11 بهمن 1394 - ویژهی جشنواره فیلم فجر - شماره 504
چشمانداز 504
اگر باران ببارد...: نکتهها و ملاحظاتی در آستانهی سیوچهارمین جشنوارهی فیلم فجر
جشنوارهی سیوچهارم فجر تفاوتهایی با دورههای قبل دارد، از جمله اینکه برنامهی سبکتر و معقولتری برای نمایش فیلمها در نظر گرفته شده است. حضور فیلماولیها و سینماگران جوان هم نکتهی دیگری است که جشنواره را تحتالشعاع قرار داده است. امسال را باید سال تازهنفسها دانست؛ همان طور که در یکیدو سال اخیر جشنواره قرق فیلمسازان جوان بوده و خیلی از نامهای ناآشنا ظرف چند روز برگزاری جشنواره، به امضاهایی معتبر تبدیل شدهاند که کنجکاوی برای دنبال کردن کارنامهشان بسیار بالاست...
جشنی شبیه جشنواره: نکتهها و ملاحظاتی دربارهی این روزهای سینمای ایران
جشنوارهی فیلم فجر حاصل واقعیت یکسالهی سینمای ایران است. اگر فیلمها محافظهکار یا جسورند، اگر سرشارند از ایدههای نو یا ایدههای قبلاً «جوابداده» را بازتولید میکنند، اگر خلاقانهاند یا ناامیدکننده، از هیچ یک نمیتوان نتیجهگیری کلی کرد. نمیشود خود را در برج عاج تصور کرد و برای نسل جدید یا قدیم سینماگران ایران سر تأسف تکان داد. واقعیت این است که سینمای ایران روزهای راحتی را از سر نمیگذراند. در تولید و سرمایهگذاری و اکران مشکل دارد. مدیران سینما هم گاهی سردرگم میمانند. بیاعتباری پروانههای ساخت و نمایش وضعیت نگرانکنندهای دارد. متهم کردن سینماگران و مدیران و نق زدن و ناله سر دادن فقط و فقط...
از یادداشت فیلمسازان
اگر باران ببارد...: نکتهها و ملاحظاتی در آستانهی سیوچهارمین جشنوارهی فیلم فجر
جشنوارهی سیوچهارم فجر تفاوتهایی با دورههای قبل دارد، از جمله اینکه برنامهی سبکتر و معقولتری برای نمایش فیلمها در نظر گرفته شده است. حضور فیلماولیها و سینماگران جوان هم نکتهی دیگری است که جشنواره را تحتالشعاع قرار داده است. امسال را باید سال تازهنفسها دانست؛ همان طور که در یکیدو سال اخیر جشنواره قرق فیلمسازان جوان بوده و خیلی از نامهای ناآشنا ظرف چند روز برگزاری جشنواره، به امضاهایی معتبر تبدیل شدهاند که کنجکاوی برای دنبال کردن کارنامهشان بسیار بالاست...
جشنی شبیه جشنواره: نکتهها و ملاحظاتی دربارهی این روزهای سینمای ایران
جشنوارهی فیلم فجر حاصل واقعیت یکسالهی سینمای ایران است. اگر فیلمها محافظهکار یا جسورند، اگر سرشارند از ایدههای نو یا ایدههای قبلاً «جوابداده» را بازتولید میکنند، اگر خلاقانهاند یا ناامیدکننده، از هیچ یک نمیتوان نتیجهگیری کلی کرد. نمیشود خود را در برج عاج تصور کرد و برای نسل جدید یا قدیم سینماگران ایران سر تأسف تکان داد. واقعیت این است که سینمای ایران روزهای راحتی را از سر نمیگذراند. در تولید و سرمایهگذاری و اکران مشکل دارد. مدیران سینما هم گاهی سردرگم میمانند. بیاعتباری پروانههای ساخت و نمایش وضعیت نگرانکنندهای دارد. متهم کردن سینماگران و مدیران و نق زدن و ناله سر دادن فقط و فقط...
