مهر 1396 - شماره 531
چشمانداز ۵۳۱
قدرت، عاطفه، و جای خالی عمق
مهـرزاد دانش: فصل دوم شهرزاد، البته تا اینجا، بیشتر ملغمهای است از تکرار مکررات (مثل خلوتهای عاشقانهی زوج اصلی داستان) و ایدههایی که ناگهان بروز مییابند و در متن جا نمیافتند (ماجرای صیغه شدن اکرم یا عاشقیت پسر میوهفروش). این فضا راه به تداومی که بتواند خردهداستانها را با روندی که هم پشتوانهی دراماتیک داشته باشد و هم از تکرار خود فاصله بگیرد، به هم در فضایی منطقی ربط دهد نمیبرد؛ دستکم تا اینجا نبرده است...
واویلا! «شهرزاد» از دست رفت!
کیومرث پوراحمد: ...تا این جای نوشته دیباچهای باشد بر نقل شهرزادی که از دست رفت زیرا دقیقاً همان جملهی «امسال جشنواره خیلی افتضاحه، بابا پارسال خیلی بهتر بود» در مورد شهرزاد نیز دقیقاً و عمیقاً و به گونهای همهجانبه صدق میکند. بسیارانی از حرفهای گرفته تا عوامالناس میفرمایند: «بابا فصل اولش خیلی بهتر بود، فصل دوم بدجوری افت کرده.» و اگر پرسششان کنی چه چیزش افت کرده جوابی مستدل و اقناعکننده ندارند. غالباً شکمی افاضه میفرمایند. یک بار از بقالی محل که از وی لوح فشردهی شهرزاد ابتیاع میفرمائیم پرسش فرمودیم...
نگاهی به فیلم/ نمایش «آینههای روبهرو»: منطق تئاتری/ منطق سینمایی
هوشنگ گلمکانی: فیلم/ نمایش آینههای روبهرو که بر صحنهی تالار وحدت آمده، هم با تحسین روبهرو شده و هم با انتقاد. حتی اگر انتقادها را هم جدی بگیریم، نمیتوان انکار کرد که این تجربهای تازه و باارزش برای تئاتر ایران است؛ اثری از یکی از معتبرترین تئاتریهای معاصر بر اساس اثری مشهور و مهم از یکی از معتبرترین سینماگرانی که ریشه در تئاتر دارد. ابعاد آنچه عرضه شده، عملاً فراتر از ظرفیتهای اجرایی تئاتر امروز کشور است و باید آن را ارج نهاد...
پرویز شفا (1396-1317): استادی فرهیخته متواضع و بیحاشیه
شهابالدین عادل: نوشتن دربارهی استادی وارسته، بادانش و شریف در دانشگاه و زندگی، که نهفقط شاگرد او بودم بلکه از نزدیکان و بستگان همسرم نیز بودند، آن هم پس از درگذشت این بزرگوار در غربت برایم بسیار دشوار و متأثرکننده است. و باز همان پرسش همیشگی که چرا قدر بسیاری از فرهیختگانمان را در زمان حیاتشان نمیدانیم؟ چند سال پیش که داور جشن کتاب سال سینمایی خانهی سینما بودم درخواست کردم تقدیری از استاد پرویز شفا در برنامه بگذاریم ولی متأسفانه همراهی نیافتم. حتی هنگامی که استاد برای آخرین بار در سال 1378 به ایران آمده بودند از ریاست وقت دانشکدهی سینماتئاتر خواستم تا از ایشان قدردانی شود و باز هم متأسفانه...
لغزیدن به گودال سیاه شب روی پردهی سینما: شبهای تهـران
تهماسب صلحجو: شبهای تهران روی پردهی سینما بیشتر جولانگاه جماعتی خوشگذران بوده است. «همانهایی که از حقیقت فرار میکنند و در جستوجوی سرگرمیهای فریبنده هستند...» کمتر نمونهای در «فیلمهای فارسی» سراغ دارم که صحنهی بزم شبانه در کافه و کاباره نداشته باشد. این جور کامجویی همیشه بیبندوباری و گمراهی تیپهایی از جامعه را هشدار میدهند که چندان پایبند اخلاق و معرفت اجتماعی نیستند و در کشاکش ماجراها نقش آدمهای نفرتانگیز را در نگاه تماشاگران ایفا میکنند...
سینمای جهان - بازگشت منتقدان به اریکهی قدرت!
