اردیبهشت 1390 - شماره 425
رویدادها اکران نوروز در سایهی تحریم و آمارهای ناموثق: جنجال در فروشگاه
وقتی پس از خبرهای ضدونقیض بسیار، سرانجام نام فیلمهای جدایی نادر از سیمین و اخراجیها3 در فهرست قطعی اکران نوروز قرار گرفت، کمتر کسی گمان میکرد که اکران همزمان این دو فیلم به رویداد مناقشهبرانگیزی مبدل شود که عرصههای فرهنگی، اجتماعی، و حتی سیاسی را تحت تأثیر قرار دهد. دربارهی هر دو فیلم پیش از نمایش در جشنواره، شایعههای بسیاری به گوش میرسید. جدایی... از یک سو فیلمی بود که بعد از شاهکار دربارهی الی... ساخته شده بود و کنجکاوی زیادی برای دیدن و مقایسهی آن با فیلم قبلی فرهادی وجود داشت و از سوی دیگر ماجرای لغو پروانهی ساختش در میانههای فیلمبرداری هنوز در یاد دوستداران سینما پررنگ بود. اخراجیها3 هم دنبالهای بر پرفروشترین فیلم تاریخ سینمای ایران بود که مقامهای وزارت ارشاد سر صحنهاش رفته بودند و خبرهایی که از ارتباط مضمون آن با حوادث خرداد 88 به گوش میرسید به حساسیتها دربارهاش دامن میزد...
در گذشتگان مهری ودادیان (1389-1315: ودادیان و پرویز دوایی
تهماسب صلحجو: زندهیاد مهری ودادیان با ایفای نقش آهوخانم در فیلم شوهر آهوخانم (1347، داود ملاپور) ذوق و توانایی خود را نشان داد و در تجسم منش و رفتار یک زن سنتی ایرانی حضور چشمگیری داشت. البته او پیشتر در فیلمهای بیاهمیتی چون گنجینهی سلیمان (1345، عزیز رفیعی)، مأمور 0008 (1346، ابراهیم باقری)، آشیانهی خورشید (1346، سعید کامیار) و زنها و شوهرها (1346، نظام فاطمی) نیز در نقشهای فرعی ظاهر شده بود اما نقش آهوخانم برای کسانی که سینمای ایران را جدی و عمیق میخواستند، ارزش دیگری داشت، به طوری که پرویز دوایی در پی برگزاری نخستین جشنوارهی فیلمهای ایرانی در نوشتهای با امضای «پیام» داوران جشنواره را بابت اینکه مهری ودادیان را به عنوان یک بازیگر خوب فراموش کردهاند، سرزنش کرد و در مطلبی با عنوان «به مناسبت جشنواره و جوایز» چنین نوشت: «... و نیز مهری چه شد؟ زنی که بازی خیرهکنندهاش در نقش آهوخانم (از فیلم شوهر آهوخانم) آن چنان ساده و صمیمی و بیتکلف بود که به اوج هدف بازیگری میرسید؛ یعنی بازی با پرسناژ یکی میشد. مهری نقش آهو را بازی نمیکرد. مهری خود آهو بود و چه شد که حتی به نامی هم او را ننواختند. یعنی به خاطر اینکه پشتوانهی شهرت و گفتوگوهای مجلات دنبالش نبود؟»...
عباس امیری (1389-1329): آتش در زمستان
شاهین شجریکهن: عباس امیری بازیگر سینما، تلویزیون و تئاتر، روز هفتم اسفند در حال حرکت از رشت به طرف فومن، بر اثر واژگونی خودروی پیکان حامل او و برخورد این خودرو با یک درخت، در شصت سالگی جان باخت. او در این روزها مشغول بازی در تلهفیلم صبح به خیر سرکار بود. روایت حادثه از زبان تهیهکنندهی فیلم چنین است: «عباس امیری ساکن رشت بود و ما همراه گروه در فومن مستقر بودیم تا بتوانیم صحنههای فیلم را در نقاط مختلف فومن و اطراف تصویربرداری کنیم. ایشان اصرار داشت که پس از پایان کار به خانهاش برگردد؛ ما نیز برای رفاه حال ایشان سرویسی را در نظر گرفتیم تا هر روز پس از اتمام کار او را به محل زندگیاش در رشت ببرند. ساعت 8:30 در جادهی رشت ـ فومن به دلیل لغزندگی جاده بر اثر بارندگی، ماشین حامل ایشان تصادف کرد. اورژانس ایشان را به یکی از بیمارستانهای فومن منتقل کرد و احیای قلب صورت گرفت، اما ایشان بر اثر عارضهی قلبی فوت کردند.»...
