دی 1391 - شماره 452
هرگز نمیرد آنکه... صدا و تصویرش ماندنیست!: فهیمه راستکار (1391-1311)
ابوالحسن تهامی: ... صدای فهیمه راستکار از ایتالیا با فیلمهای دوبلهشده در آن کشور میرسید. او به جای بسیاری از ستارگان نامدار سینما از جمله سوفیا لورن، آنا مانیانی، جون کرافورد، بتی دیویس و بسیاری دیگر بهفارسی سخن گفت. و سرانجام به ایران بازگشت (حدود سال 1339)، و دوبلهی نضجگرفتهی ایران مشتاق ورودش بود. در ماههای آغاز بازگشتش مرکز توجه همه بود. حرفها را همه او میزد و به پرسشهای مشتاقان در مورد زندگی در ایتالیا، صنعت فیلم ایتالیا و طرز دوبله در ایتالیا پاسخ میداد. فهیمه راستکار یکهسخنگو و بلبل اتاقهای انتظار استودیوها بود.
تلویزیون در آذر: یک مختارو صد تکرار
احسان ناظمبکایی: صداوسیما در حالی به شبهای طولانی آذر رسید که از آغاز ماه محرم، چند روزی میگذشت. با این حال به نظر میرسید تلویزیون، انتظار رویارویی با چنین پدیدهای را نداشته چون عملاً هیچ برنامهی تولیدی و اختصاصی با قابلیت ماندگاری در چنته نداشت و نهایت کارش، پخش زندهی مراسم عزاداری شهرستانها بود. تلویزیون، ده سال قبل با پخش سریال شب دهم (حسن فتحی) در نوروز 81 که با محرم همزمان شده بود آغاز خوبی در این مسیر داشت اما امسال با اینکه شنیده میشد سریالهایی مثل یلدا (حسن میرباقری) و یه تیکه زمین (مهدی کرمپور) پخش خواهد شد، این اتفاق نیفتاد و عملاً هیچ سریال مناسبتی در دههی اول محرم پخش نشد.
جشنوارهی کوچک من: از تحلیل فیلم متنفرم چون...
احمد طالبینژاد: بارها جوانان علاقهمند سینما پرسیدهاند که آیا در زمینهی آموزش نقد و تحلیل فیلم کتابی هست؟ پاسخ من همیشه این بوده که بله هست. زیاد هم هست ولی اگر فکر میکنید با خواندن این کتابها میتوانید راه و روش نقد و تحلیل را بیاموزید، سخت در اشتباهید و برعکس ممکن است سردرگم و از سینما بیزار شوید. بیجهت نیست که سوزان سونتاگ در مقالهی معروفش گفته که تحلیل و تفسیر، جذابیتهای اثر هنری و لذت بردن از آن را نابود میکند. من به دلیل حرفهام، اغلب این کتابهای نظری را خواندهام و اقرار میکنم چیزی از آنها نیاموختهام. در عوض، خواندن نقدهای منتقدان خوب و کتابهایی دربارهی سینماگران، بسیار برایم آموزنده بوده است.
نقد و بررسی فیلمهای خارجی - واقعیت (ماتئو گارونه): خوشخیال
فریدون شفقی: سالها بود که اثری جاندار و تکاندهنده با فرمی چنین تازه از سینمای ایتالیا ندیده بودم. البته ماتئو گارونه قبلاً با فیلم بهیادماندنی گومورا همه را شگفتزده کرده بود اما واقعیت، هم به لحاظ محتوای عمیق و هم ساختار خلاقانهاش، از گومورا نیز پیشی میگیرد. گومورا که چهار داستان در ناحیهای فقیرنشین در ناپل را دنبال میکند، تمرکزش بر دو جوان خلافکار و سادهلوح است که تصور میکنند پس از به دست آوردن چند سلاح بهراحتی میتوانند با ورود به دنیای تبهکاران بزرگ ناپلی حکومتی محلی برای خودشان برقرار کنند اما در انتها، مانند ماهیهای کوچک دریا، طعمهی کوسههای بزرگ میشوند. اما واقعیت همان مضمون سادهانگاری و خوشخیالی انسانها را، با پرهیز از فضای خشونتآمیز گومورا، در قالب یک کمدی تلخ انسانی دنبال میکند.
