوسازی موزه» را آماده کنند. ...که، طی سه سال، طرحی را به سرانجام رساندند که پسندیده و تأیید شد اما عزم و اراده برای انجامش به منصهی ظهور نرسید. حالا هم «بچهها» بر آن شدهاند که روایت خودشان را از داستان موزه تا امکان و مجالی هست، تمام و کمال و بدون تعارف و مجامله، بازگو کنند. یعنی با خودشان قرار گذاشتند که بر خلاف رسمی دیرینه در فرهنگ و هنر (و البته سیاست)، بدون پردهپوشی و مصلحتاندیشی، داستان موزه را تعریف کنند. تا مخاطب احتمالی خودش تصمیم بگیرد که راست و دروغ روایت کجا بوده و خیر و شرش کجا؟ به برکت رونق رسانههای امروزی (که البته مطبوعات شاملش نمیشود) امکانش هست که بقیه (اگر بقیهای وجود دارند که ذینفع و از عزم و اراده و فرصت بهرهمند هستند) هم روایت خودشان را از این داستان بگویند.
خُب «بچهها» که همه در هفتمین دههی زندگی خود به سر میبرند واقعاً در شرایط و منزلتی نیستند که بخواهند با روایتِ داستان موزه برای کارنامهی خود اعتباری را به ثبت برسانند. هر سهی «بچهها» (با نگاه به فیلمی از مارسل کارنه، 1944)، همیشه «بروبچههای اون بالا» بودند. هیچوقت در «لُژ» ننشستند و در روشنایی صحنه ظاهر نشدند. (بعضی حداکثر در دورههایی سرپرستی صنوف سینمایی را به عهده داشتند که قرار بود دولتی به شمار نیاید.) حتماً باید اینجا تعریف کرد که در نیمهی دوم دههی شصت در یک سال، یکی از «بچهها» برای جشنوارهی فجر نشریهی روزانه منتشر کرد. و بعد از خاتمهی جشنواره سید محمد بهشتی، با اعلام رضایتی که از نتیجهی کار (و بیشتر چگونگی کنترل تعدادی از، به قول خودِ بهشتی، «شرورترین» نویسندگان سینمایی) داشته، پیشنهاد استخدام در بخش بینالملل بنیاد سینمایی فارابی را داد. و جواب شنید که البته رضایت متقابل نبوده و اینجوری (با کارمندی در فارابی) حق انتقاد از شما سلب میشود و این اگر مناسب عاقلان باشد، شایستهی عاشقان نیست.
به هر حال در این شماره «بچهها» کوشیدهاند در روایت خود هر چه در کشو و گنجه یا انبان خاطره داشتهاند بریزند روی دایره.هر جا از مرور گذشته خوشخوشانشان شده ابراز کنند و هر جا خشمگین و افسرده شدهاند، احساساتشان را منتقل و خود را سانسور نکنند. در مجموعهی مطالب از «وقایعنامه» و «یادنامه» گرفته تا «رنجنامه» و حتی «بیاننامه»، احتیاط شده تا جنبهی انصاف نگه داشته شود. اگر جوالدوزی به عالم و آدم زده میشود، سیخی هم به خود فرو شود. زمانی اینگمار برگمان در همراهی با منتقدان چپگرا (که فیلمهایش را بیگانه با «واقعیت»های جامعهی سوئد میدانستند) مطلبی تُند (تُندتر از منتقدانش) با امضای مستعار منتشر کرد. و «بچهها» چون بیم داشتند که بعد از انتشار این شماره از مجله، کسی یا نهادی پاسخی ندهد و نقد و انتقادی مطرح نشود، تصمیم داشتند خودشان در همین شماره، با نام مستعار، پیش پیش، جبران مافات آینده را بکنند. ...که نکردند و امیدشان به راویانِ دیگر (بهخصوص از نوع دولتی) است که همتی بکنند و جلو بیایند.
