نیمه آبان - ویژه پاییز 1388 - شماره 402
آدمکی که آدم شد: پینوکیو، کهنالگوی معاصر
مسعود نظری و امیرعباس زارعی: تا کنون بیش از 35 فیلم فقط به زبان انگلیسی بر اساس داستان پینوکیو تهیه شده است. اگر به این تعداد، فیلمهای غیرانگلیسیزبان و سریالهای تلویزیونی و فیلمها و سریالهای کارتونی را بیفزاییم (تئاترها و اپراها به کنار) شاید تا حدی به سماجت این عروسک سربههوا و نافرمان پی ببریم. از بچه و پیر و جوان و بیسواد و فرهیخته، کسی در این دهکدهی جهانی از این وروجک در امان نبوده است. او به هر ترفندی شده به زندگی و ذهن هر یک از ما راه یافته و هر بار به گونهای. در هر جایی که تصور کنی گوشهای مصون از اوست، مانند گوشهی ذهن فیلسوفی همچون اومبرتو اکو، و در رؤیای نخبهای در آخرین گوشهی این جهان، به گونهای نامنتظر، سروکلهی این عروسک چوبی پیدا میشود. او در این صد و اندی سال که از کارگاه کولودی گریخته، ماجراهای بیشماری را از سر گذرانده و سفرهای بیشماری کرده است. او که زمانی از مدرسه هم فرار کرد، حتی تا مقام استادی دانشگاه ارتقا پیدا کرد و به هر جای ممکن یا ناممکن سر زد. او حتی از قصهی خود نیز گریخت و به قصهها و افسانههای دیگر هم سرک کشید!
شاهکارها از آنجا که همیشه زندهاند و در هر خوانشِ دوبارهای، بخشهای جدیدی از لایههای پنهانشان آشکار میشود، همیشه معاصرند و گرد کهنگی نمیگیرند و از این رو همواره مورد توجه نویسندگان، فیلسوفان، عالمان، روانکاوان، زبانشناسان، روشنفکران و هنرمندان بودهاند. یکی از نمونههای بسیار جدید و جالب در مورد ماجراهای پینوکیو رویکرد فلسفی تیم مادیگان در یکی از شماره های مجلهی «فلسفه، اکنون» در همین امسال بوده است. در این مقاله، نویسنده تأثیر شخصیت جیمینی کریکتِ فیلم والت دیزنی را بر فهم همگانی از وجدان، بسیار بیشتر از نوشتههای عالمانهی بزرگانی مانند توماس آکویناس، امانوئل کانت و جوزف باتلر دربارهی این پدیده، ارزیابی کرده است. نمونهی جدید و در خور توجه دیگر، مقدمهای است که فیلسوف، روشنفکر و نویسندهی مشهور ایتالیایی، اومبرتو اکو بر ترجمهی جدید (2008) ماجراهای پینوکیو به زبان انگلیسی نوشته است. پینوکیو در کشور ما هم به اندازهی کافی آشنا و محبوب هست، و اوج این موفقیت در دههی 1360 بود که سریال کارتونی آن از تلویزیون پخش میشد. این پروندهایست دربارهی پینوکیو، خالقش، و جنبههایی از چند فیلمی که بر اساس آن ساخته شده، به اضافهی مواد و مصالح دیگری برای دوستداران و کنجکاوان این پدیده.