از یادداشت کارگردانها
جویندگان
فرزاد مؤتمن: فکر میکنم حداقل بعد از اینکه جان فورد جویندگان را ساخت، هر فیلمسازی آرزو دارد یک بار هم که شده با تم جستوجو فیلم بسازد. این شانس من بود برای اینکه یک بار با این تم فیلم بسازم.
منفجر کردن ریل سال 1362
محمدحسین فرحبخش: منبع اصلی این فیلم از سناریویی به نام تهران من نوشتهی آقای کامران قدکچیان است. از بستر سناریو خوشم آمد. ضمن اینکه حرفی هم در آن پیدا کردم که آسیبشناسی اجتماعی خوبی بود. برای مرحلهی بعد از آقای علی اصغری که به نظرم جوان نوپرداز و خوشقریحهایست استفاده کردم. او طرح جدیدی به فیلمنامه اضافه کرد که خیلی مورد توجهم قرار گرفت. اصغری حدود یازده بار فیلمنامه را بازنویسی کرد. داستان آقای قدکچیان و داستانی که ما فیلم را از روی آن ساختیم در کلیات مثل هم هستند اما در جزییات ربطی به هم ندارند...
کودکیهای جامانده
برزو نیکنژاد: این روزها وقتی از خانهام بیرون میآیم، برای لحظاتی در یک مکعب فلزی به نام آسانسور حبس میشوم. هیچ کدام از همسایههایم را نمیشناسم. این شکل زیستن در مورد بیشتر ما صدق میکند. در کودکی و نوجوانی پدر هر روز صبح زود از خانه خارج میشد و کمی بعد با نان گرم به کنار سفره میآمد. و این آیین هر روز و تا سالها ادامه داشت...
لحظههای عاشقانهی خطرناک!
کمال تبریزی: همهی ما لحظههایی کاملاً شخصی در زندگی داریم که هیچ کس جز خودمان از آنها اطلاع ندارد. این لحظهها به تناسب پیچیدگی شخصیت و مرموز بودن آن میتواند متغیر باشد. معمولاً ما این رازها را با خود حفظ میکنیم و آنها را برای همیشه با خود میبریم. به این صورت و تا اینجای کار مشکلی پیش نخواهد آمد. اما یکی از لحظههای بحرانزا، زمانی شکل میگیرد که گوشهای از این راز...
تکان
مسعود دهنمکی: زمان ساخت فقر و فحشا شاید فکر میکردم وضعیتم شبیه پتروس فداکار است که انگشت در سوراخ سد کرد و امیدوار بود نگذارد آب، شهر را در خود ببرد. حالا دوازده سال گذشته و دیگر سدی نیست. رسوایی2 را ساختم که بگویم سد شکست و آب شهر را فراگرفت. نمیخواستم این حرف رنگوبوی سیاست به خود بگیرد. به همین دلیل شهری فرضی ساختم. شاید یک ناکجاآباد. قصه و آدمها را به شهر بردم که بگویم و شنیده شود این سخن که بر خلاف تعبیر حاجیوسف (تا خدا تکانتان نداده به خودتان تکانی دهید) آن قدر خود را تکان ندادیم که حالا فقط خدا باید تکانمان دهد...
صداگذاری که گم شد
مانی حقیقی: داخل جعبه چندتا نوار صدا بود بهاضافهی چندتا دفترچه که چیزهایی به زبان آلمانی داخلشان نوشته شده بود و یک تکه استخوان که بعداً معلوم شد آروارهی شغال است؛ چند ورقهی برنجی که رویشان دعاهایی حکاکی شده بود؛ «کتاب هفته»، آن شمارهای که ملکوت بهرام صادقی در آن چاپ شده بود و تعدادی عکس از سه جوان که نوزادی دستشان بود. اینها چه هستند و توی خانهی ما چه میکنند؟...
