تیر ماه 1389 - شماره 412
به یاد محمدرضا اعلامی(1389-1335): «فیلمساز»ی مانند بقیه
سیامک شایقی: ... طبیعی است که هر آدمی از منظر خود به موضوع نگاه میکند. از منظر من آنچه باعث شد ساعتها ذهنم را بهخود مشغول کند، این است که: بله، مرگ اعلامی دردناک و غیرمنتظره بود. قطعاً سختی شرایط فیلمسازی و فضای حاکم بر مناسبات تولید، پخش و نمایش نیز در این مرگ زودهنگام بیتأثیر نبوده، اما صادر کردن حکمی قطعی و تکجملهای دربارهی علل و ریشههای این رویداد نیز قضاوتی یکجانبهنگر و نادرست است. با صدور چنین حکمهایی فقط خودمان را از شر بار سنگین نگاه جدیتر و همهجانبهنگر خلاص میکنیم. از سوی دیگر چه نیازی است که همیشه و بلافاصله داوری کنیم؟ عادت زمانه است ظاهراً، و این بحث دیگریست.
رضا جان این قدر نخند
رسول نجفیان: رضا جان ایندفعه تصمیم گرفتم به قیمت دلخوری اهل ادب و زبان نوشتاری پارسی، خیلی خودمونی برات بنویسم. انگاری رودررو، دارم باهات حرف میزنم. اون صورتِ همیشه خندانت بهخصوص وقتی که دلت پر از درد و غصه بود؛ بهخصوص وقتهایی که دلهره داشتی از بیکاری از بیپولی و... اون وقت میخواستی زورکی بخندی و اونقدر قضایا رو بد کارگردانی میکردی که آدم از اون همه نابلدی تعجب میکرد. رضا جان یادته وقتی گُرجی مُرد، وقتی مهری مهرنیا مُرد، وقتی فرخلقا هوشمند مُرد، وقتی فردین مُرد، برگشتی گفتی: ای بابا، آخه به خدا این 65 و 75 و 80 سنی نیست که آدم بمیره؟ اینا چرا میمیرن؟ تو اروپا و این طرف ژاپن تازه در هفتادسالگی سرحال و سرپا راه میافتن میرن جهانگردی، اونوقت خودت سر پنجاه سالگی اینطوری میافتی رو به مرگ. پس چی میگفتی؟
پیگرد جای دوست... جای دشمن
علیرضا معتمدی: چیپس، آب آلبالو، ماست موسیر، پفک، خمیردندان، سیب زمینی و فیلم کادوی دربهدر (یوسف تیموری)، به روح پدرم (جواد رضویان) یا فیلمی مشابه با اسمی مشابه، این روزها سبد خرید روزانهی اغلب خانوادههای تهرانی را تشکیل میدهد. فروش فیلمها در بقالیهای شهرستانها هم البته بد نیست اما کیست که نداند سیدی فیلمهای کمدی ایرانی در تیراژی نزدیک به یک میلیون نسخه تمام سوپرمارکتهای پایتخت را قبضه کرده است. اما سئوال اینجاست که این بازار پرسودِ تازه کشفشده که رونقی دیگر به سینمای ایران داده به نفع این سینماست یا آنگونه که برخی از مخالفانش معتقدند بهزودی ریشههای سینمای نحیف و بیمار ملی را از بیخ و بن خواهد کند؟ ماجرا از زمانی شروع شد که شبکههای قاچاق فیلم، با فروش کپیهای ارزان فیلمهای ایرانی روی پرده، یا هنوز اکراننشده، عملاً سینمای ایران را به مرز ورشکستگی کشاندند. آن روزها اهل سینما متفقالقول به مسئولان التماس میکردند فکری به حال این سرقتهای در روز روشن بکنند و جلوی نابودی سینمای ایران را بگیرند. پلیس و نهادهای امنیتی نیز در پاسخ به این درخواستها بارها پخشکنندگان و تکثیرکنندگان فیلمهای قاچاق را بازداشت کردند، اما باز تکثیرکنندگان و پخشکنندگان دیگری از جای دیگر سر برمیآوردند.
