آبان 1389 - شماره 417
رویدادها امیر نادری در توکیو «کات» میدهد:
سنگی در دریاچهی ساکت و بیتحرک سینمای ژاپن
در میان خیل فیلمهای سرگرمکنندهی سینمای ژاپن، امیر نادری با پرتاب سنگی در دریاچهی خاموش و بیتحرک این سینما، موجی ایجاد میکند. فیلمبرداری کات، فیلم جدید امیر نادری که اولین فیلم او در ژاپن است، از ماه اوت شروع شد و اواخر سپتامبر به پایان رسید. هیدِتوشی نیشیجیمای 39 ساله و تاکاکو توکیوا، بازیگر زن 38 سالهی ژاپنی که برای اولین بار موهای بلندش را کوتاه کرده و با ظاهر تازهای دراین فیلم ظاهر میشود، عهدهدار نقشهای اصلی فیلم هستند. داستان فیلم دربارهی کارگردانی است به نام شوجی که دلش نمیخواهد فیلمهای بازاری بسازد و هدفش ساختن فیلمهای هنری است. او با قرض کردن پول از برادرش سه فیلم ساخته که هیچکدام به نمایش درنیامدهاند. برادرش که این پولها را از افراد یاکوزا (مافیای ژاپن) قرض کرده نمیتواند قرضش را بپردازد و کشته میشود...
دیدهبان 64 پروانهی ساخت در شش ماه: «این فیلمارو کجا نشون میدن؟»
اصغر نعیمی: سینماگران ایرانی طی این سالها به حیرتزده شدن عادت کردهاند. بنابراین سال گذشته زمانی که مسئولان امور سینمایی اعلام کردند قصد دارند رقم تولیدات سینمای ایران را از شصتهفتاد فیلم به عدد سیصد فیلم در سال برسانند، کمتر کسی تعجب کرد. برای دستاندرکاران سینمای ایران دیگر عادی شده که هر مدیر و مسئولی بهخصوص در ماههای ابتدای مسئولیتش از این حرفها بزند و مدعی اجرای طرحهایی شود که در ظاهر گوشنواز ولی بدون کارشناسی لازم اعلام شده و چون عملی نیستند، پس از مدتی که اوضاع خودمانی شد، فراموش میشوند و کسی هم به فکر پیگیریشان نمیافتد. در این مورد هم همه مطمئن بودند مسئولان جدید سینما، بهزودی خواهند فهمید بر سر اکران همین شصتهفتاد فیلم در سال چنان دعوا و گرفتوگیری برپاست که فقط کافی است تهیهکنندهای بتواند فیلمهایش را اکران کند تا پروندهای قطور از انواع جرایم غیرفرهنگی به اضافهی عضویت در مافیا برایش فراهم شود و دیگر هیچکس چشم دیدنش را نداشته باشد.
صدای آشنا دربارهی دوبلهی «انگیزهی مضاعف»: زبانزد...
شاپور عظیمی: این پرسش چنان بدیهی است که شاید کمتر کسی اصلاً به آن فکر کند که چرا یک فیلم را به فارسی دوبله میکنیم؟ همین بغل گوش خودمان سالهاست کشورهای عربی (بجز در مواردی بسیار استثنایی) هیچ فیلمی را دوبله نمیکنند و آنها را با زیرنویس عربی نشان میدهند. آیا این روش نمایش فیلم بهتر نیست؟ بهخصوص که در این موارد نوار صوتی فیلم یا سریال و موسیقی آن حفظ میشود. آیا ما فارسیزبانها به دوبله عادت کردهایم؟ در این صورت چرا در بازار غیررسمی فیلمهایی با کیفیتهای مختلفی زیرنویس فارسی میشوند و علاقهمندان خود را نیز دارند؟ با این همه، فیلمهای دوبله (و اخیراً سریالهای خارجی) همچنان به بازار نمایش خانگی راه پیدا میکنند و مورد استقبال واقع میشوند. چرا دوبله هنوز این همه هواخواه دارد؟
نقد فیلم سنپطرزبورگ: تزار در استلخ!
