شهریور 1393 - شماره 478
تلویزیون در ماهی که گذشت: موج غزه
احسان ناظمبکایی: قابلپیشبینی بود. تلویزیون طبق معمول در ماه رمضان مورد اقبال عمومی مخاطبان قرار میگیرد و هرچه در چنته دارد رو میکند اما بعد از این ماه، ناگهان هم دستش خالی میشود و هم مردم درگیر زندگی روزمره میشوند و حالت مرجعیت رسانهای صداوسیما کمرنگ میشود. به این ترتیب دوباره همان آش و همان کاسه در سفرهی تلویزیون است؛ کانالهایی که ناگهان برنامههایشان ته کشیده و به ته خط رسیدهاند، برنامهسازانی که برای رقابت با کانالهای ماهوارهای تلاش میکنند و مدیرانی که نصف وقتشان صرف راضی کردن اسپانسرهای تبلیغاتی میشود و...
نگاهی به مجموعهی «مدینه»: آشپزی با چشمان باز و بسته
بهزاد عشقی: پریوش نظریه در مجموعهی مدینه نقش زنی به همین نام را بازمیآفریند. زنی چادری و مؤمن که بین حرام و حلال فرق میگذارد و به ارزشهای اخلاقی و سنتی پایبند است و نزولخواری را بسیار مذموم میشمارد. اما در عین حال زنی نیست که فقط بشوید، بسابد، قرمهسبزی بپزد و در خلوت فقط آه بکشد و دست به دعا بردارد یا نفرین کند. زنی کارآمد و مدرن و امروزی است که...
نگاهی به مینیسریال «تحقیر» از مجموعهی «راه شیری»: مجمعالجزایر سکوت
شروینه شجریکهن: روایت ایرج کریمی از داستان زندگی چند شخصیت تنها و سرگشته، پیش از هر چیز به اعتبار ادبیات غنی و پرمایهاش شایستهی تأمل و تحلیل است. در زمانهای که اغلب سریالها صرفاً معجونی از آبورنگ و قصههای خالهزنکی و دیالوگهای سست و کممایهاند، کریمی چارچوب دراماتیک سریالش را طوری طراحی کرده که میتوان متن مکتوب سریال را عیناً در قالب یک رمان جذاب منتشر کرد؛ و این جدا از روایت بصری سریال و معادلهای تصویری فکرشدهای است که...
گفتوگو با جواد گلپایگانی: از دیروز تا امروز؛ روایت یک سقوط
پوریا ذوالفقاری: این یک تراژدی کامل است؛ سقوطی ناخواسته که بر زندگی موفق یک سینماگر فعال نقطهی پایان گذاشت. یادآور دیالوگ شخصیت اصلی رستگاری در شاوشنک که در توضیح زندانی شدنش میگوید: «بدشانسی تو هوا معلقه. باید رو سر یکی بشینه. اون شب نوبت من بود.» در یکی از روزهای فروردین 1380 هم نوبت به «آتقی» معروف و محبوب سریال آینهی عبرت رسید که هدف تیر بلا قرار بگیرد و محبوبیتی را که میتوانست راهها را برایش هموارتر کند، با خود به پشت میلههای زندان ببرد و چهارده سال انتظار بکشد. در دورانی که عمر برخی از محبوبیتها به یک دهه هم نمیرسد، آتقی سریال آینهی عبرت بعد از 25 سال هنوز محبوب است و...
پسران جرسی (کلینت ایستوود): چهار فصل یک آواز قدیمی
یاشار نورایی: شاید قیاس میان موزیکال پسران جرسی و فیلمی که ایستوود بر اساس این موزیکال ساخته فرصت خوبی برای بررسی کاستیهایی باشد که نهتنها در این فیلم بلکه در ساختههای دیگر دههی گذشتهی کارنامهی ایستوود پیداست. فیلم تازهی او به نظر پروژهی مطلوبی برای ایستوود میآید؛ قصهای تاریخی دربارهی شکلگیری گروه «چهار فصل» (The Four Seasons) که هم میتواند بهانهای برای بازسازی دهههای 1950 و 60 باشد و هم با توجه به شیفتگی ایستوود نسبت به موسیقی، بهانهی خوبی برای بازنمایی این علاقهی شخصی در قالبی سینمایی است. اما ایراد کار کجاست؟
کالواری (جان مایکل مکدانا): تاوان
شاهد طاهری: «مطمئناً شروع تکاندهندهای بود.» این عبارت که از جانب پدرْ جیمز و در واکنش به اعتراف حیرتانگیز مرد ناشناسی که در اتاقک اعتراف نشسته بیان میشود، توصیف شایستهای برای سکانس افتتاحیهی خود فیلمنیز هست. گفتوگوهای عمیق و در مواقعی حتی فلسفی میان پدر جیمز و این مرد ناشناس، آن قدر کوبنده و هولناک است که بهتنهایی میتواند موتور درام را تا پایان فیلم روشن نگه دارد...
