اردیبهشت 1396 - شماره 524
چشمانداز ۵۲۴
جشنوارهی جهانی فیلم فجر: به سوی موفقیت، اما هم چنان انتزاعی
جشنوارهی جهانی فیلم فجر ظاهراً قرار است به همین شکل مستقل بماند اما هنوز این رویداد به قسمتی ثابت از منظرهی عمومی سینمای ایران تبدیل نشده زیرا هنوز در طول سال، نمایش فیلمهای سینمای جهان بر پردهی سینماهای کشور به جریانی مداوم تبدیل نشده است. بعد از برگزاری این دوره و جمعبندی وقایع و رویدادهای متن و حاشیهی این آیین، راحتتر میتوان دربارهی نتایج مسیر طیشده و طرحهایی مثل دارالفنون حرف زد و به قضاوت نشست. شاید هم برگزاری این جشنواره بانی حرکتی در جهت گشایش گره ارتباط رسمی سینمادوستان ایرانی با سینمای جهان بر پردهی سینماهای کشور در طول سال شود.
همان طور که پوستر جشنواره نشان میدهد، این دوره زیر سایهی فیلمساز فقید سینمای ایران است. بزرگداشت عباس کیارستمی در جشنوارهی امسال شامل بخشهای متفاوتی میشود و تعدادی از مهمانان سرشناس خارجی در آنها حضور خواهند داشت. این نشستها با نمایش فیلمهایی از کیارستمی یا آثاری که دربارهی او ساخته شده همراه است و علاوه بر سینماگران و مهمانان، تعدادی از دانشجوهای خارجی هم مخاطب این برنامهها خواهند بود.
فناوری و دانش دیجیتال در خدمت بازسازی فیلمهای تاریخ سینما: فیلم عزیز
عباس بهارلو: ... فیلمهای دیگری هم هستند که نگاتیو و ریل صدای اصلی آنها در دسترس نیستند یا ناقصاند. خانهی خدا (ابوالقاسم رضایی) و تنگسیر (امیر نادری) در زمرهی چنین فیلمهایی هستند. با تلفیق نگاتیو و پزتیو یا ریل صدای اریژینال و اپتیک نتیجهی کار، دستکم با فناوری و تخصصهای موجود، شایان توجه نخواهد بود؛ اگرچه همواره حد اعلای دقت و زمان صرف شده است تا نتیجهی مطلوب حاصل شود. فیلمهای خانهی خدا و ناخدا خورشید، که در جشنوارهی بینالمللی فیلم فجر نمایش داده خواهند شد، نمونههایی از فیلمهایی هستند که به سفارش فیلمخانهی ملی ایران با فناوری دیجیتالی مرمت و احیا شدهاند...
بخش سینمای بالتیک: سرزمین سرد رازها
نخستین بار در 1896 فیلمی در تالین، مرکز استونی، به نمایش درآمد؛ یعنی سالِ پس از آغاز رسمی تاریخ سینمای جهان. اولین سالن سینما سال 1908 در تالین شروع به کار کرد و اولین تولید تاریخ سینمای استونی هم در همین سال ساخته شد؛ مستندی خبری دربارهی دیدار گوستاو پنجم پادشاه سوئد از تالین. اما اولین مستند این کشور را یوهانِس پاسوکه در 1912 و دو سال بعد فیلمی کوتاه و داستانی به نام شکار خرس در پارنوما ساخت. پاسوکه (1918-1892) که در 26سالگی درگذشت، نخستین استودیوی فیلمسازی استونی به نام تارتو را هم بنیان گذاشت که...
بخش سینمای کٌره: از دست ندهید...
یکی از جذابترین بخشهای جشنوارهی امسال، هم به واسطهی جدید بودن فیلمها و هم به واسطهی کیفیت بالای آثار برگزیده، بخش «مرور سینمای کرهی جنوبی» است. البته باز هم عنوان برگزیده برای این بخش را نباید زیادی جدی گرفت و خیلی بهتر بود اگر عنوانی مثل سینمای کرهی جنوبی در سال 2016 یا ...در سالی که گذشت را روی آن میگذاشتند. به این ترتیب، توجه علاقهمندان نیز هر چه بیشتر به جدید بودن این فیلمها جلب میشد...
