آبان 1396 - شماره 532
چشمانداز ۵۳۲
کیفیت نامناسب پخش در سینماها: یک راهحل برای تمام مسألهها
موضوع کیفیت پخش فیلم یکی از نقاط ضعف مشترک سالنهای سینما در چند سال اخیر بوده و با تغییر سیستم پخش از آنالوگ به دیجیتال، پایین بودن کیفیت صوتی و تصویری فیلمها بیش از گذشته به چشم میآید. این کیفیت پایین دلایل مختلفی دارد؛ تار بودن صفحه و نمایش معیوب رنگها و نور صحنه در اغلب موارد دلیلش اشکال در کیفیت، سایز یا حتی نوع نصب پرده است. در یکی از پردیسهای سینمایی، پردهای که از هندوستان خریده شده بود در وسطش خطِ تا وجود داشت...
اکران «عصبانی نیستم!» و حکایت فیلمهای توقیفی: یک وضعیت غلط و تکرارشونده
اکران عمومی عصبانی نیستم! فیلم پرماجرای رضا درمیشیان نیز سکانس دیگری از سناریوی «رفع توقیف» است و طبعاً مهمترین پرسش این خواهد بود که از دو سال پیش تا حالا چه چیزی عوض شده که فیلم درمیشیان حالا میتواند اکران شود و قبلاً نمیتوانست؟ بحث اعتبار مجوز اکران که اصلاً محلی از اعراب ندارد؛ چون هم خانه دختر و هم عصبانی نیستم! از چند هفته پیش از نمایششان در جشنوارهی فیلم فجر، پروانهی نمایش دائمی و غیرمشروط داشتهاند. (رضا درمیشیان میگوید برای فیلمش چهار بار در چهار موقعیت متفاوت پروانهی نمایش امضا شده اما همهی آنها فاقد ارزش اجرایی از کار درآمدهاند!) ممیزی هم بهخصوص دربارهی عصبانی نیستم! نمیتواند دلیل اصلی باشد، چون...
گفتوگو با ژان کلود کرییر دربارهی عباس کیارستمی: شهامت سینمایی به اضافهی نوآوری
گفتوگو کننده: محمد حقیقت/ کرییر: در او کمی برسون، کمی آنتونیونی و شاید کسان دیگر هست اما علاقهای ندارم که او را نزدیک به این یا آن سینماگر بدانم. میگویم او بسیار ایرانی بود. در ریتم چیز ویژهای داشت و این مرا افسون میکرد. در تصویرهایش نکتهی خاص و متفاوتی نسبت به دیگر سینماگران وجود نداشت اما در ریتم چرا. او نسبت به دیگر سینماگران جلوتر میرفت. در کارهای او طعم گیلاس و زیر درختان زیتون و کلوزآپ... را بیشتر دوست دارم. چیزی که خیلی در زیر درختان زیتون برایم افسونکننده بود...
سینمای جهان - مجموعههایی برای کسانی که میخواهند بیشتر از اوتیسم بدانند
نیوشا صدر: رفتن به سراغ کودکان مبتلا به اوتیسم یا درخودمانده، و ساختن مجموعهای دربارهی آنها و دربارهی دشواریهای پرورش یک کودک مبتلا به این بیماری کار چندان سادهای نیست زیرا اوتیسم طیف و برچسبی فراگیر است که مجموعهی وسیعی از اختلالهای رفتاری و رشدی را که بر مهارتهای ارتباطی و اجتماعی تأثیرگذارند در بر میگیرد. هر کودک مبتلا، تجربهای منحصربهفرد و داستان ویژهای برای روایت دارد. در حالی که برخی از مبتلایان حتی از سخن گفتن طفره میروند دیگرانی هم چون دن اکروید یا داریل هانا نیز در میانشان هستند که به کمدین و بازیگر موفقی بدل میشوند...
برخورد/ اشتباک (محمددیاب): انقلاب در میدان ادامه دارد
هوشنگ گلمکانی: برخورد، رویکردی بیواسطه و مستقیم از یک سینماگر مصری دربارهی رویدادهای پس از کودتای نظامی 2013 علیه محمد مُرسی و جمعیت اخوانالمسلمین است؛ رییسجمهوری که با فروپاشی رژیم حسنی مبارک فقط یک سال در مسندش دوام آورد و خیلی زود قربانی همان آشوبهایی شد که او را به قدرت رسانده بود. فیلم از همان قالب آشنا و خطیری استفاده میکند که در فیلمهای دیگری هم استفاده شده. گرد آوردن کسانی از یک جامعه در مکانی کوچک و محصور به عنوان مقیاسی کوچک از کل جامعه...
