دیماه 1389 - شماره 420
گزارش سیزدهمین جشنوارهی انیمیشن هیروشیما: سفرنامهی هیرو شیما
نورالدین زرینکلک: دههی 1980، ربع قرن پیش. در جشنوارهی آنسی (فرانسه) ناگهان ناوگان مورچههای ژاپنی همه جا را پر کردهاند. چپ میچرخی یک چشمبادامی است، راست میچرخی یک چشمبادامی دیگر. یقهات را میگیرند که آیا عضو آسیفا هستی؟ چه بگویی بله، چه بگویی نه، کارت ویزیت است که باریدن میگیرد. بله، جشنوارهی انیمیشن هیروشیما دارد بذرش را میپراکند.
جشنوارهی هیروشیما تنها مختص فیلمهای انیمیشن است و هر دو سال یک بار در روز هفتم اوت یعنی درست وسط تابستان شروع میشود. انتخاب چنین فصلی با چنین هوای داغ و شرجی، نه از کجسلیقگی پایهگذاران این جشنواره، که برای یادآوری قربانیان اولین انفجار بمب اتمی است که این شهر را از روی نقشهی جغرافیا پاک کرد؛ در ششم اوت 1945. بزرگترین فاجعهی بشری به دست بشر از پیش از عصر یخبندان تا امروز.
سیودومین جشنوارهی سه قاره، نانت (فرانسه): چرا «سهقاره» لبخند نمیزند؟
محمد حقیقت: اگر از خوانندگان وفادار ماهنامهی «فیلم» باشید، اگر علاقهمند به پیگیری خبرهای سینمای ایران در صحنهی بینالمللی باشید، اگر از دوستداران خبرهای خالهزنکی جشنوارهای باشید، حتماً گزارشهایم را دربارهی جشنوارهی سهقاره طی 25 سال اخیر دنبال کردهاید. و حتماً میدانید که این جشنواره چه نقش مهمی برای معرفی سینمای ما به غرب کرد و چهگونه دوندهی امیر نادری را به زمرد این واقعهی سینمایی در سال 1985 تبدیل کرد. در دوسه سال اخیر، جشنوارهی سه قاره دچار التهاب شده و بنیانگذارانش، برادران ژالادو، مجبور به بازنشستگی شدند. سال قبل مدیری جدید آمد و باعث شد جشنواره زیر قرض برود و آن را هم عوض کردند. امسال مدیر جدید دیگری را بر آن گماردند و مسئول اداری آن نیز عوض شد. فضای جشنواره حالوهوای دورههای پیشین را نداشت و لبخندی بر لب کسی فرود نیامد و از آن پرواز هم نکرد.
بیستوسومین جشنوارهی توکیو: شرِک زیر درخت بطری
هوشنگ راستی: در چندین و چند فیلم ایرانی پس از انقلاب به کارگران ایرانی که در دههی 1990 برای کار به ژاپن میآمدند اشاره شده بود که در بعضی از این فیلمها میگفتند کارشان جسدسوزی بوده و اگر موقع سوزاندن جسد، جمجمه با سروصدا میترکید که ژاپنیها انعام خوبی میدادند. نمیدانم آقایان فیلمنامهنویسها این اطلاعات غلط را از کجا کسب میکردند اما همهی اینها دروغ محض است. کسانی که این کارها را میکنند آدمهای بسیار حرفهای و آزمودهای هستند و همه هم ژاپنی هستند و به عنوان کارمند دایمی در خدمت این نوع شرکتها هستند. بهجرأت میتوانم بگویم که هیچوقت هیچ ایرانیای در استخدام این شرکتها نبوده و جمجمه هم نهتنها نمیترکد بلکه تنها قسمت بدن است که سالم باقی میماند.