نیـوشا صـدر: با توجه به این که بخشی از وظیفهی منتقد دور نگه داشتن مردم از تماشای آثار نازل و بخشی دیگر ترغیب آنان به تماشای آثار ارزشمند است، اکرانهای تابستانی هالیوود نشان از موفقیت آنان در هر دو بخش دارد. اما سمت خطرناک این اتفاق را نیز نباید نادیده گرفت. اغلبِ این نتایج برگرفته از امتیازهای فیلم در سایت راتنتومیتوز هستند نه نوشتههای منتقدان. این اعداد هستند که به تماشاگران خط میدهند، نه استدلالها...
فلسفهی آلمان در دست شومنهای تلویزیونی
در طول تاریخ هیچگاه مردم برای فیلسوفان جیغ و هورا نکشیدهاند، مگر هنگام اعدامشان! (مثل جوردانو برونو فیلسوف ایتالیایی یا ژولیوس کانوس فیلسوف رومی که زمان حکمروایی کالیگولا در پی توزیع عادلانهی درآمدها بود). یا زمان به سخره کشیدن آنها (نمایش پرطرفدار ابرهای آریستوفان در هجو روشنفکری و سقراطش را مرور کنید که در آن سقراط کثیف و پابرهنه مصرانه در جستوجوی یافتن پاسخی است برای این پرسش و پرسشهایی مشابه که پشهها از کدام طرفشان وزوز میکنند). اما اکنون...
نقد و بررسی فیلمهای روز - چرخه (جیمز پونسولت): هشدار یا سوءاستفاده؟
محسن بیگآقا: در کارنامه فعالیت پونسولت چرخه یک نقطهعطف محسوب میشود؛ جایی که با سوپراستارهایی مثل تام هنکس و اما واتسن طرف میشود دهها و بلکه صدها بازیگر را در قاب میگیرد و قصهای با ریسک بالا و متکی بر تکنولوژی و انیمیشن روایت میکند. اهمیت موضوع از این جهت است که اگر بتواند از این تولید عظیم سربلند بیرون بیاید هالیوود به رویش آغوش خواهد گشود...
کنگ: جزیرهی جمجمه (جردن وت رابرتز): خطرناکترین جزیرهی زیبای جهان
سامان پارسی: فیلمساز تلاش کرده داستانی نو دربارهی کنگ روایت کند اما عدم پرداخت مناسب به جزییات دقیق شخصیتهای داستان و روایتی که ایدهی نو در درون خود برای قهرمان اصلی ندارد عملاً فیلم را تبدیل به اثری معمولی کرده؛ با این حال کنگ اثری قابلباور در فضای داستان است و با جلوههای ویژهی عالی، صحنههایی باورپذیر و واقعی مخاطب را به هیجان میآورد. برخی عناصر در فیلم سؤالبرانگیز است؛ مانند مردمی بیتکلم که در جزیره زندگی میکنند...
آنسوی امید (آکیکوریسماکی): کنار نهر رستگاری
هوشنگ گلمکانی: توجه نشان دادن کوریسماکی به مسألهی مهاجران با توجه به اوضاع اروپا چندان عجیب نیست؛ هرچند این موضوع در فنلاند به اندازهی کشورهای مرکز و جنوب اروپا حاد نیست اما به هر حال مهاجرت یک دغدغهی مهم اروپا به عنوان قارهای کوچک با مسائل مشترک است که دشواریهایشان به دلیل کوچک بودن کشورها و مقررات مربوط به اتحادیهی اروپا خیلی زود به همدیگر سرایت میکند. ششهفت سال پیش کوریسماکی لوهاور را ساخت هنوز بحران خاورمیانه و کشورهای عربی به اندازهی امروز حاد نشده بود و...
«قطاربازی»، دنی بویل و ادینبوروی معاصر: زندگی را انتخاب کن
مازیار فکریارشاد: دو دهه پس از موفقیت تجاری و هنری قطاربازی، دنی بویل ما را دوباره به این شهر همیشه ابری و سرد میبرد تا دلایل بازگشتن مارک را برایمان واکاوی کند. از اینجا به بعد با انبوهی از ارجاعهای هوشمندانه به قسمت اول و اشارههایی به تغییرهای فرهنگی و سبک زندگی اجتماعی طبقهی کارگر اسکاتلند، از بیست سال پیش تا کنون مواجهیم، آن هم با ساختار پویا، ریتم و تدوین پرتحرک و بازیگوشیهای بصری و گرافیکی منحصربهفرد سینمای بویل...