بخش سایههای ترس: سایهی ماندگار تمدن بشری
شهزاد رحمتی: تداوم تولید فیلمهای وحشت و بهخصوص وفادار ماندن بسیاری از کارگردانان ترسناکساز به ژانر محبوبشان با در نظر گرفتن بیمهری همیشگی آکادمی اسکار و جشنوارههای فیلم و معمولاً منتقدان به این ژانر بهراستی شایستهی تحسین است. پروندهی آکادمی علوم و هنرهای سینمایی (اسکار) در زمینهی بیمهری به ژانر وحشت و پس از آن، ژانر علمیخیالی یش از حد قطور و بسیار سیاه است. بهراستی باورنکردنی است که در تاریخ تقریباً نودسالهی اسکار تنها فیلم ژانر وحشت که اسکار بهترین فیلم را گرفته در واقع فیلم ترسناک به مفهوم واقعی کلمه نیست: سکوت برهها که...
احوالپرسی - اکبر زنجانپور: تئاتر به جای سینما
عسل عباسیان: او که سال گذشته پس از مدتها غیبت در سینما در پل خواب (اکتای براهنی) بازی کرد که اکنون در نوبت اکران است، اخیراً به طور ناگهانی در سوگ خواهرش نشسته و هنوز بیرمق و داغدار است؛ با این حال وقتی احوالش را میپرسیم، از زمانه گلایهای ندارد و مسرور است، چرا که باغ آلبالوی چخوف را پس از سالها بر صحنه آورده. او با همکاری هنرمندانی همچون هوشنگ قوانلو، پرستو گلستانی و...
درگذشتگان - علی معلم (1341-1395) : وداع در «صحنه»
علی شیرازی: علی معلم پشت میز کارش در دفتر «دنیای تصویر» با دنیا و دلبستگیهایش وداع کرد. این همان بخشی از زندگی و سرگذشت او بود که پس از مرگش نیز به آن توجه چندانی نشد. خیلی از بازیگران و اهل صحنه آرزو میکنند روی صحنه بمیرند و معلم این گونه رفت. هنوز یادمان نرفته آن اشارتهای روزگار ایدئولوژیپردازی و ایدئولوژیزدگی را که نوع مرگ هر کسی جزء مهمی از زندگی اوست و...
یک فیروزهای تمام عیار
مصطفی جلالیفخر: او در حالی که به عنوان یک مجری موفق، مورد توجه قرار گرفته بود، به جایگاه بلندتر و مؤثرتری نظر داشت و مجلهی «دنیای تصویر» را راه انداخت؛ در حالی که نه اندازهاش به نشریات متعارف میمانست و نه حتی اسمش که بیشتر به مجلات تخصصی عکاسی شبیه بود. نام جشن و تندیس سینماییاش را هم بر مبنای علاقهی فردیاش به حافظ انتخاب کرد و اصلاً نمیخواست دنبالهرو جوایز بلورین باشد. همچنین تعمد داشت که کاملاً با مجلهی «فیلم» متفاوت باشد و اصلاً در مصاحبهای گفته بود که انگیزهی اصلیاش برای راهاندازی یک مجلهی جدید، انتقادش به شیوه و...
یادت هست؟
شهرام جعفرینژاد: کاش در سالهای اخیر، این قدر گرفتار نبودیم و مانند جوانی، بیشتر یکدیگر را میدیدیم. بعد از رفتنت، با جواد و محمود سر بر سینهی هم گذاشتیم و یک دل سیر گریه کردیم و لعنت فرستادیم به این روزگار بدکردار که این قدر فاصلهها را زیاد کرده. نمیدانم دوباره کی تو را میبینیم تا یک ابرویت را بالا ببری، سرت را خم کنی، دهانت را بیاوری نزدیک گوشهای ما و زمزمه کنی: «چه خبر!؟» و بعد...