ردپا (آگنییژکا هولاند): با گرگها میرقصد
مازیار فکریارشاد: مهمترین عامل جذابیت و کشش حیرتانگیز ردپا شخصیت پرورده و عمیق یانینا است. اوست که به مرکز ثقل همهچیز از جمله پیرنگ روایت فیلم بدل میشود. این میانه فیلم به توهم قدرتهای فراطبیعی زن هم دامن میزند. هرچند هرگز در مقام تأیید و انکار این تواناییها برنمیآید و هالهای از رمز و راز را پیرامون شخصیت یانینا میگسترد. نخستین جملهای که در ابتدای فیلم و روی نماهای درشت از چشمانداز طبیعت میشنویم، حکایت از باور عمیق زن به نقش و تأثیر روز، ماه و سال تولد آدمها در شکلگیری شخصیت و سرشت آنها دارد...
جزیرهی ناو جنگی (ریو سئونگوان): نتیجهگیری خـوبِ کرهایها
دامون قنبرزاده: در جزیرهی ناو جنگی شیوهی گفتن روایت، خطوط مختلف داستانی که در هم تنیده میشوند و به نتیجهای واحد میرسند، ریتم تند فیلم و حتی جلوههای ویژهی خیرهکنندهاش، همه به سینمای هالیوود پهلو میزند اما در عین حال هویتی کرهای مییابد. به عنوان مثال نگاه کنید به سکانسهای جنگی و پرزدوخورد فیلم، مخصوصاً سکانس پایانی فرار معدنچیان، که در نوع خودش بینظیر و سرگیجهآور است...
بیعشق (آندری زویاگینتسف): از روسیه بیعشق!
محسن بیگآقا: بیعشق نهتنها فیلم نمایانگر روند مثبت فیلمسازی آندری زویاگینتسف است، بلکه میتوان آن را کاملترین فیلم او نامید؛ فیلمی که بازیهای فوقالعادهای دارد با بازیگرانی که در نقش خود به جای بازی کردن زندگی میکنند، فیلمبرداری و نورپردازی فوقالعادهای دارد (اکثر صحنههای فیلم داخلی و شب هستند و حرکت دوربین ملایم و آهنگین است)، نمادپردازی و مقایسههای درستی دارد - بین گروههای مختلفی از شخصیتهای فیلم و نهفقط با اشارهها و حروف - و سرانجام اینکه درام و قصهاش بهدرستی تعریف شده است...
یک داستان ارواح (دیویدلوئری): ماندگاری پس از رفتن
کیومرث وجدانی: زیبایی فیلم تازهی دیوید لوئری در استفاده از عناصر آشنا و کلیشههای ژانر فیلم وحشت به عنوان نقطهی شروع، و پروراندن این عناصر به روشی غیرمتعارف و بسیار منحصربهفرد و خلاف تمام انتظارهای تماشاگر است. با دیدن عنوان فیلم، به نظر میرسد با ژانر وحشت روبهرو هستیم ولی در واقع داستان فیلم بهسادگی و دقیقاً دربارهی روح است؛ این ماهیت غیرمادی جداشده از جایگاه مادیاش (بدن انسان) در ترک دنیای جسمانی ناتوان است. داستان فیلم از نظر زمانی روایت خطی یک روح است، چون قرار است آزادانه در بُعد زمان حرکت کند...
ترانه به ترانه (ترنس مالیک): به سوی شگفتی!
رضا حسینی: درخت زندگی (2011؛ که بهحق نخل طلا را برنده شد) شگفتی تمامعیاری بود که ترنس مالیک پس از آن با سه تلاش سینمایی دیگرش در فیلمهای به سوی شگفتی (2012)، شوالیهی جامها (2015) و امسال ترانه به ترانه بهنوعی سعی در تکرارش داشت. اما کوششهای او برای اغلب سینمادوستان فقط به سوی یک شگفتی تمامعیار دیگر بوده و در نهایت به آن ختم نشده است. با وجود این، سه فیلم نامبرده با همان میزانِ وسواس، در بُعد محتوایی به کاوش در مضامینی چون سرگشتگی انسان مدرن و جستوجوی معنا، و میل وافر آدمیان برای رسیدن به لذت و چیزهای ازدسترفته میپردازند...
