آذر 1395 - شماره 517
چشمانداز 517
مرور خبرهای آبان: خواب و خیال و کابوس
پوریا ذوالفقاری: سال گذشته محمدص (مجید مجیدی) عنوان پرفروشترین فیلم تاریخ سینمای ایران را از آن خود کرد. خیلی زود فیلمهای من سالوادور نیستم (منوچهر هادی) و بعد 50 کیلو آلبالو (مانی حقیقی) توانستند از مرز ده میلیارد تومان بگذرند و آنها هم فروشی نجومی را تجربه کنند. این روند و استقبال به فروشنده (اصغر فرهادی) هم رسید. فیلمی که انصافاً وضعیت تبلیغی جالبی نداشت. تیزرهایش از هیچ شبکهی خارجی پخش نمیشد و تبلیغات شهری آنچنانی هم نداشت. ولی عنوان پرفروشترین فیلم تاریخ سینما در داخل کشور نصیباش شد و...
سیوسومین جشنوارهی بینالمللی فیلم کوتاه تهران: جشنوارهها پیر نمیشوند
دامون قنبرزاده: جشنوارهی فیلم کوتاه تهران به 33سالگی رسید. انگار همین دیروز بود که این جشنواره در مکانهای کوچکی مثل سینما ایران و سینما فلسطین برگزار میشد. زمانی که نه از اینترنت خبری بود و نه از ماهواره و شبکههای رنگارنگ. سالهای قبل روز اول جشنواره، خلوتترین روز بود تا تنورش گرم شود. اما در کمال تعجب، امسال از همان روز اول، ازدحام جمعیت آغاز شد. دیدن صف طولانی جوانانی که در همان ساعتهای اول برای دیدن فیلمها پآمده بودند تعجبانگیز بود. این منظره در روزهای بعدی...
به یاد محسن سیف (1395-1325): فرصتها و امیدها
امید روحانی: محسن سیف منتقد فیلم نبود. او یک روزنامهنگار حرفهای بهتماممعنا بود. این توانایی را داشت که در مورد هر موضوعی - حالا فرض کنیم یک فیلم - مجرایی برای ورود به یک بحث و طرح موضوع پیدا کند. سریع مینوشت و به فراخور موضوع و ستون نشریه، قدرت بسط و پرداخت موضوع را داشت و بلد بود چهگونه نظر خودش را در مورد هر موضوعی به آن وارد کند. باهوش بود و حساس. لازم نبود یک حرف را دو بار به او گوشزد کنی. با همان حرف اول همهی موضوع را میفهمید. این یعنی یک روزنامهنگار حرفهای و تمام و کمال. اما آزاداندیش بود و...
خلوتنشین سرسپردهی رنج
جواد طوسی: رخبهرخ شدنم با تو، چه زود رنگوبوی رفاقت گرفت. شروع میانسالگی و اول چلچلی بود و تو تنها در میان جمع، با آن گذشتهی پرشروشور، آن پرسهزنیهای بیامان و آن خودزنیِ غریب. قافیهباختگان سینما تابلوتر از تو سراغ ندارند. میدان بهارستان فقط به تاریخ و سال 32 گره نخورده. سهم تو از این میدان، گوشهی تاریک عمرت بود. چه مؤمنانه خاکستر را به الماس بدل کردی، در گذر از این عذاب الیم... و باز سینما نقطهی امن زندگیات شد...
شاید هم بهاری در منقار کلاغ نبود...
پوریا ذوالفقاری: محسن سیف برای من یک عاشق قدیمی سینما بود. هر غروبی با او تماس میگرفتم در راه سینما بود. یا وقتی پاسخ نمیداد و دیرتر خودش تماس میگرفت، میگفت از سینما خارج شده. بر خلاف نسل جدید هنوز فیلم دیدن در خانه را نمیشناخت. آیین فیلم دیدن، پاشنه را ور کشیدن، رفتن به سینمایی در آن سر شهر برای تماشای یک فیلم، بخشی عادی از سبک زندگیاش به عنوان منتقد بود. گاهی از همین آیین یادداشتهایی مینوشت و...
احوالپرسی- رضا بانکی: هنوز عکاسی میکنم
رضا بانکی، یک سینماگر چندمنظوره است. گاهی بازی میکند، گاهی تهیهکننده میشود، سالها پیش عکاس فیلمها بود اما حالا او را اغلب به عنوان فیلمبردار میشناسیم. تهیهکنندهی مشترک رز زرد و تکیه بر باد و شبهای تهران بوده و در عین حال در فیلمهایی همچون باباشمل و زشتوزیبا بازیگری را تجربه کرده و مدیر فیلمبرداری آثاری همچون شب دهم، شبشکن و کما بوده. او انبانی از خاطرههای سینماییاست که وقتی سر ذوق میآید با تهلهجهی دلنشین اصفهانیاش آنها را تعریف میکند...
