خرداد 1389 - شماره 411
به یاد نعمت حقیقی (1389-1318)
چهار اپیزود از صدها اپیزود یک زندگی
لیلی گلستان: زندگی با نعمت حقیقی با عشق شروع شد و با مهر به پایان رسید. شش سال و چند ماه طول کشید. همیشه احترام همدیگر را نگاه داشتیم، چه در دوران زندگی مشترک و چه بعد از آن.
بسیار مهربان و پرعطوفت بود. شریف بود و ظریف. دقیق بود و وسواسی. حساس بود و عصبی. راست و درست بود. بویی از ریا و نیرنگ نداشت. متواضع بود. پر از طنز بود. هیچ آشنایی با تعهد و مسئولیت نداشت و همین کار مرا زار کرد. یادش را گرامی میدارم و همیشه با مهر از او یاد خواهم کرد.
تراولینگ طولانی یک فیلمبردار به سوی ابدیت...
احمد امینی: نعمت حقیقی اصولاً آدم حرافی نبود. با آنکه از سالها کار حرفهایاش ـ او از کارهای فنی کوچک و حتی بازیگری در فیلمهای فرخ غفاری شروع کرده بود تا مدیر فیلمبرداری فیلمهای مهم تاریخ سینمای ایران ـ خاطرات و قصههای بسیار داشت، اما بهسختی حاضر به حرف زدن بود. با فروتنی بسیار دربارهی کارهای خودش و با تمجید و تحسین از کارهای دیگران حرف میزد. در کارش استاد بود و نابلدی و کمبلدی بعضی کارگردانها آشفتهاش میکرد.
زمانی که میخواستم اولین فیلمم سایههای هجوم را بسازم فیلمنامه را خواند. بعد از من خواست فیلمبردارم را نزدش ببرم تا توصیههایی به او بکند که فکر میکنم این ملاقات برای بهرام بدخشانی از خاطرات ماندنیاش باشد... و بعد که من بیشتر درگیر کار شدم و او دست از کار کشید. میگفت: «حوصلهی کار با این آدمها و در این فضا را ندارم، دیگر ندارم!» و کار نکرد که نکرد.
برای سینمای ایران، او یک نعمت حقیقی بود
محمد جعفری: سهراب شهیدثالث از فیلمسازان محبوب حقیقی بود چرا که مثل او دوست داشت با هوشیاری، چیزهای ساده و کوچک اطراف را با دوربین ضبط کند و بیتفاوت از کنارشان نگذرد. حقیقی سنجیدگی تصویرهای هوشنگ بهارلو در طبیعت بیجان و مهرداد فخیمی در غریبه و مه را بسیار تحسین میکرد و اعتقاد داشت که آنها با هر کارشان فضای تازهای به سینمای ما میدادند و مرتب در حال کمال بودند. یاد آن دو به خیر، اما هرگز سهم فیلمبرداری حرفهای با ویژگیهای نعمت حقیقی از سینمای ایران از یاد نمیرود. فیلمبرداری مؤلف که متکی به فیلمساز نبود و تا دستیابی به نتیجه مطلوب، شانه به شانهی کارگردان پیش میرفت تا فیلمنامه را مانند فتورمان، فقط مصور نکند بلکه اجزای گوناگون را در قالبی درست و درخور ارائه دهد.
عکسهای یادگاری پسران شرقی
جواد طوسی: خوششانسی (و البته هوشمندی) مسعود کیمیایی این بود که در همان گامهای اولیه، آدم کاربلد و خوشقریحهای چون نعمت حقیقی را در کنارش داشت. همکاری پیوستهی این دو در فیلمهای بلند داش آکل، بلوچ، خاک، گوزنها و غزل و دو فیلم کوتاه پسر شرقی و اسب، نتایج درخشانی به همراه داشته است. در همان دوران شاهد همکاری داریوش مهرجویی و هوشنگ بهارلو در فیلمهای آقای هالو، پستچی و دایرهی مینا و بهرام بیضایی و مهرداد فخیمی در فیلمهای غریبه و مه، کلاغ، چریکهی تارا و مرگ یزدگرد و زندهیاد علی حاتمی و هوشنگ بهارلو در فیلمهای ستارخان و سوتهدلان بودیم، ولی نوع رابطهی گرم و صمیمانهی کیمیایی و حقیقی نمونهای استثنایی در سینمای ما است.