امیر پوریا: اینکه سنپطرزبورگ فیلم محبوب منتقدان سینمایی نباشد و مانند درام اخلاقی/ انسانی/ اجتماعی شوکران جایگاه رفیعی در کارنامۀ بهروز افخمی نیابد یا حتی مانند روایت نامتعارف عمداً ادبی/ ذهنی گاوخونی علاقهمندان خاص و اقلیتی مثل خود بنده را به آن شکل و شدت نداشته باشد، بسیار طبیعی به نظر میرسد. وانگهی قیاس احتمالی این فیلمها به صرف اینکه یک نام را هرچند در قالبهای مختلف و دورههای کاملاً بیربط به هم جلوی عنوان «کارگردان» بر پیشانی خود دارند یا حتی قیاس سنپطرزبورگ با روز فرشته که کمدی مرتبط با جهان بعد از مرگ بود، درونمایههای اخلاقی داشت و عمداً به سمت پرداختی کاریکاتوری و اغراقآمیز از آدمها، موقعیتها، گریمها و محیطهایی مانند گورستان و فرشتهی مرگ و غیره میرفت، کاملاً غیراصولی به چشم میآید. اینکه سنپطرزبورگ به فیلم محبوب تماشاگر معمول ما بدل نشود هم بسیار طبیعی به نظر میرسد. امیدواری من از این حیث است که مانند پسر آدم، دختر حوا که به جای لودگیهای شبهکمدیهای معمول این دوره «داستان» و فرازوفرود داشت، مخاطب بتواند این تفاوت میان کمدی درست چیدهشده و شبهکمدی را با نمونههایی همزمان بر پرده تشخیص دهد...
لطفاً مزاحم نشوید: آهسته اما عمیق بران!
محسن سیف: لطفاً مزاحم نشوید! طنازترین و تلخترین فیلم اجتماعی دههی اخیر سینمای ایران است. طنز تلخ و سیاهی که با پس زدن زرقوبرقهای فریبندهی بیرونی روح جامعهی سردرگم شهری را عریان به نمایش میگذارد. واقعگرایی تندوتیز و تلخ فیلم همه قیچیهای ممیزی را کند میکند. با یک وجدان بیدار هیچکدام از نماهای لطفاً مزاحم نشوید! را نمیشود داد دم قیچی. مگر آنکه کسی حاضر باشد روح خود را قیچی کند... پس لطفاً مزاحم نشوید!
آدمهای بیرتوش شهر بیترحم
جواد طوسی: مدتهاست که دلم لک زده تا در گسترهی «سینمای اجتماعی» فیلمی را ببینم که تصویر عینی این زمانه باشد. یک اثر عمیق اجتماعی این قابلیت را دارد تا از بُعد جامعهشناختی و مردمشناسانه، به سند زندهی دوران خودش تبدیل شود. قاعدتاً فعالیتهای پراکندهی محسن عبدالوهاب در حیطهی سینمای مستند، همچون فیلمهای لاخمَزار و همسران حاجعباس و کارهای مشترکش با رخشان بنیاعتماد در گیلانه و خونبازی و همکاری در نرگس (به عنوان منشی صحنه)، زیر پوست شهر (دستیار و برنامهریز) و زینت ساختهی ابراهیم مختاری (مجری طرح)، تجربههای خوبی برای شکلیابی این اولین فیلم بلندش بودهاند. علاوه بر نگاه مستندگونه و دغدغههای اجتماعی او در آثار مستقل و مشترک قبلیاش، همان طنز جاری در همسران حاجعباس را در لطفاً مزاحم نشوید هم (منتها تلختر) میبینیم...
با خشم به شهر بنگر
محمد باغبانی: تمسخر عبدالوهاب (منصفانهتر بگویم، تمسخر دلسوزانهی فیلم) با نمایش زندگی یک مجری تلویزیون به عنوان نمادی از وضعیت یک رسانهی غولپیکر آغاز میشود. در واقع موضع تلخ و نومیدانهی فیلم نسبت به تهران یک دلیل اصلی دارد و آن فرهنگ مزاحم و نااصیل این شهر است. تلویزیون به عنوان تولیدکنندهی اصلی این فرهنگ در اپیزود اول فیلم، بهشدت مورد حمله و نقد قرار میگیرد. خلاصهی مضمونی این بخش این است که تلویزیون بهرام را به موجود دیگری تبدیل کرده و البته دلیل این نیست که بهرام مثلاً مانند کاراکترهای فیلم هانکه یا لینچ تلویزیون میبیند، بلکه مشکل فراتر از این حرفهاست. او در تلویزیون کار میکند...