خسرو شجاعزاده (1324-1395): مرگ غریب
بهزاد عشقی: خسرو شجاعزاده نخستین بار با گاو (داریوش مهرجویی،1348 ) بازیگری در سینمای ایران را تجربه کرد. در این فیلم جوان سرکش و سربههوایی بود که همه را به بازی میگرفت و اعتنایی به بزرگان روستا نداشت. گاو بیشتر فیلم مشحسن (عزتالله انتظامی) بود و دیگران بیشتر حضوری سایهوار داشتند و نقش جماعت را بازمیآفریدند. حتی بازیگران ناموری چون جمشید مشایخی و پرویز فنیزاده و جعفر والی و مهین شهابی نیز در این فیلم چندان امکان جلوهگری نداشتند و فردیت پیدا نمیکردند...
افشین یداللهی (1347-1395): جنونِ منطقی
ناصر صفاریان: یداللهی که فعالیتش را در سال 1376 از واحد سرود و موسیقی صداوسیما آغاز کرده بود، بر خلاف اغلب کسانی که از این نقطه شروع میکنند و هنرشان کارمندی و سفارشی میشود، در چارچوب رادیو و تلویزیون نماند و بیرون از قالبهای این سازمان به فعالیتش ادامه داد. ترانهسرایی و شاعریاش هم طوری بود که بر شعر و ترانه اعتراضی متمرکز نشد و با وجود سرودن گاهبهگاهِ موضوعهای اجتماعی، نوع نگاه و لحن بیانش به گونهای نبود که...
عارف لرستانی (1350-1396): سکسکهی مرگ
لرستانی در سینما چندان پرکار نبود و حتی در دوران رونق کمدیهای تجاری که گروه تقریباً ثابتی از بازیگران طنزهای تلویزیونی در سینما هم از این فیلم به آن فیلم میرفتند و مزه میریختند لرستانی ترجیح داد کلاس کارش را حفظ کند و تن به بازی در هر فیلمی ندهد. در شبکهی خانگی هم کمتر میتوان فیلم ویدئویی سخیفی پیدا کرد که اسم او در تیتراژش آمده باشد. به این ترتیب عمدهی فعالیت او در سینما به چند تجربهی قدیمی مثل شام عروسی، انتخاب، معادله و مانی و ندا منحصر میشود و البته روی صحنهی تئاتر پرکارتر بود و...
تلویزیون برای نوروز چه تدارک دیده بود: همان کشتیبان، همان سیاست
مازیار معاونی: نوروز 96 هم آمد و رفت و باز هم اتفاق مثبتی در ارتباط دوسویهی سیما و مخاطبانش نیفتاد. نوروز 93 و سری سوم مجموعهی دیدنی پایتخت آخرین باری بود که امواج تلویزیونی فرستندهی خیابان جامجم به قول معروف، موج اجتماعی ایجاد کرد و میلیونها مخاطب ایرانی را پای گیرندههایشان نگه داشت. البته در نگاهی منصفانه، تمام این ریزش مخاطب را هم نباید به حساب گردانندگان تلویزیون گذاشت و بدیهیست که هجوم همهجانبهی تکنولوژیهای جدید و رسانههای رنگبهرنگ هم در این زمینه نقش داشته است. اما این تمام ماجرا نیست و...
نامههای بدون آدرس
شاهین شجریکهن: به نظر میرسد هنوز درک عمومی برنامهسازان و سیاستگذاران سیما از مفهوم «ارتباط عاشقانه» خواستهای ملایم و تلاش برای رسیدن به مراسم خواستگاری است و موانع پیش رو هم از حد تقاضای پول از داماد آینده فراتر نمیرود؛ که البته آن هم آخرش معلوم میشود خوشبختی نمیآورد و بهتر است بیخیالش شد. چهرههایی مثل امیرحسین آرمان و پوریا پورسرخ که این روزها در مرکز قصههای عاشقانهی سریالها قرار دارند با اینکه برای نقششان مناسباند اما تکرار الگوهای یکسان به کمرنگ شدن تأثیرشان منجر میشود. چهطور میتوان با جواناول دلدادهای همراه شد که همواره مسیری یکسان را طی میکند و فقط فرعیهایش با نمونههای قبلی فرق دارد؟
نگاهی به ادبیات داستانی داریوش مهرجویی: شارح شوریدگیهای شهری
سینا خزیمه: داریوش مهرجویی در عالم ادبیات بهشدت مؤلف است. مؤلفتر از عالم سینما. او در ادبیات داستانی «شارح شوریدگی»های انسانی استْ درگیر دنیای مدرن که از گرفتاری در چنگال مشکلات روزمره به مرز جنون میرسد و در آخر بیآنکه الزاماً به کامیابیای رسیده باشد نوعی از زیست و بودن و مواجهه با دنیای اطراف را تجربه میکند که شاید بشود آن را تجربهای عرفانی در دنیای مدرن دانست...