رضا صفدری (1390-1342): بهار از دستهایمان پر زد و رفت
سعید کاشفی: سال 1374 که آهنگهای ناصر چشمآذر را ضبط میکردم، طبق معمول به دفترش رفتم. پرسیدم ماجرای این آهنگها چیست؟ گفت محمد صالحعلا برنامهای آماده کرده که دو روز دیگر از شبکهی یک پخش خواهد شد. بخشی از برنامه را نگاه کردم و پرسیدم مجری این برنامه کیست؟ گفت نیم ساعت دیگر به همراه محمد به دفتر ما میآید. او را تا بهحال ندیدهام، ولی به گمانم در رادیو کار میکند. وقتی صالحعلا و رضا صفدری آمدند در همان نخستین دیدار حس کردم که چه محجوب و محترم است. چشمانش مهربان بود و لبخندی صمیمانه بر لب داشت. نام آن برنامه تا هشت و نیم بود که بهانهی آشنایی ما با رضا صفدری شد. همان طور که پس از پخش برنامه، بهانهی آشنایی بسیاری از مردم با چهره و سبک خاص اجرای او شد. بعدها گاهی هنگام ساخت و آمادهسازی موسیقی و میکس آن با تصویرها، میآمد و در استودیو کنار ما مینشست. به کتاب و موسیقی و سینما علاقهمند بود و اطلاعات عمومی خوبی داشت. برنامهی تا هشت و نیم هر شب پخش میشد و در زمان خودش اتفاق تازهای در تلویزیون ایران بود. کارگردانی و متنهای دلنشین صالحعلا، موسیقی چشمآذر و صدای گرم و نگاه صمیمی صفدری حالوهوای جدیدی به تلویزیون عصاقورتدادهی دههی 70 داده بود و مخاطبان زیادی داشت. ...
محمد ورشوچی (1390-1304): مجسمهی ذکاوت
یاشار نورایی: چند سال پیش، در برنامهی نوروزی شبکهی جامجم که برای خارج از کشور پخش میشود، محمدعلی ورشوچی و عدهای دیگر از بهاصطلاح پیشکسوتان عرصهی هنر را در سفرهخانهای سنتی جمع کردند تا هر کدام دهنی بخوانند و پیام نوروزی برای غربتنشینان بفرستند. نمیدانم صحبت از کجا آغاز شد که مجری حرف را به ظهور استعدادهای جوان کشاند و همان لحظه تصویربردار که گویا با بیحوصلگی دوربینش را در میان جمع سالخوردگان میچرخاند روی صورت ورشوچی که در حال گوش دادن به حرفهای مجری بود مکث کرد؛ انگار که مجری در حال معرفی ورشوچی به عنوان استعدادی جوان است. طنز قضیه این بود که با بازخوانی کارنامهی ورشوچی، او در میانسالی عملاً استعداد تازهکشفشدهی تلویزیون و سینمای ایران در اواسط دههی پنجاه به حساب میآمد که به مدد حسن انتخاب تقوایی در نقش آسپیران غیاثآبادی سریال داییجان ناپلئون یکشبه به بازیگری شناختهشده تبدیل شد. قبل از آن هم تکوتوک نقشی در فیلمها بازی کرده بود، مثل نقش آن مستأجر افیونی در گوزنها. بعضی از بازیگرها این بخت را مییابند که با بازی در یک تیپ خاص بدرخشند و در همان تیپ باقی بمانند...