سایه روشن سیروس مقدم: او سریدوز نیست
شاپور عظیمی: نوشتن دربارهی سیروس مقدم که نه یکی از پرکارها، بلکه احتمالاً پرکارترین کارگردان مجموعههای تلویزیونی در تاریخ سیسالهی این رسانه است، این بهانه را نیز فراهم میکند که گوشهی چشمی به بحث داغ حضور پررنگ یکی از شبکههای تازهتأسیس خارجی هم بیندازیم که بسیاری از کارشناسان و حتی تهیهکنندگان تلویزیون آن را تهدیدی برای تلویزیون داخلی میدانند ولی دستاندرکاران تلویزیون خودمان سفت و سخت ایستادهاند که نه این شبکه و نه چندین شبکهی دیگر (که در رسانههای خودمان خواندیم که دارند از راه میرسند و یکیشان ظاهراً کودکان و نوجوانان را هدف گرفته و قرار است با اولویت ساخت برنامه برای این گروه سنی شروع به کار کند) کاری از دستشان برنمیآید و تهدید و رقیبی برای تلویزیون ما نیستند.
در تلویزیون «فارسیوان» و وضعیت ما: حفظ یک سرمایه
مسعود پورمحمد: زمانی که شبکهی «فارسیوان» تازه شروع به کار کرده بود و داشت مخاطبان خاص خود را پیدا میکرد، خیلی از آنها که به دلیل بعضی جذابیتهای خاص این کانال مشتری میشدند، از دوبلهی بد و خندهدار سریالهایش گلایه و انتقاد میکردند اما مینشستند و آنها را میدیدند. اخیراً به طور مکرر از این نوع مخاطبان شنیدهام که وضعیت دوبلهی سریالهای «فارسیوان» بهتر شده و «دارند کار را یاد میگیرند». شاید من که فقط چند دقیقهی محدود از این سریالها را در آن زمان و اکنون دیدهام، صلاحیت قضاوت دربارهی کیفیت نازل آنها را نداشته باشم. اما واقعاً به نظرم سطح کیفی دوبله در این شبکه اصلاً تغییری نکرده است. به نظرم آنچه این مخاطبان، بهبود تدریجی دوبلهی سریالها مینامند، در واقع سقوط تدریجی سطح سلیقهی خودشان و نتیجهی طبیعی عادت تدریجی در اثر مشاهدهی مداوم است.
ملاحظاتی در پایان سریال «گمشدگان» (Lost): لبتشنگان و ازچشمهبرگشتگان
مهرزاد دانش: قسمت پایانی فصل ششم را خیلیها نپسندیدند و شاید به نوعی برایشان بدترین قسمت این فصل و حتی کل سریال بود. به نظر من بزرگترین مشکل این پایانبندی آن بود که نویسندگان سریال، عنصر مفهوم را به عنصر درام غلبه و ترجیح داده بودند. گمشدگان یک درام پروپیمان و اساسی دارد: گرفتاری چند آدم در یک جزیرهی مرموز و راههای خلاصی از جزیره و رازهایش. اما پایانبندی کنونی به جای نمایش این خلاصی و تبیین سرنوشت دراماتیک هر یک از آدمهای پرگره داستان، ماجرا را به شکلی مفهومی و نمادین رسانده بود.
گزارش شصتوسومین جشنوارهی کن: معجزه در کن!