دیوانگی خودخواسته
مصطفی کیایی: بارکد را زمانی برای ساختن انتخاب کردم که فیلمنامهی «پارازیت» نتوانست از شورای پروانهی ساخت مجوز بگیرد. من مانده بودم و یک دنیا رخوت و ناراحتی از اینکه شش ماه از زمانم را برای فیلمنامهای صرف کرده بودم و بینتیجه مانده بود. حالا یا باید در همان حالوهوا میماندم و روزها را با غصه و دلتنگی طی میکردم یا سراغ داشتههایم میرفتم و از نو شروع میکردم. این بود که بارکد را که مدتی در کشوی میزم رها شده بود برداشتم و...
در انتظار معجزهی واقعی
محسن عبدالوهاب: ...حالا که فیلم ساخته شده است، نگران بازخورد بینندهها و از آن بیشتر نگران بازگشتِ دستکم سرمایهی فیلم هستم. از ته قلب آرزو میکنم امسال فیلمهای خوبی ساخته شده باشند. جدا از اینکه مردم حقشان است فیلمهای خوب ببینند، سینما هم با فیلمهای خوب رونق میگیرد و فروش فیلمها به هم کمک میکنند. این روزها فکر میکنم معجزهی واقعی وقتی است که فیلم جدا از ساخته شدن، بتواند پولش را هم دربیاورد.
در ادامهی تجربهگراییها
هومن سیدی: شاید مهمترین تفاوت خشم و هیاهو نسبت به کارهای قبلیام این باشد که این بار تلاش کردم فیلمی بسازم که هم همهی مردم بتوانند با آن ارتباط برقرار کنند و هم منتقدان و مشکلپسندان. این فیلم در تداوم همان تجربهگراییهای قبلیام است اما این بار اساس ماجرا را بر مبنای تعریف قصه و داستانگویی گذاشتهام تا...
یادداشتی که باید نوشت
رضا میرکریمی: ...دختر شاید در اجرا کمی با کارهای قبلیام تفاوت داشته باشد ولی در محتوا ادامهی همان دغدغههای قبلی است. این بار در کالبد یک خانواده و قصهی سادهای که بهانهی خوبی به دستم داد تا حرفهای امروزیتری را بگویم. وقتی زمان کمی گذشت و فیلم دیده شد و از امروز فاصله گرفتیم، شاید بهتر بتوان دربارهاش حرف زد و نوشت.
کفشهای آلیس!
کیومرث پوراحمد: کتاب هنوز آلیس (Lisa Genova، ترجمهی شهین احمدی، انتشارات معین، 1392) را که تازه منتشر شده بود گذاشتم توی کیفدستیام تا در مسیر پنجششساعتهی پرواز چیزی برای خواندن داشته باشم. پشت جلد کتاب نوشته شده است که هنوز آلیس داستان زندگی یک استاد پنجاهسالهی دانشگاه هاروارد است که در اوج زندگی حرفهایاش به بیماری آلزایمر زودرس مبتلا میشود. درست مثل مادرم که در اوج محبوبیتش در سینما و تلویزیون به آلزایمر مبتلا شد. توی هواپیما به آخرین جملههای فصل دوم رسیدم:...
دستهی سوم
رضا درمیشیان: بعضی درد دارند ولی میگویند: «عصبانی نیستم!»، بعضی زخم دارند ولی میگویند: «عصبانی نیستم!»، بعضی قربانی شدهاند ولی میگویند: «عصبانی نیستم!»، بعضی حرف دارند ولی میگویند: «عصبانی نیستم!»، بعضی میبینند و میگویند: «عصبانی نیستم!» ولی بعضی نمیبینند و میگویند: «عصبانی نیستم!»، بعضی میفهمند و میگویند: «عصبانی نیستم!» بعضی هم نمیفهمند و میگویند: «عصبانی نیستم!»...