در تلویزیون - «معمای شاه»: زیر تیغ
مازیار معاونی: ورزی تمام این گافها را مرتکب شده و بعد منتقدان و معترضانِ مجموعهاش را به عدم توجه به نقاط قوت کار از طراحی صحنه و لباس گرفته تا چهرهپردازی و... متهم میکند؛ در حالی که نمیتوان ضعفهای مهم روایت، بازیگری و کارگردانی را با توسل به دیگر وجوه یک اثر نمایشی رفع و رجوع کرد، بلکه این نقاط قوت هم در اندازهای که کارگردان ادعا میکند نیستند و مواردی مانند چهرهپردازی تصنعی و اغراقشدهی حسین نورعلی برای ایفای نقش شاه یا گریم...
گفتوگوی حامد بهداد با هانس شانو دربارهی سینما و تئاتر و شکسپیر و براندو، از چهار قرن پیش تا همین پارسال!: از آسمان چیزی به کسی نمیرسد
بهداد: زبان بدن براندو را چهگونه ارزیابی میکنی؟ بهویژه که همه میدانیم او که بوده. تفاوتی در این زبان وقتی جلوی دوربین بود و در پشت صحنه میدیدی؟
شانو: نه. تفاوتی دیده نمیشد، جز آنکه در موقعیتهای مختلفی قرار میگرفت و آن موقعیتها پاسخهای متفاوتی میطلبیدند. مهم این است که بدنش همیشه تحت مهار بود. اگر به تو نگاه میکرد واقعاً نگاه میکرد. احساس میکردی کل کهکشان در آن اتاق است. چیزی را برایت آسان نمیکرد. با او بودن هم آسان نبود.
جولایی: این را نگرشی فلسفی میدانی یا حاصل بصیرت و شهود براندو؟...
ضد نقد: چهگونه میتوان شاهکارهای تاریخ سینما را به شیوهای آشنا دراز کرد! این شماره: «جویندگان» جان فورد: به راست، راست!
هوشنگ گلمکانی: پلات داستانی جویندگان بر اساس قالب معروف و پرکاربرد تعقیب و جستوجو بنا شده. اما در زیر این ظاهر داستانی، جان فورد سیاست نژادپرستانهی هیأت حاکمهی آمریکا را پیش میبرد؛ همان کاری که در همهی عمرش کرد. در وسترنهایش سیاستهای آمریکا در قبال سرخپوستان را توجیه کرد، در فیلمهای جنگیاش برتریطلبی میلیتاریستی آمریکا را به رخ کشید و در فیلمهای معاصر شهری به تقدیس دموکراسی ادعایی ایالات متحده پرداخت...
مایکل مور دربارهی دانلد ترامپ: پیشگوییهای مرد مستندساز
حمیدرضا مدقق: فقط یک چهرهی سرشناس بود که بر خلاف همکارانش، پیشبینیاش (و در واقع پیشگوییاش) در مورد ترامپ به حقیقت پیوست. مایکل مور که به گواه مستندهایش نشان داده که هم با روحیه و خلقوخوی جامعهی آمریکا و هم با زدوبندهای سیاستمدارانش آشناست ماهها پیش از انتخابات با قاطعیت اعلام کرد که ترامپ رییسجمهور بعدی آمریکاست. او سیویکم تیر امسال در یادداشتی با عنوان «پنج دلیل که چرا ترامپ پیروز خواهد شد» در صفحهی شخصیاش در اینترنت اینطور نوشت: ...
نقد فیلم - فلورنس فاستر جنکینز (استیوِن فریِرز): نخوان آوازخوان...
شاهین شجریکهن: شخصیت جالب و کممانند فلورنس فاستر جنکینز نمونهی بارز خودشیفتگی ابلهانهی ستارگان فرهنگ عامیانه، و عشق بیمارگونهاش به آوازخوانی در اپرا نمونهی بامزهای از کاربرد ضربالمثل «خود گویی و خود خندی...» است. وارثی ثروتمند که پول بادآورده را صرف تسکین عطش دیوانهوارش به اپرا کرد و نتیجهی میلیونها هزینهاش این شد که روی صحنه انگشتنمای خاص و عام شود و صدها نفر به آواز انکرالاصوات و ناکوک و خارج از اصولش بخندند...