محمد حقیقت: فیلمسازان زیادی داشتهایم که در کشور خودشان موفق بودهاند و سپس در کشورهای دیگر نیز دست به تجربههایی زدهاند. در گذشته، از ایران، موفقترین آنها سهراب شهیدثالث بود که از 1975 در آلمان مستقر شد و فیلمهای بسیاری در آنجا ساخت و کاملاً هم موفق بود. امیر نادری به آمریکا سفر کرد و در نیویورک نیز با وجود سختیها فیلمهای خوبی ساخت. تعدادی نیز با سوژههای ایرانی در خارج به ساختن فیلم پرداختند که برخی از آنها موفق بودند. وسوسهی فیلمسازی در سرزمینهای دیگر قبلاً هم در عباس کیارستمی وجود داشت و تجربهی موفق بلیتها به همراه ارمانو اولمی و کن لوچ، راه را برای این کارگردان صاحبنام و بسیار بااستعداد هموار کرد. به سرانجام رساندن پروژهی کپی برابر اصل (فرانسه/ ایتالیا) مدتها طول کشید. و یادآوری میکنم که نباید عنوان این فیلم را رونوشت... ترجمه کرد چون کپی چیز دیگری است!
ملاحظاتی در باب فوتبال و نمایش، به مناسبت برگزاری جام جهانی 2010: فوتبال علیه فوتبال
رضا کاظمی - علی جعفرزاده: جهان این روزها شاهد کارناوالی عظیم است. جام جهانی فوتبال بیشک یکی از بزرگترین رخدادهای این روزگار است که بیش از نیمی از سیارهی زمین را به خویش معطوف میکند. امروز فوتبال، از تکنولوژی بدن تهی شده و چهرهای کاملاً رسانهای یافته است. در تبیینی دیالکتیکی، فوتبال و رسانه بر هم تأثیر میگذارند و آن را از پدیدهای صرفاً در راستای سلامت و بهداشت تن و روان خارج میکنند که شاهد این مدعا شکمهای برآمده و انبوهی است که امروز خیلی از ستارههای بازنشستهی فوتبال به دنبال آن راه میروند! یکی از این ستارهها دیِگو مارادونا است که این بار به عنوان سرمربی تیم ملی کشورش پنجمین جام جهانی زندگیاش را تجربه میکند.
بازیگری «لهجه» و نقشهای متکی به آن : کاین دم و دود سینهام بار دل است بر زبان
امیر پوریا: از بحث واقعنمایی و باورپذیری که بگذریم، به نگرش عمیقتری میرسیم که ساختار فیلم و شیوۀ پیش بردن روایت داستانی را از پایه و اساس، به لهجۀ شخصیت(های) محوری، متکی میکند. مجموعۀ تلویزیونی روشنتر از خاموشی نوشته و ساختۀ حسن فتحی که اغلب آن را با نام شخصیت اصلیاش ملاصدرا میشناسند، اصرار در کنار هم قرار دادن اغلب لهجههای موجود در ایران، از شیرازی و ترکی تا قزوینی و اصفهانی را به یک concept/ جوهرۀ مفهومی برای بازشناسی اقوام ایرانی در دل دورهای از تاریخ بدل کرده بود. یا فیلم/ مجموعۀ اثرگذار و متأسفانه کمدیدهشدۀ مسافر ری نوشته و ساختۀ داود میرباقری، در گذر شخصیت عرب معروفی چون عبدالعظیم حسنی از بلاد مختلف ایران، تعبیر «هویت ایرانی» را از طریق پرداخت دقیق شخصیتها و عادات و لهجۀ متفاوت مازندرانی، تهرانی و غیره، ارائه میداد و مرد تازی را از این همه گونهگونی، اصالت و در عین حال، همانندیهای انسانی و اخلاقی، به حیرتی بهجا میافکند.