مسابقههای هانگر/ بازیهای گرسنگی (گری راس): اسطورههای اجتماعی
مهرزاد دانش: اگرچه ریشهی اصلی رمان مسابقههای هانگر/ بازیهای گرسنگی برگرفته از افسانهی یونانی تِزِئوس است ولی نویسندهی آن، سوزان کالینز، به شکل هوشمندانهای، این افسانه را بستری برای اقتباس از دو اثر ادبی مهم دیگر قرار داده که فضای کلی کار را به همین مناسبت از سپهر افسانههای اساطیری به سوی حوزههای اجتماعی سوق داده است: نخست ۱۹۸۴ جرج اوروِل که فضای آخرالزمانی پس از جنگش در ترسیم جهانی توتالیتر و تحت نظارت فراگیر، در اجزای مختلف رمان کالینز احساس میشود و دوم اسپارتاکوس هاوارد فاست که مایهی شورش گلادیاتوری که از کشتن همنوعانش پرهیز دارد و مناسبات ارباب/ بردگی را به چالش میکشد، به عنوان موتیف مفهومی اثر نمودی چشمگیر دارد.
«مسابقههای هانگر» و «بَتِل رویال»: تاوان جوانی
شهزاد رحمتی: در مسیر جستوجوی همیشگیام به دنبال فیلمهای خوب گونههای وحشت و علمیخیالی و از این قبیل، حدود یک ماه پیش فیلمی ژاپنی به اسم بتل رویال (کینجی فوکاساکو، 2000) را کشف کردم که از همان نخستین دقیقههای تماشایش بهشدت شگفتزده شدم و این شگفتی با هرچه پیشتر رفتن فیلم بیشتر شد. بخشی از این شگفتی بابت آن بود که چهطور تا حالا هیچ چیزی در مورد این فیلم دیدنی و قابلتأمل نمیدانستم ولی بخش بیشترش حاصل یافتن شباهـتهایی آشکار میان این فیلم و فیلم/ رمان مسابقههای هانگر بود.
ترسناک یا بمیر (باب بَدْوِی، مایکل امانوئل، ایگور مِگلیک): یک فیلم خیلی کماهمیت
رضا کاظمی: ترسناک یا بمیر؛ فیلمی کمبودجه و بیستاره که نه ادعای درک و ترسیم آخرالزمان را دارد و نه حتی قرار است حرف مهمی بزند. اصلاً تمام لطف قضیه در اینجاست: قرار است چند قصهی کودکانهی ترسناک بشنویم (و ببینیم). عجیب نیست که بستر روایت این قصهها و به تعبیری دیگر نقطهی پیوندشان در فضایی مثل سایتهای اشتراکگذاری ویدئو (چیزی شبیه یوتیوب) شکل بگیرد؛ رسانهی بهظاهر معصوم اما بهواقع مهیب این دوران.
تیرانوزوروس (پدی کانسیداین): هانا زنی شبیه راضیه
آرامه اعتمادی: هانای تیرانوزوروس نمونهای از هزاران شخصیت مؤنث سینمایی است که تا وقتی طبق روال و نظم معمول به زندگیشان ادامه میدهند از سوی جامعه پذیرفته میشوند ولی به محض اینکه پا را فراتر میگذارند جنگ آغاز میشود. جنگی که معمولاً یک قربانی محتوم دارد؛ زنی که با شکستن قواعد و قوانین رایج در جامعه و انفعالی که برای زن تعریف شده، محکوم به نابودی شده و شمارش معکوس برای از بین بردن او آغاز شده است.
م را به نشانهی مرگ بگیر (آلفرد هیچکاک)/ به مناسبت نمایش نسخهی سهبعدیاش در لندن: راهی که استاد نشان میدهد
کیومرث وجدانی: برای درک تأثیر دراماتیک م را به نشانهی مرگ بگیر به طور کامل، باید آن را در فُرمت سهبعدی دید، یعنی به همان شکلی که هیچکاک در ذهن داشت و تصور کرده بود. گرچه فیلمهای سهبعدی از دههی 1920 وجود داشتهاند (با سیستم آناگلیف، که با استفاده از رنگهای مکمل قرمز و سبز برای هر چشم، تصویر مجزایی ایجاد میکردند) اما تولد واقعی تصویر سهبعدی از اوایل دههی 1950 با پیدایش سیستم پولاروید شکل گرفت (با استفاده از نور پولاریزه برای ایجاد دو تصویر مجزا). در میان کسانی که در استفاده از این سیستم از بقیه پیشی گرفتند میتوان به برادران وارنر اشاره کرد در فیلم خانهی مومی و بعد از آن در چند فیلم سهبعدی دیگر مثل یورش در رودخانهی فِدِر، هوندو و همین م را به نشانهی مرگ بگیر.