در جستوجوی کارگردانان ازدسترفته: سه دنیای مالکوم سنت کلر
احسان خوشبخت: بلندقدترین پاسبان مَکسِنِت خودش کارگردانی پرکار بود که کارنامهاش از فیلمهای کوتاه صامت شروع میشد و به فیلمهای بلند و سینمای بعد از جنگ جهانی دوم میرسید. مالکوم سَنت کِلِ (1897-1952)، کارگردانی که کمدیهای صامت مهمی مثل سرِکارمانده (1921) با شرکت باستر کیتن را ساخته بود در سالهای ناطق اوضاع خوبی نداشت. در سینما کمتر چیزی به غمانگیزی کارگردان خوبی که دیگر متوجه تغییرات زمانهاش نیست یافت میشود...
سفرنامهی سالزبورگ؛ سرزمین «اشکها و لبخندها»: به سر انگشت جادوی سینما
امید نجوان: وقتی سوار قطار میشویم، هوا کاملاً تاریک شده و باران میبارد. ماریا هم در قطاری که از سالزبورگ به وین میرفته به دنیا آمده (در بیستوششم ژانویهی 1905) با خودم فکر میکنم یک قرن پیش آیا کسی میتوانسته پیشبینی کند که در آینده، زندگی این مسافر ناآرام بتواند قلب میلیونها انسان ساکن جهان را فتح کند؟ آن هم روح بیقراری که در تلاش برای هر چه زودتر به دنیا آمدن، مادرش را مجبور کرد به جای قابله، از یکی از راهنماهای قطار کمک بخواهد. باران شدت میگیرد. از پنجرهی قطار...
گزارشی از بنگلادش و جشنوارهاش: سفر به «خارج»
قصیده گلمکانی: آمریکایی. مردم وارد شدند و نمایش فیلمهای تبلیغاتی شروع شد تا اینکه همه از جا برخاستند! دلیلش را نمیدانستم ولی به تبعیت از بقیه من هم ایستادم. ابتدا متوجه دلیل آن نشدم که بعد توضیح دادند در ابتدای نمایش هر فیلم، سرود ملی بنگلادش را پخش میکنند و ما هم به احترام میایستیم. فیلم طبیعتاً به زبان بنگالی بود، بدون زیرنویس ولی نیازی به ترجمه نبود. داستانی تکراری، نور و رنگ اغراقشده، کادربندیهای ناشیانه، حرکت دوربینهای بیدلیل، بازیهای مصنوعی، صداگذاری کودکانه...
نقد فیلم - ماجرای نیمروز (محمدحسین مهدویان): روز روشن
مصطفی جلالیفخر: فیلم بیش از آنکه بازسازی مستندگونهی وقایع باشد - که در تمام نظرها به آن اشاره شده - «خلق عینی» مستند است. در هر نوع بازسازی مستند، همیشه لایهای از جنس پرسش و تردید میان فیلم و مخاطب کشیده میشود اما در این فیلم، تماشاگر میداند که آنچه میبیند، مستند نیست اما در عین حال، همه چیز عین مستند است. چنین تجربهای در سینمای ایران، کاملاً منحصربهفرد است. دستاوردهای فنی فیلم در چنین خلقی، تکمیلکنندهی هماند. نگاتیو شانزده میلیمتری، تصاویر گریندار، بیقراری دوربین، لنز تله، تونالیتهی رنگی نزدیک به کهنگی و...
