اردیبهشت 1397 - شماره 541
چشمانداز ۵۴۱
درگذشتگان: بهرام زند (97-1328): تعریف صلابت صدا
چند روز بعد از پایان تعطیلات عید امسال، صنعت دوبله، یکی از بهترینها و قدیمیترینهایش را از دست داد. ابوالفضل بهرامزندی مشهور به بهرام زند، هجدهم فروردین با انبوهی از خاطرهسازی دلنشنین حاصل صدای مخملینش بر چهرهی معتبرترین بازیگران ایرانی و خارجی، بعد از سالها مبارزه با سرطان معده، بر اثر ایست قلبی و در آستانهی هفتادسالگی درگذشت... چند دهه قبل که سریالها مثل امروز رواج نداشتند و بهراحتی و باسرعت قابلدانلود نبودند، تنها مدیومی که میشد آنها را دنبال کرد چند کانال محدود تلویزیون بود و صدای زند به شخصیتها و بازیگرانی صلابت بخشید که همچنان در حافظهی عاطفی و تحلیلی مخاطبان ثبت شدهاند. از جمله معروفترین آنها لین چان در سریال جنگجویان کوهستان، ناوارو (روژه آنن) در همین سریال و کارآگاه شرلوک هلمز در شرلوک هلمز و بازگشت شرلوک هلمز و...
گفتوگو با بهرام زند: وزن صدا
حمیدرضا مدقق: دلاور (مل گیبسن، 1995) چند بار از تلویزیون پخش شده بود؛ از جمله نخستین بار در نوروز یکی از آن سالها. از این رو نوروز 1388، محمود قنبری که مدیریت دوبلاژ آن فیلم را بر عهده داشت و بهرام زند که به جای ویلیام والاس (مل گیبسن) صحبت کرده بود، بهترین گزینهها برای یک گفتوگوی تلویزیونی نوروزی با موضوع دوبله بودند. این دعوت ضمناً بهانهای بود برای ملاقات با مردی که صدای پرطنینش برایم یادآور قهرمانان باشکوه، دوستداشتنی و سختکوش فیلمها و سریالهای گوناگون بود. زندهیاد بهرام زند در همان برخورد نخست به دل مینشست. آراسته و باوقار بود و به شکل جالبی ویژگیهای همان شخصیتهایی را داشت که به جای آنها صحبت کرده بود... از آن گفتوگوی طولانی فقط بخشهای کوتاهی از گفتههای استاد قنبری (که عمرشان مستدام باد) را که دربارهی بهرام زند بود، آوردهام.
صداهایی از دور: آنچه میخواهید دربارهی سیوششمین جشنوارهی جهانی فجر بدانید
رضا حسینی: برای اطلاع بیشتر از چگونگی انتخاب فیلمها و اقدامهایی که در این زمینه صورت گرفته به سراغ کامیار محسنین رفتیم که «مدیر ارتباطات بینالملل» جشنواره است و در تمام مراحل شناسایی و انتخاب فیلمها و مشاورهها، حضور داشته «تا انتخابهای هیجانانگیزتری داشته باشیم.» میدانید که جشنوارهی جهانی، هیأت انتخاب رسمی ندارد و مانند جشنوارهی برلین، دبیر با کمک مشاورانش فیلمها را انتخاب میکند. محسنین دربارهی اینکه جشنواره در مقایسه با سال گذشته چهقدر پیشرفت داشته، گفت: «وقتی به تعداد نخستین نمایشهای جهانی فیلمهای این دوره نگاه میکنم خیلی بهتر شده...» امسال فیلمهای کوچک اما مهمتری در جشنواره به نمایش درخواهند آمد؛ مثلاً در بین فیلمهای کوتاه، آثاری دیده میشوند که جوایزی از جشنوارههای معتبری چون کن برنده شدهاند: «میخواستیم راه متفاوتی را طی کنیم. بحثمان این بود که جشنواره به قوامی برسد که خود تهیهکنندگان و پخشکنندههای خارجی راغب باشند فیلمهایشان را به ما معرفی کنند...