حالا که رسید به پنجا...: همین جیمز باند گوشتتلخ خستهی پیزوری را دوست دارم
بهروز تورانی: از پنجاه سالی که رفت تقریباً 48 سالش با یک باند بیخاصیت فانتزی گذشت که میشد از پلاستیک یا چیز دیگری ساخته شده باشد. این یکی بعد از مدتها آدم بود. تنش زخم برداشت و غرورش با دلش شکست. انگار مجسمهای جان گرفته باشد. این از معدود دفعههایی است که باند را یک کارگردان واقعی ساخته. سام مندز داستان سادهای را با مهارت به شکلی گیرا و سرگرمکننده بیان کرد.
مباحث تئوریک: ملاحظاتی دربارهی پایانبندی و چند موضوع دیگر:
تا لحظهی مرگ کوزت و مایکل کورلئونه
رضا کاظمی: پایان معلق یا باز مفهوم بهشدت لگدمالشدهای است، نه از سوی تحلیلگران سینما بلکه از سوی فیلمنامهنویسان و فیلمسازانی که به شکلی شیادانه از بیپایانی و رها کردن قصه در خلأ برای پوشاندن کاستیهای کارشان کمک میگیرند. در همین مثالها رویکردهای بهشدت متفاوتی از پایان باز را دیدیم که ربطی به پایان باز مرسوم سالهای اخیر ندارند.
یاش چوپرا (2012-1932): معمار سینمای هند
التفات شکریآذر: یاش چوپرا بیشک موفقترین سینماگر هندی در مقام تهیهکننده و کارگردان بود و تقریباً همهی فیلمهایش از پرفروشترین فیلمهای سینمای هند بودهاند. او با کارگردانی و تهیهکنندگی بیش از پنجاه فیلم و مشاوره در دهها فیلم دیگر، نیم قرن حضور جدی و موفق در سینما داشت و باعث شد چهرهی دیگری از سینمای هند به دنیا و حتی خود هند نشان داده شود. میگفت: «فیلم باید پرفروش باشد. فیلم را برای مردم میسازم...
گزارش هفتمین جشنوارهی رم (ایتالیا): جشنوارهی پلهها
محسن بیگآقا: جشنوارهی رم جشنوارهی پلههاست. تا به حال در جشنوارهها، سینماهایی با این همه پله ندیده بودم. حیرتانگیزند. کلی پله بالا میروید، تازه میرسید به جایی که پله ها تقسیم میشوند و باز هم باید بالا بروید! اما وای به وقتی که چند دقیقه دیر برسید: به این همه پله، پلههای بالکن سینما هم اضافه میشود. نوش جان دیرآمدهها! آخر جشنواره به مسئول مطبوعات میگویم اگر پلهبرقی نگذارید، من دیگر به جشنوارهتان نمیآیم! آدم یاد پلههای فیلم بدنام میافتد که با تدوین موازی هیچکاک، مثال کلاسیک کش دادن زمان هستند و گویی هرگز تمام نمیشوند.
گزارش سیوچهارمین جشنوارهی سه قاره (نانت، فرانسه): «سه قاره» به کجا میرود؟
محمد حقیقت: من چند دوره به این جشنواره رفتم و هنوز کاتالوگهای کاغذکاهی و بدقوارهی آن را دارم که در یکی از این دورهها بزرگداشت ییلماز گونی فیلمساز فقید ترک برگزار و باعث شناساندن او به فرانسویها شد. در اولین دورهی جشنواره (1979) نخستین سؤالم از برادران ژالادو این بود که چرا عنوان سه قاره را انتخاب کردهاند. پاسخشان این بود: «کلمهی جهانسوم سبک و کمارزش است و کمی هم بار منفی دارد. به نظر ما فیلمهای درخشانی در این کشورها ساخته میشوند که شایستگی بسیار برای مطرح شدن دارند و باید کاری کرد که شانس به پرده آمدنشان در غرب بیشتر شود. این جشنواره باید بتواند پایگاه خوبی برای فیلمهای این کشورها در اروپا بشود.»