تماشاگر تماشاگر (فرانکو ایندووینا): شاه، بیبی، فیلمساز
ایرج کریمی: تماشاگر داستان ندارد و اگر خلاصهی داستانی از آن بدهیم ـ که شدنیست ـ عملاً ربطی به فیلم نخواهد داشت. تماشاگر حکایت یک حالوهواست، حالوهوای قهرمانش ساندرو (مارچلو ماسترویانی) که ظاهراً به گونهای مالیخولیا دچار شده است. یک کامیابی فیلم این است که با نظر تحقیر او را تصویر نکرده و ساندرو مجنون یا دیوانه جلوه داده نشده است. مالیخولیای ساندرو دغدغهی غریب و سمج «دیدن» است اما این دغدغه به جای پرتاب او به جهان پیرامونش، به دنیای برون، انگار او را به ورطهای درونی میکشاند. انگار مالیخولیای ساندرو به منزلهی تردید در این حکم است که: «میبینم پس هستم.»؛ و ازین نظر شاید بتوان تماشاگر را فیلمی پیشگویانه به حساب آورد. چون در آن زمان هنوز دوسه دههای مانده بود تا آدمی در عصر سیطرهی «واقعیت مجازی» این طور و با این شدت و حدتی که امروز دارد، اسیر «تماشا» بشود (تنها وسیلهی ضبط تصویری که در اختیار ساندروست یک دوربین فیلمبرداری هشت میلیمتریست که الان مال عهد بوق جلوه میکند).
نقدفیلم هفت دقیقه تا پاییز: کابوسهای واقعی شهروند رشدنیافته
جواد طوسی: تجربههای قبلی علیرضا امینی نشان داده که او شیفتگی زیادی به فرم دارد و اهل روایتپردازی مستقیم و کلاسیک نیست. این فرمگرایی در دانههای ریز برف، کنار رودخانه، زمان میایستد و فیلم بهنمایشدرنیامدهی فقط چشمهایت را ببند، کاملاً محسوس است ولی در نامههای باد و استشهادی برای خدا حالتی نسبتاً متعادل و مستتر پیدا میکند. امینی همواره سعی داشته از طریق «بازی با فرم» دست به تجربههای متفاوت بزند که فقط چشمهایت را ببند یک نمونهی شاخصش است. روی همین اصل، حتی اگر با بیان ضدقصه و دید ناتورالیستی و دنیای هذیانی و یکنواخت آدمهایش میانهای نداشته باشیم، نمیتوانیم منکر نگاه تجربهگر و عشق زایدالوصفش به تجربهگری با زبان سینما شویم. اما باید به این واقعیت توجه داشته باشیم که تجربهگری صِرف در سینمای حرفهای که بازگشت سرمایه و تثبیت موقعیت در آن اهمیت دارد، یک امتیاز مثبت به شمار نمیآید. در شرایطی که مخاطب دمدمیمزاج این زمانه قابل پیشبینی نیست و هنوز جایگاه فرهنگی مخاطب عام و خاص در سینمای ما بهدرستی تعریف نشده، لزوماً نباید خیلی ساختارشکن باشیم و باید تجربه در فرم و روایت را به شیوهای متعادل اِعمال و اجرا کنیم.
هفت گام تا درام
فرزاد پورخوشبخت: شاید مهمترین اتفاق هفت دقیقه تا پاییز رویکرد جدید سازندهاش به سینمای قصه و درام ـ یا به گفتهی خودش «درام اجتماعی پررنگ» ـ و تلاش برای تلفیق آن با دغدغههای فرمی و بسترِ غیرروایی آثار پیشین اوست (به گفتهی خودش «ترکیب رئالیسم و ناتورالیسم»). آنچه از امینی سراغ داریم قابها و میزانسنهای خلوت و گاه چشمنواز است که در دل یک موقعیت روایی کمرنگ و با کمترین شاخوبرگ فرعی داستانی ارائه میشد. اما او در هفت دقیقه تا پاییز بسیاری از این علایق خود را تعدیل میکند تا به یک واقعگرایی و واقعنمایی روایتی و بصری برسد. حاصل این تعدیل یا تلفیق یا گذار ـ یا هر چه اسمش را بگذاریم ـ کاستیها و آسیبهاییست که نشانهگذاری آنها میتواند به بحث گستردهتری در سینمای واقعگرای معاصر ما منجر شود؛ که همان مؤلفههای سینمای واقعگراست.