باد در علفزار میپیچد: تجربهی فرمگرایانه در ملودرام
الهام طهماسبی: باد در علفزار... فقط یک ملودرام معمولی این روزها نیست؛ ملودرامهایی که فقط متکی به روایتی احساسی و اغراقآمیز و پر از دیالوگهایی هستند که داستان فیلم را شفاهی روایت میکنند. اما باد در علفزار... با وجود سنت ملودرامسازی در سالهای اخیر، متکی به ساختاری تصویری است و تا لازم نباشد سراغ دیالوگ نمیرود. با اینکه داستان فیلم قابلیت زیادی دارد که بسیاری از اتفاقها با دیالوگهای طولانی روایت شوند، اما بیشتر از تصویر و بازیها بهره گرفته شده و به کمک حرکت و میمیک بازیگرها و نمایش رویدادها، درام را پیش میبرند. مثلاً ابراز علاقهی بیکلام جلیل در ابتدا که از ملودرامهای لوس امروزی فاصلهی زیادی دارد، او تا صبح هیزم میشکند و سر راه شوکا میچیند. کارگردان حتی در معرفی اولیهی کاراکترها هم متکی به تصویر است و بیمقدمهچینی بسیار از همان سکانس ابتدایی وارد داستان میشود...
مُلک سلیمان: دعوی و معنی
مهرزاد دانش: مُلک سلیمان اولین فیلمی است که رسماً و علناً با عنوان فیلم «فاخر» تولید و اکران شده است. احتمالاً منظور از عبارت فاخر نزد معتقدان به این امر، آن است که فیلم هم مضمونی شایسته و متین دارد (اقتباس از ماجرای پیامبری که سرگذشتش در قرآن آمده) و هم به لحاظ اجرایی شمایل جالب و جذابی را عرضه کرده است (جلوههای ویژهی گرافیکی و رایانهای)، اما این فرمول بیش از حد کلی است و دلیل محکمی برای ارزش بالای یک فیلم به حساب نمیآید. از طرف دیگر تمهیدهای فنی پررنگولعاب در ترکیب با عوامل مختلف دیگر است که به مرز هنر میرسد وگرنه بیشتر از شعبدهبازیهایی بصری، کارکرد دیگری نخواهد داشت. ملک سلیمان البته در قیاس با نمونههای قبلی تاریخی/ مذهبی در سینمای کشورمان مانند مریم مقدس، ابراهیم خلیلالله، مردان آنجلس، بشارت منجی، ایوب پیامبر و...، از حیث فنی سرو شکل بهتری دارد...
زخم شانهی حوا: روایت مادرانه از جنگ
سیدرضا صائمی: فیلمهایی از جنس زخم شانهی حوا، مبتنی بر مدحی شبیه به ذم، قصد دارد ضمن نقد پیامدهای جنگ به دفاع ازموجودیت آن بپردازد. کانون این نقد آسیبهای عاطفی است که به نهاد خانواده اصابت میکند. روایتی بهظاهر ضدجنگ با لحنی انتقادی و اعتراضی که به دفاع ایدئولوژیک یا اخلاقمدارانه از آدم های جنگ میپردازد تا به واسطهی کنتراست مفهومی در روایت، تأویلی منطقیتر و تصویری جذابتر از این اتفاق به دست دهد. اما مشکل زخم شانهی حوا این است که هم در روایت خود دچار دوپارگی و تناقض میشود و هم شخصیتپردازیاش، شعاری از کار در میآید...