بیستوهفتمین جشنوارهی فیلم کوتاه تهران: جشنوارهی چاق و پاشنههای آشیل
نیما عباسپور: بیستوهفتمین جشنوارهی فیلم کوتاه در سینما فلسطین و خانهی هنرمندان ایران برگزار شد و مانند سال گذشته فقط تکرار نمایش فیلمهای بخش بینالملل در خانهی هنرمندان بود. فیلمهای بخش مسابقه ملی نیز همچون چند سال اخیر تنها یک سانس به نمایش درآمدند. تصمیم شاهکاری که نمیدانم در چه سالی و توسط کدام نابغهای گرفته شد و متأسفانه باقی ماند و تبدیل شد به یک رسم غلط. از همه بدتر اینکه این امر به جشنوارههای دیگر نیز تسری پیدا کرد. این در حالی است که در سالهای پیش همهی فیلمها تکرار میشدند. در نتیجه فیلمساز نگونبختی که فیلمش ساعت 9:45 صبح نمایش داشت و تنها بینندهی فیلمش خود و چند رفیقش بودند (البته اگر رفاقتی وجود داشته باشد در این روزگار) میتوانست دلخوش به این باشد که فیلمش برای بینندهی بیشتری نیز به نمایش درخواهد آمد. متأسفانه تصمیمهایی غلط نظیر زیاد کردن بخشهای جنبی جشنواره به بهانهها و با عنوانهای مختلف که گاهی عجیب و بیربط بودند و در نتیجهی زیاد شدن تعداد فیلمها و چاق شدن جشنواره این ضربهی ناکارکننده را وارد آورد.
دیدهبان روز از نو؟
سعید قطبیزاده: حتی با وجود برگزاری مجمع عمومی روز یکشنبه 21 آذر، و ابقای اعضای ارشد هیأتمدیرهی قبلی، انتظار نمیرود که در روزهای پیش رو هم سینمای ایران روی آرامش ببیند. این جملهی مشهور جواد شمقدری که چند ماه قبل گفت: «کار ما با هیأتمدیرهی بعدی خانهی سینماست» معنای دوپهلو و جالبی داشت. تأکید این جمله، در آن زمان بیشتر از اینکه روی هیأتمدیرهی بعدی خانهی سینما باشد، روی هیأتمدیرهی آن زمان بود و میتوان آن را اینگونه دریافت که یعنی «کاری با هیأتمدیرهی فعلی نداریم و منتظر تغییر ترکیب هیأتمدیره در انتخابات آتی هستیم.».
گفتوگو با هانیه توسلی،بازیگر «عصر روز دهم»: شاید فردایی نباشد
هانیه توسلی (گفتوگو کننده: شهزاد رحمتی): خیلی بازیگری را دوست دارم، بهخصوص چون امکان تجربه کردن موقعیتهای مختلف را برایم فراهم میکند. در حالت عادی شاید من هیچوقت به فکر رفتن به عراق یا لبنان هم نمیافتادم. ولی بازی در عصر روز دهم امکان این تجربهی فوقالعاده را برایم فراهم کرد که تاسوعا و عاشورا را در کربلا بگذرانم و آن شرایط استثنایی و باورنکردنی را از نزدیک ببینم. خب، شغل من چنین امکانی را برایم فراهم کرد، وگرنه احتمالاً هرگز این موقعیت برایم پیش نمیآمد. به همین دلیل وقتی چنین کارهایی بهم پیشنهاد میشود بیشتر از آنکه بترسم یا نگران باشم هیجانزده و خوشحال میشوم از اینکه چنین موقعیت جذابی برایم ایجاد شده است. مثلاً همین الان اگر پروژهای پیشنهاد بشود که به فرض نصفش زیر آب بگذرد یا قرار باشد به قطب شمال برویم، گرچه طبعاً تجربهی دشواری خواهد بود، ولی شوق تجربه کردن موقعیتی تا این حد استثنایی و فوقالعاده کاملاً به آن نگرانی بابت سختی و خطرهای کار میچربد.
گفت وگو با میترا حجار، بازیگر «آناهیتا»: به خودم گفتم: این امضای توست...
میترا حجار (گفتوگو کننده: سعید قطبیزاده): مهمترین ویژگی سینمای هنری در ایران و اولین خصیصهی آن این است که یا به شما به عنوان بازیگر دستمزد نمیدهند و یا خیلی کم میدهند. من در فیلم زمستان است بازی کردم که در مرحلهی قرارداد، با رقمی به اندازهی نصف دستمزدم توافق کردم و هنوز هم بابت نصف آن نصفهدستمزد، طلبکارم! اگر بخواهیم به این موضوع از ابتدا بپردازیم، فکر میکنم که من قدمهای اولیهام را در سینما درست برداشتم. با احمد امینی کار کردم، بعدش رفتم در فیلم احمدرضا درویش بازی کردم، بعد با مرحوم رسول ملاقلیپور و بهرام بیضایی و... شاید باور نکنید که من به خاطر بازی در فیلم آقای بیضایی، به طرز بسیار ناجوانمردانهای تا امروز حتی یک ریال هم دستمزد نگرفتهام. همیشه بهشوخی میگویم بابت فیلمی حقم را خوردهاند که قصهاش دربارهی زنی است که حقش را خوردهاند! خُب در کنار اینها من حق نداشتم در چند فیلم تجاری هم بازی کنم؟ ضمن اینکه آن زمان اعتقاد داشتم که بازیگر باید در هر فیلمی که بازی میکند، هرچه از دستش برمیآید ارائه دهد.