نوح (دارن آرونوفسکی): قیامت کوچک
هوشنگ گلمکانی: نوح روایتی امروزی – و نه لزوماً مدرن – از یک داستان مذهبی کهن است. هم به این عنوان که از فنون امروزی سینما استفاده کرده، هم اقتضاهای دراماتیک سینمای امروز را که انبوه تماشاگرانش به آن خو کردهاند نادیده نگرفته، و از همه مهمتر اینکه در قالب و لفاف یک اسطورهی کهن مذهبی، تماشاگرش را به مهمترین دغدغهی اساسی و حیاتی بشر امروز توجه داده است: فوران شرْ و پلیدی و خشونت در جهان...
خودِ زندگی (استیو جیمز): سرباز زخمی سینما
رضا حسینی: خود زندگی یک مستند فوقالعاده و دیدنی است با انبوهی از ایدههای درخشان؛ فیلمی که احتمالاً هر سینمادوستی را به واسطهی رویارویی با جنبههای مختلف زندگی پربار ایبرت متأثر و گاه منقلب میکند. موضوعی که اگر کتاب خاطرات این منتقد را نخوانده باشید شاید هرگز تصورش را هم نکنید و باورتان نشود که این مستند با لحظههای ناب و منحصربهفردش چه تأثیری میتواند رویتان بگذارد. استیو جیمز که یکی از بزرگان سینمای مستند آمریکا است، فیلمش را با...
گفتوگو با استیو جیمز: انتظار نداشتم که تصویرگر مرگ او باشم
جیمز: صادقانه میگویم که با خودم فکر میکردم: «من او را به عنوان منتقد تحسین میکنم و دوستش دارم و او تأثیری اساسی و فوقالعاده بر زندگی حرفهای من گذاشته است اما این لزوماً داستانی نیست که بخواهم روایتش کنم.» فکر میکنم خواندن خاطرات او بود که الهامبخش من شد چون تصور ما از اغلب نویسندگان و بهخصوص منتقدان، آدمهایی است که زمان زیادی را در تاریکی سالنهای سینما و به تماشای فیلمها میگذرانند و بعد دست به کار نوشتن دربارهی آنها میشوند. اما این موضوع دربارهی ایبرت صدق نمیکرد...
یک فیلم، یک ترانه: خانم رابینسن» ساختهی پل سایمن: نگاهی به اطرافت بینداز
وازریک درساهاکیان: ترانهی «خانم رابینسن» در چهلپنجاه سال گذشته همچنان جای خود را نزد شنوندگان وفادار موسیقی پاپ حفظ کرده است. ترانهای که پل سایمن برای فیلم گراجوئت/ فارغالتحصیل (مایک نیکولز، 1967) ساخت و سال بعد، در آلبومی به نام Bookends همراه با ترانههای دیگری از همین ترانهسرا/ خواننده منتشر شد و در ردهی اول ترانههای محبوب جای گرفت. البته آنچه در فیلم استفاده شد، نسخهی اولیهی ترانه است که...
یادداشتهایی پراکنده از چند جشنواره و چند گرایش در سینمای امروز: شبها و روزهای قوزی
احسان خوشبخت: یک نمونهی عالی از فیلم-مقاله، در همان ماه ژوئن در جشنوارهی مستند شفیلد نمایش داده میشود: حرفه: مستندساز فیلمی گروهی است که هفت فیلمساز (شیرین برقنورد، فیروزه خسروانی، فرحناز شریفی، سپیده ابطحی، سحر سلحشور، مینا کشاورز و ناهید رضایی) در هفت قسمت ساختهاند و مکاشفهای است در منشور زندگی در ایران امروز و پشت اعترافهای نجواگونه و خودمانی این فیلمسازان یکی از رساترین صداهای سینمای زنان را میتوان شنید...