قطار بوسان (ییون سانگ): مجاورت دلنشین کلیشهها و ضدکلیشهها
علی فرهمند: قطار بوسان با فضایی مهآلود آغاز میشود و با رنگهایی با تونالیتهی آبیِ کدر، فضایی غمزده را القا میکند. شروع فیلم با کلوزآپی از یک عروسک مکانیکی در پوشش مأمور راهنمایی و رانندگی است، یعنی از همان ابتدا به ترسیم مختصات «عصر ماشین» میپردازد. حرکت دوربین هم متناسب با همین نگاه، عروسک مکانیکی را به یک مأمور واقعی پیوند میزند که این حرکت - به تناسب خاستگاه این تفکر...
قطار ابدی
شروینه شجریکهن: آخرالزمانی که فرشتههای مرگش زامبیهای چشمبادامی باشند و کل ماجرایش در یک قطار اتفاق بیفتد میتواند کابوس نوجوان فیلمبازی باشد که هفتهها به تماشای سریال تابستان مرده نشسته یا همین اواخر طلوع مردگان و زمین بازی شیطان را دیده و مدتیست فرِدی کروگر از کابوسهای شبانهاش بیرون نمیرود. فیلم قطعاً در ردهی آثار دلهرهآور قرار میگیرد، اما...
به یاد آندری وایدا (1926-2016): کارنامهی یک عمر؛ خاموشی و خروش
مسعود ثابتی: شاخصترین نمایندهی مکتب لهستان، آندری وایدا بود که در نگاهی کلیتر و فراگیرتر، بهترین فیلمساز تاریخ سینمای لهستان محسوب میشد. وایدا و آندری مونک، دو بال همتوان و نیرومند سینمای لهستان بودند؛ که از اقبال بد سینمای اروپای شرقی، مونک در چهلسالگی درگذشت، اما وایدا در عین گزیدهکاری، بخت آن را داشت که تا همین چند سال پیش فیلم بسازد. وایدا در گامهای آغازین، سه فیلم یک نسل، کانال و خاکستر و الماس را ساخت که در مقام نوعی تریلوژی قدرتمند از جمله نقاط عزیمت هم او و هم سینمای لهستان به سوی ظهور لهستان مردمی بود؛ آنچنان که درونمایههای اساسی...
گزارش یازدهمین جشنوارهی رم: درگذشت مهمان عالیمقام
محسن بیگآقا: پس از چند سال بیاعتنایی به سینمای ایران، امسال خبرها از سینمای ایران در جشنواره زیاد بود. هم جاودانگی (مهدی فردقادری) به عنوان فیلم مورد علاقهی مدیر جشنواره در بخش رسمی پذیرفته شد و هم در بخش «آلیس در شهرها» (سینمای کودک و جوانان) مروری بر فیلمهای کیارستمی صورت گرفت. تیزر این بخش پرطرفدار جشنواره هم صحنهی از تپه پایین آمدن زیگزاگی پسرک خانهی دوست کجاست؟ بود. اولین شوک برای جشنواره، قبل از شروع آن رخ داد: یکی از مهمانهای مهم بخش برخوردها که آندری وایدای بزرگ بود...
دوازدهمین جشنوارهی زوریخ: گوش بده رعنا...
محمد محمدیان: گزارش سال گذشته از جشنوارهی زوریخ در شمارهی 499 را که در پایانش سفری داشتم به منزل و مزار ستارهی محبوب تاریخ سینما، آدری هپبرن در دهکدهی تولوشنا را برای پسر بزرگش «شان» هم فرستادم. او در پیامی ضمن تشکر نوشت: «این قبرستان دلانگیزی همیشه برای من بود و خودم آنجا را برای مزار مادرم انتخاب کردم که چشمانداز عاشقانهای هم به کوهستان زیبا دارد.» سینمادوستان در سوییس و زوریخ علاقهی عجیبی به آدری هپبرن دارند همان طور که سوییس همیشه منزل و مأمن او هم بود...