موزهی سینما با بیم و امید برپا شد. یکی از بچهها در صبح زودِ بیستویکمِ شهریور 1379، نخستین روز جشنهای «صد سالگی سینما در ایران» به موزهی هنرهای معاصر رفته بود تا ببیند دو نمایشگاهی (که با ضرب و زور و تهدید به افشاگری بابت عدم همکاری) با عناوین «صد سال عکاسی فیلم در ایران» و «صد جایزه در صد سال سینمای ایران» که آنجا (بدون کمک هیچ مقام و هیچ نهاد) برپا کردهاند در چه وضعیتی هستند. همان صبح که در «رَمپ» موزه، عکسهای قاب شده و به نمایش درآمده (برای نخستین بار در آن سالها از دستاندرکاران قدیم و جدید سینما) مرور میشد، نگرانی هم حادث شد. نکند کسی جلو بیاید و استنطاق کند که شماها اینها را چه جوری و با اجازهی چه کسی عرضه کردهاید؟ و اینجا متهم «بچهها»یی بودند که تازه در جریان کار موزهی سینما دریافته بودند، سینمای ایران اگر نه به خاطر محصولاتش، بلکه بیشتر به جهت آدمها و تاریخی که پشت سر دارد مستحق احترامیست که همیشه از آن دریغ شده است. و البته از این نمایشگاه هیچ کدام از مسئولان سینمایی و فرهنگی (لابد به تصور اینکه ربطی به آنان ندارد) بازدید نکرد.
راست این است که معمارانِ «سینمای نوین ایران» میانهی چندانی با خود «سینما» نداشتند. چرا که «سینما» وسیله به حساب میآمد. و در آن سالهای دههی شصت، چرخ همین «سینما» به ضربِ انحصار تولید و نمایش و البته قابلیتهای تعدادی («سوا» شده) از دستاندرکاران قدیم و استعداد و تلاشِ دستاندرکاران جدید، به حرکت درآمد و رونق گرفت. خیلی زود هم موجِ موفقیت فیلمهای ایرانی در جشنوارههای بینالمللی به راه افتاد. در حالی که خود «آقایان» (در آن سالها و بهخصوص در سالهای بعد) زیاد به این جوایز باور نداشتند. ته دلشان فکر میکردند مگر میشود (حداقل در مورد جایزهی تعدادی که خودشان نمیپسندیدند) کاسهای زیر نیم کاسهی این «اهل طرب» نباشد. در چنین وضعیتی انتظار احترامِ عمومی به مجموعهی این «سینما» و حفظ میراثش، در چارچوب موزهی سینما، کمی پرت و زیادی بود. با این بساط (فارغ از عمارت تاریخی باغ فردوس که انگار از آسمان نصیب موزه شده بود) حداکثر میشد در حد یکی از فرهنگسراهای شهرداری طرف شد. چنانکه شدند. ...عباس کیارستمی، بر خلاف فیلمهایش (طوری که «بچهها» شناختند) آنچنان آدم خوشبینی نبود. و اغلب (گاه حتی در سمت عضو هیأت امنای موزه) میگفت: «آقایان» اصلاً خودِ «سینما» را نمیخواهند.
در آن سالها «بچهها» بین خودشان به شوخی/ جدی میگفتند این موزه را تعطیل کنند، یکی دیگر برپا میکنیم. «بچهها» از موزه رفتند و برگشتند و دوباره رفتند. و حالا، بیست سال بعد از افتتاح «برداشت اولِ» موزه در لالهزار، انگار همان موزهی دیگر را، مورد پسند زمانه، خود «آقایان» برپا کردهاند. زمانه و مناسبات و حتی سینما هم دیگر شده است. کسی را دیگر با «بچهها» کاری نیست و حتی از آنان گله میشود که چرا اضافه بر طرح «پروژهی بازسازی و آمادهسازی موزه»، «پول» هم برای اجرای آن تهیه نکردهاند. و از «بچهها» قول که پوستین را ول کنند (که کردهاند). امید که پوستین هم «بچهها» را ول کند. و چراغ این خانه (در هر وضعیتی که هست) روشن بماند.
میماند سخن آخر با نسلهای آینده: این «بچهها» از 24 سال پیش، با وقفهی طولانی در آن وسط، کوشیدند یک نهاد فرهنگی را بنیان بگذارند و راه بیندازند. مسیر و حاصل کارشان را هم از این شمارهی ماهنامهی فیلم و اصل موزه که (هزار بار شکر) هنوز در باغ فردوس دایر است میتوان خواند و دید و قضاوت کرد. زورشان همین قدر رسید. اگر در نسلهای آینده هم همت و علاقه و انگیزه و شور و عشقی برای انجام این نوع کارها در این مرز و بوم هست... این گوی و این میدان.