گزارش چهلونهمین دورهی جشنوارهی کارلووی واری: تکهی کوچکی از بهشت
کیومرث وجدانی: تصور کنید تکهی کوچکی از بهشت جدا شود و بعد از قرار گرفتن روی سیارهی خودمان، با جمعی از سینمادوستان پر شود. این برداشت و احساس من از کارلووی واری و جشنوارهاش بود که برای اولین بار مهمانش بودم. کارلووی واری یک شهر توریستی دارای چشمههای آب معدنی در درهای است که با تپههای خرم و جنگل احاطه شده است. رودخانهای از مرکز شهر میگذرد و ساختمانهایی با سبکهای معماری گوناگون در دو سوی آن دیده میشود. ویژگی مشترک این ساختمانها زیبایی بینظیرشان است. از این نظر هتل «ترمال اسپا» (مرکز و ستاد برگزاری جشنواره) به یک وصلهی ناجور میماند...
تماشاگر: «فیفی از خوشحالی زوزه میکشد»: به کارگردانی فرشتهی مرگش
ایرج کریمی: محصص یک تابلویش با عنوان فیفی از خوشحالی زوزه میکشد را از بین نبرد؛ آن را با خود از ایران برد، هرگز نفروخت و همیشه آن را با خود داشت. در این مستند هم شاهدیم که حاضر به فروش آن به دو برادر مجموعهدار نمیشود. چرا؟ چرا به این تابلو آن همه دلبسته بود؟ من هم مثل خیلیهای دیگر پاسخ این سؤال را نمیدانم. میدانیم که لئوناردو داوینچی همین سلوک را با مونالیزا داشت...
درگذشتگان: رابین ویلیامز (2014-1951): تو آزاد شدهای
شهزاد رحمتی: «همان صدایی است که وقتی بالای پرتگاهی ایستادهای و داری به پایین نگاه میکنی، میشنوی؛ صدای خاموشی که میگوید "بپر".» (رابین ویلیامز در مصاحبهای در برنامهی تلویزیونی صبح به خیر آمریکا)
رابین ویلیامز شش سال پس از گفتن جملهی بالا، در 63 سالگی، بالأخره به درون «پرتگاه» پرید؛ پرتگاهی که در سراسر این سالها بر فراز آن ایستاده بود و به قعر آن خیره شده بود. او سرانجام تسلیم وسوسهی صدایی شد که او را به پریدن دعوت میکرد. به این ترتیب عالم هنر، چهرهی بزرگ دیگری را نیز به اعتیاد باخت، در حالی که...
کمدی غمبار زندگی
ایرج کریمی: خبر خودکشی رابین ویلیامز خیلیها را بهت زده کرد؛ و مسأله هم این نیست که خبر ساده و کوتاه بود و... از این مزخرفات. بنده هم بهتزده شدم چون آدم از یک هالیوودی و آن هم در اوج کامیابی انتظار ندارد که دست به خودکشی بزند. راستی چرا رابین ویلیامز دست به خودکشی زد؟ آیا به بیماری مهلکی دچار بوده و مثل تونی اسکات کلک خودش را کنده است؟ دلایل دیگری مثل شکست عشقی(!) یا ناکامی مالی در مورد او بعید و حتی ابلهانه به نظر میرسند...
امروز (رضا میرکریمی): انجامِ اعتقاد
ناصر صفاریان: شاید - و حتماً - سالها بعد، در عوض شدن نسل و خاطرههای جمعیِ پشت سر، حاشیه و فرامتنی نمانَد و این نگاه رنگ ببازد، ولی حالا امروز پیوند نانوشتهی محکمی دارد با سیمای آشنای پرویز پرستویی در سینمای جنگ و سینمای حاتمیکیا و به طور خاص، آژانس شیشهای. همان مرد زخمخورده و...