نمایش خانگی نکتههایی از شبکهی نمایش خانگی به روایت اعداد
سعید رجبیفروتن: با گذشت نُه ماه از سال 1389، مبلغ کل خرید رایت فیلمهای سینمایی ایرانی توسط مؤسسههای ویدئو رسانه از مرز دوازده میلیارد تومان گذشت. این مبلغ به استناد قراردادهای تهیهکنندگان فیلمها با مدیران مؤسسات ویدئو رسانه استخراج شده است. معمولاًً مبالغ مورد توافق طی چند قسط به تهیهکننده پرداخت میشود و آخرین قسط پس از دریافت پروانهی نمایش قابل پرداخت است. در ماههای گذشته بعضی از مؤسسهها به دلیل کمبود نقدینگی با جلب نظر و موافقت تهیهکنندگان، تاریخ بعضی از چکهای صادره را تغییر دادهاند تا فرصت کافی برای تأمین وجه آنها بیابند. نکتهی حائز اهمیت آن است که سال گذشته کل مبلغ خرید رایت دوازده میلیارد و ششصد میلیون تومان بود که با احتساب ماههای باقیمانده از سال جاری، رشد بیست تا سی درصد برای خرید رایت نسبت به پارسال پیشبینی میشود.
سینمای جهان سرنوشت اغلب تلخ ستارههای کودک هالیوود
آسمان هالیوود همواره پر از ستارههای کودکی بوده که خیلی زود غروب کردهاند. امکان دارد خیلیها از خودشان بپرسند پس از اینکه فردی در کودکی یا نوجوانی به چنین موفقیتی میرسد چه اتفاقهایی برایش میافتد و زندگی او وارد چه مرحلهای میشود. هالیوود برای ستارگان کمسنوسال خود الگوی امتحانپسدادهای دارد که با جنجال به پا کردن و خبرساز بودن، داشتن یک زندگی شلوغ، حضور در مهمانیهای مختلف، کلوبهای شبانه، هجوم طراحان لباس، مواد مخدر و الکل همراه است. لینزی لوهان که به خاطر مصرف مواد مخدر و الکل مدتی را در زندان گذرانده هنوز هم نمیتواند نقش مناسبی برای خودش پیدا کند. او آخرین قربانی سندروم معروف به «جوان و مشهور» لقب گرفته است.
سه مفهوم غالب در فیلمهای «میهنپرستانهی» آمریکایی: ایثار فردی، کُنش جمعی
حسین جوانی: احساس تعهد نسبت به مفهومی جمعی که باید از طریق ایثار و ازخودگذشتگی حفظ شود، توجه به مذهب به عنوان عامل وحدتساز، و تأکید بر تحکیم نهاد خانواده. هر سه مفهوم، حتی به شکل کمرنگش از مفاهیم اصلی فیلمهای میهنپرستانهی آمریکایی است. در گونهای خاص از این نوع فیلمها که بیشتر در زمان جنگ (هایی که آمریکا در سرتاسر دنیا راه میاندازد) ساخته میشوند، جنگ عامل اصلی بروز و توجه بیدغدغه به سه عامل یادشده است. ناگفته پیداست که در تقسیمبندی سنتی آمریکا به دموکراتها و جمهوریخواهان، این جمهوریخواهان هستند که حامیان مالی تولید این فیلمها هستند. در مقابل دموکراتها متخصص تولید فیلمهای ضدجنگ در هر دوره هستند.