مروری بر کارنامهی فاتح آکین: بگرد، و بازگرد...
مرتضی مؤمنی: دوربینی سبک و دستی بین زمین و آسمان میچرخد. روی تصویر نوشتهای به زبان آلمانی حک میشود: «فیلمی از فاتح آکین». اسامی بازیگرها و عوامل در حالی روی تصویر میآیند که همان دوربینِ ناآرام و پرتکان زد و خوردِ چند جوان را در حاشیهی خیابانی یا جادهای ثبت میکند. موسیقی ترکی لطیفی تصاویرِ درگیری را همراهی میکند. فیلمساز از همان آغاز، زیبایی و لطافت را به کفِ خیابان و حاشیهی جاده تزریق میکند...
عصر طلایی سریال چهگونه شکل گرفت: ریشهها و مقدمات
شهزاد رحمتی: ریشههای تحولاتی را که در نهایت به شکلگیری عصر طلایی تلویزیون انجامید بر خلاف نظر غالب، نهفقط در دههی 1990 بلکه در عین حال در دههی 1980 و حتی در دههی 1970 نیز به طور بامعنا و برجستهای میتوان سراغ گرفت. یکی از قالبهای بسیار محبوب سریالی که در عصر طلایی، رشد و ارتقای کیفی قابلتوجهی داشته قطعاً «سیتکام» است. در همان دههی 1970 نیز نمونههایی مثل سیتکام همه در خانواده ساخته شد دربارهی زندگی خانوادهای از طبقهی کارگر که همین حالا هم با تماشایش دچار شگفتی میشویم. جایگاه بسیار مهم این سیتکام علاوه بر ارزش و سطح کیفی قابلتوجهش به نگاه اجتماعی جسورانه و تیزبین آن نیز مربوط میشود...
در جستوجوی قطعههای متحرک: گزارش جشنوارهی انیمیشن اتاوا
رامین صادقخانجانی: فیلم اعلان جشنوارهی امسال، ساختهی پیتر میلارد، همان سبکوسیاق معمول انیمیشنهای او را داشت؛ طرحهایی ساده و کودکانه که گاه از فرط سادگی مسخره به نظر میرسند اما در همراهی با باند صدا و تغییرهای ناگهانی آن، جذابیت کمیک خود را دارند. شخصیت اصلی این آنونس یک موس - از نشانههای ملی کانادا - بود که تغییر شکل میداد؛ گویی گرمای هوا او را هم تحت تأثیر قرار داده بود! با وجود سادگی، این آنونس شاید بیش از آنونسهای هر دورهی دیگر میان تماشاگران محبوبیت پیدا کرده بود، تا آنجا که در یکیدو روز آخر برخی تماشاگران با گفتن «موس! موس!» شخصیت محبوبشان را بر پرده دعوت میکردند!...
پروندهی یک سریال - بازی تاجوتخت: جنگنامهی یخ و آتش
مسعود ثابتی: بازی تاجوتخت از زمان شروع نمایشش در سال 2011، آرام آرام به یکی از باشکوهترین، نامدارترین و غیرمحتملترین آثار پرطرفدار تلویزیونی بدل شد. این اثر حماسی سیاسی، عمیق و به لحاظ بصری جذاب و خشونتآمیز، درست همچون داستان طولانی و پردامنهی جرج آر. آر. مارتین، بسیاری از فانتزیهراسهایی را که روزگاری فکرش را هم نمیکردند روزی شیفتهی داستان اژدهایان آتشافروز و کاهنههایی شوند که از بطن خود هیولاهای دودی آدمکش میزایند، مجذوب خود کرده است؛ و برای یک سریال تلویزیونی، برآورده کردن انتظارهای مشکلپسندها طبق معیارهای سختگیرانهشان، در عین معرفی یک دنیای هزارتو به تازهواردها، واقعاً دستاورد بزرگی است.
الگوسازی/ الگوشکنی
مهرزاد دانش: روایت بازی تاجوتخت، روایت عبور از گردنههای پرپیچوتاب مملو از مشقت است و آنچه در شناسههای شخصیتی افراد بهمرور شکل میگیرد و به پختگی میرسد، ناشی از همین روایت است. یک نمونه از این فرآیند، ناکامی همهی آدمهای داستان در روابط احساسیشان با دیگری است. تقریباً هیچ زوجی در اثر نیستند که مسیرشان با اندوه رقم نخورده باشد: تیریون سوگمندانه معشوقش را به واسطهی جفایش با دست خود میکشد، زوج کتلین/ ند و راب/ تالیسا به شکلی فجیع میمیرند و...