پسرکی راندهشده از بهشت:
وارثان پینوکیو در فیلم و داستان معاصر
ربکا وست، استاد زبانها و ادبیات رومی و مطالعات سینمایی و رسانه و نیز مدیر مرکز مطالعات جنسیتی دانشگاه شیکاگو است. زمینههای تخصصی کار او عبارتند از: سینمای ایتالیا و سینمای ایتالیایی ـ آمریکایی؛ نظریهی فمینیستی فیلم؛ نظریهی فیلم معاصر فرانسوی و ایتالیایی؛ وجوه اشتراک سینما و ادبیات، و بازیگری. مطلب نسبتاً مفصل و جامعی که میخوانید، متن سخنان اوست در سال 2002 در سمیناری با عنوان «عروسک یکدنده: وارثان پینوکیو در فیلم و داستان معاصر» در سمیناری در دانشگاه شیکاگو است: ... به عقیدهی من، بیاهمیت نیست که بیشتر بازآفرینیهای تسلیبخش پینوکیو، شخصیت پیچیدهی پری آبی را حذف کردهاند، در حالی که بیشتر اقتباسهای تفکربرانگیز از قصه (چنانکه در اثر مانگانلی یا فیلم اسپیلبرگ دیده میشود) اصل مادینه را در جهانبینیای که به هر حال هنوز اساساً پدرسالارانه است ـ خواه در ایتالیای قرن نوزدهمی کولودی، خواه در غرب آیندهی اسپیلبرگ (و البته کوبریک) ـ برجسته میکند. خلاقیت انسانی در هنر، صنعت یا تکنولوژی، چه بسا نتایج نگرانکنندهای به بار آورد، اما قدرت به وجود آوردن موجودات واقعی یا مدلهایی شبیهسازیشده از خودمان، سرشار از خطرهایی است که کمترین آنها خیال باطلِ تسلطِ کامل بر موجوداتی است که آفریدهایم. افزونی غیرعادی، شرمآور یا مطلق امیال فردی ـ که همه از نظر تاریخی با عالم زنانه مرتبطاند ـ ممکن نیست صرفاً با تذکر به پیروی از قانون پدر - «پسرهای کوچولوی خوبی» باشید - رام یا سرکوب شود.
نشانههای عرفان مسیحی در «ماجراهای پینوکیو» ساختهی استیو بارون
امیر قادری: جملهی تبلیغاتی این نسخه از ماجراهای پینوکیو این است: «یک زاویهی جدید از یک داستان قدیمی... که دروغ هم نیست.» این فیلم به کارگردانی استیو بارون و محصول 1996، یک پیشنهاد درجه یک است برای آنها که به دنبال ارجاعهای غیرمستقیم مذهبی در دل داستانی بارها گفتهشده و همچنین یک محصول جریان اصلی فیلمسازی میگردند. قدر داستانی که میشود از آن، این همه تعبیر و برداشت گوناگون داشت به جای خود محفوظ. اما این نسخه بر خلاف اقتباسهای قدیمی که معمولاً بر پایهی برداشتهای اخلاقی استوار میشد (شاید به همین دلیل سریال کارتون ژاپنی ماجراهای پینوکیو که موقع کودکی ما از تلویزیون پخش میشد برایم دافعه داشت و ماجراهای خیالانگیز سندباد را ترجیح میدادم) یک برداشت عارفانهی مسیحی از داستان کارلو کولودی را رو میکند. پر از نشانهها و ارجاعهایی که به این داستان اصلاً معنا و مفهوم دیگری میبخشند.
دروغگوی چوبی کوچولو: چند گزاره در باب دوبلهی سریال «پینوکیو»
شاپور عظیمی: نادره سالارپور به جای پینوکیو حرف زده است. صدای زیر و بهاصطلاح نازک او با شیطنتهای پینوکیو، خندهها و گریههای این عروسک چوبی همخوانی دارد. این نکته بهخصوص زمانی خودش را نشان میدهد که پینوکیو اشتباهی میکند و فرشتهی مهربان یا جینا او را سرزنش میکنند. در این موارد او ناگهان زیر گریه میزند و پس از دلجویی، به همان سرعت گریهاش متوقف میشود که این حالت را دوبلور او به خوبی اجرا کرده است. این شبیه همان لحنی است که او در دوبلهی سریال قدیمی خانهی کوچک وقتی به جای دختر بزرگ خانواده (سیدنی گرینبوش) حرف میزند، به کار گرفته است. ناهید امیریان به جای جوجهی پینوکیو (جینا) حرف زده که در واقع بهنوعی راوی این سریال هم هست.