سکوت، سرشار از ناکردههاست
مهرزاد دانش: یونس امروز شباهت چندانی به شخصیتهای باورپذیر و دوستداشتنی فیلمهای قبلی میرکریمی ندارد. چه آدمهای بیغلوغش یه حبه قند، چه پزشک ملحد و در عین حال باصداقت خیلی دور خیلی نزدیک، و چه روحانی نجیب و بیادعای زیر نور ماه. یونس امروز بیشتر شبیه به شخصیتهای همیشه طلبکار فیلمهای حاتمیکیا است...
این سکوت مرا ناشنیده مگیر...
محمد محمدیان: امروز حاوی همان نگاه ساده و عاشقانه و البته این بار حساستر میرکریمی به زندگی و پیرامونش است؛ اگر بیمارستان و فضای فیلم را با حضور لهجههای مختلف نماد کوچکی از جامعه به حساب آوریم. فیلمساز بهخوبی تماشاگر را درگیر داستان تازه و تأثیرگذار و نهچندان پیچیدهاش کرده است...
گفتوگو با شبنم مقدمی بازیگر «امروز»: وقتی وقتش میرسد
گفتوگو کننده: نیکان نصاریان | مقدمی: بازیگری را به شکل حرفهای در اواخر دههی شصت، وقتی نوجوان بودم شروع کردم. متولد تهران اما بزرگشدهی کرج هستم و تئاتر را با گروههای غیرحرفهای شهرستانی و نمایشهای دبیرستانی شروع کردم و بعد به تهران آمدم و به گروه تئاتر «شایا» پیوستم که در آن سالها به شکل حرفهای فعالیت میکرد. از همان سالهای کودکی در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان آموزش بازیگری دیده بودم و...
گفتوگو با رضا میرکریمی دربارهی «امروز»: مردی به نام هیچکس
گفتوگو کننده: هوشنگ گلمکانی | میرکریمی: با خودم فکر میکردم چه چیزی باعث میشود که مخاطب عادی این شخصیت را درک میکند ولی مخاطب حرفهای و منتقد ما احساس میکند فیلم چیزی کم دارد تا آن اتفاق بیفتد. هنوز درک نکردهام کجای کارم ایراد دارد. شاید چون آدمهایی که خیلی قبولشان دارم، خیلی خیلی فیلم را دوست دارند و اعتقاد دارند امساک و مینیمالیسم پرداخت شخصیت اصلی فیلم، چیدمانی پنهانتر و ظریفتر از به همین سادگی و یه حبه قند دارد. راحتتان کنم: من از بچگی این نوع شخصیتها را دوست داشتم. مثلاً شخصیت توشیرو میفونه در همهی فیلمهای کوروساوا؛ مخصوصاً ریشقرمز. یک شخصیت آرام و کنشگر که بهموقع کارش را انجام میدهد و کمترین احساسی را در صورتش مشاهده نمیکنید. فکر میکنید که اصلاً نمیشنود یا گوش نمیکند در حالی که تمام دردهای اجتماع را درک میکند...
آذر، شهدخت، پرویز و دیگران (بهروز افخمی): برخیز و مَخور غمِ جهانِ گذران
جواد طوسی: بهروز افخمی در عین این که با قالب روایی مدرن داستان شیرمحمدی و خردهپیرنگهای موجود در آن کنار آمده، سعی داشته با استفادهی زیاد از نماهای متوسط و دور، و متمرکز شدن روی پرویز دیوانبیگی (مهدی فخیمزاده) و نمایش حضور غالب او در تنهاییها و گاهی جمع خانواده و گپوگفت با بهرام کیانی و همسر و دخترش، شهدخت و آذر، به سینمای کلاسیک ادای دین کند...
فیلمی که مخاطبش را جا میگذارد
بهزاد عشقی: مخاطب پس از دیدن آذر، شهدخت... نیز خود را مغبون احساس میکند. چرا که حدود دو ساعت وقت گذاشته تا یک راوی همهچیزدان، با زبان و بیانی نهچندان جذاب، از همه چیز بگوید و در واقع از هیچ چیز نگوید. این راوی هر بار مثل تبر فرود میآید و باعث گسست رخدادهای فیلم میشود و اجازه نمیدهد فیلم به شکل طبیعی و بر اساس معادلههای عینی شکل بگیرد...