زن شرور (جونگبیونگگیل): جانسختِ انتقامجو
رضا حسینی: زن شرور که در فهرستهای مختلف، به عنوان یکی از آثار کنجکاویبرانگیز کن امسال معرفی شده بود (که در سایت ماهنامهی «فیلم» به یکی از آنها پرداختیم) با فصل اکشن و خونباری آغاز میشود که بخشی از آن تداعیکنندهی فصل مشابه پیکار در همکلاس قدیمی است؛ اما تفاوت اصلی در نحوهی اجرا و پرداخت تماشایی این فصل است که از نمای نقطهنظر شخصیت اصلی صورت گرفته؛ نمایی که کاملاً یادآور بازیهای ویدئویی اولشخص است و به همین خاطر میتواند حسابی به مذاق نسلهای جوانتر خوش بیاید...
نگاهی به چهار فیلم فضایی امسال: خلأهـای انباشته
مهرزاد دانش: فضا گسترهای تاریک، پرخلأ، نامتناهی، ساکت، دور از دسترس و ناشناخته است. این ویژگیها، موقعیت مستعدی را برای ترسیم ایدههای فانتزی و تخیلی و مخصوصاً ترسناک فراهم میکند که انگار با وجود سابقهی پررنگی که در تولید فیلمهای «فضایی» در سالها و دهههای گذشته وجود داشته است و قدمتی به درازای دوران پیدایش سینما دارد، باز هم از اقبال به موضوعهای با محوریت فضا کاسته نشده است. سال گذشته ورود (دنیس ویلنِوو) نمونهی شاخص این گونه بود؛...
تاریخ و سیاست در محاصرهی درام: تصویر شاهان در سینما: آه آن بولینِ مغمـوم
شاهین شجریکهن: اگر هنری هشتم عقدهی پسردار شدن نداشت سرنوشت انگلستان در عهد رنسانس چه میشد؟ هنری، شاهزادهی ازخودراضی و پادشاه مقتدر، در زندگی شاهانهاش هیچ کم نداشت جز ولیعهدی که تداوم قدرتش را تضمین کند. او برای رسیدن به این خواسته، تقریباً همان کاری را با قانون و سیاست و مذهب انگلستان کرد که فرهاد قصد داشت با بیستون کند؛ یعنی ذرهذره کوهی از سنتهای سخت و تغییرناپذیر را تراشید و تا آنجا پیش رفت که اصلاً کلیسا و سلطهی آسمانی مسیح را از ریشه برانداخت و خود را جانشین پاپ کرد...
نمای درشت - دانکرک (کریستوفر نولان): غرور و تعصب
مسعود ثابتی: مسیری که کریستوفر نولان در طول این سالها برای فیلمسازی برگزیده، و طرز تلقی و نگاهش به سینما، حالا دیگر منجر به پدید آمدن ذهنیت و شمای کلی از سینمای او در ذهن مخاطبانش شده که در آن عنصر «تصویر» وجه غالب و مسلط است. اما این گونه داوری دربارهی یک سینماگر، و گفتن از جایگاه برجسته و یگانهی تصویر در آثار او، لزوماً به معنای گرامیداشت آن فیلمساز و تحسین او و ارج گذاردن بر ساختههایش نیست. وقتی ادعا میشود هنگام مرور آثار نولان، بهخصوص آثار اخیر او از تلقین به این سو، این تنها تصاویرند که...
مقایسهی دو نسخه از «دانکرک»: لزلی نورمن (1958) و (کریستوفر نولان (2017): نوای ناامیدکنندهی «همین کافیه»
دامون قنبرزاده: به فاصلهی شصت سال، دو انگلیسی یکی از مهمترین رخدادهای جنگ جهانی دوم را به تصویر کشیدند. سال 1958، در حالی که تنها چند سال از اتفاقهای جنگ دوم میگذشت، لزلی نورمن، کارگردانی نهچندان مطرح که در کارنامهاش بیشتر سریال تلویزیونی به چشم میخورد، فیلمی به نام دانکرک ساخت. شصت سال بعد، یکی از مهمترین و مطرحترین فیلمسازان حال حاضر دنیا، هموطن نورمن یعنی کریستوفر نولان، با همان نام و مبنا قرار دادن همان واقعهی مهم فیلم دیگری ساخت. ساخت فیلم دوم مانند خیلی دیگر از آثار سینمای آمریکا دربارهی جنگ، توجه را به سمت بخش نادیدهای از آن معطوف کرد و...