در تلویزیون نگاهی به برنامههای نوروز 90: طنزها و آدمها
پوریا ذوالفقاری: وقتی در ویژهبرنامهی تحویل سال شبکهی سوم امیر جعفری در پاسخ به احوالپرسی فرزاد حسنی از خانوادهاش، گفت که همسرش ریما رامینفر سر صحنهی سریال نوروزی سیروس مقدم است، بار دیگر مشکل اساسی بسیاری از سریالهای مناسبتی به یادمان آمد: شتابزدگی. یعنی همان ایرادی که باعث شده نوشتن نقد بر این مجموعهها سال به سال دشوارتر شود. حضور بازیگر سر صحنهی سریالی که قرار است پخش آن از فردا آغاز شود یعنی آماده نبودن قسمتهای بعدی آن مجموعه، آن هم نه در مرحلهی تدوین بلکه در مرحلهی تصویربرداری! ریشهیابی این مشکل راه به جایی نمیبرد، چون احتمالاً عوامل مجموعه در توضیح آغاز دیرهنگام سریال، به دیر رسیدن بودجه اشاره خواهند کرد و مدیران تلویزیون نیز از تأخیر در تصویب این بودجه یا طولانی شدن روند مراحل اداری و غیره سخن خواهند گفت....
موسیقی در فیلم و مجموعههای کودک: بهبه دوباره آمد فصل بهاری!
نیما قهرمانی: خش سری جدید مجموعۀ خاطرهانگیز و زیبای کلاهقرمزی، شاید دلپذیرترین بخش برنامههای نوروزی تلویزیون بود و دیدار دوباره با شخصیتهای آشنای کلاهقرمزی و پسرخاله و آقای مجری و نیز عروسکهای اضافهشده به برنامه - مثل کاراکتر پسرعمهزا که از برنامۀ عید دو سال پیش به مجموعه اضافه شده و شخصاً ارادت خاصی به این عروسک و صداپیشۀ بسیار هنرمندش محمدرضا هدایتی دارم - کماکان برای بسیاری از مردم، در همۀ ردههای سنی لذتبخش و شوقانگیز بود. اما با کمال تأسف، موسیقی استفادهشده در بخشهای مختلف این مجموعه، یکی از همان موسیقیهای مرسوم همیشگی فیلمها و سریالهای ویژۀ کودک و نوجوان، و گوش دادن به آن، یادآور یکی از معضلات عمیق و ریشهای موسیقی فیلم در ایران بود؛ معضلی به نام موسیقی در سینمای کودک...
«پایتخت» سریال محبوب نوروز 90: صفا و سادگی در برابر دوزوکلک
احمد امینی: مدتها بود که فرصتی برای دیدن تماموکمال هیچکدام از سریالهای تلویزیونی به دست نمیآمد. در واقع باید اعتراف کنم که سالهاست فقط سریالهای خودم را کامل تماشا کردهام؛ اما این را به حساب خودشیفتگی نگذارید. دلیل اصلی این پیگیری مجدانه فقط و فقط اطمینان از کیفیت آن چیزی است که قرار است به خانههای مردم ایران برود و نه لذت بردن از دستپخت خود! این نوروز، فرصت و انگیزهای پیدا شد تا یکی از سریالها را مرتب و منظم ببینم. منظورم سریال پایتخت است که با علاقه (به خاطر روانی و شیرینی کار) و انگیزهای که فرامتنی است (به خاطر آشنایی و نزدیکی خانوادگی با لهجهی مازندرانی!) بیشتر بخشهای آن را دنبال کردم. البته در قسمتهای دوم و سوم بود که من و خانوادهام این سریال را کشف کردیم. گذشته از روانی، مهارت و تسلط در کارگردانی (بهخصوص در بخشهایی مانند آنجا که پلیس همهی خانواده را پشت کامیون تقریباً حبس کرده) و حضور شخصیتهایی باورکردنی و دلنشین که بدون تظاهر و اصرار درس بیغلوغش بودن و صمیمیت به مخاطب میدهند، اما حضور و بازی محسن تنابنده در نقش نقی، استثنایی و فراموشنشدنی است....