هدف وسیله را میخورد
محمد باغبانی: هفت دقیقه تا پاییز به واسطهی نگرش منتقدانهاش به زن، البته به شکلی نسبتاً بیطرفانه، اثری است ضدزن، یا بهتر است بگوییم اثریست که درآن اعتماد به زن هزینهای است سنگین بر دوش مردان این طبقهی خاص. در این فیلم با دو زن طرف هستیم. در حالت اول، میترا هویت را باخته و در حالت دوم، بحث کلاسیک و همیشه تلخ اعتماد کردن مطرح است (دربارهی خواهر میترا) . در حالت اول، بیهویتی میترا از او موجودی غیرقابل تحمل میسازد و در حالت دوم اعتماد به مریم (خواهر میترا) امری بس دشوار است.
ازدواج در وقت اضافه: در تلهی آفساید عامه
هوشنگ گلمکانی: ازدواج در وقت اضافه یک کمدی فانتزی متکی بر خلبازی و شکلکسازی و ادابازی و شلوغکاری و اغراق است. نوعی کمدی اسلپاستیک. پیوندش با فیلمفارسی هم در همین است که این نوع کمدی آسانترین و در دسترسترین نوع کمدی است و فیلمفارسی معمولاً از راههای آسان و دم دست میرود. از سوی دیگر اگر این شکلکها خوب اجرا نشوند و کمدینش به طور ذاتی بامزه نباشد، تبدیل به لودگی میشوند. در تاریخ نمایش همه جای دنیا هم سابقه دارد. از کمدیا دلارته و نمایشهای وودویل و واریتهها و دلقکهای سیرک بگیرید تا نمایش روحوضی و سیاهبازی خودمان. نورمن ویزدم، لویی دوفونس، چیچو و فرانکو، سه کلهپوک، چستر کانکلین، دانالد اوکانر، باب هوپ، و حتی جری لوییس و هارپو مارکس و خیلیهای دیگر هم در همین رده قرار میگیرند. در سینمای خودمان نیز از این جور کمدینها داشتهایم: تفکری، تقدسی، ظهوری، همایون... و امروزیها را هم که میشناسید.
دختران: فردیت گمشده
مهرزاد دانش: زمانی که دربارهی سینمای ایران از سینمای کودک و نوجوان صحبت میکنیم، بخش نوجوان آن تا حد زیادی نادیده انگاشته میشود؛ گو اینکه سالهاست بخش کودکش هم فراموش شده است. البته اگر بخواهیم به لحاظ آماری تعداد فیلمهای ایرانی را که در آنها نوجوانان جزو شخصیتهای محوریتر بودهاند بشماریم، شاید تا رقم پنجاهشصت عنوان هم بتوان پیش رفت، ولی واقعیت آن است که اغلب این فیلمها فاقد لحن صریح و اساسی دربارهی واقعیتها و دغدغهها و احساسات دوران نوجوانی بودهاند و برای همین بهسختی میتوان نامشان راحتی به یاد آورد. در این میان سهم دختران نوجوان بهمراتب کمتر از همسالان مذکرشان است که این نیز با توجه به بافتهای آیینی و عرفی حاکم و محدودیتهای ناشی از آن دلایلی روشن دارد. در این بین رسول صدرعاملی با سهگانهی معروفش دربارهی دختران نوجوان، از سد بزرگی گذشته که نهتنها موقعیتی منحصر به فرد است، بلکه فیلمهای ارزشمند و قابل توجهی هم ساخته است. دختران در ادامهی همین مسیر شکل گرفته و به نظرم بهترین فیلم سینمایی جعفری است.
کیفر: وقتشه از این تاریکی دربیام...