خاکستر و ققنوس: قاچاق فیلم ایرانی چهگونه تقریباً برچیده شد؟
حمیدرضا مدقق: تکثیر و توزیع غیرمجاز فیلمهای داخلی یا به عبارت سادهتر «قاچاق فیلم» هرگز برای سینمای ایران خوشایند نبوده است. اما این پدیده که بهویژه در سال 1386 شدت بسیاری یافت به نوبهی خود سبب همگرایی بین نهادهای مختلف سینمایی و غیرسینمایی شد که نمونهی آن در تاریخ سینمای ایران کمنظیر بوده است. به بیان دیگر قاچاق فیلم باعث شد که گذشته از دستاندرکاران سینما و وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی که ذینفعان و مسئولان مستقیم این قضیه بودند، نهادهای دیگری همچون نیروی انتظامی، قوهی قضاییه، مجلس شورای اسلامی، صداوسیما، وزارت اطلاعات، شهرداری و خبرگزاریها و روزنامههای مختلف نیز برای رفع این معضل وارد عمل شوند. این همگرایی و همصدایی کمنظیر چند ماه موضوع را در صدر خبرها قرار داد، دغدغهی همگان کرد و نتیجه داد. این پرونده، شرح همین موضوع است. گزارشی دربارهی سیر قاچاق فیلم در سالهای اخیر در ایران و چگونگی برخورد با آن که منجر به افزایش چشمگیر قیمت خرید فیلمهای ایرانی برای پخش در شبکهی نمایش خانگی شد.
روزگار سپرینشده و ناخوش سینماتوگراف: گاهشمار قاچاق فیلم در ایران
علیاصغر کشانی: نخستین موارد از قاچاق فیلمهای جدید ایرانی با توزیع غیرقانونی کپی ویاچاس فیلمهای شبهای زایندهرود و نوبت عاشقی (محسن مخملباف، 1369)، آدم برفی (داود میرباقری، 1372) و زیر درختان زیتون (عباس کیارستمی، 1372) آغاز شد که یا اجازهی پخش در سینماها را نیافته بودند یا اگر هم اکران شده بودند، شایعهی سانسور شدنشان چنان قوی بود که بازار غیررسمی گستردهای برای دیدن «نسخهی اصلی بدون سانسور» آنها به وجود آورده بود. بعدها فیلمهای طعم گیلاس (1376)، مصایب شیرین (1377)، شوکران (1377)، دایره (1378)، شور عشق (1379)، طلای سرخ (1381)، مارمولک (1382)، مهمان مامان (1382) و کما (1382) هم دچار چنین سرنوشتی شدند. در این میان توزیع غیرقانونی مارمولک در نوع خود بینظیر بود.
چند سوزن در کاهدان: هفت فرضیه دربارهی قاچاق فیلم و دزدان قافله
هوشنگ گلمکانی: مثل هر جرمی که اتفاق میافتد و پرسش «قاتل کیست؟» یا «دزد کیست؟» پیش میآید، مأموران و بررسان پروندهی جرم فرضیههایی را مطرح میکنند و به دنبال نفی یا اثبات آن میروند تا به مقصد برسند. با توجه به آنچه گذشت، و بررسیهای پلیسی و قضایی و سینمایی، این نوشته بررسی چند فرضیه در مورد دزدان ویدئویی بر اساس شواهد و مدارک موجود در پروندههاست، برای اینکه ببینیم بیشتر دزدیها از کدام مسیر رخ داده؛ چه موارد عمده و چه موارد اندک و انگشتشمار. فرضیهها تقدم و تأخری بر اساس اهمیتشان ندارند. مهمترینشان آن وسطهاست.