گذر سربلند از پرتگاه کلیشهها
محسن سیف: موفقیت سریال پایتخت را میشود به چند اصل اساسی در ساختار محتوایی و عنصرهای روبنایی آن ربط داد. در این هر دو عامل شکلی و درونمایهای، ضعف و قوتهایی وجود دارد که سهم قوتهای ساختار و تکنیک نمایانتر است. نقطهضعفهای کوچکی به ساختمان کلی قصه تحمیل شده که محدودیت فرصت و زمانبندی دستوپاگیر از تولید به پخش، نقش بیچونوچرایی در سرهمبندی یکیدو فصل از مجموعه دارد. بهویژه بخشهای مربوط به حضور کارآگاهان پلیس در کامیون و فانتزی ردگیری دستهی قاچاقچیان بینالمللی مواد مخدر که از اساس وصلهی ناجوری در بافت کلی قصه و ماجراهاست. فصل مربوط به خانوادهی مرد فیلمنامهنویس و اپیزود آشنایی خانوادهی مهاجر با زن و شوهر جوان، اگرچه در راستای ماجراهای قصه است اما به نظر میرسد که هدف اصلی آن حضور یک چهرهی آشنا و مشهور در کلیت مجموعه است....
گفتوگو با سیروس مقدم: بهترین روزهای زندگی من
نیما حسنینسب: درست نقطهی مقابل جوانانی که با دوتا و نصفی فیلم کوتاه یا یک تلهفیلم به مدعیان جدی سینما و تلویزیون تبدیل میشوند، سیروس مقدم در 57 سالگی، با فهرست بلندی از سریال و فیلم و چندین رکورد دستنیافتنی در تولید و کارگردانی تلویزیون، با نهایت فروتنی و روحیهی نقدپذیری تحسینبرانگیزش پای این گفتوگوی عمری مفصل نشست، به همهی پرسشها جواب داد و انتقادها را با سعهی صدر شنید و متواضعانه گفت که ارتقای کیفیت چشمگیر کارهایش در این سالها حاصل دقت و توجه به همین نقد و نظرهاست. او که امروز بهترین و قابل اعتمادترین سریالساز همهی سالهای تلویزیون است، پس از دو تجربهی جذاب و تماشایی زیر هشت و پایتخت و در روزهای اوج حرفهاش، هنوز با شور و شوق کودکانهای از قصهگویی و ساختن و جلو رفتن حرف میزند؛ حرفهایی که خواندنش کلید بخشی از رازورمز موفقیت مثالزدنی اوست. با «آقای سریال» از هر دری حرف زدم تا از کنار هم گذاشتنشان هم ویژگیهای فن را از زبانش بشنوم و هم احتمالاً چگونگی فوت را! در نوروز 1390 که مجلس ختم همهی شگردهای تکراری جذب مخاطب با سریالهای غیرقابل تحمل و ضعیف برگزار شد، پایتخت پیشنهادی تازه، بدیع و تماشایی بود....
گفتوگو با محسن تنابنده: مثل یک بازیگوشی کودکانه...
محسن تنابنده (گفتوگو کننده: رضا کاظمی): سالهاست که مدام از مخاطب ایراد میگیریم که سطح سلیقهاش پایین است و کارهای نازل را دوست دارد. من خودم به کارهایی دعوت شدم که از نظر سروشکل و جایگاه هنری فیلمهای پست و بیارزشی بودند و وقتی با کارگردان بحث میکردم میگفت تماشاگر این را میخواهد. مهمترین چیز این است که خود ما ذائقهی تماشاگر را خراب کردهایم و باید انتقادمان را متوجه اهالی سینما و تلویزیون کنیم که دارند این روند را بیش از پیش جلو میبرند و واقعاً به فرهنگ جامعه ضربه زدهاند و حالا که سلیقهی مخاطب را مخدوش کردهاند دنبال برنامههای تحلیلی هستند که چهطور میشود ذائقهی مخاطب را عوض کرد. واقعاً مخاطب سریال پایتخت همان مخاطبی است که برای فیلمهای خوب صف میبندد. کسانی مثل رضا عطاران زمانی سروشکل نویی برای کارهای تلویزیونی به وجود آوردند که خیلی جذاب بود ولی دیگر این فرمول جواب نمیدهد و اگر هم قرار باشد کارهایی از این دست انجام شود خود عطاران به بهترین شکل میتواند آن را انجام دهد و نیازی نیست دیگران از او تقلید کنند. ما همهی این فضاهای تکراری را در نظر داشتیم و میخواستیم واقعاً کارمان متفاوت باشد....
