فروردین 1394 - شماره 489
چند نکته دربارهی سینمای 93: سینمای خانهی پدری
پوریا ذوالفقاری: سال 93 مشکلهای ساختاری و زیربنایی سینمای ایران خود را بیش از پیش به رخ کشیدند. همه تصور میکردیم پس از پایان ماجراهای حاشیهای مربوط به اختلافهای خانهی سینما، تصمیمهای عجیبوغریب حوزهی هنری در دستچین کردن فیلمها برای اکران در سینماهایش و بحثهای فرعی و حاشیهای بسیار، میتوانیم از «آغاز دوران آرام سینما» بگوییم. شاید مدیران هم خوشبین به چنین وضعیتی سال 93 را آغاز کردند...
ایستگاه نوروز: این چهرههای آشنا
شاهین شجریکهن: هر سال به اقتضای حالوهوای بهار و خاصیت روزهای پایانی سال، وقت برای مرور بر کارنامهی چند سینماگر موفق سال در آخرین روزهای اسفند مناسب است. امسال به دلیل مشکل همیشگی کمبود جا و لزوم فشردهسازی مطالب، این بخش هم سروشکل متفاوتی پیدا کرده و از تعداد سینماگران منتخب هم کم شده است. اما محتوا و رویکرد مطالب همان است که هر سال بود...
درگذشتگان: به یاد زاون قوکاسیان (1393-1329): یکی از ما کم شد...
علی شیرازی: زاون قوکاسیان پس از چند سال تحمل بیماری، از جمله پنج ماه بستری بودن در بیمارستانی در اتریش و پس از آن بیمارستان الزهرای اصفهان، ظهر جمعه اول اسفند در خانهاش درگذشت. او سینماگری بود که به قول محمدرضا اصلانی بیش از چهار دهه با صبوری راهش را پی گرفت. زاون و همنسلانش با ظهور موج نو بود که مجال عرضاندام یافتند...
زاون، زایندهرود و اصفهان
کیومرث پوراحمد: زاون مثل زایندهرود بود. با آن همت بلندش، با آن پشتکار حیرتانگیزش و آن شور و شوق انگار پایانناپذیرش به سینما و فرهنگ و هنر. از حدود نیم قرن پیش پای اصلی و تعیینکنندهی تقریباً همهی رخدادهای هنری و فرهنگی اصفهان بوده است. زاون در جوانی از مسئولیت سینمای آزاد اصفهان شروع کرد و از آن پس هرگز از سینما و فرهنگ و هنر و آموزش دور نبود و دور نماند...
از اتریش به ایران: به ناشرم بگو دوست دارم کتابهایم را قبل از مرگم ببینم
فرهاد ورهرام: زاون در مدت زمانی کوتاه به اسطوره تبدیل شد. همه از اخلاق، رفتار، کردار، خندهها و دیگر خصلتهای انسانی او صحبت میکردند که درست هم بود. همه از تلاش او در رشد و تعالی سینمای اصفهان حرف میزدند و اینکه سینمای اصفهان پس از او در سکوت فرو خواهد رفت. تمام تعریفها و تعارفها درست، ولی هیچ کس نگفت که زاون همانند هدایت، رهنما، گلستان، آلاحمد و...
کوه انرژی
محمدسعید محصصی: کسی از من خواست زاون را در یک جمله تعریف کنم. من که به دادن این گونه پاسخهای سریع عادت ندارم، گفتم باید فکر کنم. حالا میبینم
میتوانم پاسخ او را تنها در دو کلمه بدهم: «کوه انرژی». واقعاً کسی که میخواهد به قول محمد تهامینژاد در زندگیاش «کارهایی بیش از یک عمر» بکند1 باید هم کوه انرژی باشد...
کیفی قهوهای، پر از سینما
حسین گیتی: آدم دلباختهای چون زاون، کمیاب است. همهی عمر در زادگاهش اصفهان ماند. در دانشگاه شیمی خواند، در پتروشیمی اصفهان کار کرد، بیشتر اعضای خانوادهاش سالها بود که در اتریش زندگی میکردند و او جز برای دیدارهای کوتاه، برای اقامت دائم نرفت...
اندوهیاد زاون
منصور ملکی: به خود میگویم: تو آدم مهمی هستی؛ چرا که او – زاون قوکاسیان – برای هر کتابش از تو مقالهای میخواست.
به خود میگویم: تو آدم مهمی هستی؛ چرا که او – زاون قوکاسیان – برای چند فیلم کوتاهش از صدای تو استفاده کرده بود.
به خود میگویم: تو آدم مهمی هستی؛ چرا که...