چیزهایی که من یاد گرفتم
پرویز شهبازی: اخیراً کتاب کوچکی دیدم به نام Live and Learn and Pass It On تألیف جکسن براون که ترجمهاش میشود «زندگی کن و یاد بگیر و به دیگران منتقل کن». در این کتاب افراد 5 تا 95ساله آنچه را که از زندگی یاد گرفتهاند، در یک جمله با خوانندگان در میان میگذارند؛ مثلاً مردی 54ساله گفته، من در این 54 سال یاد گرفتهام که نوشابههای گازداری را که داخل شیشههای کوچک هستند بگیرم، چون خوشمزهترند! یا یک خانم 82ساله گفته...
پرواز موقر پروانهای تازهنفس
نرگس آبیار: نفس زاویهی دیدش را خودش انتخاب کرد. زاویهی دید دخترکی که روحش آرام و قرار ندارد. میخواهد درست مثل پروانهای که لحظهای پیش از پیله درآمده پر بگیرد و تمام دشت زندگی را یک نفس از زیر بالهای کوچکش بگذراند. نقطهنظر سیال دخترک برایم درست مثل پرواز موقر پروانهای تازهنفس بود که با عطش سیریناپذیری در پی ادراک جهان است و میخواهد این عظمت بیحدومرز را به زبان خودش ترجمه کند. دخترک موهبت حیات را خوب میفهمد، به همین دلیل...
موزهها را نخواهم سوزاند!
مهدی گلستانه: فیلمی که روزگاری «دیازپام» نام داشت و پس از آن «23 روز»، سرانجام نقطهی کور نام گرفت. آغاز نقطهی کور زیر آبهای دریاست: مردی به اقتضای حرفهاش، باید غوص بزند و زیر خروارها آب، کارش را به انجام برساند. نفسش میگیرد ولی گویی با خودش سر لج افتاده و میخواهد هر جور شده، کارش نصفهنیمه نماند. گمان میکنم خودم هم چنین وضعی داشتهام. فیلمسازی فینفسه، به قدر کافی دشوار است و...
نجات پیرزن
بهنام بهزادی: وارونگی برای من، همین انتخاب قصههای عادی و آدمهای معمولی این شهر بود. از لحظهی آغاز نوشتن فیلمنامه تا آخرین روزهای آماده شدن آن، کوشیدم تا فیلم نسبت نزدیکی را با زندگی واقعی روزمره حفظ کند و داستان همین گرههای کوچک باشد که اگر روی هم بیفتند و گره در گره شوند، در درون و زندگی همین آدمها، چیزی کم از سفر اسکندر و سودای سیاوش نخواهند داشت. برای من روایت خود زندگی، همان طور که حالا هر روز صبح با بوی دود و صدای بوق ممتد ماشینها...
پوستاندازی
هاتف علیمردانی: ... هفتماهگی از آدمهای بیهویتی حرف میزند که در پوستاندازی سریع جامعه، مسخ زیباییهای دلفریب مدرنیته شدهاند و خود را باختهاند. آدمهایی که نه شبیه دیروزند و نه امروزشان رد و نشانی از هویت و منش همیشگیشان دارد؛ آدمهایی پادرهوا که بین گذشته و آینده تاب میخورند و ریشههایشان مدتهاست که از خاک بیرون آمده است.
واقعیتها از خیال زاده میشوند
تینا پاکروان: فیلمسازی یعنی تبدیل رؤیای ذهنی به واقعیت عینی. در این مسیر همهی وجود فیلمساز در ذات یک روایت حل خواهد شد. وقتی یک خط فکری تبدیل میشود به یک صفحه طرح و آن یک صفحه با شخصیتپردازی و بسترسازی در پیشبرد قصه بسط مییابد تا حدود صد صفحه به نام فیلمنامه، حالا قصهای داری که روی کاغذ است و با چیدمان درست تو میتواند جان بگیرد. با انتخاب بازیگرانی که نقش را با عاطفه و...