نقد فیلمهای ایرانی - من مادر هستم (فریدون جیرانی): دنیای پرهیاهوی مشرقیها
جواد طوسی: به لحاظ نگاه غالب مضمونگرا در حوزههای رسانهای و تریبونهای رسمی نسبت به آثار سینمایی و نمایشی، تمایل چندانی به بحث از این زاویه دربارهی من مادر هستم ندارم. اما اطلاق «ضداخلاقی» به این فیلم و متهم کردن سازندهاش به اشاعهی منکرات، نگارنده را - به عنوان کسی که بیش از سی سال در عرصهی قضا فعالیت داشته - ملزم به رفع شبهه از آن و تشریح نوع سمتگیری فیلمساز در مورد فرجام آدمهایش میکند.
مکالمهی دو تماشاگر
نیما عباسپور: نه، این یک رؤیا نیست! در روزهای سرد آذر، ماه آخر پاییز، سینماهای شهر شلوغ شده و بلیتهای سانسهای شب، کامل فروش رفتهاند. در روزهایی که همه جا حرف از قهر تماشاگر، درگیری مسئولان و تعطیلی سینما در میان است، من مادر هستم به سالنهای این روزهای خالیتر از همیشه، ماهیت واقعی شان را یادآوری کرده است. مهم این نیست که از فیلم نه به خاطر شایستگی بلکه بهواسطهی هیاهو و جنجالی که پیرامونش شکل گرفته استقبال شده، مهم این است که مردم پایتخت در روزهایی کدر که شهر بیش از پیش از آلودگی هوا رنج میبرد، به نیت دیدن فیلمی از خانههای خود بیرون آمدهاند.
سنگدلی تحملناپذیر
هومن داودی: اصلیترین مشکل من مادر هستم این است که چند قدم از زمانهاش عقب است. این کهنگی و درجا زدن در تاریخ را میشود در وجوه مختلف فیلم ردیابی کرد. تفکری که پشت ساخته شدن این فیلم است هنوز بر این باور است که نمایش صحنههایی چون خوردن مشروب یا روابط نامتعارف زن و مرد میتواند تماشاگران را به سینما بکشاند. البته این تفکر در سالهای دور و با فیلمهای دیگر جیرانی مثل قرمز، شام آخر و آب و آتش جواب داده بود و آن فیلمها با وجود همهی ویژگیهای مثبت و منفیشان حداقل واجد نوعی هنجارشکنی جریانساز بودند.
آلزایمر
مسعود پورمحمد: هر کس بهتر است زندگی خودش را بکند و فیلم خودش را بسازد. ریاکاری کلاً کار خوبی نیست. در همین فیلم هم میتوان به بازیهای قوی فیلم اشاره کرد که حاصل تسلط کارگردان و قدرت بازیگران است. قضیه جایی بههم میریزد که تناسب بین اندازهی پا و طول گلیم رعایت نمیشود.
انتقام سیمین از نادر
مازیار فکریارشاد: من مادر هستم همان ضعفهایی را دارد که آثار پیشین جیرانی داشت؛ شخصیتهای فیلمهایش، سطحیتر و تکبعدیتر از آنند که مینمایند. آدمهای سینمای جیرانی عمق ندارند و روابط متقابل این آدمها فاقد چفتوبست کافی است و گاه چرخشهای روایتی غیرمنتظره و خلاف قاعده در قصههایش، بیش از آنکه غافلگیرکننده باشد به قطع ارتباط ذهنی مخاطب با اثر میانجامد.
«من مادر هستم»، بدون موسیقی
سمیه قاضیزاده: درست است که هیچ قاعده و قانونی در سینما تغییرناپذیر نیست اما کجای دنیا فیلمی همچون من مادر هستم بدون موسیقی است؟ فیلمی با این حجم اتفاقها و صحنههای احساسی چرا باید موسیقی را از خود دریغ کند؟
بیخود و بیجهت (رضا کاهانی): لذتها و ذلتهای «باد در پوست دیگران» کردن
امیر پوریا: بیخود و بیجهت فیلمی دربارهی خوشبینیها، امیدوار ماندنها و شکیبایی ستودنی شما و ما و مردمان این دیار برای بهبود و رشد و پیشرفت است. و در جریان بازنمایی این امید به اصلاح امور، طبعاً پنهانکاریهایی را که برای باقی نگه داشتن امید در دل نزدیکترین عزیزان آدمی لازم است، روایت میکند... این یکی از مهمترین زمینههایی است که بیخود و بیجهت را به فیلمی «بنیادین» برای این دوران و این دنیا بدل میکند.
