مهر - شماره 464
در گذشتگان | بزن نی را که غم داره دل من:
حسن سراجزاهدی (1392-1320)
ایرج صابری: ... یکی از همکارانش فریدون معزیمقدم بود که در زمینهی نقد فیلم با بعضی نشریات همکاری میکرد و همو بود که زاهدی را به عنوان مترجم و نویسنده با خود ابتدا به جشنوارهی فیلمهای کودکان نوجوانان و سپس جشنوارهی فیلم تهران برد. بعدها زاهدی نشان داد وقتی مسئولیت کاری را میپذیرد آن را به نحو احسن و به طور پیگیر انجام میدهد. خیلی زود تبحر و تواناییهایش در زمینهی ترجمهی فارسی به انگلیسی و انگلیسی به فارسی شناخته شد، مخصوصاً در ترجمه به انگلیسی نطقهای رسمی مقامهای جشنواره. و در این کار سرعت فوقالعادهای داشت، به طوری که زندهیاد هژیر داریوش دبیر وقت جشنوارهی فیلم تهران که خود در دو زبان انگلیسی و فرانسه استاد بود، ترجمهی هیچکس جز زاهدی را قبول نداشت.
کوچ از شهر صدا: اصغر افضلی (1392-1317)
علی شیرازی: اصغر افضلی یکی از غریزیترین صداپیشگان دوبلاژ ایران بود. او همچنین تواناییهای بالقوه و منحصربهفردی داشت. پیشبینی میزان توفیق یا شکست چنین هنرمندانی همواره کار مشکلی است و به عوامل و مؤلفههای زیادی بستگی دارد. اگر کارنامهی افضلی را مرور کنیم با تعداد زیادی کار درخشان (مجموعهی وودی آلنهایش و همان لورلِ احمقها در آکسفورد، بیگلیبیگلی در سریال کارتونی گوریلانگوری، پروین سلیمانی به نقش مادر آسپیران غیاثآبادی در داییجان ناپلئون) و...
زیروروخوانی در تابستان گذشته: گفتوگو با علی مصفا، دربارهی دوبلهی «گذشته»
مصفا: خیلی سخت بود. گاهی عین همان مسیری که برای رسیدن به نقش در قالب فرانسویاش طی کرده بودم اینجا جواب نمیداد و باید دوباره بازیاش میکردم؛ با این تفاوت که این بار تنها امکانم استفاده از صدا بود و ضمناً جنبهی تصویری بازیام هم پیشتر انجام شده بود و در مقابل چشمانم بود. حتی بعضی از دیالوگها به آن شیوهای که در فرانسه گفته شده بود در فارسی قابلتکرار نبود و باید تغییراتی در آن ایجاد میشد؛ مثلاً لحن و تکیهها عوض میشد.
تجربههایی برای روزهایی دیگر: گفتوگو با علی سرابی
دربارهی دوبلهی «گذشته» و کارهای دیگر
سرابی: کار آقای فرهادی خیلی جالب بود که از دوبلورها برای این کار استفاده نکرد، چون صدای دوبلورها گویشها را زیباتر میکند. اما یادم میآید سر یک دیالوگ آقای فرهادی به من گفتند در این برداشت دیالوگت را مثل نابازیگرها گفتی، لحنت را به همین صورت حفظ کن. حتی از بازیگرها میخواستند که بازی هم نکنند چه برسد به صدای دوبلوری. یعنی صدای خودمان را میخواستند با یک مقدار خش.
چه شد که نشد؟: کار با ساموئل خاچیکیان نشد
با علی حاتمی نشد و با بهروز افخمی هم نشد!
اسماعیل جمشیدی: ...حاتمی بهشدت خوشش آمد و گفت: «همین!» یکی از برادران گفت لطفاً هرچه میخواهید بنویسید؛ بودجه، نویسندگان، زمان شروع که به نظرم بعد از امضای قرارداد باید بلافاصله کار شروع شود... فرصت مطالعهی یکماهه خواستم که قبول نکردند و پانزده روز را هر سه نفرمان پذیرفتیم. هفتهی بعد خبر بیماری علی حاتمی و مسافرت فوری او به لندن مطرح شد؛ بیماری لاعلاجی که مرا آشفته کرد و با تداوم آن و شیمیدرمانیها و بالاخره مرگ، آن پروژه هم نشد.