گفتوگو با کریستوفر نولان: افسانهی تاریخ
ترجمهی لیلا قاسمی: رشد و توسعهی سینما در طول صد سال اخیر، و ضرورت ایجاد ارتباط با تماشاگر، منجر به شکلگیری دستورزبانهای متنوع و متعدد سینمایی شده است. من فکر میکنم آگاهیبخشی به تماشاگر و دعوت او به شناخت جهان اثر در انحصار شخصیتهای داستان نیست و راههای فراوانی برای ارتباط با مخاطب وجود دارد. در ساخت این فیلم، میخواستم یک قدم عقبتر بروم و پرسش را واضح و صریح مطرح کنم: «واقعاً اگر در آن ساحل گیر میافتادی، چه میکردی؟» هر چه روایتهای دستاول بیشتری دربارهی آن میخواندم، با رعب و وحشت و آن حس واقعی ترس و جداافتادگی و آسیبپذیری آشناتر میشدم...
فضای مجازی، بهشت واقعی فیلمهای کوتاه: سینمای وحشت در بستهبندیهای کوچک
شهزاد رحمتی: ژانر وحشت به دلایل مختلف، خودش را راحتتر و بهتر از اغلب گونههای سینمایی دیگر با مختصات و مقتضیات رسانهای مثل فیلم کوتاه، وفق میدهد. در درجهی اول به این دلیل که موفقیت آثار گونهی وحشت بیش از هر چیز دیگری در گروی قابلیتشان در آفریدن موقعیتهایی ترسناک است؛ تا جایی که صِرف ترسناک بودن موقعیت در حدی قابلقبول میتواند برخی از ضعفهای اثر را بپوشاند یا تحتالشعاع قرار دهد. گذشته از موقعیتمحور بودن معمول فیلمهای ترسناک، فیلم کوتاه هم به عنوان رسانه غالباً بر آفریدن موقعیت متکی است...
جری لوییس، از خنده... تا مرگ (2017-1926): «فاصلهای بین کمدی و تراژدی نمیبینم»
احمد امینی: به گفتهی دوستداران جری لوییس، او پس از آنکه ده سالی (56-1946) در کنار دین مارتین و به عنوان وردست مسخرهی او، بازی کرد (در فاصلهی سالهای 1950 تا 1956 او و دین مارتین از پردرآمدترین افراد جهان بودند!) با بازی در کمدیهایی به کارگردانی فرانک تاشلین، بهتدریج شخصیت اصلی و مستقل کمیک خود را پیدا کرد. تاشلین که تجربهی کار در واحد نقاشی متحرک دو کمپانی برادران وارنر و والت دیزنی را داشت، نوعی کارتونیسم را به سینمای شخصیتهای زنده آورد که بهخصوص به شیوهی بازیگری جری لوییس کمک میکرد تا هر چه بیشتر به بیمنطقیهای حرکتی، بصری و روایتیاش معنا ببخشد...
«کودک درون» سلطان کمدی
پرویز نوری: جری لوییس را تا زمانی که «کایهدو سینما»ییها جدی نگرفته بودند برای ما هم حکم یک کمدین صرف را داشت؛ البته با فیلمهایی که همراه با دین مارتین به عنوان زوج کمیک سینمایی بازی میکرد. آن دو، هرچند در حد لورل و هاردی و حتی آبوت و لو کاستلو نبودند، اما خیلی زود با چند تا کمدی بامزه مثل عیالوار، بشقابپرنده، بزن بریم و هالیوود حسابی ما را خنداندند...
زیباییشناسی و تبارشناسی پالتو و اسلحه و... با تمرکز روی شخصیت «اومار لیتل»
شـهزاد رحمتی: اومار لیتل از همان ابتدا به واسطهی خصلتهای فردی برجستهاش شخصیتی فراتر از همهی آدمهای دیگر پیرامونش - چه در قطب تبهکاران و چه در قطب قانون - مینماید. او به هیچیک از این دو قطب تعلق ندارد و همیشه و همهجا تکرو و بیگانه و عملاً تنهاست. اومار گرچه ظاهراً تبهکار است (او زندگیاش را از راه غارت کردن قاچاقچیها و موادفروشها میگذراند!) نسبت به انسانهای معمولی و فقیر محلهاش آشکارا حس همدلی صمیمانهای دارد که گاه حتی شمایلی رابین هودی به او میبخشد...