مهم، ماندگاری جاذبه است نه زشتی و زیبایی: بخش دوم میزگرد بازیگری: جذابیت بازیگرها از کجا میآید؟
جهانبخش نورایی: این دنبالهی یک گفتوگوی جمعیست که بخش اولش در شمارهی نوروز دربارهی ریشهیابی جذابیت برخی از بازیگران بدقیافه و بدقواره چاپ شد. حرفهای متفاوت و جالبی زده شد. گفتوگو در جاهایی به مفاهیم کلیتری از قبیل هنر بازیگری و نقش حاشیهها در کارنامهی بازیگران هم کشیده شد اما بحث ناتمام ماند. شاید آنچه در پی میآید تصویر روشنتری از این موضوع کمتر بررسیشده به دست بدهد.
رضا کیانیان: بهرام رادان و مهناز افشار به واسطهی چهره وارد سینما شدند اما با کار کردن توانستند خودشان را بالا بکشند.
سعید قطبیزاده: ویژگیهایی مرتبط به هم است که از دل آن جذابیت یک هنرمند و یک بازیگر سمپاتیک بیرون میآید.
امیر پوریا: کاریزما گاهی به دلیل سنگینی و نفوذ حضور خود بازیگر است، نه چیزی دیگر.
یاشار نورایی: نسل جدید به واسطهی محدودیتها، با بازیگری مثل نوید محمدزاده که ظاهر شمایلوار ندارد، همذاتپنداری کند.
دربارهی سریال پایتخت5: بگذار عبور قطار خانهات را بلرزاند...
پوریا ذوالفقاری: در پایتخت بنا نیست هیچیک از آدمها عوض شوند. پایتخت محملی برای مشکلها و آدمهایی بود که نام خانوادگی مهمترینشان «معمولی» است و تنابنده آگاهانه (چنانکه در چند مصاحبه گفته) با هدف اشاره به تعلق طبقاتی این شخصیت این نام خانوادگی را برایش برگزیده است. نقی شخصیتی مثل مستر بین نیست که با اطمینان از ویژگیهای متفاوت و خاصش یک بار او را در جنگ ببینیم، یک بار در دیدار با ملکهی انگلستان و یک بار هم سر جلسهی امتحان. در واقع پایتخت اصلاً نیازمند ماجرا و موقعیت و حادثهی یکه و ویژه نیست. چنین عناصری پایتخت را از ذاتش دور میکنند...
علیرضا خمسه در پایتخت5: حرمت/ علیآباد هم شهریست؟
خسرو دهقان: آقای خمسه از جنس ماده نیست. از وادی انرژی است. حضور فیزیکیاش مهم نیست. تأثیر و حس بودنش مهم و کافی است. حضوری نیروزا و نیروآفرین دارد. او نماینده و شمایل و عصارهی «حرمت» و «کرامت» است. او رقت را بهسرعت رد میکند و ترحم جلب نمیکند. او محبت و احترام و توجه را گدایی نمیکند. که حتی هدیه میدهد. دیگران (اطرافیانش در سریال) هم هوایش را دارند و مراقبش هستند. حرمتش را پاس میدارند. و احترام را به سویش پرتاب نمیکنند. کسی در این مورد حرفی نمیزند. فقط عمل میکند. بر خطاهایش سرپوش میگذارند و چشمپوشی میکنند. و همهی اینها، بیمنت و بیچشمداشت...
علیآباد هم شهریست؟
هوشنگ گلمکانی: در فضای غبارآلود و گرفته و پر از سوءتفاهم این روزها، اظهار نظر مثبت دربارهی سریال پایتخت5 کار دشوار و پرمخاطرهای است. با این حال ابایی ندارم که با صراحت اعلام کنم پایتخت و همین فصل پنجمش سریالی جذاب و دلپذیر و کارشده است با جزییاتی دقیق - در فیلمنامه و اجرا - و شخصیتهایی شیرین و آشنا که آنها را خوب میشناسیم، با بازیهای ماهرانهای متناسب با این شخصیتها؛ پر از ریزهکاریهای ظریف. تنها سریالی که طی بیست سال اخیر شوق دنبال کردن و تماشای مکررش را در نگارنده برانگیخته است. در یادداشتی در فضای مجازی اشاره کردم که پایتخت برای نگارنده «از برخی جنبهها یادآور سریال جاودان داییجان ناپلئون» است و همان گونه که پیشبینی میشد...