جایگاه مبهم و مشکوک قهرمان در سریالهای عصر طلایی و دنیایی یکسانساز/ بخش دوم: مسافران بیراهه
شهزاد رحمتی: موفقترین و محبوبترین سریالهای درام یکیدو دههی اخیر و «قهرمان»هایشان را در ذهنتان مرور کنید: زدن به سیم آخر، میکروفن مخفی، 24، مستر ربات، خانوادهی سوپرانو، خانهی مقوایی، مَد من، بهتر است با سال تماس بگیرید، دکستر و... شخصیتهای اصلی هیچیک از این سریالها را نمیتوان حتی با ارفاق و اغماض، قهرمان به حساب آورد. در واقع بیشتر آنها را با معیارهای کلاسیک اساساً نمیتوان شخصیتهای مثبتی قلمداد کرد. جالب اینکه این نکته حتی در مورد مهمترین سریالهای انیمیشن این دههها نیز صدق میکند. شخصیتهای اصلی خانوادهی سیمپسن، مرد خانواده، بابای آمریکایی! و...
از چشم سینما - «تلقین» (کریستوفر نولان، 2010) و «میانستارهای» (کریستوفر نولان، 2014) از دریچهی "جهان هولوگرافیک" و "نظریهی همهچیز": آفتابی در یکی ذره نهان
شهرام جعفرینژاد: حتماً برای شما نیز تا به حال، سؤالاتی دربارهی مرز میان واقعیت و رؤیا، ماهیت خواب، چیستی روح و روان، تلهپاتی، تداعی معانی (دژاوو)، هیپنوتیزم، تأثیر ایمان و دعا، انرژیهای مثبت و منفی و... پیش آمده و اگر مانند من، کموبیش عقلگرا و اهل منطق باشید، بر سر این دوراهی ماندهاید که این امور را چهگونه تعبیر کنید؟ از یک سو، میدانید و حس میکنید «وجود دارند» و نمیتوانید آنها را یکسره خرافات و موهوم بدانید و از سوی دیگر، تا به حال به استدلالی علمی دربارهی آنها برنخوردهاید. نظریهی «جهان هولوگرافیک»، پایان این برزخ است و...
یتیم خانهی ایران (ابولقاسم طالبی): صد سال گرسنگی
شاهین شجریکهن: ابوالقاسم طالبی فیلمساز ایدئولوژیکی است و صرفاً برای مطرح کردن نظریه و برداشت شخصیاش در زمینههایی که دغدغهشان را دارد فیلم میسازد. قلادههای طلا روایت او از وقایع سال 88 با این خوانش تاریخی همراه بود که همه چیز زیر سر «انگلیسها» بوده و مردم فریب تبلیغات غرب را خوردهاند، و این بار هم نظر او این است که قحطی و مرگومیر حاصل طمعورزی و خباثت ذاتی انگلیسها بوده و تهران با تمام عظمت و جمعیتش بر اثر دسیسهچینی چند فرنگی بدجنس و...
نقطهچینهایی که پر نمیشوند
محسن جعفریراد: یتیمخانهی ایران از لحاظ ساختاری نسبت به امکانات سختافزاری سینمای ایران، کارگردانی شستهرفتهای دارد؛ از نوع هدایت هنروران گرفته تا توجه به تناسب طراحی صحنه و لباس با نمونههای واقعی و جزییات بصری کارشده که در ملموس جلوه دادن موقعیت داستانی سهم بهسزایی دارد و از آنجایی که چنین فیلمهایی بهسرعت در مقام مقایسه با شرایط زیستی زمان واقعی قرار میگیرند، طالبی از این حیث نمرهی قبولی میگیرد. اما...
به بهانهی نمایش سه مستند ناصر تقوایی: یک ذهن زیبا
امیرعطا جولایی: شأن نزول این نوشته تماشای نسخهی تصحیح رنگشدهی کشتی یونانی است بر پرده. دو مستند مهجور او (تعزیه و تمرین آخر) هم در کنار این فیلم به نمایش درمیآیند. فرصتی استثنایی برای درک دنیای فیلمسازی بزرگ. فیلمی که به یاد گوهر مراد تقدیم شده. نسبت آشکار بین شخصیت زن و وهم و هراسش از هجوم عناصر بیگانه و مزاحم و فضای آکنده از مالیخولیای این بیست دقیقه در این گرامیداشت نویسندهی فقید مؤثر بوده...
سیانور (بهروز شعیبی): نقب نافذ
مازیار رضایی: سیانور فیلمی است دربارهی سادگی مرگ. در این فیلم تقریباً همه میمیرند. بهسادگی و هر کدام به نوعی. هما و لیلا با سیانور، وحید و مرتضی با اعدام، مجید با خنجر رفیق و امیر با مردن عشق و امیدش. حتی تیمسار و بهمنش هم مردهاند، چون آن قدر مرده دیدهاند که دیگر روحی برایشان نمانده و درونی سرد و کشتهشده دارند. در واقع در میان هیچکدام از این شخصیتها شور زندگی دیده نمیشود، هرچند همگیشان برای زندگی کردن میجنگند...