گزارش هفتادوچهارمین جشنوارهی ونیز: سه کشور، سهچهارم سینمای جهان را بلعیدند
محمد حقیقت: شیر طلا از دست من پرید. دروغ چرا؟ به سانس نمایش فیلم شکل آب (گییرمو دلتورو) نرسیدم و خیلی هم پکر شدم. البته تا دوسه هفتهی دیگر در پاریس نمایش عمومی خواهد داشت. این فیلم که منتقدان میگفتند شانس خوبی برای شکار شیر طلا دارد، جای خوبی در جدول ستارههای منتقدان و همچنین تماشاگران که نظرهایشان در بولتن روزانهی جشنواره چاپ شده، به دست آورده بود. شکل آب محصول آمریکا از کارگردانی مکزیکی است؛ دربارهی هیولایی که در لابراتواری خلق شده و دولت آمریکا آن را مخفیانه نگهداری میکند تا علیه روسها استفاده کند. ماجرا در زمان جنگ سرد میگذرد. الیزا، خدمتکار لالی است که نزد طراح این پروژه در این آزمایشگاه کار میکند...
نقد فیلم ایرانی - بیوگرافی (فاطمه ثقفی): همه چیز برای فروش
جواد طوسی: با بیوگرافی همسویی خانوادهی ثقفی در فرم و اجرا و مضامین انتخابی کامل میشود. اولین بار چنین قالب بیانی و شیوهی مواجهه با آدمهای مطرود و بیقیدوبند جامعه را امیرحسین ثقفی با مرگ کسب و کار من است تجربه کرد و در همهچیز برای فروش ادامه داد. جلوتر در چند فیلم سامان سالور از جمله چند کیلو خرما برای مراسم تدفین و ترانهی تنهایی تهران با این نوع بیان ناتورالیستی و آدمهای بختکزده و جامانده از خط عدالت روبهرو بودیم. اما تفاوت امیرحسین ثقفی در این دو اثرش، نگاه آنارشیستی و عدالتخواهانه او و کنار نیامدن آدمهایش با وضعیتی انفعالی و مستأصل است...
گذر موقت (افشین هاشمی): سرخوشیهای سر در گم
مازیار معاونی: هاشمی در مرحلهی نگارش فیلمنامهی فلسفی/ شبهکمدیاش به سیاق مألوف آثار کمدی دو شخصیت با خصوصیات تا حدودی متفاوت از یکدیگر دارد؛ یکی جدیتر و سختگیرتر و با پایبندی بیشتر به اصول و مناسبات سنتی و اخلاقی (محرابی) و دیگری (کرامتی) خوشمشربتر و آسانگیرتر. با چنین چینشی به فرمول جاافتادهی ژانر کمدی یعنی تضاد نقشهای اصلی تا حدوی پایبندی نشان داده شده هرچند که در نمونههای کلاسیک و موفق کمدی، معمولاً وجوه متضاد بیشتری به کار گرفته میشود تا از دل این تضاد و اختلاف چاشنی کمدی بیشتری به فیلم تزریق شود...
نگار (رامبد جوان): حرامزادههای لعنتی
مصطفی جلالیفخر: نگار فیلم نامنظمیست که آشفته نمیشود. اما ذاتاً نامنظم نیست، یعنی یک خط روایتی کلاسیک مدرسهای دارد که یک مشت آدم بازیگوش، آن را به هم ریختهاند. این مهمترین تفاوت فیلم با تارانتینوییسم است و فرق میکند با دهنکجیهای توأم با سرکشی تارانتینو به سینمای کلاسیک. فیلم میخواهد داستان بگوید اما عملاً خود را به جزییات آن وفادار نشان نمیدهد. سهلانگاریهایی البته دارد که اگر کمی بیشتر میشد، همهی فیلمش را میشد به عنوان «هذیانهای یک روانپریش» تلقی کرد که طبعاً یک شکست تمامعیار میشد...
ملی و راههای نرفتهاش (تهمینه میلانی): تسویهحساب
مصطفی جلالیفخر: ملی و راههای نرفتهاش، شبیه شرکت در مسابقهایست که چه کسی بیشترین تعداد مرد بیرحم و زورگو و بیخاصیت را در کنار بیشترین تعداد زن مظلوم و بیپناه و حقبهجانب، در واحد دقیقه نشان دهد. مثل یک آدم عصبانی که چشمهایش را بسته و تمام دشنامهایی را که در طول زندگی یاد گرفته به طرف مقابل میگوید تا خیالش راحت شود. آدمهای فیلم بیش از آن که به عنوان یک شخصیت مطرح باشند، مکلفاند محملی برای بروز این خشم فراهم کنند. چنین فیلمهایی بیش از آن که وظیفهی بهبود توأم با حرکت به جلو داشته باشند، به دنبال تحریک نفرتهای جنسیتی و جدایی و...