نقد فیلم - به وقت شام (ابراهیم حاتمیکیا): سایههای پشت دیوار
شاهین شجریکهن: به وقت شام دامنهی محدود ژانر در سینمای ایران را - لااقل اندکی، به اندازهی وسع سازندهاش - گسترش میدهد و این انتظار را در مخاطب مأیوس و ملالزدهی سینمای ایران ایجاد میکند که خارج از دایرهی ملودرام/ کمدی/ درام اجتماعی هم میتوان فیلم ایرانی خوشساخت و استاندارد دید و با قصهاش همراه شد. طبیعتاً برای ما جماعت تمامیتخواه، که از کمالطلبی فقط نگاه از بالا را فوت آبیم، نفی ارزشهای به وقت شام و دست گذاشتن روی ایرادهایش (که برای هر فیلمی در این سطح و اندازه طبیعیست) سادهتر از پذیرش منصفانهی این واقعیت است که این فیلم در مقیاس سینمای ایران ساخته شده و مقایسهاش با تولیدهای «عظیم» و اکشنهای پرهزینهی هالیوودی صرفاً خوشخیالی داوران سختگیر مجازی را نشان میدهد و...
چراهای بیپاسخ و رازگشایی از یک خشم
بهزاد عشقی: قهرمان فیلم، خلبان جوانی است که به ارادهی پدرش، و برای یک مأموریت جنگی، به سوریه رفته است. یعنی اگر خلبان به خود واگذار میشد، به چنین مأموریتی نمیرفت. قهرمان به کسی گفته میشود که نیازهای شخصی خود را فدای باورهای خود کند. خلبان جوان نیز چنین کرده و خانواده را فدای آرمان میکند. کدام آرمان؟ فیلم از همان ابتدا داستانش را بر اساس یک رویداد کلیشهای بنا میکند. آیا داستان نظامیهایی را که خانواده را فدای اهداف قهرمانیشان میکنند، بارها در فیلمهای آمریکایی و هندی ندیدهایم؟ چرا راه دور برویم؟...
روبان ارغوانی
مصطفی جلالیفخر: به وقت شام دچار فقر محتواست و دچار این سوءتفاهم است که اکشن میتواند جای خالی روابط و آدمها و درام را پر کند. و اتفاقاً تسلط حاتمیکیا در کارگردانی، حسرت بیننده را بیشتر میکند. ضمن این که از همین منظر هم، جلوههای بصری فیلم ضعیف از کار درآمدهاند؛ هم در فصل آتش گرفتن موتور سوم و تیکآف از میان آتش که عملاً اوج تعلیق این سکانس را قربانی ضعف نمایش موتور آتشگرفته در آسمان میکند. بدتر از این صحنه، پایان فیلم است که انفجار هواپیما و سقوط قطعههایش به شکلی ابتدایی نشان داده میشود. آن هم در نقطهی اوج درام که قرار است شاهد ایثار شهادتطلبانهی علی باشیم و...
گفتوگو با مهرداد خوشبخت، کارگردان گروه دوم و تدوینگر «به وقت شام»: اتاق تدوین؛ آخرین گلوگاه
امید نجوان: تدوین به وقت شام را مهرداد خوشبخت بر عهده داشته؛ فیلمسازی که ساخت بیش از 150 تیزر تبلیغاتی، 25 تلهفیلم و سه سریال تلویزیونی را در کارنامهی خود دارد. او سه فیلم سینمایی (جای او دیگر خالی نیست، صدای پای من و عقاب صحرا) هم ساخته که هر سهی آنها به شکل عجیبی، قبل از اکران در سینماها از تلویزیون به نمایش درآمدهاند. میگوید سرلوحهی تمام کارهایش تکرار دستورالعملی از استیون سودربرگ، است که در جایی گفته: «پس از بررسی فیلمهای خوبی که در جهان ساخته شده به این نتیجه رسیدم که فیلم خوب را عبور از یک سکانس به سکانس بعد میسازد.» و خوشبخت اضافه میکند: «این، مهمترین و اصلیترین کلید برای ساخت یک فیلم خوب است. کلیدی که بدون اغراق، تمام قفلهای ارتباط با مخاطب را از میان برخواهد داشت.»