مرد مهربانی که در بهترین فصل گلهای لیلیوم رفت
فرشاد محمدی: همیشه مرگ ناگهانی (و به قول خودش «مرگ درست و محکم») را به زندگی توأم با رنج و بیماری ترجیح میداد. او همیشه میگفت «طول» زندگی چندان مهم نیست، آنچه مهم است «عرض» عمر انسان است. «عرض»ی که به نظرم استاد به بهترین شکل ممکن آن را سپری کرد. خوشحالم نوع مرگی را که همیشه از آن واهمه داشت به سراغش نیامد. تنها شانزده روز در ICU بستری شد و پیش از آن هم شش روز در منزلش در خواب عمیق بود. یعنی کلاً حدود سه هفته در بستر سخت بیماری بود (که آن را هم اصرار داشت کوتاهتر کند... با دشمنی و مبارزه با سلامتیاش).
به یاد حمیده خیرآبادی (نادره): پند میگیریم...
ثریا قاسمی: ما قطعههای هنرمندان هم میخواهیم ولی قبل از آن، خانههای هنرمند میخواهیم. میخواهیم پیش از آنکه بمیرند، قبل از بردن به قطعهی هنرمندان که بسیار آسان است، که برویم و آنها را آن جا بگذاریم و خداحافظ... خانهای باشد که بتوانیم از آنها نگهداری کنیم. خانهای که اگر دلشان گرفت، اگر خُلقشان تنگ شد، بتوانیم با وسیلهی راحت و بزرگ در خور سالمند، آنها را به آن خانه ببریم و به جای اینکه تنها خانم لرستانی به داد آنها برسد، زحمتشان، یا در واقع رحمتشان به کسانی برسد که موظف به این کار باشند. قانونمند کردن این کار با اختصاص نمیدانم نیم درصد یا یک درصد از دستمزد بازیگران کار ناممکنی نیست. میتوانیم خانهای برای آنها داشته باشیم به نام «خانهی چای/ گفتوگو/ هنرمند».
دیدهبان روزهای ناآرام تطبیق
بابک غفوریآذر: سینمای ایران سال 89 را با ادامهی تلاش سال قبلش در راستای تطبیق و آشنایی با فضا و شرایط جدید آغاز کرد؛ فضایی که از پس تغییرات مختلف سیاسی و اجتماعی کشور از میانهی سال قبل و تغییر مدیریت سینمایی کشور شروع شد و همچنان نمود مبهم و نامشخصی دارد. تغییر شرایط کلی سینما هرچند در نمای بیرونی بهواسطهی تولیدات پیشتر سینما، نمود چندانی ندارد اما در پس مناسبات کلی سینمای ایران آشکار و مشخص است. با چنین پیشفرضی رویدادهای مهم دو ماه اخیر سینمای ایران را میتوان بهتر ارزیابی کرد. گویی همه در حال ارزیابی یکدیگر و آشنایی با روحیات و برنامههای هم هستند. امسال تا به حال برخلاف انتظارها و پیشبینیها جنجال و حاشیه نه از متن فیلمها و نمایش آنها بلکه از میانهی منازعات مدیریتی و صنفی پدید آمده و باعث شده صفکشیهای درونی خانوادهی سینما پررنگتر شود.
سایه/ روشن الناز شاکردوست: روی جلد
شاپور عظیمی: بازیاش را برای اولین بار در مجردها در نقش وردست خانم مهندس عربشاهی (مریلا زارعی) دیدیم. نقش دختر جوانی را بازی میکرد که در ظاهر خنگ مینمود اما حواسش به همه چیز بود. طوری حرف میزد که انگار کشکی، قیسی یا چیزی در همین مایهها گوشهی دهانش گذشته تا خوب خیس بخورد و موقعی هم که حرف میزد، بیاختیار سر و گردنش تکان میخورد. اینها در کنار آن عینک بزرگی که به چشم زده بود، بهخوبی تداعیکنندهی نقش یک وردست بیبخار بود که زبر و زرنگ نیز هست. بعدها و در دو فیلم دیگر بارقههایی از یک بازیگر آشنا به نقش را از خودش بروز داد. در بیوفا نقش دختری از طبقهی ضعیف را بازی میکرد که رفتارش مردانه بود و ابایی نداشت وقتی حرف زور میشنود، پاشنههایش را ور بکشد و برود توی شکم مردهای زورگو. اما در میان ابرها وجه دیگری از توان بازیگریاش را نشان داد. او در اینجا نورا است؛ دختری عربزبان که ناخواسته دودرهباز از آب درآمده اما این عشق است که بالاخره راز او را برملا میکند.