طعم سیانور
بهروز شعیبی: با این فیلم میخواستیم فضایی تجربهنشده را تصویر کنیم، چه از نظر روابط آدمهای آن دوره و چه از نظر شرایط سخت تولید. همهی این سختیها، برای من تبدیل به جذابیت کار شد. تولید سنگین و بازسازی فضاها، جذابیت کار را برای من دوچندان کرد؛ بهخصوص اینکه همراهان من در این پروژه همه از جوانهایی بودند که این فیلم را بر اساس دیدهها و پیشینهی خود کار نمیکردند، بلکه...
نوری بر نقطهی تاریک
ابوالقاسم طالبی: در یتیمخانهی ایران سعی کردهام به مقطعی از تاریخ کشورمان نوری بتابانم؛ دورهای که دربارهاش کتاب و منبع بسیار کم و محدود است و از آن غفلت شده است. اصلاً ابتدا باورنکردنیست که چنین نقطهی تاریکی در تاریخ کشور ما وجود داشته باشد. اما وقتی نزدیک میشوی و نور میاندازی، میبینی چهقدر تکاندهنده است. سعی کردیم در حد توانمان و امکاناتی که وجود داشت...
صبر، پیگیری و اندکی شانس
سعید روستایی: نوشتن اولین یادداشتی که فقط صرف صفحهسیاهکردن نباشد و حداقل به درد یک نفر هم که شده بخورد، آن هم برای کسی که اولین فیلمش را ساخته است، آن هم برای مجلهی «فیلم» انصافاً کار سختیست. سخت بودنش هم دلیل زیاد دارد؛ مثلاً اینکه آدم این روزها، که فقط چند روز به شروع جشنوارهی فجر مانده، همزمان درگیر صداگذاری و تدوین و موسیقی و اصلاح رنگ و نور و تیتراژ و...
اندرونی و بیرونی
احسان بیگلری: برادرم خسرو حاصل زحمت تکتک این بچههاست. سعی کردم در فیلم اول، نه با قواعد سینما بازی کنم و نه سینما را دوباره کشف کنم. نه در کارگردانی کار عجیبوغریبی کنم و نه در فضاسازی. در مقابل محافظهکار هم نباشم. فیلمی بسازم با قواعد کاملاً کلاسیک و قصهگو در فضایی روانشناختی. عامدانه پرهیز کردیم از قصهگوییهای کلیشهای دربارهی معضلات اجتماعی در سینمای بهاصطلاح اجتماعی. تلاش کردیم لحن فیلم شبیه...
منطق جنایت
اکتای براهنی: من در برداشت آزاد از رمان جنایت و مکافات داستایفسکی در پل خواب سعی کردم این راه را بروم. اول انگیزهی جنایت در دنیای داستایفسکی را سنجیدم و بعد این رویه را در رمانهای دیگرش دنبال کردم. در این راه رمانهای دیگری را که بر اساس جنایتهای غیرموجه بود تحلیل کردم؛ مثلاً بیگانهی کامو. انگیزهی جنایت را هم در فیلمهای مختلف سنجیدم و با رمانها قیاس کردم. برای هر جنایت درصدی نسبی از عقلانیت و منطق قائل شدم. در یک جا جنایت ده درصد توجیه داشت و...
باز هم داریم میجنگیم
محمدحسین مهدویان: امسال شصت نفری بودیم که برای ساخت فیلم اولمان پروانهی ساخت گرفتیم و سی نفرمان توانستیم فیلم اول را بسازیم. حالا هم که یازدهنفرمان توی جشنواره هستیم. راستش برای ما بچههای دههی شصت و اواخر دههی پنجاه وضع همیشه همین بوده است. به این شرایط خو گرفتهایم. ما توی کلاسهای چهلپنجاهنفره درس خواندیم و همیشه اول سال برای گرفتن جای درستوحسابی روی نیمکتهای کهنه جنگیدهایم. پشت دیوار کنکور برای نباختن...