فرضیهی اول: نهادهایی که نسخهای از فیلم را در اختیار دارند - نهادهای رسمی مختلفی نسخهای از فیلمها را در اختیار دارند و برخی مالباختگان معتقدند که فیلمشان از این منبع لو رفته اما افراد درگیر مبارزه با قاچاق فیلم معتقدند که این موارد بسیار اندک هستند و جریان اصلی در این عرصه نیست...
شور تو کمتر از شعور توست: گفتوگو با بهرام رادان
سعید قطبیزاده: گفتید هیچ کاری در زندگیتان نکردهاید که بابتش پشیمان باشید. بعد من میپرسم فیلمهای غیرقابلدفاعتان کدامهاست. شما میگویید اگر برگردم به ده سال پیش، این فیلمها را از کارنامهام خط میزنم. خُب این معنیاش همان پشیمانی است، نیست؟
رادان: خیر. منظورم این بود که الان زانوی غم بغل نگرفتهام. پشیمانی با اینکه من برگردم به ده سال پیش دو تا موضوع متفاوت است. برگشتن به ده سال پیش یک فرض محال است. من میگویم از جادهای آمدهام که چند تا میانبُرش را اشتباه رفتهام. بنابراین زمان چهار ساعته را هفت ساعته طی کردهام. هیچ وقت نمیتوانم برگردم و از سر شروع کنم اما میگویم اگر میشد برگردم از راههای دیگری میرفتم. این تجربه به من جهانبینی و اعتماد به نفسی داده که بتوانم دربارهاش حرف بزنم. من اعتقاد دارم انتخاب آدمها بجز اختیارشان درگیر تقدیر هم هست. بنابراین با اعتقاد به آن ارادهای که در اختیار من نیست، معتقدم که باید ازدواج صورتی را بازی میکردم. پس پشیمان نیستم. اشتباه کردهام و قبول دارم. زمانی که تازه بازیگر شده بودم، بازیگرانی بودند که شهرت و محبوبیتشان فوق تصورم بود. اما اینها الان کجا هستند؟ من اگر مسیرم را اشتباه رفته بودم الان اینجا نبودم و دنیایم خیلی فرق داشت.
این رضا کیانیان نازنین: به انگیزهی انتشار کتاب این مردم نازنین
کیومرث پوراحمد: در این سینمای کوچک که بازیگر و بازیگرهای خوب کم نداریم، بازیگران هنرمند کم داریم. خیلی کم. انگشتشمار. بازیگران هنرمند همهی ویژگیهای مثبت بازیگران خوب را دارند و از عیبها و ناهنجاریهای شخصیتی آنها دورند. رضا کیانیان یکی از معدود هنرمندان سینمای ماست که هنرپیشه هم هست. رضا کیانیان اول هنرمند است بعد هنرپیشه. هنرمند. خلاق. پویا. اهل مطالعه و تفکر و صاحب بینش. رضا کیانیان در این اوجی که هست فکر نمیکند نوک قله است. اصلاً قلهای را نمیبیند و قبول ندارد. در اوجی که هست همچنان مثل کودکی نوآموز شیفته و تشنهی آموختن است. با این کتابها و تحلیلهایی که دربارهی بازیگری دارد همچنان در پی آموختن بیشتر است. رضا کیانیان از آن دسته هنرمندانی است که... فردایش را نمیدانم ولی در ناصیهاش نمیخوانم متوقف شود. هنرمندی است که تا گور میجوید و میپوید و تقلا میکند.