شیرین و اندازهنگهدار
کیوان کثیریان: شاید بخشی از موفقیت آذر،شهدخت... مدیون ضعف کلی سینمای ایران و نبود تنوع در شکل روایت و پرداخت بدون خلاقیت قصهها باشد. فیلم انرژی قابلتوجهی به سمت مخاطب میفرستد که به حال خوش سازندهاش دلالت میکند. این به گمان من میتواند عنصر مؤثر و مهمی در کیفیت حسوحال منتقلشده به مخاطب محسوب شود...
پرواز یوزپلنگ گیاهخوار
مصطفی جلالیفخر: به نظر میرسد سبک و سیاق موفق اصغر فرهادی در خلق عینیت زندگی با جزییات واقعی، با اوج دربارهی الی، همچنان باعث دنبالهروی فیلمهایی میشود که بیشتر سوءتفاهماند؛ آثاری که بهاشتباه دچار انباشتهای کشکولوار میشوند و فاقد نگاهی هوشمند و گزینشگر هستند. فیلم مورد بحث که بیجهت اسمی طولانی هم دارد، شبیه غذایی شده که کسی بدون توجه به دستورهای آشپزی و بهطرزی تصادفی و با درهم ریختن موادی که میتوانستند نباشند یا جور دیگری باشند، درست شده است...
گفتوگو با مرجان شیرمحمدی: اندر مضرات گیاهخواری، افسردگی و جنگ با لذتها
گفتوگو کننده امیر پوریا | شیرمحمدی: بخشی از دغدغهی داستانگویی اساساً غریزی است. جعفر مدرسصادقی به من میگفت تو ذاتاً داستانگویی. این حرفش باعث شد یادم بیاید که در دوران مدرسه، من جنگ نادرشاه را طوری مفصل سر کلاس تعریف میکردم که وقت درس پرسیدن معلم از ده تا بچهی دیگر را هم پر میکرد. حتی اواسطاش هم خالی میبستم! ولی به خاطر جریان داستانگویی، معلم هم اعتراضی نمیکرد و من نمیفهمیدم اغماض کرده یا رکب خورده است. این است که جریان داستانگویی در مورد من، کاملاً غریزی است. و برای همین میگویم مثلاً در مورد تکنیک داستاننویسی، نمیتوانم پزش را بدهم...
حراج (حسین شهابی): زنان علیه زنان!
محسن سیف:حراج در همین مرتبهی نازلتر از روز روشن (فیلم پیشین شهابی) هم یک فیلم نمونهای از سینمای آسان و ارزانی است که از تفکر و تأمل دستمایهای برای احترام به مخاطب میسازد. درک تحلیلی و هوشمندانه سازندگان حراج از مناسبات انسانی و اجتماعی از تعهدی هنرمندانه حکایت دارد...
بار دیگر خیانت...
نیکان نصاریان: در حراج با روایتی واقعگرایانه از داستانی اجتماعی سروکار داریم که به غور در انگیزهها و روحیات شخصیتهایش میپردازد و تصویری از آسیبهایی که از فروپاشی خانواده به جا میماند ارائه میدهد...
برف (مهدی رحمانی): ... وآرامآرام،آوار
ناصر صفاریان: مضمون اصلی فیلم، پنهانکاریِ ریشهدار در جامعهی ایرانیست، آن هم با تعبیر کاملاً ایرانیاش یعنی آبروداری نه پنهانکاری، یعنی بد ندانستن این عمل و حتی به عنوان راهحل به آن نگاه کردن. شاهد زندگی چند نسل در زیر سقف این خانه هستیم و این پنهانکاری در هر یک از اعضای خانواده به شکلی نمود دارد...
خانهای در مسیر تندباد
شاهین شجریکهن: برف فیلم جمعوجور و بیادعایی است که نه به ستارههای رنگارنگ متکی است و نه به بازیهای فرمی متوسل میشود؛ قصهاش را بدون لکنت پیش میبرد و حرفش را میزند. داستان فیلم دربارهی خانوادهای است که زیر فشار اوضاع نامناسب اقتصادی، در آستانهی فروپاشی است و اعضایش هر کدام به نحوی درگیر چک و سفته و قرضوقولهاند...