جشنوارهی کوچک من: بیمنطق
احمد طالبینژاد: کم نبودهاند فیلمسازانی که با نخستین ساختهشان به چنان موفقیتی دست یافتهاند و نامشان در ذهنها ثبت شده که برخی دیگر با چندین فیلم هم نتوانستهاند به آن حد و اندازه برسند. بهنام بهزادی با فیلم تحسینشدهی تنها دو بار زندگی میکنیم، از جملهی این سینماگران است. او با این فیلم انتظارها را از خودش بالا برد و حالا دیگر هرچه بسازد با آن فیلم قیاس میشود، چنان که در مورد برخی بزرگان تاریخ سینما هم این اتفاق افتاده. واقعیت این است که اورسن ولز هرگز فیلمی در حد و اندازهی همشهری کین نساخت و شاهین مالت هم هنوز بهترین اثر جان هیوستن قلمداد میشود...
در ستایش خود: مروری بر تلویزیون در آخرین ماه تابستان ۹۲
احسان ناظمبکایی: تلویزیون، شهریور را در حالی آغاز کرد که همچنان تحت تأثیر پخش زندهی جلسات رأی اعتماد دولت یازدهم از مجلس بود. این رسانه در آخرین روزهای مرداد، جلسات رأی اعتماد را فقط پخش کرده بود اما طوری در اولین روزهای شهریور، واکنش نشان میداد که انگار حاصل جلسات رأی اعتماد و حواشی آنها، پیروزی و دستاورد ویژهای برای رسانهی ملی است و اگر تلویزیون این جلسات را پخش نمیکرد، روحانی به چنین کابینهای دست نمییافت...
سینمای جهان | بهترین پیشنهاد (جوزپه تورناتوره): بر آستان یأس...
رضا کاظمی: شما را نمیدانم اما نویسندهی این نوشته که مثل قهرمان فیلم کازان برای جبران فقدانها و زخمهایش در زندگی سر بر آستان سینما گذاشته، در کلاف خاطرات تلنبارشدهی سینماییاش، باز هم وقتی سراغ معنای دروغین وصل را میگیرد، اول از همه به فیلمی از همین جناب تورناتورهی عزیز میرسد. هماوست که بیرحمانه، زایل شدن و به حقارت افتادن عشق را در وصل دوباره و بهراستی دیرهنگام سینما پارادیزو نشانمان داده. دیدار سالواتوره و محبوب در میانسالی، مرثیهای است بر معنای عشق؛ نه چون وصال در هنگامهی خودش مقدر نبوده بلکه اساساً چون وصال در هر هنگامهای مواجهه با واقعیت میانتهی معناست...
رئالیسم علیه فانتزی!
آرمین ابراهیمی: تورناتوره تصور کرده اگر ما را بازی بدهد در اصل ما را جای الدمن گذاشته و از این طریق حس رودست خوردن را به خود ما القا کرده. در حالی که این طور نیست. فاصلهای بین رفتار الدمن و منطق مخاطب وجود دارد که بین دو حوزهی فانتزی و رئالیسم به وجود میآید. تا وقتی بحث واقعیت نیست ما میتوانیم بپذیریم در جهان رؤیا (که قوانین مخصوص خودش را دارد) آدمی مثل الدمن عاشق زن ناشناسی مثل کلر شود، ولی وقتی قرار میشود این عاشق شدن را به عنوان نسخهای از واقعیت بپذیریم سؤالهایی برایمان به وجود میآید. همین سؤالها و چراها هستند که فیلم تورناتوره را از نفس میاندازند...
یاسمن آبی/ جاسمین غمگین (وودی آلن): سقوط شاهزاده خانمِ اسنوب
آرامه اعتمادی: یاسمن آبی به آن تعریفی که آلن در بیوگرافی خودش گفته بیشباهت نیست: «همهی تأسف من از خودم بابت این است که چرا شخص دیگری نیستم!» گرچه این حرف آلن را میتوان شوخی دیگری از زبان یکی از طنازترین سینماگران قرن دانست و به اسنوب بودن او تعبیرش نکرد، اما دربارهی جاسمین تردیدی نیست که در تمام این سالها تلاش کرده کس دیگری شود...