مورد عجیب و در عین حال پیشپاافتادهی خیانت!
مازیار رضایی: ماجرای نیمروز فیلم بدی است، و در عین حال فیلمی خوشساخت و خوشریتم؛ یعنی یک استثنای تمامعیار. بگذارید فراتر بروم؛ ماجراینیمروز فیلمِ بدیست که ممکن است حتی از دیدنِ آن لذت ببرید. اما چهطور میشود از تماشای یک فیلمِ بد (و نه ضعیف) لذت بُرد؟ تشریح این تعارض، قدری پیچیده است. فیلم از سویی در مستندنمایی، تکنیک، فیلمبرداری و کارگردانی، چشمنواز و درخورِ توجه است و در طراحی صحنه (بجز چند مورد) و بازیها، خوب و اثرگذار؛ و از سوی دیگر در داستان، ساختار درام و پیامِ اثر، فیلمی است ناقص، زخمخورده، و به طرزی حرفهای جهتدار و یکسونگر...
یکسویه و دوپاره
ناصر صفاریان: از عمد یا ضعف، فیلم نمیتواند قهرمانی بسازد که حسی برانگیزد و ماجرایی روایت کند که در ذهن تهنشین شود. دلیلش این است که همه چیز بر دانستههای بیرون از فیلم و داشتههای خودِ تماشاگر بنا شده و فیلمساز نمیتواند (یا نمیخواهد؟) توصیفی بر حقانیت آدمهایش ارائه کند تا همراه و همدلشان شویم. نهفقط در زمینهی فشارها و فداکاری اعضای گروه، که دربارهی مهمترین اسامی سیاسی/ تاریخی مورد اشاره هم چیزی گفته نمیشود. نه بهشتی و رجایی، و نه رجوی و خیابانی. نه خوبی این طرفیها را میفهمیم چرا و نه بدی آن طرفیها را...
گفتوگو با محمدحسین مهدویان، کارگردان «ماجرای نیمروز»:
برای سیاست آنقدر ارزش قائل نیستم که به خاطرش مجبور باشم تا ابد جواب پس بدهم
شاهین شجریکهن: محمدحسین مهدویان در سینمای ایران چهرهی نوظهوریست، اما در همین مدت کوتاه توجه خیلی از صاحبنظران را جلب کرده و به فیلمسازی صاحب سبک و اثرگذار تبدیل شده است. ایستادهدرغبار با روایت جسورانه و بیتعارفش از زندگی و دوران یک فرماندهی جنگ، نخستین رأی اعتماد سینمای ایران به کارگردان جوان و نورسیدهاش بود و در همان اولین قدم توانست تا حد زیادی برچسب «سفارشیساز» بودن را از اسم او بردارد. ماجراینیمروز، به این اندازه با اجماع کارشناسان سینمایی و ناظران سیاسی-اجتماعی در باب انصاف و بیطرفی در روایت همراه نشد و خیلی زود تماشاگرانش را به دو دسته تقسیم کرد: کسانی که فیلم را به اعتبار ارزشهای کیفی و فضاسازی خیرهکنندهاش میستودند و کسانی که آن را اثری سفارشی و یکسویه میدانند... حرفهای خودش در توضیح مسیری که پیموده و فکرهایی که از سرش گذشته میتواند روشنگر برخی ابهامها باشد، اما در نهایت او خودش را فیلمسازی تاریخنگار میداند که سیاست برایش اولویت ندارد...
گفتوگو با بهزاد جعفری، طراح صحنه و لباس «ماجرای نیمروز»: طراحی به شیوهی «ت-م»
قصیده گلمکانی: بهزاد جعفری، پیش از این دستیار طراحانی چون دکتر محمدرضا شجاعی در وضعیت سفید و ایستاده در غبار و عباس بلوندی در شب واقعه بوده و ماجرای نیمروز اولین حضور مستقل او به عنوان طراح صحنه و لباس در یک فیلم سینمایی است. تجربههای او در سریالهای متعددی که دههی 1360 را بازسازی کردهاند، همچنین داشتن مشاوری خوب و آشنا به محیط فضاهای مختلف اوایل آن دهه، کمک زیادی به آنچه در صحنهپردازی ماجرای نیمروز میبینیم کرده است.