گفتوگو با بهروز شعیبی: دندان قروچهی مرگ
پوریا ذوالفقاری: بهروز شعیبی با دومین فیلم سینماییاش گام بلندی برداشت. فیلمی دشوار از دورانی مناقشهبرانگیز و آدمهایی کمتر دیدهشده و تصویرشده در سینمای داستانی. داستان دورانی که اگر عمری نزیسته و تجربهاش نکرده باشی، ناکامیات در روایت و تصویرش نخستین احتمالی است که به ذهن میرسد. شعیبی نهتنها این احتمال را پس زد بلکه یکی از فیلمهای قابلبحث را دربارهی تاریخ معاصر ساخت که حتی با نگاهی سختگیرانه، موفقیتش در خلق فضای تاریخی و سیاسی آن دوران انکارناشدنیست...
گفتوگو با آیدین ظریف: وسواسِ دقیقِ یک طراحِ ظریف
سعید قاضینژاد: آیدین ظریف با توجه به حاصل کارش در سیانور باید دستکم شصت سال داشته باشد! توفیقش در خلق فضای دههی پنجاه در سیانور طوریست که آدم باور نمیکند او در آن دوران اصلاً به دنیا نیامده ولی در کمال تعجب چنین است و یکی از بهترین طراحان صحنه و لباس سینما و تلویزیون ما از جوانترینهای عرصهی کاری خودش هم هست. و ضمن صمیمیت و فروتنی مثالزدنیاش در طول مصاحبه، هیچ علاقهای برای ورود به بحثهای حاشیهای مثل کاندیدا نشدنش در بخش طراحی صحنه و لباس در جشنوارهی فجر سال گذشته نشان نمیدهد. او سالها...
نفس (نرگس آبیار): مغز زندگی
هوشنگ گلمکانی: چهقدر خوب است که سینمای ایران در قالبهای کهنهی روایت و فرمهای آشنای زیباییشناسانه درجا نمیزند و هر سال شاهد تلاشهایی برای شکستن کلیشهها هستیم. امسال پس از من (سهیل بیرقی)، حالا نفس هم یکی از آن تلاشهای بهبارنشسته و موفق است. سال گذشته که نفس در یک نسخهی طولانی به دفتر جشنوارهی فجر رسید، گفتند به دلیل مشکل سانسهای جشنواره باید کوتاه شود. کارگردان مدتی مقاومت کرد اما سرانجام تسلیم شد. کسانی گفتند این چهجور فیلمی است که (گویا) چهل دقیقهاش را میشود حذف کرد؟ حالا حتی برای رعایت «مقتضیات اکران» باز 25 دقیقهی دیگر از فیلم هم حذف شده. پس یعنی اصلاً هیچی. اما به نظر میرسد که چنین نگاهی به
نفس، حاصل یک سوءتفاهم و کجفهمی است...
همهی قمرهای بهار
آنتونیا شرکا: برقراری ارتباط با نفس برای کسی که از نسل و جنس دختربچهی فیلم باشد - ولو از خاستگاه اجتماعی متفاوت - کار دشواری نیست. تجربهی انقلاب و جنگ چنان عریان و مسلم در زندگی یک کودک در آستانهی بلوغ ظهور میکند که سن و جنس و شغل نمیشناسد دیگر چه رسد به طبقهی اجتماعی. چنین است که بهار - دختربچهی «ژولیدهی» نفس - پابرهنه وارد خاطرهی جمعی ملت میشود و...
گفتوگو با نرگس آبیار: چینش درست، مسیر درست
نیما عباسپور: دربارهی نفس، سومین فیلم بلند نرگس آبیار میتوان کلی صفات خوب نوشت؛ صفاتی چون: سرگرمکننده، دلنشین، خوشساخت، عمیق، جذاب، پراحساس، ماهرانه و... اما جدا از این ویژگیها مهمترین موفقیت آبیار ساخت فیلمی متفاوت در میان فیلمهای تکراری یا بهتر است بگویم ملودرامهای اجتماعی سینمای ماست که به شکل انبوهی هر سال ساخته و بدون خلاقیت تکرار میشوند و چندان تفاوت نمیکند که کدام کارگردان آنها را ساخته است. آبیار در مسیر درستی قرار گرفته، امیدوارم بهخوبی آن را ادامه دهد و باز هم فیلمهای درجهیکی چون نفس بسازد...