آیندهی قرون وسطایی و واقعیت خیالی
شاهین شجریکهن: بازی تاجوتخت یک درام واقعگرای قرون وسطایی است که زیر انبوهی از مایههای علمی خیالی و جادو و پیشگویی پنهان شده و بالای سرش هم اژدها پرواز میکند، اما هیچ کدام از این مؤلفهها و عناصر چشمگیر و هوشربا، ماهیت قرون وسطاییاش را تغییر نمیدهد. اژدها بازیچهای برای پرت کردن حواس است، و آنچه مناسبات واقعی را تنظیم میکند اسب و شمشیر و سکهی زر است. نماد بازی تاجوتخت اسب است، نه اژدها...
ماوراءالطبیعههای شرقی و غربی در «بازی تاجوتخت»
پوریا ذالفقاری: اثر نمایشی در شکل اعلایش سرزمینی میشود با رسوم و آیینهای ویژهی خود. باید پیش از راهی شدن مجهز به دانستهها و مسلط به جغرافیای این دیار شد تا سفر به سرگردانی بدل نشود. اما قصهی بازی تاجوتخت جداست. اینجا نه با یک سرزمین که با سیارهای طرفیم دربرگیرندهی چند کشور. هر یک عادات و آداب خود را دارند. حتی از دور به هم شبیه یا با هم مرتبط نیستند. اینجا نه یک سرزمین که گویی جهان پیش روی ماست...
نگاهی به مؤلفههای ژانر فانتزی با بررسی دو نمونهی موردی «ارباب حلقهها» و «بازی تاجوتخت»
مسعود ثابتی:مجموعهی فانتزی-درامِ بازی تاجوتخت، ژانر فانتزی را وارد یک مرحلهی تجدیدنظر کرده و مخاطبان تازهای را به سمت خود جلب کرده است. با وجود اینکه هر ژانر ویژگیهای خاصی دارد که آن را از سایرین متمایز میکند اما ژانرها از یکدیگر الهام میگیرند، بر هم تأثیر میگذارند، و در یکدیگر آمیخته میشوند. آنچه فانتزی را از دیگر ژانرها متمایز میکند، عناصر شمایلوار منحصربهفرد آن مثل خط داستانی، تم و موقعیت و صحنهی آن است: عناصر و المانهای آشنایی چون موجوداتی از نژاد انسان و اسطوره، رخدادهای ماوراءالطبیعه، سحر و جادو، و جانوران و حیوانات اساطیری...
گم شدن در مه
مازیار فکریارشاد: هرچند سریالهایی مثل بازی تاجوتخت امتداد جریان مجموعهسازی فصلی بودند که یک دهه پیش لاست از پیشگامان و پرچمداران این جریان بود ولی بازی تاجوتخت ویژگی هایی دارد که این یکیدو سال اخیر آن را به یک مکتب اجتماعی تبدیل کرده است. هواداران گات کمکم دارند مسلک و مشرب خود را تشکیل میدهند. دیگر زمانهی لاست و یاهو چَت و نهایتاً فیسبوک نیست. عمدهی هواداران بازی تاجوتخت متعلق به نسل تلگرام و اینستاگراماند...
شانزده منبع الهام واقعی برای بازی تاجوتخت
ترجمهی لیلا قاسمی: تقریباً همه میدانند که بازی تاجوتخت نسبت به سایر آثار فانتزی، به اصیل بودن معروف است. در فیلم، اژدها و زامبیهای یخی و جادوگرهای گاهوبیگاه وجود دارند اما، در اغلب قسمتها، سریال دنیایی را نمایش میدهد که در آن قوانین واقعبینانه و عملی حاکماند و قصههای شاه پریان در نهایت محکوم به مرگاند. این رئالیسم تا حدودی، از اتکای بیش از اندازهی جرج آر. آر. مارتین بر تاریخ در داستانهایش نشأت میگیرد. برخی از حوادث غریب و تکاندهندهی سریال، ریشه در واقعیت دارند...