گفتوگو با مهدی جعفری، مدیر فیلمبرداری «به وقت شام»: طوفان شن و تعصب و خشونت
آذر مهرابی: چه تفاوتی بین حاتمیکیا و دیگر فیلمسازانی که برایشان فیلمبرداری کردهاید قائلید؟
جعفری: اکثر فیلمسازان ما در حوزهی ایده و موضوع محتاط شدهاند تا به مشکلی برنخورند. مجبورند به ایدههای کوچک فکر کنند و از تولیدهای سنگین فاصله بگیرند. اما حاتمیکیا فرصت بلندپروازی در آسمان ایدههای بزرگ را به خودش میدهد. من روحیهی منعطفی به لحاظ کاری دارم ولی محافظهکار نیستم و خودم را در خدمت کار قرار میدهم. هماهنگ شدن با حاتمیکیا برای من خیلی سخت نبود، نقطهی اشتراک ما جدی گرفتن سینماست، اهمیت دادن به نگاه سینمایی و میدان دادن به ایدههای تجربهنشده. هر دو از کار سخت لذت میبریم، ضمن اینکه ممکن بود جاهایی همفاز نباشیم و...
لاتاری (محمدحسین مهدویان): زیر سنگینی سایه
ناصر صفاریان: با دیدن مقایسههایی که لاتاری را دنبالهرو آژانس شیشهای و در مدل حاتمیکیایی میدانند، ذهنمان میرود سمت این که اتفاقاً مشکل بزرگِ این فیلم هم مشکل بزرگِ همان فیلم است. ظلمی رخ داده و حقی ضایع شده و کسی به قصد حقطلبی قد علم میکند تا گرچه برای احقاق حق نزدیکان خود، ولی عملاً در کسوت عدالتجویی، کاری کند و حقی بستاند. درست مثل آنچه در قیصر، نمونهی متأخرتر هر دو فیلم بوده و در مقام قیاس، پای فیلم مسعود کیمیایی را هم به میان میکشد؛ چه این روزها و در مورد لاتاری و چه بیست سال پیش و در مورد آژانس شیشهای...
گم شده در غبار
امید نجوان: لاتاری را میتوان نتیجه و برآیند یک سوءتفاهم دانست. سوءتفاهمی که البته از اعتمادبهنفسِ حاصل از موفقیت فیلمهای قبلی همین فیلمساز ناشی شده؛ و باید پذیرفت به صورت طبیعی و در حقیقت به این آسانیها دست از سر او و گروه پرتعدادِ حامیان و همکارانش برنخواهد داشت. در چنین شرایطی مهدویان، درست با همان شیوهی ایستاده در غبار و ماجرای نیمروز این فیلم را ساخته؛ با همان حرکتهای دوربین، همان قابهای ناآرام (و اینجا فاقد نوآوری) و همان شیوهی نگاه (از دور، از پشت پنجره و از پشت بوتهها یا شاخههای درختها) که در همهی فیلمهای او گویی از زاویهی دیدِ یک دانای کلِ تیزبین و البته بسیار کنجکاو روایت میشود...
مرز پٌر گٌهر
ریحانه عابدنیا: داستان لاتاری یک ملودرام ساده و سطحی است که بیجهت وجههای سیاسی به آن تحمیل کردهاند. هیچ بخشی از داستانش به مسائل ملی و سیاسی و حتی مسائل اجتماعی روز، ارتباط پیدا نمیکند. چنین رویکردی برای داستان، زمانی قابلپذیرش است که دختر، از قشری حاشیهنشین با فقر شدید اقتصادی و فرهنگی؛ یا شخصی رهاشده و بیخانمان باشد و کسی با ظاهری فریبنده و وعدههایی دروغین بخواهد از او سوءاستفاده کند. به عنوان مثال، اگر سامی دخترهایی را که در گرمخانهها اقامت دارند یا کودکان کار را به این شکل فریب میداد و به نابودی میکشاند...