غافلگیر شدیم
رضا مهیمن: تقریباً هر روز با او تماس داشتم؛ تا سه هفته بعد که بهتدریج ماجرا آغاز شد. هر روز اتاق عمل، هر روز شستوشوی داخل شکم. در ماه آبان گفته بود فیلمهایی برایش بفرستم. این کار را کردم و زاون با فیلم دیدن در جریان آخرین کارها قرار میگرفت...
روزهای زیبای زاون
عقیل قیومی: زاون قوکاسیان عاشق این شهر با طنین آبی کاشیهایش بود و به آخرین آرزویش هم رسید؛ در روزهای بیماری که در بیمارستانی در اتریش بستری بود، آرزو کرده بود که به اصفهان بازگردد و در شهر خودش عاقبت گریزناپذیر همهی ما انسانهای فانی را گردن نهد...
کمی دوستم داشته باش
هوشنگ گلمکانی: زاون قوکاسیان بانی انتشار چند کتاب سینمایی بود که اینک جزو اندوخته و گنجینهی ادبیات سینمایی کشور هستند؛ کتابهایی جدی دربارهی مهمترین سینماگران این سرزمین. همت و پشتکار او، خلوص کودکانهی او که در دل همه مینشست، و پیگیریهای مکررش در تماس با سینماگرانی که موضوع این کتابها هستند و نویسندگانی که مقالههای این کتابها را نوشتهاند، تنها دلیل به ثمر رسیدن آنها بود...
گردآوری خلاق
اصغر یوسفینژاد: سال 1384، اوج فعالیت زاون قوکاسیان در ادبیات سینمایی بود. در دفتر مجله، احمد طالبینژاد را دیدم. گفت زاون خواسته کتابهای جدیدش را در مجله معرفی کنم. یکیدوتا از کتابها را داشتم. با او تماس گرفتم و برای اولین و آخرین بار صدای مهربانش را شنیدم. لطف کرد و بقیهی کتابها را برایم فرستاد که بلافاصله معرفی شد...
گفتوگوی جهانبخش نورایی، پرویز دوایی و کیومرث وجدانی: چه روزهایی داشتیم...
جهانبخش نورایی : هفتهی سوم شهریور 1390 در پراگ بودم؛ با پرویز دوایی که میدانید آنجا زندگی میکند، و کیومرث وجدانی که از انگلیس آمده بود در یک مسابقهی دو استقامت بینالمللی شرکت کند و در 73سالگی هنوز قوی و سرپا بود. این دو منتقد فیلم پس از سالها یکدیگر را یافته بودند. تجدید دیدار پربرکتی بود. چند روزی که با آنها گذراندم در کوچهپسکوچههای پراگ خیلی خوش گذشت. هیچ چیز تکراری میان ما نبود. همه چیز نو و تازه و دلنشین بود. مدام میپرسیدم و آنها ناگفتهها را میگفتند و من کیف میکردم. آن روزهای آفتابی را باید از قشنگترین لحظههای عمرم به حساب بیاورم. حرف که میزدیم بیشترش را ضبط میکردم. گاهی هم فیلم میگرفتم. آنچه اینجا میخوانید تکههایی از آن حرفهاست که فکر میکنم تا به حال شاید از زبان این دو نفر نشنیده باشید..
بهاریه: «چون گل نیلوفری بر آب...»
پرویز دوایی: درود بر تو و امیدوارم که سلامت و روبهراه باشی، باشید، شماها سهچهارهفتدوازده نفری که (در این ته خط) هنوز با ما ماندهاید و در کنار ما دوام آوردهاید و مهرتان ما را یکجورهایی برقرار داشته است... خوبی هم (به قول معروف) قطعاً از خودتان است. وگرنه بنده هر قدر که در سابقه و «پرونده»ی خویش جستوجو میکند، چیزی که این محبتها را توجیه کند نمییابد...
کفشهایم کو؟ توی یخچال نیست؟
کیومرث پوراحمد: پلوماهی شب عید را خانم همسایهی طبقهی پایین برایم آورده بود. سیرترشی و ترشی فلفل و ده جور مخلفات دیگر هم که همیشهی خدا توی یخچال دارم. حتی اگر نان و پنیر و تخممرغ نداشته باشم، مخلفات را همیشه دارم. چه شبها که دلم از گرسنگی ضعف رفته و رفتهام یخچال را زیرورو کردهام و سرآخر هم مجبور شدهام نان و ترشی فلفل بخورم. یادم میرود بروم خرید، یا وقتی یادم میآید که همهی مغازهها تعطیل است...