گفتوگو با پانتهآ پناهیها: ننه آقا با راه رفتن ساخته شد
آنتونیا شرکا: در ابتدای گفتوگو اندکی نگران بودم که به دام سؤال و جوابهای تکراری و خستهکننده بیفتیم. اما در پایان، آنچه از این گفتوگو برایم به جا ماند، لبخندی شیرین، صدایی دلنشین و بیانی پراحساس بود. پناهیها از آن دست بازیگرانیست که با عشقی که به تجربه اندوزی و زیستن در نقشهای گوناگون و در دنیاهایی متفاوت دارد، خود را در قامتی فراتر از سودای شهرت و جایزه و تجملاتی از این دست نشان میدهد...
گفتوگو با مهران احمدی: دوران مهرورزی
امید نجوان: مهران احمدی در نفس پدری جذاب و دوستداشتنی است که با موهای بلندش از نگاه دخترش نیروی جادوییِ یک قهرمان افسانهای با ویژگیهای سامسون را دارد. بیشک احمدی سهم بهسزایی در تجسم بخشیدن به این شخصیت داشته؛ شخصیت مهربان و سختکوشی که در یاد میماند...
نیمهشب اتفاق افتاد (تینا پاکروان): ضیافت خانوم
پوریا ذوالفقاری: مشکل فیلمهای پاکروان این است که زیادی درستاند. زیادی به اصول وفادارند. او قصه را تا جایی که مرزهای جریان اصلی اجازه دهند، گسترش میدهد. شخصیتها را تا آنجا که قصه را پیش ببرند، معرفی میکند و به کارشان میگیرد. مشکل همین است. آدمهایش به قول معروف «تاش شخصیتی» ندارند. همانی هستند که میبینیم. قصه همین چیزیست که مقابل ماست. ایهامی که دنیای اثر را عمیقتر کند و بدون مخل کردن ارتباط مخاطب، برای تماشاگر جدیتر حرفها و احتمالهای بیشتری داشته باشد در این فیلمها پیدا نمیشود...
زورق شکسته
ریحانه عابدنیا: عدم پیشرفت داستان در دوسوم ابتدای فیلم، باعث شده یکسوم آخرش جدا از دیگر بخشها باشد و پایان فیلم الصاقی و تحمیلی به نظر برسد. در واقع فیلم پیش و بیش از آنکه راه اصلی داستانش را بشناسد و بهخوبی در آن گام بردارد و از عناصر دراماتیک چنین مضمونی استفاده کند درگیر خطوط فرعی و ناقص داستانی شده و در بخش پایانی به طور کلی از مسیرش منحرف میشود...
نگاهی دیگر به فیلمهای کوتاه سعید روستایی: قمر در عقرب
جواد طوسی: سعید روستایی با همین دو فیلم کوتاه خیابان خیلی خلوت و از طرف آنها نشان میدهد که طبقه و جامعه برایش مهم است و سینما را فقط در «بازی با فرم» نمیبیند. اولویت برای او در این فیلمها، رسیدن به یک واقعگرایی اجتماعی محض است. اگر ریتم را یکی از عناصر کلیدی و پرجاذبهی سینما بدانیم، روستایی با ایجاد موقعیتهای پرکشمکش از طریق برخورد افرادی با روحیهها و دیدگاهها و خصوصیتهای شخصیتی متفاوت و محوریت دادن به کلام و روشهای پینگپنگی، به اثر خودش ریتم میدهد و در عین حال بیننده را درگیر میکند...
نگاهی دیگر به «خشکسالی و دروغ»: دروغخوانی و تاریخ
بهزاد عشقی: فیلم خشکسالی و دروغ که برگرفته از نمایشی به همین نام است، خود استوار بر چند دروغ آشکار و نهان است. این دروغها را بشناسیم: دروغ اول- در سنگنبشتههای تختجمشید، از قول داریوش هخامنشی نقل کردهاند که: «اهورا مزدای بزرگ، بزرگترین خدایان است، داریوش شاه را آفرید، او را شهریاری بخشید...» و آنگاه داریوش از اهورا مزدا میخواهد که: «سرزمینش را از دشمن، از خشکسالی، و از دروغ در امان دارد.» آیا داریوش واقعاً این سخن را گفته است؟ یا اینکه بعدها مورخان و تذکرهنویسان به او نسبت دادهاند؟