ببر تنهای جنگل: «سامورایی»... ملویل...دلون
سامورایی بخش اول از یک مجموعهی سهقسمتی برای بخش «سایهی خیال» است که قرار است دو بخش بعدیاش، دو پرونده راجع به کارگردان و بازیگرش باشند؛ ژانپیر ملویل و آلن دلون. پس سعی کردیم این پروندهی اول، دربارهی یک محصول خاص باشد؛ دربارهی جزییات تا کلیات. اغلب حرفها دربارهی ژانپیر ملویل بزرگ، میماند برای قسمت بعدی که امیدواریم یک پروندهی پروپیمان با حضور همهی شاهکارهای استاد باشد. اما اینجا بجز گفتوگوی مغتنمی از ملویل و مطلب خواندنی دیوید تامسن دربارهی سامورایی، جزییات تازهای از ساخت آن را از زبان دو ملویلشناس میخوانید و چند گپ با بازیگران فیلم، و اطلاعات جالبی دربارهی شمشیر سامورایی اتاق دلون و پایان دیگری که ملویل فیلمبرداری کرد و چاپ نکرد. این پرونده میتوانست پروپیمانتر از این هم باشد، ولی همهی منابعمان را خرج نکردیم. گفتوگوها و اطلاعات درجه یک دیگر دربارهی ملویل را در قسمت بعدی این مجموعه خواهید خواند. عکسها را هم سعی کردیم تا حد امکان تکراری نباشند. هر چه باشد عکس از سامورایی در مطبوعات زیاد چاپ شده، چون این از آن فیلمهایی است که ما ایرانیها گویا بیش از بقیه دوستش داریم. ا. ق
دیده شدن/ دیده نشدن
امیر قادری: از همان نمای اول فیلم، درست از لحظهی آشنایی ما با جهان سامورایی، متوجه میشویم که مرد تمام تلاشش را به خرج میدهد که دیده نشود. که اصل اول و آخر در زندگی او همین باشد. از قاب نخست تا آخر، او باید کاری کند که از پیش چشم ما آدمهای معمولی روی زمین محو شود. فقط از این طریق است که میتواند صاحب همهی خلوتش و همهی وجودش و همهی تنهاییاش باشد. که جهان خودش با ارزشهای فردی خودش را صاحب شود. تا وقتی امکان دیده شدن از سوی دیگران وجود داشته باشد، این تنهایی و این خلوت در خطر است؛ همان طور که یک بار این اتفاق افتاد. این یک جور استعلای معنوی است. بودن و در عین حال دیده نشدن.
مرگ، کسبوکار من است
جواد رهبر: جیم جارموش در گفتوگویی دربارهی گوست داگ: مرام سامورایی (1999) گفته بود که در ساخت این فیلم، بیش از هر موضوع دیگری هدفش این بوده که آدمکشی دوستداشتنی خلق کند. جارموش برای عرض ارادت نسبت به سامورایی ملویل، راه بهتری از توسل به ایدهی مرکزی همان فیلم پیدا نکرده بود. سیواندی سال پیش از گوست داگ: مرام سامورایی، ملویل یک سامورایی مدرن به نام جف کاستلو خلق کرده که با اینکه برای پول آدم میکشد، صورتی بیروح و سنگی دارد و بهندرت حرف میزند، باز هم اولین گزینهی تماشاگر برای همذاتپنداری در حین تماشای این اثر است. جف کاستلو به چند دلیل، شخصیتی است بینهایت دوستداشتنی. این دلایل در اصل ویژگیهای فیزیکی و روحی جف کاستلو هستند که بررسی مجزای آنها میتواند پرده از راز محبوبیت سامورایی فرانسوی بردارد.