بهترین قهوهی زندگیام
وازریک درساهاکیان: حالا که فکرش را میکنم، مثل خواب به نظرم میرسد. چهطور شد که پایم به سینما باز شد؟ از کی شروع شد، و چهگونه شروع شد؟ در سالهای دبیرستان، و بهخصوص پس از سه سال اول، سخت به ادبیات جدی علاقه پیدا کرده بودم. سالهایی که رمانهای پلیسی و جنایی میخواندم. به همان سرعت که سر رسید، خیلی تند و سریع هم سپری شد...
شاید بهاری دیگر...
عباس یاری: عمو ناصر را هیچوقت از نزدیک ندیدم اما تا یاد دارم، خانوادهی ما هر موقع میخواستند به چیزی قسم بخورند، میگفتند: «به جان ناصر...» به جان کسی که هیچوقت نبود. چشمان مادربزرگم در آخرین روزهای زندگیاش مدام به در بود تا ناصر وارد شود و او را ببیند. میگفتند عمو ناصر در نوجوانی برای کار راهی تهران شده و بعد از آوارگی بسیار، در مغازهای مشغول کار شده...
جامانده
سروش صحت: یک روز روی کاناپه جلوی تلویزیون خوابم برده بود که احساس کردم کسی آرام صدایم میکند، چشمم را که باز کردم دیدم پسرم روی مبل کناری نشسته و به من خیره شده است. پرسیدم: «چیزی شده؟» پسرم گفت: «من دارم میرم مریخ.» گفتم: «باشه»، و دوباره خوابیدم. پسرم گفت: «میخوام باهات خداحافظی کنم.» گفتم...
نانشیرینیهای عید، اینجا
محمد شهرزاد: دوست دارم این گسستهنگاریهای نوروزی را در این روزهای سرد با این جمله از فیلمساز آلمانی، فریتس لانگ آغاز کنم که چند جا در کتابها خواندم، که زمانی از دوستانش میپرسید. او که در دوران بربریت نازیها و گریز از آلمان سوگند خورده بود دیگر هرگز پا به خاک آلمان نگذارد، پس از 25 سال کار و زندگی در آمریکا، سه فیلم آخرش را...
اگر بهار بیاید...
پرویز نوری: نزدیکهای عید 1330 بود و معمولاً همان موقعها ما را میبردند و برایمان لباس عید میخریدند و خرید آن زمان هم همیشه از «جنرال مد» بود در کوچه برلن لالهزار (با تصنیفی که در یک آگهی آن روزها مدام میشنیدیم: «بدو بدو جنرال مد، کوچه برلن!» در آن سال تقریباً سیزدهساله بودم و برادرم نُه سال داشت. وقتی میخواستیم برای خرید لباس برویم...
آن مرد در باران آمد
محمد جعفری: پس از چهل سال که دلم هوای آن روزها را کرده بود به صرافت پیدا کردن شاگردهای آن روزم افتادم. دلم برای مدرسهای که مشیونس نه با خشت و آجر بلکه با یک مشت گل ساخته بود تنگ شده بود. برای روزهایی که پیش براتعلی ترکی یاد میگرفتم...
دلم برای خودم تنگ میشود
محمد شکیبی: بلیت سینما جاوید خیلی ساده و مختصر بود یک تکه کاغذ اندازهی عکس ششدرچهار که بالایش اسم سینما بود و زیرش بهای بلیت. کاغذ سفید برای بلیت دهریالی و مخصوص ده ردیف جلو بود. کاغذ قرمز پانزده ریالی و برای هفت ردیف وسط، و رنگ سبز هم 25 ریالی و...
پری دریاییِ عید
مصطفی جلالیفخر: همه جای جنگل را مه گرفته بود. نه روز بود و نه شب. فقط صدای آرام و بیوقفهی دریا میآمد که مدام نزدیکتر میشد. خودش میدانست که آن سوی درختها دریاست و انگار این راه را بارها آمده بود. شاید به همین دلیل، پس از آن درخت دوشاخه که ریشههایش هم معلوم بود، پیچید به راست و باز جلو رفت، جلو و جلوتر. تنها بود، اما...
قاپیدن بهار از منقار کلاغ
محسن سیف: انگار قرار نبود بمیرم! صد بار به مو رسید اما نبرید. کمکم حس میکردم یک نیروی ناپدید و رازآلود پشت این قصه پنهان است. کمی به شوخی شبیه بود و این شوخی بارها و بارها تکرار میشد و ذهنم را به خودش مشغول کرده بود. در آن دو هفتهی عجیب از میانههای تابستان سال 64 و پس از مرگ یک روز در میان هفت نفر از بچههای محله حسابی داغ کرده بودم...