راه و بیراه
مسعود ثابتی: در صحبت از بیخود و بیجهت و فیلمهایی از این دست، باید به یاد داشت که با فرامتن و حاشیه در چنین فیلمهایی، نهفقط همچون «آثار» و پیامدهای اجتماعی، فرهنگی و سیاسی اثر، که باید به مثابه عنصری از عناصر مختلف خود فیلم و ساختار فرمی و روایی آن مواجه شد که از پیش، و با تعمد و دوراندیشی هرچهتمام در لایهها و وجوه مختلف آن جاسازی شده و با تار و پود اثر در هم آمیخته است.
سرخوشیهای غیرواقعی واقعیت
مصطفی جلالیفخر: بیخود و بیجهت یک تجربهی مخاطرهآمیز است؛ بدون اوجوفرود قصهای که چندان اهمیت داشته باشد، در مکانی کوچک و شلوغ و آدمهایی که خوشبختانه صبر نمیکنند تا دیگری حرفش و بازیاش تمام شود. بر لبهی باریکی که طنز و تلخی را توأمان دارد و البته زیر سایهی مداوم دلشوره؛ تا آخر.
ماجرای غمانگیز و باورنکردنی عوامل جذابیت در سینمای ایران و موانع سنگدلش
شاهپور عظیمی: چرا متولیان رسمی و غیررسمی سینمای ایران که دست بر قضا تعداد و انواعشان کم هم نیست هیچگاه موانع جذابیت در این سینما را بررسی نکردند؟ چرا هیچوقت همایشی با عنوان «موانع جذابیت سینمای ایران برای مخاطبان» برگزار نشد اما بسیاری در هر لباسی سعی کردند با ایجاد محدودیت برای ایجاد جاذبه در سینمای ایران به دافعهی آن کمک کنند؟ در این میان فقط دستاندرکاران دولتی سینما متهمان ردیف اول نیستند، بلکه در میان عوامل بخش خصوصی نیز باید به دنبال ایجادکنندگان موانع برای جذب مخاطبان گشت.
گفتوگو با رضا کاهانی کارگردان «بیخود و بیجهت»: جامعه به روایت فرد
آرامه اعتمادی: شما چهطور واقعیت جامعهتان را میبینید؟
کاهانی: همان طور که لحن فیلمهایم نشان میدهد و در اولین سؤالتان پرسیدید. یک جامعهی آشفته و گیج و بیهدف که هویتش را باخته است. این واقعیتیست که من میبینم و فیلمم هم باید نشاندهندهی همین واقعیت باشد. وگرنه شبیه نگاه دیگران میشود و دیگر فیلم من نیست. واقعیتش هم دیگر واقعی نیست، چون با واقعیتی که من شناختهام و لمس کردهام تفاوت دارد.
پذیرایی ساده (مانی حقیقی): چه هراسی دارد ظلمت روح
هوشنگ گلمکانی: پذیرایی ساده یک فیلم اجتماعی دربارهی ایران و ایرانی نیست؛ حتی اگر آدمها فارسی حرف بزنند و چند تایشان اسم ایرانی داشته باشند. این فیلمی دربارهی انسان و شیطان، دربارهی خیر و شر، دربارهی هزارتوی روح بشر و بهخصوص بخش سیاه و پلشت و چرکین آن است. و حالا میشود فهمید که در این برهوت انسانی چرا برخی آدمها در برابر گرفتن کیسههای پول بادآورده این قدر مقاومت میکنند، در حالی که با منطق واقعیت و جامعه، چنین مقاومتی بیمعناست.
در آن مهگون فضای خلوت افسانگی...
آرامه اعتمادی: پذیرایی ساده از آن فیلمهای عجیبوغریبی است که داستانی نامتعارف از یک دنیای متفاوت را روایت میکند؛ دنیایی که میتواند نمایانگر سکون و انزوا باشد و در عین حال پر از وهم است و خیالهای عجیب. فیلم ایدهی بکر و جذابی دارد و با ریتم مناسب و لحن گیرا، مخاطب را همراه میکند اما در ضمن عمیقاً این قابلیت را دارد که در دل موقعیتهای بهظاهر عادی و امروزی و اینجایی، ناگهان به فضایی افسان های گریز بزند و لرزهی وحشت به جان مخاطب بیندازد.