فِراری (علیرضا داودنژاد): فَراری
هوشنگ گلمکانی: پنجاه سال پیش، نصرتالله وحدت فیلمی ساخت به نام ماجرای شب ژانویه که در آن خود وحدت نقش مردی اصفهانی را بازی میکند که شب ژانویه در تهران از سر اتفاق با دختر جوانی برخورد میکند و با او همراه میشود تا هم او را به مقصد امنش برساند و هم در طول مسیر، او را در برابر چنگال «گرگهای شهر» محافظت کند. فِراری کموبیش همان خط داستانی را با مایههای روز آمیخته اما با وجود پختگی در اجرا، به دلیل فیلمنامهی ضعیفش (باز هم ضعف فیلمنامه)، رویکرد و آدمهایش تخت و یکبعدی ماندهاند...
مصادره (مهران احمدی): غریبههای ال پاسو
هوشنگ گلمکانی:مصادره یک کمدی است، با مخلوطی از انواع شگردهای کمیک. کمدی موقعیت، کمدی قرار گرفتن آدمی ناآگاه در جایگاهی بیتناسب، کمدی کلام، کمدی شکلک... و مهمتر از همه، به عنوان محبوبترین فرمول کمدی در سینمای ایران، کمدی عبور از خطوط قرمز سیاسی و اخلاقی. «عبور از خط قرمز» اصلاً فرمول موفقیت فیلمهای ایرانی در گیشه طی دو دههی اخیر است؛ موفقتر از هر ستارهای. البته مصادره در این زمینه دولبه کار کرده؛ هم به این طرفیها نیش زده هم به آن طرفیها، به عنوان سیاستی برای ایجاد حاشیهی امنیت. اما...
کوپال (کاظم ملایی): کوه یخ
محسن جعفریراد: کاظم ملایی همانند دو فیلم کوتاه تحسینشدهاش یعنی منها و دیلیت، در کوپال نیز حرکت خلاف جریان آب و جاهطلبی را نقشهی راه خودش قرار داده تا بدون توجه به جریانها و موجهای سینمایی روز، نگاه مستقل و سینمای شخصی خودش را جستوجو کند. جاهطلبیای که با نوع طراحی هستهی مرکزی روایت بهخوبی برجسته شده است؛ دکتر احمد کوپال برای خودش یک امپراتوری شخصی تشکیل داده - از در و دیوار این «قلعه» که نشانههای گرافیکی کوپال را دارند تا ظروف مختلفی که منقش به نام کوپال هستند - و...
پاپ (احسان عبدیپور): مسیح در آفریقا توقف نکرد
مازیار فکریارشاد: پاپ فیلم شلوغی است و نکتههای زیادی برای روایت دارد. اما بعضی از این نکتهها انگار ناگفته مانده و گفتهها هم آن گونه که باید روایت نشدهاند. احسان عبدیپور در دومین تجربهی کارگردانیاش (سومین فیلم اکرانشده پس از تنهای تنهای تنها و تیکآف) به روایتی دیگر در بستر زادگاهش بوشهر روی آورده است. فیلمهای عبدیپور همگی دارای جغرافیای روشن روایت و سرشار از خردهفرهنگها و سبک زندگی و جهانبینی و گویشهای منطقهی بوشهر و خطهی جنوب است...
سه عاشقانهی ساده
خشایار سنجری: قصهی عشق علی و هستی در اپیزود «مکزیک»، قصهای آشنا و تکراری است. جوانان عاشقپیشهای که به وضع موجود معترضاند و چوب ساکت نماندنشان را میخورند. عبدیپور این حدیث مکرر را با زبانی تازه و قهرمانمحور نقل میکند. کارگردان برای وصف حالتهای روحی هستی (دختر مهمان در خانهی عمو فرج)، موسیقی شاد جنوبی را (که به جاز پهلو میزند) با نماهایی از تنهاییهای محنتبار هستی ترکیب میکند تا فاصلهی غم و شادی را درهم بشکند...