سینمای خانگی تاراج: ایرج قادری علیه ایرج قادری
بهزاد عشقی: در صحنهای از فیلم عروسی خوبان، پوستر فیلم دیار عاشقان را از سردر یک سینما برمیداشتند و به جایش پوستر فیلم تاراج را نصب میکردند. در این صحنه، تاراج یک نماد در کنار عنوان نمادین دیار عاشقان بود. تاراج بار منفی داشت و از دیار عاشقان بوی عشق و مهرورزی میآمد. قهرمان فیلم دیار عاشقان بسیجی دلاوری بود که با لشکریان صدام میجنگید. قهرمانان تاراج با قاچاقچیانی مبارزه میکردند که از دیدگاه فیلم به کانونهای قدرت در رژیم شاه متصل بودند. در واقع هر دو گروه علیه شرارت میجنگیدند و حتی از ایثار جان در راه هدف خود دریغ نمیکردند. پس کدام ضدارزش جانشین کدام ارزش شده بود و تفاوت در چه بود؟ تفاوت فقط در یک نام بود. حسین کاربخش، سازندهی فیلم دیار عاشقان، فیلمسازی برآمده از دوران انقلاب بود اما ایرج قادری، سازندهی فیلم تاراج، فیلمسازی از دوران قبل از انقلاب بود. در واقع این نامها و زندگی شخصی فیلمسازان بود که مورد داوری قرار میگرفت...
صدای آشنا همه به جای جانی دپ: شکلات تلخ
نیروان غنیپور: دربارهی دوبلههای جانی دپ باید به این نکته اعتراف کرد که به دو دلیل نمیتوان در مورد ثابت ماندن یک صدا برایش با قاطعیت نظر داد: یکی جنس بازی و شکل متفاوت چهرهپردازی متفاوت دپ در هر فیلم که اغلب با مایهای فانتزی همراه بوده و کافی است برای نمونه به نقش ماندگاری چون جک اسپارو دقت کنیم که جانی دپ با الهام گرفتن از شخصیت کیت ریچاردز (گیتاریست گروه رولینگ استونز)، یا شخصیت کارتونی راسویی به نام پهپه لوپیو و از سویی نوع آرایش صورت باب دیلن با خط چشمهای مشکی در دههی هفتاد، شخصیت اسپارو را طراحی کرد که همین جزییات کار را برای شخصیتپردازی صدا توسط دوبلورهای تمام حرفهای هم سخت میکند و نکتهی دیگر دربارهی شیوهی کار دوبلورهایی است که به جای جانی دپ نقشگویی کرده و تمام توانشان را به کار گرفتهاند، گویی که با آگاهی میدانستند سوای بسیاری از کارهایشان به جای چه بازیگر خاص و محبوبی نقش میگویند و همین کار، انتخاب صدایی ثابت را خیلی مشکل میکند....
نگاهی به کتاب «چهگونه دوبله کنیم»: «هنر ایرانی»
شاپور عظیمی: شیفتههای کار حرفهای در رشتههای مختلف سینما، اغلب جوان هستند. بسیار طبیعی است که این میزان از علاقه به سینما برخی را وامیدارد که از این پتانسیل استفاده کنند. به شهادت پیامهای تبلیغاتی گوناگون در زمینهی آموزش سینما از طریق برگزاری کلاسها و انتشار کتابهای آموزشی، میتوان یقین داشت که تب شیفتگی به سینما به این زودی فروکش نخواهد کرد. جدا از بازیگری و کارگردانی و فیلمنامهنویسی و تدوین و گریم و سایر رشتههای مربوط به تولید فیلم، در سالهای اخیر شیفتگان دیگری نیز به خیل شیفتگان سینما افزوده شدهاند: دوستداران دوبله. در اینترنت برای خودشان تالارها به راه انداختهاند، از عشقشان به دوبله و دوبلورها حرف میزنند و حتی کار استادان قدیمی را نقد میکنند. در این میان برخی از آنها این را پنهان نمیکنند که مایلند روزی پای میز دوبله بنشینند و صدای خود را به بازیگران خارجی ببخشند. اخیراً کتابی از یکی از باسابقهترین مدیران دوبلاژ در این زمینه منتشر شده که شاید بتوان آن را برای این دسته، یک «کتاب راهنما» ارزیابی کرد که در واقع اولین و تنها کتاب آموزش موجود در این زمینه و متکی به حدود پنجاه سال تجربهی نویسنده است....