مرد یخی (آریل ورومن): دکتر جکیل و آقای هاید
مهرزاد دانش: مایکل شانن بازیگر اصلی مرد یخی، اگرچه بیش از دو دهه است فعالیت میکند و در فیلمهای معتبری هم بازی کرده، اما تازه چند سال است جایگاه درخور خود را به دست آورده و اکنون در مرد یخی با استفاده از لحن گرفته و بم صدایش و چهرهی سردی که بهدشواری عضلاتش برای نمایش عاطفه منبسط میشود و بهسرعت منقبض میشود تا عصبیتش را بنمایاند، به شکل حیرتانگیزی دوگانگی موقعیت مردی را بازتاب میدهد که نه خشونتهای ناشی از عقده راحتش کرد و نه مهرورزیهای برآمده از ناکامیهای گذشته رستگارش ساخت.
بامعرفتها (فیشر استیونس): کیمیایی با طعم مهرجویی!
علیرضا حسنخانی: رجوع هالیوود به ستارههایی مثل آل پاچینو و کریستوفر واکن و آلن آرکین در بامعرفتها یا آرنولد شوارتزنگر و فارست ویتاکر در آخرین سنگر (کیم جی-وون) نشان میدهد که این چهرهها همچنان قابلیت این را دارند که بار فیلمها را بر دوش بکشند. جدا از انتخاب هوشمندانهی فیلمنامه، میتوان فیلم را حاصل حضور گرم، گیرا و فعال بازیگرانش دانست.
رنج و گنج (مایکل بِی): گناهی به نام حماقت
هومن داودی: رنج و گنج از هر نظر غافلگیرکننده است. مایکل بی که طی دو دههی اخیر به کارگردانی نمادین در ساختن بلاکباسترها و فیلمهای تجاری معمولاً بیمایه تبدیل شده، حالا با فیلمی آمده که بنیانهایش درام، شخصیتپردازی، فضاسازی هویتمند و از همهی اینها مهمتر، «اندیشه» است. اینجا درست برعکس فیلمهای پیشین بی که سرشار از انفجار و جلوههای ویژهی بیش از اندازه بودند و ظاهری عظیم اما توخالی داشتند، با داستانی مواجهیم که سر فرصت و با طمأنینه شکل میگیرد...
کتاب وحوش (دنی کوته): طبیعت جاندار
رامین صادقخانجانی: دنی کوته، از مطرحترین فیلمسازان نسل جدید سینمای فرانسویزبان کانادا، در این فیلم ماقبل آخر خود از اینکه صرفاً بیانیهای سهلالوصول در مورد زندگی اندوهبار حیوانات در اسارت و محیطی آفریدهی دست انسان را تحویل تماشاگربدهد هشیارانه پرهیز کرده و در عوض به بهانهی ارائهی تصویری از مجموعهای که از تعامل انسان و حیوان پدید آمده، مخاطبش را به اندیشیدن به رابطهی بین این دو برمیانگیزد...
سونات ژاپنی: تلویزیون و تلفن همراه، دو وسیلهای که ژاپنیها
بدون آن نمیتوانند زندگی کنند
هوشنگ راستی: ژاپنیها به تلفن همراه «که-تای» میگویند که اصلاً معنی تلفن نمیدهد و در واقع به معنی قابلحمل است و به هر وسیلهی قابلحملی گفته میشود. حالا چرا به تلفن همراه که-تای میگویند؟ ژاپنیها در کوچک کردن و خلاصه کردن هر چیزی استادند و در دههی 1970 تلویزیونها را کوچک و قابلحمل کردند. ماشینها را کوچک کردند (با موتورهای کمتر از 1000 سیسی)، رادیو ضبطها را کوچک و قابلحمل کردند و به صورت «واکمن» درآوردند. «سیدی»ها را کوچک و تبدیل به «امدی» کردند و...
بدمن محبوب هند در آتش: پران (2013-1920)
التفات شکریآذر: در صد سال تاریخ سینمای هند، از دوران صامت تا امروز، شاید کمتر از انگشتان دست بودند بازیگرانی که توانستند نقش منفی را آن گونه بازی کنند که هندوها در خاطرهی جمعی خود داشتند. بسیاری از سوپراستارهای هندی کارشان را با نقش منفی شروع کردند. امیتاب بچن در زنجیر، دارمندرا در دو فرزند، آجای دوگان در تال و شاهرخ خان در فیلمهای اول و دومش بازیگر نقش منفی بودند. پران تنها بازیگر هندی است که سه دهه فقط نقش منفی بازی کرد. او یکی از پرقدرتترین بازیگران سینمای هند بود که جایزههای بسیاری بابت بازی در همین نقشها گرفت...