حیف که مردها دیگر کلاه نمیگذارند
دیوید تامسن: لحن و سبک، همه چیزِ سامورایی است. فیلم بزرگ ژانپیر ملویل، که بر لبهی سقوط به پرتگاه پوچی یا تبدیل شدن به نوعی ایدهپردازی دربارهی غرور مردانه قرار گرفته، به حد کافی با ایدهی افراطگرایی مردانه بازی میکند و به محض اینکه ما به بالاترین میزان هوشیاری خود ضمن تماشای آن رسیدهایم، به رؤیا و شعر مبدل میشود. به همین دلیل است که خونسردی عمیق و سرسختانهی شخصیت جف کاستلو، با جسارت تمام به تصویر کشیده شده. مثلاً وقتی او برای انجام قتل، دستکشهای سفید به دست میکند و با این کار نشان میدهد که برای او «اصل» صرفاً همان «عادت» است ، در حالی که اولین بار او را وقتی میبینیم که روی تختش دراز کشیده و منبع تولید دود حلزونی شکل و معلق سیگار است؛ درست مثل یک بیمار، با اندامی نحیف که به انتظار مرگ نشسته است. او دیگر صرفاً دلون یا مثلاً کاستلویی دورافتاده از اصل خویش و بدون آبوت نیست. او عصارهی تقطیرشدهی آدمکش حرفهای تنهای عالم سینماست، که جایی در میان آرامش خوابگردانهی لی ماروین در درست به هدف/ از فاصلهی نزدیک (Point Blank) (جان بورمن، 1967) و تعلق خاطر خودویرانگرانهای که کشیش فیلم خاطرات کشیش روستا (روبر برسون) را هدایت میکند، در هوا معلق باقی مانده است.
شاعر رؤیاها و واقعیتها: نگاهی دیگر به زندگی و آثار ویتوریو دسیکا
مجید مصطفوی: ویتوریو دسیکا، کارگردان، بازیگر، فیلمنامهنویس و تهیهکنندهی سرشناس سینمای ایتالیا، در ایران چهرهی شناختهشدهای است و بسیاری از فیلمهای او، چه در مقام بازیگر و چه به عنوان کارگردان، در سالهای دور و نزدیک در ایران به نمایش در آمده است. گرچه ممکن است نسل جوان سینمارو شناخت کمتری از او داشته باشند، اما به دلیل اهمیت دسیکا در سینمای جهان و بهویژه نقش پیشگامی او در جنبش نئورئالیسم سینمای ایتالیا، نام و آثار او را میشناسند و کمابیش با شخصیت و اندیشههای او آشنا هستند. به مناسبت سالگرد تولد این سینماگر برجسته، ابتدا مروری کوتاه بر زندگینامهی او میکنیم و پس از آن تحلیل زندگی و آثار مهم و بهیادماندنی او را به نقل از کتاب ارزشمند «شوریدگی و پایداری: سینمای ایتالیا از 1942 تا امروز» نوشتهی Mira Liehm میآوریم.
آیا شاهد مرگ سینما هستیم؟:
پاسخ پانزده فیلمساز در «اتاق 666» به یک پرسش ویم وندرس
وازریک درساهاکیان: آنچه میخوانید متن مستندی 45 دقیقهای است به نام اتاق 666 که ویم وندرس در تابستان 1982 در جریان جشنوارۀ کن ساخت. متن را از روی ترجمۀ انگلیسی مایکل هافمن، از کتابی به نام «منطق تصویر»، به فارسی در آوردهام. تاریخ تولد و ملیت کارگردانان را هم در مقابل نام آنان آوردهام. مقدمۀ وندرس نیز همه چیز را دربارۀ فیلم توضیح میدهد. پرسش وندرس اگر امروز مطرح میشد، شاید فیلمسازان پاسخ متفاوتی میدادند. و احتمالاً پرسش هم به شکل و با محتوای دیگری مطرح میشد.