چهگونه قرار است قصهی فیلمهای جیمز باند به آخر برسد؟: وداع با آقای باند
ترجمهی پرویز نوری: هیچ حادثهای در سینما مثل فیلمهای جیمز باند نشد. فیلمهایی که مثل الماس برق میزنند و چشم را خیره میکنند حتی اگر یکی هم کدر شود. مثلاً گلدفینگر را در نظر بگیرید. چیزی کموکسر ندارد و دیدنش مانند این است که داریم به قطعهای از موسیقی بیتلز گوش میدهیم. سایمن ویندر نویسنده و پژوهشگر در کتابی دربارهی باند موسوم به «مردی که انگلستان را نجات داد» نوشته است: «شباهت بین باند و بیتلز تکاندهنده است. هر دو کار خود را در یک زمان آغاز کردهاند - سال 1962 - و هر دو یک نوع موج خاص در فرهنگ عامه به وجود آوردهاند. تفاوت آنها البته این است که گروه بیتلز از هم پاشید در حالی که فیلمهای جیمز باند تا کنون ادامه پیدا کردهاند». این فهرست 22 فیلم مأمور 007 به ترتیب اهمیتشان است.
بازخوانیها درسهایی از آثار تلویزیونی اورسن ولز
احسان خوشبخت: یکی از بزرگترین ایرادهای وارد به انتقادهای مد روزی که هر چند وقت یکی از جایی علیه اورسن ولز صادر میکند بیتوجهی محض منتقدان به دامنهی وسیع کارهای هنری ولز است.1 خیلیها این اشتباه مهلک را مرتکب میشوند و ولز را فقط از دریچهی همشهری کین میبینند و جالب اینکه بیشتر آدمهای این دسته، هدف ابتداییشان زیر سؤال بردن کین در مقیاسهای متفاوت است، اما اتکای بیشازحدشان به این فیلم به نوعی نقض غرض است، یعنی «بله قبول داریم که فیلم هیولاواری است و مباحثات دربارۀ آن پایانی ندارد.»
اما در مطبوعات سینمایی، جای نگاه دقیقتر به آثار غیرسینمایی ولز، آثاری که در ظهور پدیدهی ولز نقشی مهم دارند، مثل آثار رادیویی – در حالی که متأسفانه به کارهای تئاتری او دسترسی وجود ندارد - که زبان روایی گیرای او ابتدا در آنها ظاهر شده و یا آثار تلویزیونی ولز که شیوههای بیانی تازهای را آزمودهاند هنوز خالی است، اگرچه کتابهای نهچندان مشهوری دربارهی فیلمهای تلویزیونی و کارهای رادیویی و تئاتری ولز وجود دارد.
درگذشتگان ماریو مونیچلی: سلطان کمدی ایتالیایی
بهروز دانشفر: یکی از برجستهترین فیلمنامهنویسان و کارگردانان سینمای پس از جنگ جهانی دوم ایتالیا و از استادان کمدی به سبک ایتالیایی (Comedia all Italiana) بود و دوران فعالیت هنریاش دیرپا. هفت دهه کار سینمایی و تنها وقفهای چندساله در دوران جنگ جهانی دوم (که فقط فیلمنامه نوشت) و ساختن بیش شصت فیلم سینمایی و مستند و نگارش بیش از صد فیلمنامه چه بهتنهایی یا به سنت سینمای ایتالیا با همکاری دیگران، کارنامهی هنریاش را در سینمای کشورش کمنظیر ساخته است. مونیچلی نخستین فیلم کوتاهش را در 1934 با همکاری دوستش آلبرتو موندادوری ساخت و با فیلم صامت بچههای خیابان پال (1935) بر اساس داستان به همین نام به کارش ادامه داد که در جشنوارهی ونیز جایزه گرفت. نخستین فیلم بلند او باران تابستان (1937) نام دارد. در سالهای 42- 1939 بیش از چهل فیلمنامه نوشت و دستیار کارگردان بود. با این حال او به صورت رسمی با فیلم توتو دنبال خانه میگردد (1949) با همکاری استنو پا به سینمای تجاری ایتالیا گذاشت. از همان ابتدای کار سبک سینمایی مونیچلی جلب توجه کرد. این دو هشت فیلم موفق در چهار سال از جمله پلیسها و دزدها (1952) را ساختند. از سال 1953 مونیچلی بهتنهایی شروع به کارگردانی کرد در حالی که نقش نویسندهی فیلمنامه را همچنان به عهده داشت.