شکستن طلسم هیچ با دعای مادر
سیدجمال سیدحاتمی: پیدا کردن بازیگر کودک و نوجوان همیشه کار پیچیده و وقتگیری است. سه ماه تلاش طاقتفرسا، گشتن تمام آموزشگاههای بازیگری و سینمایی، مدارس و نهایتاً آگهی در روزنامه ولی هیچ... کار روزانهی بنده شده بود تماس گرفتن با دستیارانم و شنیدن همین کلمهی هیچ! آخر هفته دور هم جمع میشدیم و تستهای بازیگری را مرور میکردیم تا شاید استعدادی کشفنشده و پنهانمانده از دید ما در تستها وجود داشته باشد... اما باز هم هیچ...
از سیاوشم گفتن با ایرج!
محمدعلی سجادی: سیاوش را بسازم. بارها تقلا کردم و نشد. نگذاشتند. نشد و از این حرفهای صدتا یک غازِ تکراری. بعد از هفت سال خواستیم کار کنیم به هر حال دمشان گرم با آبباریکهای مرا راه انداختند. با همان وامی که به همه میدهند و من به همراه گروهی پرانگیزه و همراه و همدل مرتکب ساخت این فیلم شدیم...
بنزها و پرایدها
علیمحمد قاسمی: سگ و دیوانهی عاشق تلاش میکند متر و معیار خود را بسازد. قصهگوی صرف نیست. تلاشی است برای نزدیک شدن به بیان سینما. برای نمایش عشق و درد و خشونت و مهر و دوستی و وفا و بیوفایی. دست در جیب خود کردیم تا نه بیتالمال به هدر رفته باشد، نه جوابگوی کسی باشیم و نه دکانی بسازیم از پروسهی تولید. بیتوجه به نمایش و عدم نمایش، نه پشت دری ماندیم و نه سر فرود آوردیم. سربلند در میان باد با سگان وحشی ایستادیم؛ نه دلخوش به سیمرغ و...
تحقق یک رؤیا
سروش محمدزاده: سال 92 به دعوت تلویزیون مشهد کارگردانی یک سریال را بر عهده گرفتم. سال 93 که از راه رسید به همراه یوسف تصمیم گرفتیم یک فیلم بلند بسازیم. طرح... فیلمنامه... علیرضا شمسشریفی... شهاب حسینی... و هشتماه بعد چهارشنبه کلید خورد. یوسف وجداندوست شد تهیهکننده و من شدم کارگردان. همراه با گروهی نازنین و حرفهای که مسیر ساخت فیلم را برایمان هموار کردند...
...شروعِ دیر
محمد رحمانیان: توهین، تحقیر، دروغ، نومیدی، خستگی، از دست رفتنِ عزت نفس، از دست رفتنِ همهی آنچه روزی به آن میبالیدیم... حذف، تهدید، حذف، آدمهای بیربط، حذف، جلسههای بیربط، حذف، مدیران فرهنگی بیربط، حذف، پذیرش به شرط تغییر، پذیرش به شرط حذف، فیلمنامهای که یک گاو در آن عبور میکند، مدیری که صاف توی چشم آدم نگاه میکند و میپرسد: «منظورت ماییم؟» حذف... حذف... 52سالگی دیر است برای فیلم اول...
فیلم شهری، فیلم روستایی
هادی محقق: ...در سینمای ایران هر کس با سرمایهی شخصیاش فیلم میسازد، خود را مستقل میداند. در واقع تعریف بخش خصوصی با مستقل یکی شده است؛ اینکه همهی مؤلفههای سینمای بدنه را به فیلم بیاوری و بعد با استناد به شخصی بودن سرمایهات فیلم را مستقل بدانی، اشتباه است. استقلال، در رویکرد و شیوهی تفکر فیلمت نمود مییابد؛ در جهتگیریای که داری. فکر میکنم ممیرو یک فیلم مستقل است.
رازِ آنها ...