آوانتی!: گزارش شصتوششمین جشنوارهی ونیز
محمد حقیقت: آنچه جشنوارهی ونیز را امسال جذابتر کرده فقط سرخی تمام سردر و فرش قرمز کاخ آن نیست بلکه تعداد بسیار بیشتر فیلمها و شرکتکنندگان، اعم از خبرنگاران و حرفهایهای سینما از یک سو و مردمی که از شهرهای نزدیک برای تماشای فیلم آمدهاند هم هست. جدا از آن، امسال فیلمهای جالب و باکیفیت بیشتری را مدیر جشنواره، مارکو مولر، و کمیتهی انتخاب توانسته بودند گلچین کنند. برای نخستین بار پس از سالها، ونیز با یک فیلم ایتالیایی پرخرج و پرسروصدا یعنی Baaria (جوزپه تورناتوره) افتتاح شد که گذشته از منتقد روزنامهی «لوموند»، بقیه آن را متوسط و برخی کمارزش ارزیابی کردند؛ بهخصوص خود ایتالیاییها. شاید اینکه کمپانی برلوسکونی (نخستوزیر ایتالیا) که دستراستی است آن را تهیه کرده یکی از دلایلش باشد زیرا هر بار که آرم این کمپانی اول هر فیلم ایتالیایی میآمد، تماشاگران آن را هو میکردند! دختر برلوسکونی (مارینا) که رییس کمپانی مدوزا است ادعا کرده که این فیلمی است که همه باید آن را ببینند. بسیاری البته آن را دیدند اما واکنشها در پایان فیلم هم که آن را هو کردهاند شنیدیم که دیدنی بود!
واقعیت و تخیل در فیلم تاریخی: سینما و تاریخ ـ تاریخ و سینما
دکتر هوشنگ کاوسی: در گذشتهای نهچندان دور طی مقالهای مفصل دربارهی فیلم عظیم و رنگی و پردهی عریض تایتانیک (جیمز کامرون، 1997) و 5/3 ستاره تعیین ارزش آن، نوشتم که با وجود سلیقه و دقت در ساخت بدنهی کشتی معروف و دکوراسیون کامل و بدون نقص داخلی آن، و برخورد صحیح آن با کوه یخ در نیمهی آوریل 1912، فیلمی بود با عیبهای سینمایی بدون ارزش انسانی. انسانی، برای اینکه بیش از 1500 مهاجر بیگناه که برای تأمین معاش زندگی با خانوادهی خود عازم قارهی نو بودند، و گناهشان این بود که در طبقههای پایین کشتی جای داشتند، زیرا که از طبقات پایین در جامعهی خود بودند، بر اثر نادانی صاحبان کشتی و ناخدا و سایر درجهداران و خدمهی فنی ناوگان تجارتی انگلستان رفتند تا در قعر چهارهزار متر در اقیانوس اطلس برای ابد به خواب روند، و تمام این بزرگترین فاجعهی دریایی در این فیلم، فدای یک «لاو استوری» بدون واقعیت و بدون معنا شد. تمام کسانی که برای غرق شدن ساختگی لئوناردو دیکاپریو دستمالشان را به اشک فراوان آلودند، یک قطره آب هم از چشمشان برای آن بیش از 1500 نفر زن و مرد و کودک نیامد.
سویینگ در تاریکی: گفتوگوی اختصاصی با اکهارد وُلک
احسان خوشبخت: اکهارد وُلک پیانیست و آهنگساز آلمانی و متخصص تصنیف و اجرای موسیقی برای فیلمهای صامت است. زادگاهش و سنتهای موسیقایی کشوری که در آن متولد شده او را به موسیقی کلاسیک نزدیک کرده و عشقش به موسیقی سیاهان، نیویورک، بداههنوازی و فیلمهای آمریکایی او را به قلمرو بیانتهای موسیقی جاز کشانده است. لحظههایی استثنایی را که در دو سال گذشته با موسیقی اکهارد وُلک داشتهام با کمتر موزیسین معاصری تجربه کردهام. به لطف موسیقیشناس بزرگ ایرانی، علیرضا پودات، همکار و دوست اکهارد، شانس شنیدن ضبطهای خصوصی و اجراهای کافهای اکهارد (که توسط پودات ضبط شدهاند) و در ادامه آشنایی با او را پیدا کردم. ولک علاوه بر کار حرفهایاش به عنوان موسیقیدان و پیانیست، یک سینماشناس واقعی هم هست و دانشش دربارۀ سینمای صامت آلمان غبطهبرانگیز است.