نقد فیلم عصر روز دهم (مجتبی راعی): احساسات، برونمتن و درونمتن
مهرزاد دانش: عصر روز دهم میتوانست به عنوان یک ملودرام جنگی خوب مطرح شود و حتی تنه به نمونههای موفق این جریان (مثل کیمیای احمدرضا درویش) بزند، اما متأسفانه چند عامل باعث شده این اتفاق نیفتد و در حد یک فیلم متوسط باقی بماند. اول آنکه فیلم، روند متمرکز و منسجمی را در روایتش تعقیب نمیکند و چندین خردهروایت و خردهموقعیت در بطن کار ایجاد شده که چون فرصت پیش نیامده تا به همهی آنها به نحوی شایسته و بایسته پرداخته شود، ناگزیر موازنه در ضرباهنگ موقعیتها و معادلههای شخصیتی شکل نگرفته است. به عنوان مثال، فیلم روی نواحی مختلف کشور عراق تأکیدهایی بارز دارد؛ از فلان میدان در فلان شهر گرفته تا قبرستان و مکانهای زیارتی و حتی اشاره به موضوع کابلهای برق و غیره. در برخی از یادداشتها از این تنوع لوکیشنهای جدید البته به عنوان امتیاز یاد شده و نگارنده نیز جذابیت ظاهری برخی از این نماها و نمودها را تأیید میکند، اما مشکل اینجاست که اغلب این مکانها جایگاهی دراماتیک در داستان پیدا نمیکنند.
آناهیتا (عزیزالله حمیدنژاد) : رمز گشایی یک راز
محمد جعفری: پاشنهی آشیل تنی چند از فیلمسازان گزیدهکار ما، از جمله حمیدنژاد، طی بیست سال گذشته فیلمنامه بوده است. هرچند شخصیتهای فیلمهای حمیدنژاد اغلب دستیافتنیاند، موضوع فیلمهایش تا اندازهای صمیمی است و آرمان قهرمانانش شفاف و بیغلوغش است، اما آنچه بسیاری از لحظهها و موقعیتهای ناب فیلمهای او را تلف کرده، نشانیهای اشتباهی است که به آدمهای فیلمش میدهد و در نتیجه آنها را به مقصد آرمانیشان نمیرساند. خط سرراست فیلمنامههای او گواهی بر سلامت فکر و دیدگاه فیلمسازی متفاوت دارد که اگر مانند دیگر همتایانش مثل باشهآهنگر و میرکریمی، پی به این نقص در اندام سینمای خود میبُرد، با مدد گرفتن از یک مشاور خوشقریحه به اسم فیلمنامهنویس، سینمای خود را ارتقا میداد.
آدمکش (رضا کریمی): انگشتنگاری از یک روح پریشان!
محسن سیف: دمکش بر خلاف همهی پیشفرضهای اولیه که از عنوان و برخی نشانههای پراکنده در شمایل کلی اثر به ذهن میرسد یک جنایی/ پلیسی/ معمایی نیست. زیرمجموعهای از این گونهی سینمایی است که نهتنها در ایران بلکه در گسترهی متنوع از تجربههای جهانی فیلمسازی هم یک زیرگونهی پیچیده و دشوار است. بنابراین صرفنظر از همهی ضعف و قوتهای احتمالی، جسارت سازندگان و سرمایهگذاران اثر برای ورود به این حوزهی دشوار و کمتر تجربهشدهی سینمایی قابل تحسین است؛ بهویژه در فضا و شرایطی که عمدهی فعالیت بخش خصوصی تولید فیلم در ایران صرف موجسواری بر جریانهای امتحانپسداده و تکرار و تقلید قالبهای از پیش تضمینشده میشود.