خرگیوش (مانی باغبانی): «کی هر چی داره، راضیه؟»*
امیر پوریا: نباید تعجب کرد. این قصهای قدیمی است: تماشاگر مدعی خاصپسندی در سینمای ایران، هم پیوسته از همانندی فیلمها به یکدیگر گله دارد و هم از آن سو، اتفاقها و تجربههای تازه را رصد نمیکند تا دستکم درست دیده و در مرحلهی بعد، نقد شوند. عرض میکنم که خرگیوش نخستین تجربهی جدی سینمای ما در برداشتی کمیک از قالب Hallucination Movies است که معادل کمیک «سینمای هپروتی» برای آن به ذهنم میرسد. قالبی که نمونههای مشهور آن همچون نردبان جِیکوب/ پل صراط یا مرثیهای بر یک رؤیا در ایران هم آشنا و محبوباند؛ اما در گرایش کمیک خود بابت دیوانهبازیهای عمدی ساختار و آدمهایش بهندرت جدی گرفته میشود...دوئل نتفلیکس و جشنوارهی کن:
سینمای جهان -چه کسی از نتفلیکس میترسد؟
شهزاد رحمتی: یک هفته پیش از موعد مقرر اعلام اسامی فیلمهای جشنوارهی کن، رویدادهایی جنجالی، روال معمول جشنواره را با اشکالهایی بیسابقه مواجه کرد؛ پیشامدهایی که با توجه به مناسبات در حال تحول پخش و نمایش فیلم، درخور توجهی خاص است: شبکهی نتفلیکس که با عرضهی برخی از تحسینشدهترین فیلمها و سریالهای سالیان اخیر اعتبار فزایندهای کسب کرده تهدید کرد که پنج فیلمش را که قرار بود برای نخستین بار در کن به نمایش درآیند از برنامه بیرون میکشد. بر اساس یکی از قوانین جشنوارهی کن، فیلمهای بخش اصلی باید در سینماهای فرانسه به نمایش عمومی دربیایند و چون نتفلیکس سرویسی است اینترنتی، فیلمهایش اجازهی حضور در بخش مسابقهی اصلی جشنواره را نداشتهاند و...
به یاد میلوش فورمن (2018-1932): فورمن، مکمرفی، موتسارت و ما
شهزاد رحمتی: با پایان بهار پراگ، فورمن به واسطهی فشارها و سرخوردگی سیاسیاش دلیلی برای ماندن نمیدید؛ بهخصوص که به لطف موفقیتهای جشنوارهای فیلمهایش در اروپا اعتباری خاص به هم زده بود و به لطف دو بار نامزدی دریافت اسکار، در آمریکا نیز میان اهل فن، چهرهای معتبر به حساب میآمد. او به آمریکا رفت و نهتنها زندگی حرفهای خودش بلکه سینمای آمریکا و جهان را تغییر داد. البته در آمریکا شروع امیدوارکنندهای نداشت: عزیمت (1971) جایزهی بزرگ جشنوارهی کن را گرفت ولی در آمریکا نهتنها با واکنشهای منفی منتقدان مواجه شد بلکه به گفتهی خود فورمن چنان فروش ناچیزی داشت که در نهایت او را پانصد دلار بدهکار استودیو کرد!...
راز ماروبون (سرخیو سانچز): مُردههای زنده، زندههای مُرده
دامون قنبرزاده: فیلم با الگوی ژانر وحشت در زیرژانر جن و روح آغاز میشود. زیرژانری که حالا دیگر مؤلفهها، بزنگاهها و جزییاتش برای بینندهی حرفهای، حتی تکراریست؛ خانوادهای وارد یک خانهی قدیمی میشوند و یکیدو شب بعد از جاگیر شدن، صداهایی میشنوند و چیزهایی در خانه تکان میخورد و کمکم پی میبرند که روحی خبیث، جامانده از سالیان دور، به دلایلی مختلف، قرار است آنها را آزار بدهد. خانواده هم با کمک همدیگر و احتمالاً یاری گرفتن از یک جنگیر حرفهای، تلاش میکنند روح خبیث را از خانه بیرون کنند و اگر هم موفق به این کار نشوند، در نهایت این خودشان هستند که در انتهای فیلم خانه را ترک میکنند تا...