در تلویزیون «در چشم باد»: همچون دشنهای زنگاربسته
شاهین شجریکهن: در اینکه در چشم باد سریال خوشساختی است و به تحقیق مفصل و منصفانهای نیز متکی است تردیدی وجود ندارد. روایت جوزانی از تاریخ معاصر روایتی بیطرفانه است و فقط زندگی یکی از آدمهایی را که در آن دوران زیسته دستمایهی داستانی دربارهی تاریخ و جامعهشناسی ایران معاصر کرده است. چنین رویهای آن هم در شرایطی که اغلب سازندگان مجموعههای تاریخی رویکرد جانبدارانه یا جهتدار دارند و تلاش میکنند که روایتی متناسب با منافع سیاسی و اجتماعی خود از تاریخ ارائه دهند قابل ستایش است. اما ریتم کند و کشدار سریال در کنار انبوه نماهای اضافه باعث شده که نتوان در چشم باد را (چنان که از نام و اعتبار سازندهاش پیشبینی میشد) جزو بهترین سریالهای تلویزیونی چند سال گذشته محسوب کرد.
صدای آشنا در پاسخ به مقالهی «دوبلاژ، روزگار نو؟»: معنای آن نگاههای سرد
افسانه پوستی: آقای ابوالحسن تهامی نکتههایی را در ارتباط با نخستین جشنوارهی دوبلاژ مطرح کردهاند و فرمودهاند که به عنوان یکی از داوران این جشنواره با نگاه سردِ دوستانی که ظاهراً جایزه نگرفته بودند روبهرو شدهاند و اضافه کردهاند که استفادهی ایشان از واژهی «ظاهراً» به دلیل آن است که در حقیقت کل جامعهی دوبله جایزه گرفته. از آنجا که از زمان مراسم تا کنون دیداری با ایشان نداشتهام اطمینان دارم منظورشان من نیستم اما به دلیل آنکه ایشان خود خواستار آن شدهاند که اگر کسی نظری دارد در همین صفحه آن را بنگارد، نکتههایی را در مورد جشنواره و همچنین در ارتباط با مجموع مطالبی که در این خصوص در صفحهی «صدای آشنا» نگاشتهاند مطرح میکنم تا شاید سوءتفاهمی که برای استاد ایجاد شده مبنی بر اینکه این نگاههای سرد به دلیل نگرفتن جایزه باشد برطرف شود.
تماشاگر دنیای جین آستین با نگاه به سه اقتباس سینمایی از آثارش
ایرج کریمی: دو اقتباس سینمایی که از رمان ترغیب (1817) در این نوشته مورد توجه قرار میدهیم فاصلهی نسبتاً کوتاهی از یکدیگر دارند (1993 و 2007). اما آیا تنها دلیلش پرخواننده بودن بانو آستین است و اصلاً چرا او با گذشت نزدیک به دویست سال از مرگش (1816) هنوز پرخواننده است؟ به نظر میرسد که کمدی رمانتیک انجمن کتاب جین آستین (رابین سویکورد، 2007) دنبال پاسخی برای همین سؤال است، و اینکه نقش بانو در زندگی مدرن و امروزی ما چیست؟ برنت، یکی از دو بانی «انجمن کتاب جین آستین»، در جایی از فیلم جملهی عجیبی میگوید: «هیچ مردی اگر جین آستین خونده باشه دیگه دستکم به این دلیل به زنش خیا نت نمیکنه که فکر کنه اون یکی زنه بهتر از این یکییه.» خدا میداند خود بانو به همچه برداشتی از آثارش چه واکنشی نشان میداد (و خدا میداند اگر این را یک مرد میگفت انتظار چه سرنوشتی را باید میکشید).