شکلات داغ: مس
شاهین شجریکهن: در سینمای ما سابقه دارد که مثلاً در تبلیغات فیلمی از تصویر یک سوپراستار مشهور طوری استفاده میشود که انگار او نقش اصلی فیلم را بازی میکند، اما در سالن سینما معلوم میشود که حضور او در برابر دوربین به چند نمای کوتاه و حاشیهای محدود میشود و در یک کلام تماشاگری که به شوق تماشای بازیگر محبوبش بلیت خریده، مغبون شده است. نظیر این اتفاق دربارهی بخشی از تماشاگران شکلات داغ هم افتاده است؛ یعنی تبلیغات فیلم، نشانهها و گفتوگوهای مطبوعاتی کارگردان، مخاطب را مطمئن میکند که فیلمی «روشنفکرانه، شاعرانه و عمیقاً انسانی» انتظارش را میکشد، اما در سالن سینما با فیلمی روبهرو میشود که از همهی این توصیفها فقط ادعایش را دارد...
... و آسمان آبی: خلوتِ بازیگر
هوشنگ گلمکانی: تعداد مستندهایی که بر پردهی عمومی آمدهاند زیاد نیستند و از میان همهی مستندهای زندگینامهای پرشماری که در این سالها ساخته شده فقط همین یکی نمایش عمومی داشته. دلیلش هم بیش از ویژگیهای خود فیلم، شهرت و اعتبار و محبوبیت عزتالله انتظامی است. ...و آسمان آبی یک مستند زندگینامهای کلاسیک نیست، اما غیرکلاسیک بودنش هم نکتهی خیرهکنندهای ندارد. فیلمساز از شیوهی مصاحبه استفاده نکرده. خود انتظامی هم هیچگاه در طول فیلم رو به دوربین حرف نمیزند؛ فقط گاهی با خرس عروسکی بزرگش درددل میکند. با دوست قدیمی حقوقدانش جلال عباسیان و همچنین با حمید سمندریان مکالمهای دوجانبه دارد و از این طریق، خاطرهای نقل میشود. تنها کسی که متکلم وحده است و حضورش شباهتی به «کلههای گویا/ talking heads» در اینگونه مستندها دارد، سکانسی است که ژانکلود کریر دربارهی انتظامی و شیوهی بازی و حضورش در فیلمها حرف میزند؛ که در آنجا هم به نظر میرسد مخاطب او کسانی بیرون از قاب هستند و نه دوربین فیلمساز.
گفتوگو با پیمان قاسمخانی و محسن تنابنده: روسها دارند میآیند!
نیما عباسپور: سنپطرزبورگ با وجود ضعفهایش فیلمی مفرح است با ایدهای درخشان که بهراحتی میتواند بینندهی خود را درگیر و سرگرم کند. تعدادی از صحنهها فراموشنشدنیاند و حتی آدم را ترغیب به دوباره دیدن فیلم میکنند، و این در آشفتهبازار فیلمهای اکرانشده کم نیست. یکی از دلیلهای موفقیت فیلم زوج دیدنی محسن تنابنده و پیمان قاسمخانی است که خارج از فیلم هم به همان اندازه دوستداشتنیاند.
قاسمخانی: در کنار این مدیریت، آن ماجرای مهرهی ماری که افخمی دارد هم هست. هر کاری بکنی در نهایت در برابرش تسلیم هستی. او به نظرم یکی از شیرینترین آدمهای دنیاست، برای معاشرت، برای صحبت کردن. آدم وقتی پای صحبتش مینشیند دلش نمیخواهد که حرف تمام بشود.
تنابنده: موضوع ... من اسم سنپطرزبورگ را چندان کمدی نمیگذارم، اما با این وجود با کمدیهای دیگر مقایسه کنید؛ اگر اسم کارگردان آن فیلمها را بردارید و اسم کارگردان دیگری را بگذارید، میبینید که خیلی فرق ندارد و هر کسی میتوانسته آن فیلمها را بسازد. اما سنپطرزبورگ واقعاً سروشکل خاص خودش را دارد و هرکسی که سینما را درک میکند وقتی فیلم را میبیند میفهمد که فیلم مهندسی دارد، معماری دارد و اندیشیده شده که فیلم چه شکلی باشد و چهگونه جلو برود.