بار (الکس دلاایگلسیا): سیمای زنی در میان جمع
محسن بیگاقا: نوشتن دربارهی بار فرصتی برای معرفی یک فیلمساز مهم امروز سینمای جهان است که با وجود درخشیدنش در جشنوارههای معتبر، آثارش چندان در دسترس مخاطبان وطنی قرار نگرفته است. عشق الکس دِ لا ایگلسیا، فیلمساز اسپانیایی، به فلسفه، فضای جنایی، سیرک، دلقکها، جادوگران و کلاً زندگی جمعی آدمها و تعریف خاصش از زندگی، از فیلمسازان معاصر متفاوتش میکند. با اینکه فقط افسانهی غمگین شیپور (2010) را دربارهی یک سیرک ساخته، میتوان فیلمهای بعدی او را هم بهنوعی نشانهی علاقهاش به سیرک و نمایش و خودنمایی انسانها در برابر یکدیگر دانست...
پایان خوش (میشاییل هانکه): رازهای خانوادهی لوران
مازیار فکریارشاد: پایان خوش یک فیلم نمونهای و آشنا با حالوهوای میشاییل هانکه است. همان فیلمی که در 76سالگی از آدمی مثل هانکه انتظار میرود. فیلم 76سالگی فیلمسازی نه در اوج اما همچنان اثرگذار و بحثانگیز. سینمای هانکه سینمای نقدهای صریح اجتماعی و فردی است و پایان خوش نیز از این قاعده مستثنی نیست. هانکه این بار از چهار منظر دست به نقدهای همیشگی از وضعیت فرانسهی امروز - در مقام نمونهای قابلتعمیم از جهان معاصر - میزند. بررسی وضعیت هولناک بشر در زمانهی تسلط شبکههای اجتماعی و آثار منفی آن در سبک زندگی امروز، ثروت و مناسبات ناشی از آن، و...
بیخوابی همهی این شبها (مایکل مارژاک): سند یا رؤیا؟!
مرتضی مؤمنی: بیخوابی همهی این شبها اگر تحت تأثیر مستقیم مالیکِ متأخر، و در برخی قسمتها تحت تأثیر سینمای نوئه است، یادآور فیلم دلنشینِ دیگری نیز هست: Eden/ بهشت (میا هانسن لوو) فیلم ملیحی که سرگردانی و ازدسترفتگی را در گذر سالها میان هیاهوی فریبندهی کلوبهای شبانه و زرقوبرق و هیجان دنیای موسیقی و مخدر به نمایش میگذارد، و سرآخر شخصیت بهبنبسترسیدهاش را با مهربانی به جهان امن و آرام ادبیات دعوت میکند...
قصهی بازگفته: نگاهی به جهان سینمایی هونگ سانگ سو؛ سینماگری از کرهی جنوبی
نیوشا صدر: بسیاری از منتقدان معتقدند که تنها یک فیلم است که هونگ بارها و بارها، گاهی حتی سالی سه بار آن را میسازد؛ وفادار ماندن او به عناصر آشنای زندگی شخصیاش، پرسه زدن دائم حولوحوش آنها و بازنمایی آن با دیالوگها، موقعیتها و حتی لوکیشنهایی مشخص و مشابه دلیل چنین قضاوتی است. «تکرارِ آشکار و تأکیدشده» در جزییات و کلیات، در مضمون و ساختار، واضحترین ویژگی آثار اوست. چه به عنوان مجموعهی آثار به ساختار فیلمهای هونگ بنگریم و چه هر کدام را به طور مجزا در نظر بگیریم، بسیار یادآور گیماند. جوهرهی چنین ساختاری را میشود در یک کشور دیگر (2012)دید...