گفتوگو با محسن دارسنج، طراح چهرهپردازی «ماجرای نیمروز»: سعی در شخصیتپردازی به جای قطعهسازی
قصیده گلمکانی: محسن دارسنج فارغالتحصیل بازیگری از دانشگاه اراک است ولی با حدود ده سال فعالیت حرفهای، یکی از طراحان پرکار چهرهپردازی در سینمای ایران شده است. گریم را در کلاسهای جلالالدین معیریان در سال 1379 آموخت، و از 1380 از مجریان او بود. با طراحی گریم زمانی برای دوست داشتن (ابراهیم فروزش)، از سال 1386 کارش را به طور مستقل آغاز کرد...
یک روز بخصوص (همایون اسعدیان):خواهر به قربان من... هورا!
بهزاد عشقی: در یکروزبهخصوص کمابیش همین موضوع با حواشی دیگر دستمایهی کار قرار میگیرد. اما هر قدر که در بودنیانبودن (کیانوش عیاری) همه چیز واقعی و باورپذیر است، در این فیلم اغلب آدمها و وقایع مصنوعی به نظر میرسند. عنوان فیلم از همان ابتدا نشانی غلط به ما میدهد. چرا یک روز بهخصوص؟ البته بخش مهمی از وقایع فیلم در یک روز اتفاق میافتد اما این حوادث پیشدرآمدهای زیادی دارد که در زمان-مکانهای مختلف رخ میدهد...
گشت 2: (سعید سهیلی): به خاطر چند میلیارد بیشتر
محسن جعفریراد: گشت 2 قرار بوده ترکیبی از انواع کمدی باشد. از کمدی اسلپاستیک گرفته تا کمدی هجو ، فارس، هزل، اسکروبال و... اما مشکل اینجاست که رعایت قواعد ژانر و زیرژانر، در حد ایدهی اولیه باقی میماند. مثلاً قواعد کمدی فارس و هزل را با فیلم اگر انطباق دهیم به طعنههای سیاسی و فرهنگی در حد مواضع انتقادی نمایشهای عامهپسند میرسیم. یعنی اشارههای بهشدت مستقیم و تمسخرآمیز به برخی معضلهای فرهنگی و سیاسی به شکلی که نازلترین سلیقه صرفاً به خندیدن مشتاق شود...
مفت آباد (پژمان تیمورتاش): یک زندگی نخنمای نکبتی
هوشنگ گلمکانی: با مفتآباد فیلمساز جوانی به سینمای ایران معرفی شده که کمتر مشابهی در این سالها داشته. ظاهر قضیه البته یک آپارتمان اجارهای است و عدهای آدم وامانده و بحرانی که درگیرش شدهاند. این موقعیت هرچند در سینمای این سالها - بهخصوص در میان آثار جوانها - مشابه کم نداشته، اما برای رسیدن به نتیجهای مشابه آنچه نگارنده به آن رسیده شاید فقط تماشای مفتآباد کفایت نکند. باید او را بیشتر بشناسید. اگر صبر دارید و عجلهای ندارید منتظر فیلمهای بعدیاش بمانید اما اگر ندارید دو کتابش را که اتفاقاً در همین یکیدو سال اخیر نشر «چشمه» منتشر کرده بخوانید...
سینما با ادبیات فرق دارد
مهرزاد دانش: مفتآباد فاقد ریتم درست است. از بس مرکز ثقل فیلم روی حرف قرار گرفته، انگار روند روایت و نوسانهای مقتضیاش با درام فراموش شده است. فیلم البته نکتههای غافلگیرکننده در روایت کم ندارد. لال بودن کولاک، پیدا شدن سروکلهی دختر معتاد، لو رفتن اعتیاد امیر، پیامکهای پنهان ایرج به همسر رسول، شکایت همسایه از ایرج، بدحالی محسن، آمدن دختر شاغل در داروخانه، ماجرای موتور و...