گفتوگو با محسن عبدالوهاب: روح میزانسن
تهماسب صلحجو: لطفاً مزاحم نشوید!، نخستین فیلم مستقل محسن عبدالوهاب است اما او یک فیلمساز تازهکار نیست. حدود سی سال با فیلمسازی حشرونشر دارد. در مدرسهی عالی سینما و تلویزیون رشتهی تدوین خوانده، سالها برای تلویزیون فیلم مستند تدوین کرده، بارها دستیار و برنامهریز و منشی صحنه و مجری طرح و همکاری در نگارش فیلمنامه و کارگردانی را تجربه کرده است و تعداد زیادی فیلم مستند در کارنامهی فیلمسازی دارد. جوایزی نیز از جشنوارههای داخلی و خارجی گرفته که معتبرترینش جایزهی گرگ نقرهای از جشنوارهی ایتفا برای همسران حاجعباس است. حالا اصل همهی تجربههای جوراجورش را در لطفاً مزاحم نشوید میبینید.
با محسن عبدالوهاب: ... من همهی اینها را زندگیهای درون جامعهی کلانشهر تهران میبینم. اینها آدمهایی هستند که در جامعه زندگی میکنند؛ بهخصوص در قصهی دوم و سوم، انگار از طرف این شهر تحت فشار هستند. مسایلی که در جامعه وجود دارد، مثل بزهکاری را میتوانید از حضور آن دزد که صدایش را میشنوید، دریافت کنید. ممکن است بزهکاری شیوههای خشنی هم داشته باشد. الان به خاطر دزدیدن یک موتور طرف را میبرند، میکشند! اما من به آن سمت نرفتم. به تعبیری یکجوری علاقهمند بودم خشونت را از منظری دیگر ببینم.
گفتوگو با حمید خضوعی ابیانه: نگاتیو هنوز نگاتیو است
سعید قطبیزاده: انتخاب حمید خضوعیابیانه برای گفتوگو دربارهی ملک سلیمان از آن رو بود که تجربهی فیلمبرداری این فیلم در سینمای ایران یک اتفاق است. همکاری خضوعیابیانه با لئو لو برای این فیلمبردار پژوهشگر سینمای ایران، دستاوردهای بسیاری داشت که دربارهی جزییات این همکاری در این گفتوگو نکاتی را اشاره کرده است.
حمید خضوعی ابیانه: زمانی که ملک سلیمان استارت خورد، ما هیچ تجربهای از چنین کاری نداشتیم و نیاز به کسی بود که تجربیاتش را منتقل کند و هم در پروژه همکاری داشته باشد. الان شاید دیگر بحث مربوط به تکنیکهای تصویری ملک سلیمان برای اهل فن عادی شده باشد اما چند سال پیش، واقعاً احتیاج به چنین کسی بود. ما با لئو لو دربارهی تکتک پلانها حرف میزدیم و با او چک میکردیم که مثلاً کدام پلان حرکت دارد و کدام فیکس است و غیره. مثلاً اگر قرار بود پلانی را متحرک بگیریم با او چک میکردیم که با استدیکم میگیریم. او راهنماییهای خوبی داشت و اهل همکاری بود و تمام این دانش را به گروه ایرانی که زیر نظر آقای فراورده کارهای ویژوال را انجام میدادند منتقل میکرد.
گفتوگو با خسرو معصومی دربارهی سهگانهاش به بهانهی نمایش «باد در علفزار میپیچد»: راه حل سینمای متفکر، فیلمسازی ارزان
محسن بیگآقا: با نمایش باد در علفزار میپیچد، سهگانهی برفی خسرو معصومی که با رسم عاشقکشی (1382) آغاز شد و با جایی در دوردست (1384) ادامه یافت، سرانجام به پایان رسید؛ گرچه خودش میگوید علاقه داشته ادامهاش بدهد و به اصرار منتقدان کنارش گذاشته است. خسرو معصومی که بعد از فیلم دوران سربی (1367) تا مدتها نتوانسته بود موفقیتش را تکرار کند، با این سهگانهاش فضای متفاوتی از طبیعت را به نمایش گذاشت و عشق و خشونت را به جذابیتهای آن افزود. جالب است که این سه فیلم بی ادعای روستایی، در عرصهی جهانی نیز خوش درخشیدهاند. گرچه او همچنان از نمایش عمومی تکسانس فیلمش دلخور است و معتقد است مافیای پخش و سینماداران اجازهی پاگرفتن سینمایش را نمیدهد، وقتی صحبت از شمال و برف و جنگل میشود زبانش گرم می شود و خاطرات جذابی را تعریف می کند.