بازخوانی |شرلی کلارک و سینمای ناجورها: استادان زن سینما و سینمای زنان – 3
احسان خوشبخت: حالا در بخش سوم این مجموعه خواهیم دید که چهطور زبانی به شکلی تقریباً خالص از نو پدید آمده و در طول کارنامۀ فیلمساز تجربی و مستقل نیویورکی، شرلی کلارک، امکانات و محدودیتهای آن آزموده شده است. در این مقطع - که از کلاسیسیسم استودیویی به مدرنیسم دههی 1960 رسیدهایم – دیگر فقط مضمونهای زنانه اهمیتی ندارند، بلکه سینمای زنان میتواند دربارۀ هر موضوعی اظهار نظر کند و دنیا را از صافی نگاه ویژۀ خودش بگذارند...
مباحث تئوریک | ژانر: بودن یا نبودن، داشتن یا نداشتن
حمیدرضا مدقق: در میان این واژهها، «ژانر» بیتردید یکی از متناقضترین و پراختلافترین زمینههای مطالعاتی محسوب میشود تا آنجا که دانیل چندلر (1997) در این باره معتقد است: «طبقهبندی متنهای ژانری رویهای خنثی و عینی نیست. در حقیقت هیچ نقشهی بیچونوچرایی در مورد نظام ژانربندی در هیچ رسانهای وجود ندارد. در عوض اختلافنظرهای تئوریک قابلملاحظهای دربارهی تعریف هر ژانر خاص وجود دارد.» اما گشودگی تعریف ژانر، ابداً از اهمیت آن کم نمیکند، از این رو چندلر اضافه میکند که تولید متن بدون هیچ ارتباطی با ژانرهای تثبیتشده غیرممکن است...
جیمز باند خالص...: نگاهی به ترانۀ فیلم «اسکایفال»
نیما قهرمانی: ترانهی اسکایفال، تمام عناصری را که یک ترانهی جیمز باندی خوب باید داشته باشد (عناصری که در طول سالها شکل گرفتهاند) دارد: ملودی آوازی که از سویی آزاد و بیقیدوبند و جازگونه است و از سوی دیگر آکوردها و هارمونی بسیار پیشرفتۀ کار که با بهرهگیری از نتهای خاص گامهای «بیباپ و جاز»، نوعی فضای رازآمیز و در عین حال سرخوشانه و خلسهوار را به شنونده منتقل میکند، و البته با بهرهگیری از ارکستراسیونی که در آن سازهای بادی نقش بسیار پررنگی دارند...
در شرایط بازدارنده نمیتوان فیلم خوب ساخت؟
بهزاد عشقی: نقد فیلم و ادبیات سینمایی گونههای مختلفی دارد و یکی از آنها میتواند نقد جامعهشناسانه باشد. در چنین نقدی منتقدان با گزینش نگاهی تاریخی، بایدها و نبایدها و محدودیتها و شرایط ساخت یک اثر را نیز باید در نظر بگیرند. واقعیت هم این است که سیاستهای سینمایی موجود، بهخصوص در سالهای اخیر، از موانع مهم فیلمسازان ایرانی بوده است. به همین دلیل کمدیهای ارزان و فیلمهای پیشپاافتاده، جریان غالب سینمای ایران شده بود...
نقد فیلم | کلاس هنرپیشگی (علیرضا داودنژاد): بازی تلخ و شیرین با واقعیت
جواد طوسی: در کلاس هنرپیشگی، تداوم حس و نگاه تجربی داودنژاد را به شکل آشکارتری میبینیم. او در اینجا برای رسیدن به واقعگرایی مورد نظرش، مثل یک معلم پای تخته میرود و عنوانها و سرفصلهای روش علمی و اجراییاش را یک به یک مینویسد. شاگردان گوشبهفرمان این معلم باتجربه، اهل خانواده و بستگانش هستند. سرنخ داستانی در این روایت بازتولیدشده چیست؟ یک مادر مات و سکتهای که گویی در این دنیا نیست و خوب بلد است نقش بازی کند. شاگردان مستعد این کلاس جدا از معرفی خود رو به دوربین، هر کدام بخشی از فرهنگ و نشانههای عینی ناهنجاریهای دوران کنونی را یادآور میشوند...