سعید قطبیزاده: کیفر پر از تکسکانسهایی است که ارزش هر کدام آنقدر هست که مستقل از کل فیلم دیده شوند. از فصل درخشان اسمالچارلی با بازی خوب جمشید هاشمپور تا صحنهی سرقت پولها، ورود دوربین به زندان و سپس اعدام برزو، رینگ و شرطبندی و مهمتر از همه، دو سکانس عاشقانه و بهیادماندنی آخر که بهترین فکر برای پایانبندی چنین فیلمی در آن نهفته است؛ ابتدا دیدار سپیده و زن ژاپنی در فرودگاه و سپس ملاقات تلخ سیامک و مهسا در محوطهی بیرونی، و هر دو در سکوت محض. رعایت سکوت و درک تأثیر بیشتر آن در مقایسه با هر کلامی (هر چهقدر زیبا با نثر منحصربهفرد فتحی) نشان از بلوغ فتحی دارد که امیدوارم پس از کیفر نیز همچنان در سینمای ایران حرفهای تازهای برای گفتن داشته باشد.
دویدن
امیر قادری: کیفر در محدودهی معمول محصولات سینمای ایران نمیگنجد. سازندگانش خودشان را محدود به استانداردهای معمول سینمای ایران نکردهاند. تریلری مثل کیفر، مثل و مانندهای معدودی در سینمای ایران دارد. اما کوشیده حد و سطحش را بالاتر ببرد. که نیمنگاهی به محصولات روز سینمای جهان داشته باشد. که به سینما به عنوان رسانه نگاه کند و جایگاهی برایش قائل شود که مثلاً در مورد محصولات سینمایی در کشوری مثل آمریکا میبینیم. فیلمی که به مخاطب باهوش طبقهی متوسط جامعهاش تعلق دارد. که میخواهد او را در تجربهای از عشق و مرگ شریک کند. داستانپردازی به مثابه یک صنعت عامشمول. کیفر در حد و سطحی با تماشاگرش روبهرو میشود که نمونهاش را نداریم. در این مهلکه در مواردی موفق هست و در مواردی نه. اما مهم این است که میدان کارزاری در این حد و سطح برای خود انتخاب کرده است.
گفتوگو با علیرضا امینی: در انتظار بلوغ
نیما عباسپور: شما پیش از ساختن نخستین فیلم بلندتان نامههای باد فیلم کوتاه میساختید. آیا فیلم کوتاه ساختن بهانه و انگیزهای بود برای ساختن فیلم بلند؟
علیرضا امینی: من رشتهام بازیگری و کارگردانی تئاتر است. موقعی که خواستم انتخاب رشته کنم، وقتی رئوس رشتهی سینما را مرور کردم، دیدم از لحاظ محتوا غیر از تکنیک چیز دیگری یاد نمیدهد. بنابراین تئاتر را انتخاب کردم. در تئاتر حس کردم چیزی که برای تماشاگر مهم است بازیهای قابل باور است. به همین دلیل بازیگری را انتخاب کردم، اما به نیت کارگردانی سینما. شانسی که آوردم آنجا دکتر رکنالدین خسروی سهچهار سال با ما کار میکرد. البته روش کارگاهی و سبک بازی اکتورز استودیو و شیوهی استانیسلاوسکی را به کار میبردند که تقریباً دیگر دمده شده، مگر در کشورهای خودشان. به هر حال من سهچهار سال تئاتر خواندم و همزمان به شکل تجربی هم شروع کردم به آموختن سینما به نیت کارگردانی فیلم بلند. طبیعتاً ساخت فیلم کوتاه خیلی میتوانست به من کمک کند. محتوا، بازیگری، طراحی صحنه و لباس و گریم را از تئاتر آوردم، سینما را هم خودم یاد گرفتم.