دیگه چه خبر؟!
آنتونیا شرکا: تهمینه میلانی - چه بخواهیم چه نخواهیم - جزو فیلمسازان جریانساز سینمای ما تلقی میشود و فارغ از اینکه فیلم بعدیاش چه و چهگونه باشد، طرفدارانش - که به گواه فروش مَلی و... کم هم نیستند - از حالا انتظار فیلم بعدی او را میکشند. در این که بخشی از این موفقیت میلانی به دلیل پرحاشیه بودن اوست شکی نیست؛ حاشیهای که خود، همیشه از آن استقبال کرده. و با این که فیلمهایش، منتقدان را بیشتر به تحلیلهای اجتماعی و فمینیستی سوق میدهد تا ساختاری اما دلیلی ندارد در تحلیل فیلمهایش به حواشی هم بپردازیم...
پریناز (: بهرام بهرامیان): در کوچه باد میآید...
محسن جعفریراد: قبل از دیدن پریناز با چند پیشفرض روبهرو هستیم: اول اینکه چه چیز باعث شده فیلم بعد از هفت سال نمایش داده شود؟ خبرها دربارهی شخصیتپردازی یک زن سنتی حکایت دارد که به نظر مدیران و ممیزان در پرداخت او اغراق شده است. دوم چهرهپردازی جذاب بازیگران که از همان سال ساخت کنجکاویبرانگیز مینمود؛ از بینی عقابی برای طناز طباطبایی تا زشت کردن چهرهی معتمدآریا و دفرمه کردن چهرهی مصطفی زمانی، و سوم روند خاص کارنامهی بهرام بهرامیان. او ساعت شنی را ساخته که جزو جسورترین سریالها بود...
خورشیدهای همیشه
ریحانه عابدنیا: آنچه در ابتدای تماشای پریناز جلب نظر میکند، پرداختن رک و راست فیلمساز به موضوعی مناقشهبرانگیز و از دید برخی «خط قرمزی» است. برداشتی که با مرور آثار پیشین بهرام بهرامیان بهویژه سریال جسورانه و بهیادماندنی ساعت شنی قوت میگیرد و انتظار را برای تماشای فیلمی انتقادی و متفاوت بالا میبرد...
یک اتفاق نهچندان فرخنده
خشایار سنجری: بهرام بهرامیان فعالیت حرفهای خود در سینما را با غزال به عنوان دستیار مجتبی راعی آغاز کرد تا اینکه با آل اولین تجربهی کارگردانیاش را پشت سر گذاشت؛ فیلمی که حکایت از ظهور فیلمسازی جسور داشت که در میانهی تب ساختن فیلم اجتماعی، سراغ فیلمسازی در ژانری نادیدهگرفتهشده در سینمای ایران یعنی وحشت رفت؛ فارغ از اینکه ماحصل کار چندان شباهتی به یک فیلم ترسناک جانانه پیدا نکرد و همچون چند تجربهی قبلی در ژانر راه به جایی نبرد. او در دومین ساختهی خود که پریناز نام دارد، خرافهپرستی را نشانه میرود و...
نگاهی به شخصیتهای زن در «تابستان داغ»: پاییز و زمستانم آرزوست...
آنتونیا شرکا:یک ملودرامِ متعارفِ متأثر از «اصغر فرهادیسم» رایج در سینمای این سالها؛ تقابل بین طبقهی متوسط و طبقهی فرودست؛ نگاه معصومانهی کودکانِ قربانی یا همان شاهدانِ خاموش این روزهای خاکستری ما هستند؛ فضای پرآشوب کلانشهر تهران که اگر نگوییم یکی از شخصیتهای فیلم است، مطمئناً جزء جداییناپذیر ملودرامهایی از این دست است؛ تمِ نسبیت در قضاوت و گریزناپذیری صدور حکم، حتی آنجا که انسان خود را مبرا از آن تصور میکند... به نظر میرسد تمامی مواد لازم برای ساخت فیلمی از نوع فیلمهای مدِ روز فراهم است. اما...