نگاهی به مراسم اسکار و برندگانش: اشکها و لبخندها... و باز هم اشکها
رضا حسینی: در هشتادوهفتمین مراسم اهدای اسکار، بردمن (آلخاندرو گونزالس ایناریتو) برندهی اصلی و پسر بودن (ریچارد لینکلیتر) بازندهی مهم شبِ اشکها و لبخندها بودند. بردمن و هتل بزرگ بوداپست (وس اندرسن) با چهار جایزه و ویپلش/ تازیانه (دیمین شِیزل) با سه اسکار موفقترین آثار این دوره بودند. مراسم در «دالبی تیهتر» هالیوود در لسآنجلس با اجرای نیل پاتریک هریس برگزار شد که یک همهفنحریف واقعی (بازیگر، نویسنده، تهیهکننده، کارگردان، کمدین و خواننده) است و...
سبد 1393: نگاهی به برخی از مهمترین فیلمهای خارجی سالی که گذشت
شهزاد رحمتی: حضور دلنشین و توأمان تعداد زیادی از نویسندگان در قالب یک مجموعه و این حقیقت که هر سال این اتفاق خجسته در شمارهی نوروز رخ میدهد بخش «سبد» را بیشتر از هر چیز به ضیافتی سالانه تبدیل کرده است. سال 2014 سال بسیار پرباری برای سینمای جهان بود و مرور تنها اسامی فیلمهای سبد امسال بهخودیخود بر این حقیقت گواهی میدهد. یکی از ویژگیهای خوشایند سال 2014 این بود که برای هر سلیقهای چیزهای ارزشمندی یافت میشد و این تنوع توأم با کیفیت، طرفداران گونههای مختلف را راضی کرد. از سینمای علمیخیالی گرفته تا فانتزی و وحشت و اکشن و تاریخی و... حالا که فکر میکنم به نظرم میآید این مجموعه را بیش از هر چیز میتوان بهنوعی الکتروکاردیوگرام یا همان نمودار/ نوار قلبی سینمای جهان به حساب آورد! نموداری که امسال هم به سلامتی تصویری امیدبخش و دلگرمکننده از وضعیت مزاجی سینما و قلب تپندهاش در دنیا به دست میدهد؛ نموداری با قلههای متعدد و کلیتی فراتر از حد متوسط. انکار این واقعیت به مفهوم نادیده گرفتن بدیهیات است...
نویسندگان این بخش: آقای ترنر (یاشار نورایی)/ ایدا (آنتونیا شرکا)/ بابادوک (محسن بیگآقا)/ بردمن/ مرد پرندهای (آرمین ابراهیمی)/ پسر بودن (هوشنگ گلمکانی)/ چشمهای درشت (مهرزاد دانش)/ خواب زمستانی (ملکمنصور اقصی)/ دختری که رفت (جواد رهبر)/ دو روز، یک شب (شاهین شجریکهن)/ سالی پرخشونت (یاشار نورایی)/ شبگرد (علیرضا حسنخانی)/ فورس ماژور/ شرایط فوقالعاده (حامد مقدم)/ شش قهرمان بزرگ (امیر پوریا)/ میانستارهای (شهزاد رحمتی)/ فاکسکچر/ شکارچی روباه (رضا کاظمی)/ لویاتان (رضا کاظمی)/ هتل بزرگ بوداپست (پوریا ذوالفقاری)/ فیلم لگویی (مهرزاد دانش)/ تئوری همه چیز (آرامه اعتمادی)/ نقص ذاتی (شاهد طاهری)/ نگهبانان کهکشان (نگهبان کهکشان)/ ویپلش/ تازیانه (رضا حسینی)/ هابیت: نبرد پنج لشکر (آرمین ابراهیمی)
تلفن همراه و تلویزیون، گزارشگر زندهی سه روز پرالتهاب: ترور در پاریس
جمشید گرگانی: روزهای احساسات فقط عمر چندروزه داشتند. کارکنان تلویزیونهای دولتی اعتصابی طولانی را شروع کردند. نخستوزیر تصمیم میگیرد برای اضافه کردن به درصد محبوبیتش به شهر مارسی در جنوب کشور برود. این دومین شهر بزرگ کشور هر روز شاهد خشونتهای بسیار است. چند ساعت قبل از ورود نخستوزیر، سه نفر مسلح به کلاشنیکف پلیسهای محافظ یک کلانتری را به رگبار میبندند. روز بعد...