مجید برزگر: همهی نوشته را پاک میکنم. داشتم از فیلم مینوشتم و از تجربهی تازهام: از یک شهروند کاملاً معمولی. از سینمای مُستقل و رفتارش و خرقِ عادتش. مُفصل و کمی مثلِ یک مانیفست. نیمههایش یاد پُشت صحنه افتادم و گروهی که تمام تلاشش را کرد تا این فیلم در آرامش و همان طور که من میخواهم ساخته شود؛ و بعد یادِ عمو یدی افتادم. آقای نجفی. یدالله نجفی. رفیق و همکار و استاد و صدابردارِ فیلم. پس همهی نوشته را پاک کردم...
پایان تراژیک
علی حضرتی (تهیهکنندهی نیمرخها): غزلهای خداحافظی و شعر شاعری که سرطان داشت. سکوت در پشت صحنه.ولی ما از راز او خبر نداشتیم. قطعاً نقطهی عطف پروژه، پروسهی فیلمبرداری نیمرخها بود. اما به قول خود آقای کارگردان: «جایی که عاشقانهها تمام میشوند نیمرخها ادامه پیدا میکند» و پروژهی ما ادامه داشت.خاطرات تولید در جمعهای دوستانه، رابطهی شاگرد و استادی و لذت همکلامی با او، من و گروهمان را سر ذوق آورده بود. میدانستیم که همهی عناصر یک کار گروهی تکمیلشده را داریم و در نظر داشتیم برای روزهای آتی پروژهی «بدرودها» را شروع کنیم. اما هنوز سناریوی ما معلوم نبود که پایانش تراژیک است یا نه! که بود...
موجی گرم در قلب خیابان است
هوشنگ گلمکانی: حالا به طور قطع میتوان گفت که مشکل عمدهی نقصان این بخش از سینمای ایران فیلمنامهها هستند که راستش هیچ راهحلی در این زمینه به نظر نگارنده نمیرسد جز اینکه توصیه کنم فیلمنامهنویسان فیلمنامههای بهتری بنویسند! ما کارگردانهای خوبی (از جمله در میان جوانها و فیلماولیها) داریم، بازیگران خوب و بهخصوص فیلمبرداران خیلی خوبی داریم و در مقیاسهای سینمای خودمان تکنیسینهای خوبی هم داریم، اما فیلمنامهها انگار نارس و خام و ناقص هستند. گویی حوصلهی نویسندگان آنها که ایدههای خلاقانهای برای غنی کردن جزییات به نظرشان نرسیده سر رفته و ادامهی کار را رها کردهاند...
داستان در سینمای مستند، مستند در سینمای داستانی
محمد جعفری: اصلاً مگر میشود در سینمای مستند دنبال داستان نبود و موفق هم بود، و برعکس؟ بسیاری از بهترین آثار مستند این سالها روایتگری قرص و محکمی دارند و همین آنها را برای تماشاگر جذابتر میکند. مثالهای خوب و دمدستی برای این مدعا من میخوام شاه بشم و آتلان هستند که سازندگان هر دو، روایتگری و بنا کردن داستان خود با مصالح مستند و عینی را خوب بلدند. فکر میکنم همین نکته، شروع خوبی باشد برای نگاه به مستندهای امسال در جشنوارۀ فجر. نگاهی به خواب تلخ (محسن امیریوسفی) و روغن مار (علیرضا داودنژاد) نشان میدهد که...
بزرگداشت رضا کیانیان: چشمبهراه سفینهای به مقصد کرهی ماه
مسعود ثابتی: این بار بهانهی گفتوگویمان با رضا کیانیان، بزرگداشت او در سیوچهارمین دورهی جشنوارهی فجر است. نشستن پای صحبتهای او، فارغ از هر بهانه و مناسبتی، همواره جذاب و دلپذیر است. هر کلمهاش، نشانگر تعهد مثالزدنی او به هنر بازیگری، و میل بیپایانش به تجربه و طی مسیر در ناشناختهها و ناپیمودههای این هنر است. بر خلاف همنسلها و همسنوسالهایش بیش از آنکه راغب به واقعهنگاری کارنامهاش باشد، آنها را همچون بدیهیاتی میگذارد و چون جوانی مشتاق و در ابتدای راه، از آینده میگوید و میل به تجربهاندوزی و آموختن و کار بیشتر و تحلیل جزییات حرفهاش دارد.