مثنوی تصویرها
شاهین شجریکهن: حسی از بداهه بودن در همهی لحظههای کلاس هنرپیشگی جاری است، اما در واقع همهی اجزای فیلم با دقت صورتبندی و اجرا شدهاند. داودنژاد از عنصر حرکت با هوشمندی استفاده کرده و در طول فیلم همهی شخصیتها جز مادربزرگ در حال حرکت و جابهجایی هستند. حتی هنگام مشاجره هم همه در حال حرکتند و حرفهایشان را بدون آنکه بنشینند و تأملی کنند به دیگری میگویند. مثل مولکولهایی که با حرکت و جابهجایی احتمال برخوردشان هم بالا میرود، شخصیتهای فیلم هم آن قدر با هم اصطکاک پیدا میکنند که در نهایت کار به یک انفجار بزرگ میرسد...
گشوده شدن صحنه به سمت جهان: گفتوگو با علیرضا داودنژاد
(گفتوگو کننده: نیما عباسپور)، داودنژاد: این جور نبود که تمرینها کاملاً فیالبداهه باشند، من آنها را میچیدم. در عین حال که آنها تمرین میکردند، من همه چیز را میچیدم. مثلاً میگفتم شما الان اینجا هستی و عزیز اینجا ایستاده و زهرا دارد با او متنی را که من نوشتهام تمرین میکند، بقیه هم که توی آشپزخانه هستند، مادر ایستاده و به آنها نگاه میکند. این بچه شیطانی میکند و بعد تو غذا را میآوری و با اینها برخورد میکنی... میگفتم یک دوربین از اینها فیلم بگیرد و دوربین دیگر از آن یکیها... بعد میگفتم خب حالا دیگر تمرین کنید و آنها واقعاً تمرین میکردند. من موقعیت را ایجاد میکردم و آنها تمرینشان را انجام میدادند. مثل بداههنوازی در موسیقی ایرانی بود. بداههنوازی در موسیقی ما خیلی چیز عجیبی است. شما یک دستگاه را یاد میگیری، گوشههایش را یاد میگیری، بعد مینشینی با رعایت اصول و قواعدی هر چیزی که دلت میخواهد را میزنی و هر کسی که آن را میشنود میگوید این راست پنجگاه است، ماهور است، در این گوشه است... هم ویژگیهای مشترک دارد و هم امکان ابتکار عمل فردی درش محفوظ است.
پل چوبی (مهدی کرمپور): لمس پوست شیر
آرش خوشخو: پل چوبی داستانی امروزی و شخصیتهایی ملموس برای همهی ما دارد اما نه نگاه به تحسین خارجی دارد نه برای خنک شدن دل بخشی از مخاطبانش «اُوِر دُز» میکند و نه به باشگاه اخلاقمداران ثروتمند و متنفذ سینمای ایران نزدیک میشود. فیلم یک درام کلاسیک بر پسزمینهی اتفاقهای معاصر جامعهی ماست؛ فیلمی که تلاش میکند داستانش را درست و سالم پیش ببرد. با میزانسنهای حسابشده، حرکتهای موقرانهی دوربین، بازیگرهای زیبا و نماهای چشمنواز و موسیقی گوشنواز...
یک عاشقانهی آرام: نگاهی به موسیقی «پل چوبی»
سمیه قاضیزاده: نقش موسیقی درونی و استفاده از افکتهای صوتی هم در این فیلم دستکمی از موسیقی ندارد و در لحظاتی اتفاقاً خیلی هم تعیینکننده است. مثل وقتی که شیرین ایران را ترک میکند و امیر در حال تماشای مناظرههای انتخاباتی سال 88 در فرودگاه نشسته و چایش را هم میزند و هم زدنش را تند و تندتر میکند تا در صدای تیکآف هواپیما فید شود...