بازخوانیها فلمینگ، باتلر و «بربادرفته»
احسان خوشبخت: از پارسال، که هفتاد سالگی بربادرفته (1939) بود، ماجراهای مربوط به فیلم و پرسشهای بی پاسخ مانده، دوباره طرح شدند. اینبار مالی هسکل، همسر اندرو ساریس، که خود یک جنوبی است، در کتاب تازهاش با عنوان «صادقانه بگم عزیزم» (که یکی از معروفترین دیالوگهای فیلم است) با دقتی فوقالعاده به جزییات تولید این فیلم که پنج کارگردان و پانزده فیلمنامهنویس داشت، پرداخت و نکاتی دربارهی نژادپرستی هالیوود و مردسالاریاش طرح کرد. هسکِل که خودش در سال ساخت بربادرفته متولد شده، بیش از سه دهه پیش در کتاب «از تکریم تا تجاوز: رفتار با زنان در سینما» اسکارلت اوهارا را به عنوان زنی قوی و شخصیتی همپای هکلبری فین، کاپیتان ایهِب و چارلز فاستر کین ستوده بود.
بازیگری «لهجه» و نقشهای متکی به آن: گویی که تیغ توست زبان سخنورم
امیر پوریا: بازی درست در نقشهای بومی، بدیهی است که به رعایت و اجرای دقیق لهجه محدود نمیشود. در سینما و بهویژه در تلویزیون ما هنوز تهماندههایی آشکار از آن ضعف دوران هنرجویی و تازهکاری بازیگران به چشم میخورد که اگر دیالوگ را از بازیگران بگیری، بهواقع نمیدانند باید در مقابل دوربین چهگونه بنشینند یا بایستند، چهگونه حس درونی شخصیت را در سکوت منتقل کنند بیآنکه واکنشهایشان شبیه آدمی کر و لال یا از فرط آشکارگری شبیه اریک کمپبل آدم غولپیکر فیلمهای چاپلین شود. بنابراین هیچ عجیب نیست اگر اینجا و آنجا از قول بازیگران بخوانیم و بشنویم که در بحث از نقشی بومی، تمام توان خود را صرف لهجه کردهاند و به واقعیات و خصوصیات دیگری چون درست راه رفتن و درست ایستادن و حرکات باورپذیر در دل آن شرایط اقلیمی حتی فکر کرده باشند.
سینمای خانگی اجارهنشینها: شاهنقش نادره، مادر بیبدیل سینمای ایران
بهزاد عشقی: نمیدانم برای چندمین بار بود که اجارهنشینها را میدیدم و به نادره یا حمیده خیرآبادی میاندیشیدم. نادره بیش از نیم قرن در عرصهی بازیگری ایران حضور داشت و بیش از دویست فیلم بازی کرد و در اغلب قریب به اتفاق آنها نیز فقط مادر بود. اما در هیچ فیلمی به اندازهی اجارهنشینها در متن نبود و نقش اصلی نداشت و دیده نشد. نادره در اصل گیلانی بود، اما در فیلمهایش تیپ یک زن اصیل و سنتی و تهرانی را بازمیآفرید. در پارهای از فیلمهایش مادر روستایی بود، در بسیاری از فیلمها نقش مادران متمول را بازی میکرد، اما آنچه در حافظهی سینمای ایران از او ثبت شد نقش مادران لایههای میانی و سنتی تهران بود و تمام این ویژگیها نیز به بهترین وجهی در فیلم اجارهنشینها به بار نشست.
سینمای جهان مفهوم و وضعیت نقد فیلم در زمانهی تسلط اینترنت
راجر ایبرت: در عصر طلایی نقد فیلم سیر میکنیم. هیچوقت به اندازهی این روزها، این اندازه منتقدِ خوب اینقدر نقدهای خوب روی این همه فیلم ننوشته بودند. اما علتش را قبل از آن که من بگویم، خودتان حدس زدهاید: همهی اینها از برکت اینترنت است. تا بیست سال پیش، یک شهر بزرگ معمولاٌ ده دوازدهتا منتقد داشت که با نقدنویسی امرار معاش میکردند؛ و نیمی از آنها دستمزدشان آنقدر بود که بتوانند خانوادهای راه بیندازند. امروز همان شهر شاید صدها منتقد داشته باشد ولی فقط یکی دوتا از آنها از طریق همین کار، زندگیشان را میگردانند. نقد فیلم هنوز هم یک حرفه است اما دیگر وسیلهای برای امرار معاش نیست.