دیگری (مهدی رحمانی): ... و دیگر هیچ
آنتونیا شرکا: بخشی از جذابیت فیلم در همین صداقت و سادگی پیامش است. حتی نمادهای معنادار فیلم - لباس سوغاتی معصومه که بین رضا و ابراهیم دست به دست میشود تا سرانجام تأییدی شود بر پذیرش ابراهیم از سوی رضا، جامدادی گرانقیمتی که سرانجام رضا برای دختر ابراهیم سوغاتی میخرد تا هدیهی ابراهیم به مادرش را جبران کرده باشد، وانتی که عامل دعواست کما اینکه در نبودش نظام جدیدی در روابط بین آدمهای فیلم برقرار میشود و... - فاقد پیچیدگی و زحمت زیاد برای رمزگشایی هستند تا جایی که سازندگان از آنها سربلند بیرون میآیند بیآنکه نیازی به توضیح کلامیشان باشد. و این روش نمادپردازی نیز بسیار مردانه و سرراست و البته دور از پیچیدگیهای زنانۀ خاص فیلمهای زنمحور جلوه میکند که این نیز در خور ستایش است چون درک آن را برای مخاطب آسان میسازد .عنوان فیلم هم در حد خود روشنگر است: هرکس در فیلم یک» دیگری» دارد که حضورش میتواند او را سعادتمند کند یا - چه میدانیم - به بدبختی بکشاند.
موسیقی فیلم نگاهی به «قهوۀ تلخ»: قهوه، چای، نسکافه، کاپوچینو و....
نیما قهرمانی: هران مدیری در قهوۀ تلخ، مثل سریال قبلیاش - مرد دوهزار چهره - از موسیقی انتخابی استفاده کرده و جدا از ترانۀ تیتراژ آغازین و نیز قطعههای بسیار کوتاهی که عموماً برای توضیح صحنه و کمک به درک موقعیتها و شوخیها شنیده میشوند، سایر قطعههای بهکارگرفتهشده، از میان انواع قطعات موسیقی، در سبکهای گوناگون و ساختۀ آهنگسازان مختلف - مشهور و گمنام - انتخاب شدهاند. هرچند که این، به هر حال اتفاق خجستهای است و مدیری، با پذیرفتن پیامدهای احتمالی استفاده نکردن از موسیقی اریژینال، صدادهی تازه و متفاوتی را در اثرش ایجاد کرده، اما به نظر میرسد که دلیل اصلی این امر، همان پدیده یا «عارضه»ای باشد که سریالهای سالهای اخیر او دچارش شدهاند: تمایل شدید به خلق آثار «فاخر» و عظیم، در همۀ اجزا و جوانب کار، از حضور بازیگران پرشمار و معروف گرفته تا طراحی صحنه و لباس پرزحمت و پرخرج و حجم بالای هنروران و... در چنین شرایطی، طبیعی است که با شرایط فقیرانه و محدود ضبط و اجرای موسیقی در کشور ما، خلق یک موسیقی به قدر کافی عظیم و فاخر، اگر هم غیرممکن نباشد، بهشدت پرزحمت و هزینهبر است و اصولاً با معیارهای تولید یک سریال طنز تلویزیونی جور درنمیآید.
بیست سال پیش در همین ماه: نگاهی به صدمین شماره (دی 1369) ماهنامهی «فیلم»
مسعود پورمحمد: نه. یادش نیست. قطعاً یادش نیست. اگر هم بگوید یادش است، برای رعایت ادب است. چهطور میتواند یادش باشد، آن هم بعد از بیست سال که نگارندهی این سطور (و سطرهای بعدی) آن زمان چه پیشنهادی داد و او قبول نکرد: «کاش از این به بعد هر ماه فقط شمارهی 100 در بیاوریم!» آن زمان به من خندید. سالها بعد فهمیدم که حتی شمارهی 200 هم مثل شمارهی 100 نمیشود. باز سالهای بعدش فهمیدم حتی شمارهی 300 یا 400 هم مثل شمارهی 100 نمیشود. فقط کار مجلهی «فیلم» نیست، این را در یک جای دیگر نیز تجربه کردم. آنجا هم شمارهی صد چیز دیگری بود. البته به نسبت خودش. وگرنه در برابر شمارهی 100 ماهنامهی «فیلم» هیچ شمارهای از هیچ مجلهای گیرایی ندارد. مرور شمارهای چنین یگانه باید با مرور بقیهی شمارهها نیز فرق داشته باشد. همه هستند. از جوان و پیر. باتجربه و تازهرسیده (اما رسیده). فکر میکنم فقط مرور نامها و عنوانهای مطالب یک حالی به آدم میدهد که بشود این بار این روش را برای مرور 100 برگزینم. با مختصری دربارهی هر یک. کاش جا بشود همهشان در یک قوطی به این تنگی. 100 جادویی ماهنامهی «فیلم» از این مطالب و عناوین و آدمها تشکیل شده بود: ...