نگاهی از درون، به «تکتیرانداز آمریکایی»: کشتن به خاطر عیسی مسیح
کریس هِجِز- ترجمه: پرویز شفا: هدف این مطلب هشدار به بینندگان فیلم است. زمانی که آن را میبینند، به جنبهی احساساتی، تصنعی و توخالی آن توجه کنند و قضاوت را بر اساس واقعیتها بنا نهند، نه بر اساس اعمال قهرمانی ترتیبدادهشده از فیلم پر از کذب و ریای آقای کلینت ایستوود. اگر چنانچه صحنههایی که در این فیلم دیده میشود حوادثش در ایران اتفاق میافتاد و ایرانیان بهپا میخاستند و...
یادداشتهای شصتوپنجمین جشنوارهی برلین: در سوی اشتباهِ جاده
احسان خوشبخت: برلیناله، خرس طلایی دستاوردهای یک عمر را به ویم وندرس داد و در کنارش همهی فیلمهایش را نمایش داد که توسط بنیاد تازهتأسیس وندرس - با آرمی مثل بال یک فرشته - مرمت و دیجیتال شدهاند. سفرم از زادگاه وندرس، دوسلدورف، آغاز شد. یک نمایشگاه عکاسی مرا به آنجا کشاند و دیدن عکاسان که...
نقد طعم شیرین خیال (کمال تبریزی): برگ برنده
ریحانه عابدنیا: کمال تبریزی، بر خلاف بسیاری از همنسلانش به ورطهی تکرار نیفتاده و در عین علاقه به طنز، همیشه کاری متفاوت با آثار قبلی خود ارائه کرده است. طعم شیرین خیال یک کمدی رمانتیک فانتزی کوچک و موفق است که سقف و حدود خود را میشناسد و در همان محدوده نیز، اجزایش را بهدرستی کنار هم میچیند. ادعای بزرگی هم ندارد و...
کمال تبریزی دربارهی انیمیشن«طعم شیرین خیال» دنیای نامحدود انیمیشن
هم در زمان نگارش اولیهی فیلمنامه و هم از زمان ورود نغمه ثمینی به پروژه، طی جلسههای بازنویسی فیلمنامه، بر سر اینکه چهطور میشود خیالهای شخصیت شیرین را از بخش رئالیسم فیلم تفکیک کرد، به راههای مختلفی فکر کردیم تا اینکه پیشنهاد شد از موشنکمیک استفاده کنیم...
تمشک (سامان سالور): دورازسینمای متفاوت
محسن بیگآقا: سامان سالور با فیلم تمشک نهتنها از آثار آشنای خود فاصله گرفته، بلکه به مضمونی تکراری نیز روی آورده است. بادیگران (ناصر ضمیری) و تمشک که هر دو در جشنوارهی سیودوم فجر به نمایش درآمدند، شباهتهای زیادی به هم دارند. در هر دو فیلم زنی که شوهرش در خانه نیست - یکی در زندان و دیگری مرده است...
ارسال آگهی تسلیت برای روزنامه (ابراهیم ابراهیمیان): جسدِ پنهان
آرامه اعتمادی: ارسال آگهی تسلیت برای روزنامه فیلم اول قابل قبولی است و نشان از کارگردانی آشنا با قواعد بصری و ابزارهای بیان سینمایی دارد. شاید اگر فیلم چند سال زودتر ساخته میشد با هیجان بیشتری دربارهی استعداد کارگردانش و کیفیت بالای فیلم سخن گفته میشد، اما اکنون ارسال... قدری رنگباخته و...
جینگو (تورج اصلانی): فروپاشی از درون؛ جینگو 2012!
محسن سیف: جینگو را یک کمدی سوررئال قابل تامل یافتم؛ داستان یک فارغالتحصیل جوان سینما (سیاوش) که عشق کارگردانی دارد و گرفتار زمانهی ناسازگار شده و ناچار به مسافرکشی شده، و دکتر پریشانحالی که ادعا میکند با هزینه کردن تمام داشتههایش با ترکیب چند گیاه مادهای دارویی برای پایان دادن به ترس و اضطرابهای انسان معاصر کشف کرده اما دچار بدبیاری شده...
بینگو!
نیما عباسپور: جینگو مثل اکثر فیلمهایی که با رویکرد پستمدرن ساخته شدهاند در دیدار اول فیلم بامزه و باحالی است. شخصیتهای بامزهای چون سینماخواندهای که مسافرکش شده، دکتری که پانافوبیا دارد و از همه چیز میترسد، بپاهای دوقلویی که ظاهر سربازان هخامنشی دارند، بازیگری که در خیابان سیاهبازی میکند و...