گفتوگو با سه بازیگر «برف»: رؤیا تیموریان، افشین هاشمی و محمدرضا غفاری: همهی راهها به رم میرسد
شاهین شجریکهن: سومین ساختهی سینمایی مهدی رحمانی در جشنوارهی فجر گذشته چنان که حقش بود مورد توجه قرار نگرفت. شاید به این دلیل که در زمان نامناسبی برای منتقدان به نمایش درآمد و شاید هم به دلیل شلوغی دورهی اخیر جشنواره که باعث شد چند فیلم قابلتأمل در حاشیه بمانند. یکی از نقاط قوت برف ترکیب متوازن بازیگرانش است و اکران عمومی فیلم فرصت مناسبی بود برای بررسی دوبارهی این فیلم و نگاهی دقیقتر به کار بازیگرانش...
گفتوگو با مهدی رحمانی: سندی از زمانهی ما
گفتوگوکننده: محسن جعفریراد| رحمانی: برف از فیلمهایی است که بنای آن بر اساس تأویلپذیری گذاشته شده و با استفاده از نشانههایی که گفتید مخاطب را وادار میکند که بیشتر دربارهی شخصیتها و ارتباطشان کندوکاو کند. هرچند که مخاطب امروز کمتر حوصلهی نمادگرایی دارد و بیشتر دوست دارد که سرگرم شود اما فکر میکنم میتوان با راهکارهایی بستر لازم را فراهم کرد که هم سرگرم شود و هم در مرحلهی مهمتر خوانشی تحلیلی از فیلم داشته باشد...
کلاشینکف (سعید سهیلی): کشکول
محسن جعفریراد: با مقایسهی کلاشینکف به سینمایی که به آن ارجاع میدهد درمییابیم که در کندو و تنگنا توجه به مضمون جستوجو و هماهنگی در طراحی مسیر برخورد قهرمان با داستانکهای فرعی و از همه مهمتر پایان باورپذیر و طبیعی، تا چه اندازه اهمیت دارد. در صورتی که در کلاشینکف همهی داستانهای فرعی را میتوان حذف کرد چرا که در مسیر سفر پرفرازونشیب عادل از خانواده به جامعه و برعکس، نقش مؤثری ندارند...
گفتوگو با سعید سهیلی: شیرینی رؤیا در قلب واقعیتهای تلخ
گفتوگوکننده: پوریا ذوالفقاری | سهیلی: در کلاشینکف ما دغدغههای رضا عطاران را دنبال نمیکنیم. او محوریت ندارد و فیلم روایتگر داستان زندگی او نیست. از جایی به بعد میآید و در مسیر حرکت قهرمان به عنوان «رفیق آرتیسته» عمل میکند. در تاریخ سینما خیلی فیلمها داشتهایم که شخصیتهای اصلیاش شامل قهرمان و رفیق قهرمان بودهاند و به نسبت اهمیتشان در ساختار کلی فیلم به هر دو پرداخته شده است. در سینمای خودمان کوچهمردها را داریم که قهرمانش فردین است و ایرج قادری در کنار اوست و...
فرشتهها با هم میآیند (حامد محمدی): فرشتهها بدون شیاطین
پوریا ذوالفقاری: فرشتهها... با دست گذاشتن روی تردیدهای شخصیت طلبه میتوانست گامی مهم در ادامهی راهی باشد که با زیر نور ماه آغاز شده بود. کاش فیلم از کنار این تردید بهراحتی نمیگذشت. کاش اجازه میداد نگرانی و تنهایی احمد در مسیری که انتهایش میتواند بدنامی او باشد، بیشتر به چشم بیاید...
به بهانهی فیلم «زندگی مشترک آقای محمودی و بانو»: قطعیت مدرن و تردید فرامدرن
بهزاد عشقی: چالش سنت و مدرنیسم قدمتی به اندازهی کل تاریخ فیلمسازی ایران دارد و فیلم زندگی مشترک... نیز، البته با نگرش جدید، همین موضوع قدیمی را دستمایهی کار قرار میدهد. در سینمای پیش از انقلاب، چه در فیلمهای تجاری، و چه در فیلمهای فرهنگی، اغلب فیلمسازان جانب سنت را میگرفتند و بسیاری از پدیدههای مدرن را مورد چونوچرا قرار میدادند...