... و تلخی از همینجا آغاز میشود
پوریا ذوالفقاری: انگیزه و جهانبینی شخصیتهای قصه بر ما نامعلوم است. نمیتوانیم دنیا را از نگاه آنها ببینیم. فیلم جابهجا سرنخهایی به ما میدهد ولی درست زمانی که به یافتن شاهکلید داستان دل خوش کردهایم، ناامیدمان میکند. این نه حاصل شیطنت فیلمساز که نتیجهی شناخت او از عرصهایست که ما را به آن فرا میخواند. فیلم آشکارا حتی از معرفی نسبت شخصیتهای اصلی سر باز میزند، چه برسد به بیان انگیزهی آنها از توزیع پول بین مردم منطقهای دورافتاده.
صدا و موسیقی «پذیرایی ساده»: ساده اما باشکوه
نیما قهرمانی: رد پای تفکر عمیق و «درونی» خالقان اثر را بهوضوح مشاهده کرد. عصارهی این تفکر عمیق و در عین حال جنونآمیز، در موسیقی زیبا و شگفتانگیز اثر، که تنها در تیتراژ آغاز و پایانش شنیده میشود، کاملاً قابلدریافت است. این قطعهی خارقالعاده - که کار یک گروه موسیقی غربی است و ظاهراً به قصد کاربرد در فیلم هم ساخته نشده و بعداً توسط مانی حقیقی برای فیلم انتخابشده - تمام چیزهایی را که یک موسیقی مدرن خوب و «صحیح» باید داشته باشد، در خود نهفته دارد.
گفتوگوی کیومرث پوراحمد با مانی حقیقی: سیصد بشقاب یکشکل
پوراحمد: فیلمت بسیار مسحورکننده و جذاب است. اما این همه رذالت در شخصیتهای اصلی بهخصوص شخصیت مرد فیلم که خودت نقشش را بازی کردهای از کجا ناشی میشود؟
حقیقی: من نوشتن نسخهی اول فیلمنامه را چهار سال پیش شروع کردم. دوران خوشی نداشتم، عصبی و عصبانی بودم. مدتها به این طرح فکر کرده بودم ولی انگار این خشم و عصبانیت باعث شد که به صورت جدی به فکر ساختن این فیلم بیفتم. پذیرایی ساده نتیجهی مستقیم عصبیت و خشمی است که در خودم میدیدم. اما بهسرعت به این نتیجه رسیدم که برای ابراز این خشونت عمیق، لازم است ساختار کارم محکم باشد و کارگردانیام حسابشده.
مستند «علف»، سازندگانش و چگونگی ساخته شدنش: کوچ دشوار
امیرهوشنگ کاوسی: ...نخستین بار بود که من این مستند را در نسخهی صامت آن در کلاس درس «ایدک» میدیدم... بعدها، در اردیبهشت 1334 که «سینهکلوب ایران» تأسیس شد، نسخهی آن را از بخش مطبوعاتی ـ فرهنگی سفارت انگلیس گرفتم و برای اعضا به نمایش گذاشتم. این بار نسخهی صداگذاریشده بود با گفتاری از دانشمندِ مرحوم مجتبی مینوی و تا آنجا که در یاد دارم با موزیک همراهی «پرشین مارکت» (بازار ایران) ساختهی آهنگساز انگلیسی آلبرت ویلیام کِتِلبی که خود قطعهی ارکستر سنفونیکی است طولانی. «شهرزادِ» ریمسکی کورساکف و قطعاتی از موسورگسکی و بورُودین و گلینگا یعنی ساختهی چهار آهنگساز روس را به خاطر ندارم. چرا که 70 یا 80 دقیقه طول نمایش این مستند ظرفیت همراهی این همه آهنگ را نمیتوانست داشته باشد.
معرفی و نقد کتاب - از دور و نزدیک (آیدین آغداشلو): در جستوجوی هنر اصیل
اصغر یوسفینژاد: جدیدترین کتاب آیدین آغداشلو از نگاههای متفاوت قابلبررسی است. او قبل از هر چیز نقاش است و ردیابی نگاهش به سینما به عنوان نقاش میتواند محمل مناسبی برای مرور کتابش باشد. خود نویسنده هم به شکل طبیعی خوراک مناسبی را برای بررسی کتاب از این دیدگاه آماده کرده است. او در بررسی آثار اینگمار برگمان گاه ریشهی تصویرهای ناب او را در قابها و تابلوهای نقاشی جستوجو میکند و یا در بررسی فیلم مصایب مسیح، چون منشأ آن را نقاشی گرونه والد میداند...