در گریز از متوسط بودن: گفتوگو با مهدی کرمپور، کارگردان «پل چوبی»
(گفتوگو کننده: شاهین شجریکهن)، کرمپور: از همان ابتدا تصمیم داشتم فیلمی در ژانر بسازم و به همین دلیل برایم مهم بود که به مختصات و الگوهای ژانر در تاریخ سینما وفادار باشم. در عاشقانههای بزرگی مثل بربادرفته، کازابلانکا و دکتر ژیواگو، در پسزمینۀ داستان عاشقانهی اصلی یک بستر سیاسی قدرتمند وجود دارد که سرنوشت شخصیتها و حتی عشقشان را تحت تأثیر قرار میدهد. در سال 83 که برای اولین بار میخواستیم این فیلمنامه را بسازیم فکر کردیم باید زمان را به دهۀ 1360 یا زمان انقلاب برگردانیم که آن رویکرد با تمایل ما که میخواستیم در مورد آدمهای روز فیلم بسازیم مغایرت داشت. پروژه متوقف ماند تا به سال 88 رسیدیم و حوادث آن سال باعث شد بتوانم بستری برای این داستان پیدا کنم. اما در آن زمان قضاوتها ناشی از فضایی سیاستزده و پر از سوءتفاهم بود و این مسأله دامن پل چوبی را هم گرفت. مثلاً در جشنواره به خاطر بعضی از سوءتفاهمها، برخی در سالن میلاد از همان دقیقۀ اول شروع به جوسازی کردند...
هیچ کجا هیچ کس (ابراهیم شیبانی): پشت دیوار تباهی
مصطفی جلالیفخر: یک فیلم کوچک و آبرومند که توانسته با ایدۀ شکست زمان، جذابیت پیگیری یک داستان ساده و خطی را بیشتر کند. درست مثل یک نثر معمولی که اگر اجزایش تقطیع شوند، میتواند به ساختار و تأثیر متفاوتی برسد و چه بسا به عنوان شعر پذیرفته شود؛ بهخصوص که چند ماجرای کوچک موازی و آدمهای پرشماری در قصه هستند و سازندهاش اصرار دارد نوع رابطۀ آنها با هم و با داستان و زمان روایت، مدام به شکل متقاطعی نشان داده شود. کاری که شبیه راه رفتن بر لبۀ تیغ است...
به بهانهی «هیچ کجا هیچ کس»: ستارهها در فیلمهای «غیربدنه»
محسن جعفریراد: غیر از فیلمهایی که مجال اکران عمومی پیدا کردند، آثاری هم هستند که با وجود حضور بازیگران معتبر و محبوب، نتوانستند رنگ پرده را ببیند و وارد شبکهی نمایش خانگی شدند؛ از جمله تریلر مینیمالیستی آفریقا (هومن سیدی) با حضور شهاب حسینی و جواد عزتی (که در اوج شهرت حاصل از بازیاش در قهوهی تلخ بود)، یا صندلی خالی (سامان استرکی) که اولین تجربهی رضا عطاران در نقشی جدی بود که حالا در فیلم دهلیز (بهروز شعیبی) به اوج رسیده است...
آبی آرام زندگی...: نگاهی دیگر به «دهلیز»
شاهین شجریکهن: کارگردان جوان در اولین تجربهی سینماییاش مسیری سرازیری را انتخاب کرده که یکراست به مقصدی مطلوب میرسد، اما عیب رانندگیاش این است که در طول مسیر هر دو پایش را روی ترمز گذاشته و اجازه نمیدهد فیلمش اوج بگیرد یا سرعتش از حد مشخص و متوسطی بیشتر شود.
معرفی کتاب | حفرههای شکلی و چالههای محتوایی:
بررسی تطبیقی «مکبث» و «سریر خون»
اصغر یوسفینژاد: عدهای معتقدند که اقتباس کوروساوا از نمایشنامهی مکبث بهترین یا دستکم یکی از بهترین اقتباسهای سینمایی از نمایشنامههای شکسپیر است. اما به هر حال تماشاگر فیلم سریر خون، در نهایت بینندهی فیلم بسیار خوب دیگری از کوروساوا است و این تجربه بهکلی با دیدن اثری از شکسپیر بر صحنهی تئاتر متفاوت است. البته اینکه برخی سریر خون را یکی از شکلهای منحصربهفرد اقتباس از آثار نمایشی میدانند درخور تأمل است...