گفتوگو با بهرام بهرامیان: هر مهاجم بیرونی در ابتدا زاییدۀ ذهن ماست
امیر پوریا: میخواهم موارد مشخصی را مطرح کنم که هم در دیالوگها و هم در تصویرهای فیلم، به دلیل همین لحن «گذرنده و رونده»، گاه به طور کامل مورد غفلت واقع میشود و چون تمام این جزییات در شکل دادن روایت به هم ربط دارند، این غفلت، به دورماندن بیننده از اصل و اساس قصه میانجامد...
بهرام بهرامیان: قبل از اینکه موارد را مثال بزنی، این را بگویم که درست است که ما عمداً بر شیوۀ گذرا روایت کردن تکیه کردیم، ولی در برخی موارد واقعاً بیدقتی و کمتوجهی اتفاق میافتد و درنیافتن جزییات و روایت توسط این بیننده را دیگر نباید به شیوۀ ما ربط داد. این حرف من ممکن است باعث ناراحتی بشود، ولی باور کن 90 درصد منتقدان از این تماشاگران کمتوجه به حساب میآیند. من وقتی با خیلیها حرف میزنم و میبینم نکتههای سادۀ داستان مثل اینکه مادر سینا هم سر زایمان او از دنیا رفته و سینا همیشه فکر کرده آل او را برده، به خاطر گذرا بودن دیالوگ اول بچهها بعد از تیتراژ فیلم، متوجه نشدهاند، در این مورد اطمینان پیدا میکنم. در حالی که در جلسات نمایش فیلم در فرهنگسراها یا دانشگاهها، تماشاگری که خودش احیاناً فقط خوانندۀ نوشتههای منتقدان است، چنان نکتههای ریزی را دیده بود که باورم نمیشد...
گفتوگو با محسن تنابنده: تداعی تن
تهماسب صلحجو: چند سالی بیش نیست که محسن تنابنده در قلمرو بازیگری سینما، نامآشنا شده، اما وقتی پای حرفهایش بنشینی خوب میفهمی که برای رسیدن به این جایگاه و گرفتن دو سیمرغ بلورین از دو دورهی جشنوارهی فجر، راه دشواری طی کرده و هنوز تا رسیدن به مقصد مطلوبش سفت و سخت تلاش و تکاپو میکند. تا اینجا کوشیده است گزیدهکار باشد و در هر فیلمی ظاهر نشود. میگوید: «برای گذران زندگی فیلمنامه مینویسم تا مجبور نباشم به هر نقش در هر فیلمی تن بدهم.» بازیگری بیش از تیپ و چهره و جاذبههای فریبنده، درک و دانش و بینش و فرهنگ میخواهد، شهرت بادآورده را باد میبرد. این گفتوگو به بهانهی نمایش فیلم هفت دقیقه تا پاییز انجام شد و فرصتی بود که همراه محسن تنابنده در زوایای ذهنش پرسه بزنیم و به گوشه و کنار حافظهاش سرک بکشیم و او از خاطرههای کوچهی بنبست میدان اعدام تا تئوری تداعی تنِ گروتفسکی برایمان بگوید.
گفتوگو با مصطفی زمانی: رها کن
امیر قادری: حضور مصطفی زمانی در کیفر، از دستاوردهای سال گذشتهی سینمای ایران است. با او نقش قهرمان در فیلمهای خیابانی، طعم تازهای پیدا میکند. یک جور بازی سینمایی کمتأکید که شبیهش را کمتر دیدهایم. زمانی در دو فیلم مطرح دیگر امسال - آل و بدرود بغداد - هم بازی کرده و شنیدهها حاکی از بازی خوبش در فیلم تازهی فریدون جیرانی، قصهی پریاست. دربارهی بازیگرها این هم مهم است که چهطور آدمهایی هستند. این نکته مستقیماً به حضور روی پرده و آیندهی حرفهایشان ربط پیدا میکند. بیشتر این گفتگو دربارهی خودِ زمانی است. اینکه از کجا آمده و کجا میخواهد برود و اینها. با تأکید بر حضورش در فیلم کیفر، که این روزها بر پردهی سینماهای تهران است.