فلاشبک در نمای متوسط: جبر آسمانی: شاهلیر (گریگوری کوزینتسف)/ مکبث (رومن پولانسکی)
هوشنگ راستی: در شاهلیر صحرا و بیابان نماد بدبختی، فقر، نکبت و بیچارگی، طبیعت نظیر سنگ و گیاه نماد لاشعوری، آتش نماد مرگ و نیستی، آب نماد زندگی و رودخانه نماد گذران زندگی است. در ابتدا نمایی است از زمین که همان صحرا و بیابان باشد و پاهای برهنهای که راه میپیمایند، دوربین بالا آمده تا اینکه بیابانی را در بر میگیرد که مردمانی نکبتزده و بیچاره در آن ره میسپارند، حادثهای در شرف وقوع است، شاه لیر میخواهد سرزمینش را بین سه دخترش تقسیم کند. بعد از آن نما از مردم، نمایی است از سربازان سوار بر اسب و مسلح و سراپا سیاه که نماد حکومت است...
استنلی کوبریک و «ناپلئون»ی که متولد نشد: فیلم حماسی که هرگز ساخته نشد
رضا حسینی: سه دلیل مهم در نهایت باعث لغو پروژهی «ناپلئون» شد. جدا از هزینههای بالای فیلمبرداری در لوکیشنهای طبیعی، دو دلیل مهمتر وجود داشت: اکران مجموعه فیلمهای جنگ و صلح (سرگئی بوندارچوک، 67-1966؛ که تا آن زمان گرانترین فیلم تولیدشده در شوروی بود و جوایز گلدن گلوب و اسکار بهترین فیلم خارجیزبان را هم گرفت و فقط در شوروی 135 میلیون بلیت فروخت) و فیلم دیگری از بوندارچوک دربارهی ناپلئون با عنوان واترلو (1970) که به خاطر صحنههای نبرد عظیمش مشهور است ولی در گیشه شکست خورد. کوبریک مستأصل شد اما بخش قابلتوجهی از پژوهشهای او در باری لیندن (1975) به کار آمد...
دوران طلایی سینمای کمدی صامت: بخش دوم: باستر کیتن: قهرمان سختکوش
شهرام جعفرینژاد: عنوان «صورتسنگی بزرگ» بهخوبی گویای چهرهی چندلایهی کیتن نیست. منتقد فرانسوی، روبر بنایون، معتقد است: «کیتن در پس این چهره در حال تفکر است» و مورخ سینما، دیوید رابینسن، فراتر میرود و میگوید: «پشت این چشمهای غمگین و بیلبخند، روحی نهفته است.» بهراستی این چهرهی مردهوار در پی بیان چیست؟ جیمز اِیجی، کیفیات این چهره را بهتر از همه فهرست کرده است: «اندیشهای مستأصل و در آستانهی جنون، خونسردی خیرهسرانه در بطنِ موقعیتهای خطیر، گونهای عزتنفسِ بیمارگون و در عین حال، متقاعدکننده، قوی و محکم اما دور از خشونت و چشمانی که وقتی میجنبند، گویی مجسمهای در حال نگریستن است.»...
سالی که نکوست...: سینما در سه ماه اول سال 2018
پرویز نوری: عجیب نیست که در اولین ماههای هر سال، فیلمهایی به نمایش درمیآیند خنثی و توخالی... هر سال همین طور است و امسال هم حتی آن چند فیلمی هم که امیدی به آنها میرفت در حد تصور نبودند. واقعاً این فیلمها که فقط یک هفته بیشتر در سینماها دوام نمیآورند، چه سودی برای تهیهکنندگان دارند؟ بعد که یک مجلهی خاص دیویدی را دیدم دانستم که منافع اینها را دیویدیهایشان تأمین میکند. یعنی فیلمی که مثلاً چهل میلیون دلار هزینه برداشته و تنها پانزده میلیون دلار در سینماها فروش کرده، بابت دیویدیها چهل میلیون دلار به دست آورده است. اینطوری است که استودیوها از چنین فیلمهایی دستبردار نیستند! اما در این سه ماه اول سال بر سینما چه گذشته است؟...