خسرو معصومی: قاچاقچیها که فیلم نمیبینند و سینما ندارند! در منطقهای صعبالعبور زندگی میکنند که حتی شهر رفتن برایشان یک معضل است. رییسشان هم که دغدغهی این کار را ندارد. از طرفی من هرگز در فیلمهایم اسمی از آنها نمیبرم و نشانی کسی را نمیدهم. سر صحنهی جایی در دوردست طبق معمول صدای ارهموتوری در جنگل میآمد و طبق معمول صدابردار فیلم از چنین لوکیشنی ناراضی بود. درهمین بین یک اتومبیل سپاه پاسداران کنار محل فیلمبرداری توقف کرد و از من پرسیدند که آیا این دوستان، برای شما و گروه فیلمبرداریتان درخت قطع میکنند؟ من با تعجب گفتم که نه، چرا برای من باید درخت قطع کنند؟ آنها بلافاصله به طرف قاچاقچیان که با دروغ سرشان را کلاه گذاشته بودند رفتند، اما قاچاقچیان زرنگ گریخته بودند. میبینید که با چه آدمهای باهوشی به عنوان قاچاقچی طرف هستیم؟
درگذشتگان تونی کرتیس: زیبای برای همیشه خفته
جمشید ارجمند: چه عمرهایی میکنند بعضیها. آن یکی، که نمیدانم با چه فاصلهی کمی درگذشت (نورمن ویزدام)، 95 سالش بود و اینیکی، یعنی تونی کرتیس 85 سالش. در زمانهی ما که مرگهای ناگهانی - چه به سبب ایست قلبی و چه تیر غیبی - موضوع پیشپاافتادهای شده، وقتی میشنویم کسی از مرز هفتاد سالگی رد شده بود، حال مخصوصی پیدا میکنیم که به هر صورت از جنس رضایت است تا حدودی. ولی در ضمن یک جور اضطراب هم در خودش دارد. اما رضایتش میچربد...
گفتوگوی جیمی لی کرتیس با پدرش تونی کرتیس:
بعضیها تاریکش را دوست دارند...
ترجمه از پیام: سینما به من اشرافیت بخشیده است. سینما از من شاهزادهای ساخته، جوری که در رستورانها بهترین میز را داشته باشم، گرانترین اتومبیل را سوار شوم، با برازندهترین مصاحبها بیرون بروم. این جنبه از کارم را همیشه بسیار دوست داشتهام و کتمان نمیکنم. جزیی از کارم را که دوست نداشتم و از عهدهی مقابله با آن برنمیآمدم، وجود نفرت و دشمنی در اطرافم بود؛ دشمنانی که در جریان کارم با آنها روبهرو میشدم و خشم و نفرتی که بعضیها نسبت به من نشان میدادند...
نورمن ویزدام: دتقک محبوب
بهروز دانشفر: کی از محبوبترین بازیگران کمدی سینمای انگلستان بود که لباس کهنه، تنگ و پیچازی و شوخی و لودگیهای پرسروصدای او منحصربهفردش کرده بود. چارلی چاپلین از او به عنوان «دلقک محبوب» و... اینکه «اگر کسی بتواند جانشین من شود او نورمن ویزدام است» یاد کرده بود. نورمن جوزف ویزدام زادهی ماریلبون در حومهی لندن بود. پدرش رانندهی شخصی و مادرش خیاط بود که بیشتر برای تماشاخانهی وست اِند کار میکرد. پدر و مادرش او را به خانهی کودکان در دبل ماکنت سپردند، ویزدام یازده ساله بود از آنجا گریخت، اما دوباره بازگشت. در سیزده سالگی مدرسه را رها کرد و پادوی یک خواروبارفروشی شد...