بزرگداشت رؤیا تیموریان: شفاف و روشن باشیم
رؤیا تیموریان یکی از بازیگران پرکار و پرانرژی این سالهاست که در کارنامهاش تداومی چشمگیر دیده میشود. او در همهی این سالها موقعیتی ثابت را حفظ کرده و همیشه فعال بوده است. ممکن است در کارنامهی او شاهنقشهای بهیادماندنی زیاد نباشند، اما سطح قابلقبولی از استانداردهای بازیگری را همواره رعایت کرده و در قالبها و نقشهای متنوعی ظاهر شده که همین تنوع و در عین حال تداوم، رمز موفقیت او بوده است. بزرگداشت او در جشنوارهی فجر، ادای احترام به بازیگری پرکار و بیحاشیه است که در همه جور نقشی بازی کرده است و برایش سینما و تلویزیون تفاوت چندانی ندارند.
بزرگداشت مهدی دادگو: تهیهکننده باید هنربانی کند
محسن جعفریراد: در فیلمهای ارزشمند بهترین فیلمسازان سینمای ایران - از علی حاتمی، مسعود کیمیایی و داریوش مهرجویی گرفته تا ابراهیم حاتمیکیا و واروژ کریممسیحی - نگرش و سلیقهی محمدمهدی دادگو و تأثیرش را میتوان بهراحتی مشاهده کرد و علاوه بر این با استناد به تجربهی غنی مدیریتی وی در بیش از سه دهه در سینمای ایران - از تأسیس خانهی سینما تا بنیاد سینمایی فارابی و سیمافیلم - میتوان او را جزو تهیهکنندگان فرهنگی و فرهیختهی تاریخ سینمای ایران ارزیابی کرد که همچنان خودش را در حال تجربه و یادگیری میداند.
بزرگداشت مهدی فخیمزاده: چنتهی پر: مروری بر کارنامهی مهدی فخیمزاده
فخیمزاده از جمله سینماگرانی است که هرگز به کار در یک رشتهی خاص مثل بازیگری اکتفا نکرده است و همواره تلاش کرده تا حوزههای مختلف را بیازماید. او پس از بازی در فیلمهایی چون مکافات (1352)، اسرار گنج درهی جنی (1353)، پلنگ در شب (1354) نخستین فیلمش به نام مجازات را در سال 1354 کارگردانی کرد که فیلمنامهاش را هم خودش نوشته و در آن بازی هم کرده بود. گذشته از بازی در فیلمهایی چون پلنگ در شب (1354)، هزار بار مردن (1356) و غربتیها (1356)، نویسندگی و کارگردانی چند فیلم دیگر را هم انجام داده است که از جملهی آنها میتوان به پشمالو (1355)، فری دستقشنگ (1356) و به دادم برس رفیق (1357) اشاره کرد.
گفتوگو با محمد حیدری، دبیر جشنواره: در جشنوارهای که قاعده و ساختار درستی ندارد هر کاری بکنیم مورد اعتراض قرار میگیرد
قطعاً بین فیلمهایی که دیده شد، باید 33 فیلم برای بخش سودای سیمرغ و نگاه نو انتخاب میشد، و این اصلاً به آن معنی نیست که بقیهی فیلمها خوب نیستند. بالأخره اعضای هیأت انتخاب هم انسان هستند. سلیقهی اینها همین است و این نافی ارزش باقی فیلمها نیست. سال به سال بر تولید فیلمها افزوده میشود، اما ظرفیت همان ظرفیت قبلی است. برای چندمین بار تأکید میکنم که هیچ توصیهای در کار نبوده و این انتخابها حاصل سلیقه و برداشت آن هفتنفری است که فیلمها را انتخاب کردند؛ مثلاً جشنوارهی برلین، دو فیلمی را که امسال داریم، پذیرفته است. آیا این انتخاب درست بوده یا غلط؟...