سینمای جهان هم اسکار و هم تمشک زرین،
سردتر از همیشه برگزار شدند: عصر یخبندان
حمیدرضا مدقق: هر قدر که تولید، اجرا و نویسندگی هشتادوسومین دورهی اسکار با انتقاد مواجه شد، در عوض کمتر کسی منتقد برگزیدگان نهایی آن بود و اغلب نویسندگان پایگاههای اینترنتی، برندگان را سزاوار جایزهشان میدانستند. اعضای آکادمی در این دوره، بر خلاف چند سال اخیر، آرای خود را به فیلمهای بیشتری دادند، به طوری که در نهایت سیزده فیلم در 24 رشته برگزیده شدند و هیچ فیلمی بیش از چهار جایزه نگرفت. سخنرانی پادشاه با دوازده نامزدی، چهار اسکار مهم را گرفت و تلقین با هشت نامزدی، چهار اسکار فنی را به دست آورد. در دنیایی بهتر (سوزانا بیر) اسکار بهترین فیلم غیرانگلیسیزبان را کسب کرد و با این حساب، حالا دانمارک با هشت بار نامزدی و کسب سه اسکار بهترتیب پس از کشورهای ایتالیا، فرانسه، اسپانیا، ژاپن، سوئد و شوروی، موفقترین کارنامه را در این رشته دارد....
آخرت (کلینت ایستوود): سونامی روایت و شخصیت
مهرزاد دانش: موضوع موقعیتهای پسامرگی در سینما سابقهی فراوانی دارد و در اغلب آنها نیز، دو صبغهی اصلی به چشم میخورد؛ یکی بهرهگیری در سینمای وحشت و دیگری ارائهی برداشتهای مذهبی و آیینی. کلینت ایستوود در فیلم تازهاش با اینکه از این موضوع استفاده کرده، اما قالبهای وحشت و مذهب را کنار گذاشته و سراغ نوعی جستوجو و مکاشفه رفته است. در این مکاشفه بیشتر در همین جهان مادی به سر میبریم و جز لحظاتی محدود و مبهم، دوربین هرگز قرار نیست آن سوی مرز زندگی را به تصویر بکشد. ایستوود صرفاً در پی پاسخ به این پرسش است که آیا اصلاً حیاتی ولو از جنس و با کیفیتی دیگر در موقعیت پس از مرگ وجود دارد یا نه، و کاری به جنبههای دیگر ماجرا نداشته است. شاید این روال در قیاس با نمونههای مشابه این موضوع در سینما، چندان ماورایی نباشد و جذابیتهای متداول این جور فضاها را ایجاد نکند؛ اما در عوض به باور انسانی نزدیکتر است و به عبارت دیگر از چشم بشر به آخرت مینگرد و خود را در جایگاه خدا و اشباح و فرشتگان و سایر موجودات و موقعیتهای تجریدی قرار نمیدهد.
روایتی بیواسطه از کنار فاجعه: زلزله و سونامی در ژاپن و سینمایش
هوشنگ راستی: بالاخره لرزش تمام شد. من و عیال با حیرت به هم نگاه میکردیم که یعنی زلزلهی بزرگ آمد ولی ما هنوز زندهایم. هنوز داشتیم خوشحالیمان را مزمزه میکردیم که بار دیگر لرزش شروع شد. این بار شدیدتر و طولانیتر. پس این یکی دیگر میخواهد کار را تمام کند! هر آن منتظر بودیم طبقههای بالا روی سرمان خراب شوند. کتابها و سیدیها و دیویدیها و ظرفهای بیشتری به کف اتاق ریختند. گفتم تا سقف پایین نیامده فرار کنیم. از خانه زدیم بیرون. دیدم تنها ما نیستیم و اکثر همسایهها با وحشت در محیط باز پارکینگ جمع شدهاند. آسانسورهای ساختمان از کار افتاده بود و همه از پلهها سرازیر بودند. همسایههایی که در طبقههای هشت و نه زندگی میکردند، گفتند که وسایل سنگینی مانند تلویزیون و یخچال هم سرنگون شدهاند. اما این ساختمان نُه طبقهی ما پس از این دو زمینلرزه حتی یک تکه گچ یا یک آجرش هم نیفتاده بود (هر چند که ساختمان آجری نیست!)...