نمای درشت - جزیرهی شاتر: این جزیره، این موش، این هزارتو
حمیدرضا صدر: کشتی کوچکی روی آب از دل مه غلیط و زیر چتر ابرهای تیره و انبوه ظاهر میشود. صدای بوقش دلهرهزا و نیشدار است. آدمها واقعی هستند، ولی گویی به طرحی گرافیکی نگاه میکنیم. گویی در خوابیم. هیچ چیز واقعی نیست. چشمهایمان را میمالیم. آنچه میبینیم یادآور کابوسهایمان است. رنگ سپید و خاکستری، ترکیب شومی به تصویر داده. اسکورسیزی نهتنها استودیویی بودن صحنه را پنهان نمیکند، بلکه تصنعی بودنش را هم به رخ میکشد. بر طرح کلی فیلم، نه فقط در صحنههای کابوس بلکه در شرایط ظاهراًً عادی هم عنصر اغراق سنگینی میکند که بدان رنگ سوررئالیستی میبخشد. جزیرهی شاتر بین عینیت و ذهنیت جلو میرود تا سرانجام در مرز بهشدت مخدوششدهای گم شویم.
نقد فیلم طلا و مس: دیالکتیک زنانه
مهرزاد دانش: طلا و مس را به لحاظ روحانی بودن شخصت اصلی مرد داستانش، معمولاً با آثاری مشابه مانند مارمولک و او و زیر نور ماه و سینهسرخ و... مقایسه میکنند، اما اگر قرار باشد روی شخصیت اصلی زن آن متمرکز شویم چه شمایل آشنایی برایمان تداعی خواهد شد؟ شاید غریب بودن جواب به این پرسش تا حدی مربوط به این باشد که تا به حال در سینمای ایران نسبت به موقعیت همسر یک روحانی توجهی نشده و در چنین فیلمهایی توجه اصلی به مرد روحانی است (در فیلم او ساختهی رهبر قنبری البته خانوادهی یک روحانی متأهل حضور داشتند، که حضوری چندان کنشمندانه نبود). این در حالی است که حتی در فیلمهای خارجی هم با توجه به رهبانیت مردان کلیسای کاتولیک و اغلب کانونهای دینی دیگر مثل بودایی، خبر چندانی از موقعیت مزبور نیست و موارد معدودی را – مانند همسر کشیش (هنری کاستر، 1947) یا مردی برای تمام فصول (فرد زینهمان، 1966) - میتوان از بینشان جستوجو کرد.
آل: ترس همهچیز نیست
خسرو نقیبی: آل در نگاه اول یک تریلر درستوحسابی نوشته و اجرا شده است که فقط یک مشکل دارد: نمیترساند. برای همین است که میان نسخهی جشنواره ـ بخوانید پیشنمایش فرنگی ـ و نسخهی اکران، تفاوتهایی در فیلم ایجاد شده و شعارهای سازندگان نیز تغییر کرده است. آل ابتدا قرار بود یک فیلم ترسناک باشد. یک «وحشتِ بومی»؛ اما وقتی این اتفاق نیفتاد، گفته شد که این یک تریلر دلهرهآور است و آن معدود سکانسهای وحشتزا و «ناگهان، ترس» هم از آن گرفته شد تا تماشاگر از دیدن یک داستان شستهرفته سرگرم شود. حالا دربارهی کدام نسخه باید حرف بزنیم؟ فیلم ترسناکی که کسی را نترساند، یا تریلری که به معرفی یکی از عناصر ترس شرقی/ بومی میپردازد؟
داریوش مهرجویی: کارنامهی چهل ساله: دل دیوانه
هوشنگ گلمکانی: به یک دلیل خیلی اساسی، شاید مانی حقیقی مناسبترین آدم برای ساخت مستندی دربارهی داریوش مهرجویی بوده و گویا خود مهرجویی با زیرکی و تیزبینی همیشگیاش او را برای ساخت این مستند به تهیهکنندهی اولیهی فیلم توصیه و پیشنهاد کرده است. این دلیل اساسی، جدا از تجربهی حقیقی در ساخت فیلم کوتاه و بلند و مستند، و فلسفه خواندن او (مثل خود مهرجویی)، نزدیک بودن روحیه و دنیای او به روحیه و دنیای مهرجویی است. همان حس سرزندگی و بازیگوشی و شوخطبعی و جوانسری و یلگی و رها بودن که مهرجویی را به یکی از جوانترین فیلمسازان هفتادسالهی شاید دنیا تبدیل کرده است.