گفتوگو با جرج آر. آر. مارتین: جادوی حقیقت
با موفقیت کتاب دومم، نزاع شاهان، و فروش بالای آن سر و کلهی تهیهکنندهها و فیلمسازهای مختلف برای همکاری پیدا شد. بهخصوص که بعد از موفقیت ارباب حلقهها، پروژههای فانتزی خیلی پرطرفدار شده بودند. اما آنها قصد داشتند از روی کتاب فیلم بسازند و من موافق نبودم به صورت یک فیلم سینمایی دربیاید. از سه کتاب تالکین، سه فیلم ارباب حلقهها را ساختند، و این در حالی بود که سه کتاب او معادل حجم یکی از کتابهای من بود! میشد بیست فیلم از آن ساخت! اما کدام استودیو راضی میشد بیست فیلم بسازد؟...
گفتوگو با رامین جوادی، سازندهی موسیقیمتن: زمزمه در پشت فرمان
بیگمان یکی از مهمترین عوامل موفقیت سریال، موسیقی درخشان رامین جوادی است که تم اصلی آن برای تیتراژ حالا یکی از ماندگارترین تمهای تاریخ سینما و تلویزیون است. جوادی که از پدری ایرانی و مادری آلمانی در آلمان زاده شده، از شاگردان هانس زیمر، آهنگساز بزرگ سینمای معاصر، بوده و تا پیش از بازی تاجوتخت به عنوان نقطهی اوج کارنامهاش، با آهنگسازی دو سریال فرار از زندان و دنیای غرب کار در تلویزیون را تجربه کرده است. او با نزدیک به دو دهه تجربه در ساخت موسیقی، توانسته به سبک خاص خود دست پیدا کند. توانایی او در ساخت تمهای حماسی و فانتزی مثالزدنی است.
نقد فیلم - مالاریا (پرویز شهبازی): تصویر مجازی عشق و مرگ
جواد طوسی: دومین ایراد مالاریا که در ریزش مخاطب میتواند نقش مؤثر داشته باشد، رها شدن زوج جوان (بهویژه مرتضی) به عنوان هستههای مرکزی در یکسوم میانی فیلم است. میبینیم که شهبازی آن قدر به این دو شخصیت بها داده است که فیلمش را با آنها شروع میکند و پایان میدهد. بنابراین محوریت آذرخش در قسمت میانی فیلم و رفتن حنا و مرتضی زیر سایهی او و مشکل خانهی استیجاری در شرف تخلیهاش، ارتباط پیوستهی بیننده با این دو شخصیت محوری را مختل میسازد که از یکدستی کار میکاهد...
جوجههای رنگشده
پوریا ذوالفقاری: چرا این پرسهزنی را نمیپذیریم؟ مگر شهبازی در نفس عمیق یکی از بهترین تصویرهای آوارگی و سرگردانی جوانان را نساخته بود؟ دلیلش با یادآوری کوتاه موقعیت کامران و منصور در نفس عمیق روشن میشود. آن دو به پایان خط رسیدهاند. زندگی و زمانه هر بلایی خواسته سرشان آورده و فیلم از جایی آغاز میشود که این دو چیزی برای از دست دادن ندارند. به همین دلیل نه برای آنها روی پرده هدفی هست و نه برای ما روی صندلی سینما، انتظاری...
ایتالیا ایتالیا (کاوه صباغزاده): یک مسألهی موقتی
مصطفی جلالیفخر: یک فیلم متفاوت و در عین حال متوسط که حدود خود و انتظار مخاطبش را میشناسد و در شرایطی که سینمای ایران دچار تراکم ابتذال شده، پیشنهاد قابلقبولیست. در واقع بهتر است قبل از ورود به جزییات فیلم و خوب و بدهایش، از این کلیت دفاع کنیم که برای جلب نظر مخاطبانی که در یک واکنش شگفتانگیز و مبهم به کمدیهای نازل رو آوردهاند، میتوان از راههای میانهای بهره برد که مبتذل نیستند، قصه میگویند و قابلیت سرگرمکنندگی هم دارند... هر فیلمی را باید در مقیاس خودش و بر مبنای قواعدی که با تماشاگر بنا میکند ارزیابی کرد و هیچ قالبی پیشاپیش محکوم به شکست نیست...