نقد فیلم یکی از ما دو نفر (تهمینه میلانی): خیاط در کوزه
محسن بیگآقا: تهمینه میلانی گفته که مخاطب یکی از ما دو نفر جوانها هستند. و وقتی از جوانها میگوید، خواهرزادهاش السا فیروزآذر را هم طبعاً شامل میشود؛ همان دختربچهی فیلم کاکادو که فیلم به فیلم با خالهاش بزرگ شد تا رسید به دختر جوان عاشق فیلم یکی از ما دو نفر که حتی سرخوردگی را هم در آن تجربه میکند. بازی السا فیروزآذر در فیلمهای متعدد میلانی، تجربهی مشابه فرانسوا تروفو با ژانپیر لئو را بهیادمان میآورد که بهنوعی مجید مجیدی نیز با حسین عابدینی تکرارش کرد. اما این تجربه فقط به بازی کردن در فیلمها ختم نمیشود. یکی از ما دو نفر میآموزد که جوانان ما با اولین ابراز علاقهی جنس مخالف خود را نبازند و گمان نبرند این فرد تنها و آخرین کسی است که کلام عاشقانه را بر زبان آورده. بیاموزند که بعد از آن نیز عاشق و معشوق خواهند بود و به انتخاب درست خواهند رسید که الزاماً همان فرد اول نیست...
اخراجیها 3 (مسعود دهنمکی): نقض غرض
ناصر صفاریان: همه میدانیم دهنمکی یک فیلمساز ایدئولوژیک است و برای بیان دیدگاهش به سینما آمده. با این حال، حتی اگر این گونه هم نبود، او مثل هر کارگردان دیگری این حق – بدیهی – را داشت که حرف خودش را در فیلمش بزند. ولی وقتی به تماشای اخراجیها3 مینشینیم، با نقض غرض از سوی فیلمساز روبهرو میشویم. آن هم دو نقض غرض بزرگ. یکی پنبه کردن کلیت آنچه در دو فیلم قبلی و بهویژه فیلم اول رشته بود، و دیگری اولویت دادن جذب حداکثری مخاطب به حرف و نگاه فیلمساز.
سه درجه تب (حمیدرضا صلاحمند): «جادههای تنهایی دل»!
تهماسب صلحجو: دختر جوانی در آستانهی ازدواج پی میبرد که در نسخهی المثنای شناسنامهاش نام مردی ناشناس به عنوان شوهر او ثبت شده است و... فیلم سه درجه تب که نفهمیدم نامش چه ربطی به موضوعش دارد، با این پیشدرآمد غافلگیرکننده و کنجکاویبرانگیز، میتوانست یک کمدی انتقادی/ اجتماعی تماشایی باشد و کاستیهای دیوانسالاری اداری (بوروکراسی) را زیر ذرهبین بگذارد و بکاود و آشکار کند، اما این اتفاق نمیافتد. انگار اصل قضیه فراموش میشود. ماجرا مسیر دیگری پیش میگیرد... قهرمانهای داستان به سفر میروند و ما تماشاگران را همراه خود به تماشای دشت و دمن میبرند و بین راه هی مزه میریزند، تو سر هم میزنند، شکلک درمیآورند تا مایهی مسرت خاطرمان شوند و بخندانندمان، هرچند تلاش و تقلایشان در کار خنداندن راه به جایی نمیبرد، چون فیلم از جوهرهی کمدی به مقدار کافی بهرهمند نیست، فقط ادای کمدی درمیآورد.