گفتوگو با پانتهآ بهرام: روی خوش سینما
تهماسب صلحجو : پانتهآ بهرام، سال 1366 با ورود به مدرسهی صداوسیما و تحصیل در رشتهی بازیگری نخستین گامهای مؤثر آکادمیک را برای رسیدن به قلمرو نمایش برداشت. بر اساس آنچه در سایت رسمی او ثبت شده، با ایفای نقش در نمایشهایی چون قصهی شبنم (1367)، آتقی و شهر خیال (1369)، مجلس سلیمان و بلقیس (1369) و مرگ یزدگرد (1370) حضور حرفهای خود را روی صحنه تداوم بخشید. سالهای 1371 تا 1374 تحصیل در رشتهی ادبیات نمایشی، چشمانداز تازهای پیش رویش گشود و سپس بازیگری در تئاتر و سینما را با درک و دریافتی آکادمیک ادامه داد و این سالها میان بازیگران نامآشنا جایگاه شایستهای دارد. نخستین تجربهی بازیگریاش برای سینما ایفای نقش کوتاهی در فیلم زشت و زیبا (1375) بود و آخرین فیلم آمادهی نمایش او تا این لحظه بدرود بغداد است. دریافت چندین جایزه از جشنوارههای گوناگون داخلی وخارجی (تئاتر و سینما) نیز رهاورد سختکوشی و نکتهسنجیاش در بازیگری است. نمایش اخیر دو فیلم طهرانتهران و هیچ انگیزهای شد تا در گفتوگویی با او پیرامون ویژگیهای کارش بگوییم و بشنویم.
پانتهآ بهرام: موقع خواندن فیلمنامه، همهاش را میخوانم. از لحظهی اول، کل مجموعه را میخوانم و بعد ارزیابی میکنم که حالا در این مجموعهی گستردهی صدوچند صفحهای، کجا قرار میگیرم؟ یک مقدار مثل ولوم، چیزهایی را کم و زیاد و تنظیم میکنم. مثلاً آقای حسندوست (تدوینگر) بارها گفتهاند: پانتهآ بهرام یک جورهایی مونتاژشده بازی میکند. واقعیت این است که من به همهی جوانب کار فکر میکنم. مثلاً یک حس تا کجا اوج میگیرد؟ کجا فرود بیاید بهتر است؟ توضیحش آسان نیست. بخشهایی از آن خیلی شخصی است. اوایل یاد گرفته بودم که استادان بزرگ کنار فیلمنامههایشان یادداشتهایی مینویسند. من هم مینوشتم که در فلان سکانس اگر این حرکت را انجام بدهم خوب میشود و... اما از بخت من تقریباً همیشه دکوپاژ کارگردانها طوری بوده که هیچوقت نتوانستهام از یادداشتهایم استفاده کنم و پس از یکیدو بار دیدم انگار جهان میخواهد به من بگوید تو مال این بازیها نیستی! تو فضای خودت را داشته باش! از آن به بعد، فقط خودم را در فضای کلی فیلمنامه ارزیابی میکنم و هر روز خودم را در آن فضا قرار میدهم. یعنی با خودم میگویم من الان میان هیچِ مقدس ایستادهام.
گفتوگویی منتشرنشده با نعمت حقیقی: دارم میمیرم از خواب...
عباس بهارلو: این گفتوگو با آقای نعمت حقیقی، سال گذشته، در چنین روزهایی انجام شد. از هشت یا نُه صبح شروع کردیم، اما از همان ابتدا بازیای درآورد، که برایم آشنا بود. اکراه داشت دربارهی خودش، فعالیتش و بسیاری از کارگردانهایی که با آنها کار کرده حرف بزند. در این سالهای آخر، کمتر اعتنایی به خودش و کارهایی که انجام داده بود نشان میداد، یا پیش ما این طور وانمود میکرد... آنچه در اینجا آمده حاصل حدود پنجشش ساعت گپوگفت با اوست که حواشیاش را درز گرفتهام. آن روز چهقدر از نقل آن حواشی خندیدیم؛ آنقدر که سبب شد موقع ثبت این حرفها روی کاغذ، کماکان، مرگ او را باور نداشته باشم. راست این است که آقای نعمت حقیقی برای همهی آنهایی که دوستش دارند همواره با تصویرهای سیاهوسفیدش زنده است.