همهی راهها به رم ختم نمیشود
مازیار فکریارشاد: آیا ایتالیا ایتالیا میخواهد یک کمدی رمانتیک خوشساخت و خوشآبورنگ باشد؟ آیا یک ملودرام خانوادگی کلاسیک با اوج و فرودهای ملودراماتیک است؟ یا فیلمی موزیکال در ستایش ایتالیا و سبک زندگی ایتالیایی؟ فیلمِ همهی اینها هست و هیچکدام نیست. انگار عامدانه میخواهد کمی از این باشد و اندکی از آن. ناخنکی به هر گوشهی ممکن و مرتبط - یا نامرتبط - با بدنهی فیلم بزند و برود. گاهی شلوغ و پرسروصداست و لحظهای غمگین و ساکن. زمانی شوخ و پرتحرک است و دمی تلخ و سرد...
گفتوگو با کاوه صباغزاده، حامدی کمیلی و سارا بهرامی: یک جور سرخوشی جوانانه
هوشنگ گلمکانی: ایتالیا ایتالیا چهرهای متفاوت از دو بازیگر را معرفی کرد، به اضافهی شناساندن یک کارگردان جوان و بااستعداد که پیش از این شناختی از او نداشتیم و فیلمش شبیه فیلمهای دیگر این سالها نیست. فیلمسازهای جوان این سالها بیشتر گرایش به موضوعها و موقعیتهای تلخ اجتماعی دارند و تلاششان را میکنند تا این تلخی به بهترین شکلی که میتوانند در فیلم جاری شود. ایتالیا ایتالیا بیشتر نگاهی به روابط انسانی، فارغ از تلخیهای اجتماعی دارد و لحن و حالوهوایش از نوعی است که خود کارگردانش میگوید دوست دارد حال بینندهاش را خوب کند. این از آن فیلمهایی است که به سینمای ایران تنوع میدهد...
دریاچهی ماهی (مریم دوستی): خشکسالی
ریحانه عابدنیا: زمانی که پیرنگ درست طراحی نشود و حتی روایت تکخطی داستان هم برای شکلگیری فیلم کافی نباشد، شخصیتها هم جایگاه درست خود را نمییابند. شخصیت و رویداد باید به موازات هم پیش روند و با اثرگذاری هر یک بر دیگری در طول فیلم، داستان را به پیش برانند و به سرانجام برسانند. در غیر این صورت شخصیتها شبیه عروسکهای خیمهشببازیاند که از بیرون صحنه حرکت داده میشوند و وقایع داستان تنها بر آنها حادث میشود و خودشان نقشی در پیشبرد آنها ندارند...
زرد (مصطفی تقیزاده): مایل به کهربایی
هوشنگ گلمکانی: یک استعداد جوان دیگر برای سینمای ایران. یک فیلماولی نویدبخش دیگر، البته در عرصهای که رقیب و مشابه زیاد دارد و رقابت در آن دشوار است. (و راستی، رقابت چرا؟) در فضایی که فیلمها معمولاً از طریق موضوع و داستانشان در افکار عمومی قضاوت میشوند، فیلمی همچون زرد در معرض این خطر قرار میگیرد که در مقایسه با بهترین نمونههای مشابهش - به طور مشخص آثار اصغر فرهادی - کم بیاورد اما این مسیر ناگزیر این سالهای سینمای ایران است که عمدهی فیلمسازان با وجود محدودیتهای حرفهای در مناسبات اقتصادی سینمای ایران و محذورات ممیزی به سوی آثار اجتماعی میروند...
کایهدوفیلم (میلاد ثابتکار): سالهای خاکستر و شاخهای به سوی نور
بهزاد عشقی: قبل از نمایش فیلم مجری برنامه، کامبیز نویدی، اعلام میکند که این فیلم 97 دقیقه است. 97 دقیقه برای یک فیلم مستند؟ آن هم مستندی دربارهی یک مجله؟ آیا فیلمساز مصالح لازم را برای پر کردن این مدت در اختیار دارد؟ آیا میشود این فیلم را تا به انتها دنبال کرد؟ فیلم به نمایش درمیآید و با علاقه آن را دنبال میکنم و اصلاً خسته نمیشوم. به علت علاقهی شخصی به موضوع فیلم؟ آیا دیگران هم همین احساس را دارند؟ در کنارم جوانانی نشستهاند که یا خوانندهی مجلهی «فیلم» نیستند، یا این که احساس نوستالژیک مرا دربارهی این مجله ندارند. با این همه تا به انتها مینشینند و فیلم را با علاقه نگاه میکنند...