آباجان (هاتف علیمردانی): بحران بی بحرانی
ریحانه عابدنیا: فیلم میخواهد روایتی دیگرگونه از جنگ داشته باشد. به همین دلیل فضای قصه را از جبهه و پشت جبهه و شهرهای هممرز عراق، به قلب خانهای در زنجان آورده و قصد داشته پیامدهای اجتماعی جنگ را به تصویر بکشد اما در نهایت موفق نمیشود. وقتی موضوعی آشنا و تکراری، از دیدگاهی متفاوت نمایش داده میشود...
حیاط/ حیات خلوت
محسن جعفریراد: آباجان فیلم شستهرفتهای است و میتوان به عنوان یک تجربهی تازه در پرداخت مناسبات کمتر دیدهشده، تماشای آن را توصیه کرد. هرچند در مرز تبدیل شدن یه یک فیلم خیلی خوب متوقف میشود که به خاطر ضعفهای فیلمنامه است اما در اجرا موفق عمل میکند و بعد از فیلم ضعیف هفتماهگی، علیمردانی سعی کرده فیلم دلیاش را بسازد که ساختاری قوی دارد و در کارنامهی پرنوسان او در قسمت بالای نمودار قرار میگیرد...
تنشهای بیهوده در غیاب ایدهی ناظر
مازیار فکریارشاد: سینمای ایران گاهی دچار یک سندروم تازه میشود. کافیست فیلمی با یک نوآوری مضمونی یا فرمی در گیشه و محافل فرهنگی مورد توجه و استقبال قرار گیرد. پس از آن شاهد فیلمهای مشابه با کمترین خلاقیت و تازگی مواجه می شویم. پس از فروکش کردن تدریجی سندروم پایان باز سینمای فرهادی، اکنون شاهد بازتولید موقعیتهایی مشابه ابد و یک روز (سعید روستایی) هستیم...
قهرمان آخر (جواد طوسی): فیلم اولِ «قهرمان آخر»
پرویز نوری: قهرمانآخربهیقین بهترین فیلمی است که دربارهی مسعود کیمیایی ساخته شده. از همان شروع این احساس را به ما منتقل میسازد که با مستندی به غیر از آنچه همیشه دیدهایم، مواجهیم. ما کیمیایی را میبینیم با آن پالتو و کلاه شاپو - که تداعیکنندهی شخصیت آشنای اوست...
پرسه در کوچهی دل
تهماسب صلحجو: جواد طوسی در آن کوچهی قدیمی با سادگی و خوشباوری روزگار جوانی، دنبال نشانهای از آن قهرمانهای خاطرهساز میگردد. اما «یافت مینشود.» پنداری همه دود شدهاند، رفتهاند هوا. «قرار روزگار» کار خودش را کرده است. خوی کاسبکاری و نان به نرخ روز خوردنِ کوچک دلان، بازار گرمتری دارد از هر مرام و عقیدهای. تازهبهدورانرسیدهها کوچهها را میخرند...
فیلم مستند و نمایش مستند با یک موضوع: رؤیای سرپناه
عقیل قیومی: رؤیاهای دم صبح هم یک مستند فراموشناشدنی و تأثیرگذار در این حیطه است. ولی چهگونه امکانپذیر است که یک نمایش بر صحنهی تئاتر با موضوع همان مستند سینمایی هم این توانایی را داشته باشد چنان زیر و زِبَرت کند و شرنگی تلخ به جانت بریزد که با خود بیندیشی تأثیری بهمراتب مهیبتر از آن مستند سینمایی دارد؟ شلتر یک نمایش مستند است که...
گفتوگو با پژمان جمشیدی: قرمزبا معرف
علیرضا حسنخانی: آشنایی و گفتوگو همیشه از آدمهایی که دوستشان نداشتهام، رفقا و انسانهایی دوستداشتنی و محترم برایم به ارمغان آورده. نمیخواستم فرصت گفتوگو با پژمان جمشیدی را محدود به سینما و خوب، بد، جلف کنم که این روزها بر پردهی سینماهاست. به همین دلیل با او از بازیگری، سینما، تئاتر و فوتبال گفتیم که حسابی جذاب و خواندنی شده. امیدوارم شما هم بخوانید و لذت ببرید...