ویژه پاییز - 18 آبان 1387 - شماره 386
چشمانداز ۳۸۶
پروندهی یک موضوع: اعتیاد و معتادان در سینمای ایران
مصطفی جلالیفخر: ... وضعیت موجود اعتیاد، نگرانکننده است و این واقعیت را نمیتوان ندید. افراد و بهخصوص جوانهای پرشماری در طبقات متنوع اجتماعی در معرض تهدید جدی قرار دارند. اقدامات گذشته نیز ثابت کرده که نیروی قهریه و قضایی به اندازهی آگاهی و اندیشه کارآمد نیستند. نیازی به اثبات دوباره هم نیست که سینما و تلویزیون، مؤثرترین چراغ فرهنگ را در دستان خود دارند. در چنین فضا و ضرورتهایی، اینکه تعداد آثار موفق پیرامون اعتیاد در چهار دههی اخیر تکرقمی باقی مانده، نشانهی تأسفباریست. کاهلی کردهایم و ممکن است ده سال بعد، شاهد بحرانی فراتر از توان و ظرفیت پیامها و هنرهای خود باشیم. این پرونده را تدارک دیدیم تا شاید تلنگری شود برای مدیران و مسئولان و هنرمندان جامعه... میتوان فیلمها و مجموعههایی ساخت که ساختار درستی داشته باشند و در عین زیبایی، پلشتیها و واقعیتها و راهها و هشدارها و امیدها را نشان دهند. میتوان آدمها و خانوادهها و جامعه را درست دید و آنها را لب تاقچهی داستان نگذاشت. میتوان توان درست دیدن و تصمیم گرفتن را به مخاطب آموخت. میتوان خیلی کارها دربارهی اعتیاد کرد، به شرطی که بلد باشیم و بدانیم و بخواهیم که خوب نشان دهیم.
گفتوگو با رخشان بنیاعتماد :
مثل چکیدن قطرههای آب روی صخرهی سخت
رسیدن به نقطهی حرکت و زاویهی مناسب برای نگاه به اعتیاد کار دشواری است. ما با خیلی از جوانهای طبقهی متوسط و بالای جامعه که درگیر مصرف مواد بودند صحبت کردیم و هیچکدام باور نداشتند که معتاد شدهاند. چون همهشان تصور میکردند که اعتیاد مال طبقهی دیگری است. به دلیل اینکه ذهنیت و تصویری که از معتاد داشتند، صرفاً آدمی بود که کنار خیابان افتاده و ژندهپوش و ژولیده است و سیگار بین انگشتانش میلرزد. به همین دلیل آنقدر این موقعیت را از خود و طبقهی خود دور میدیدند که قبول نداشتند و حتی به آن میخندیدند. وقتی دربارهی پیامدهای مصرف مواد با آنها صحبت میکردم، میگفتند ما هر وقت که بخواهیم، میتوانیم کنار بگذاریم چون تفریح و تفنن است و دست خودمان است. ابداً نمیتوانستند باور کنند که درگیر چنین مشکلی هستند، در حالی که نمودار بیرونی مصرف در طبقهی متوسط و مرفه بالاست. خیلی از حجلههایی که در سطح شهر، خبر از مرگ ناگهانی یک جوان میدهند و اغلب میشنویم که بر اثر تصادف مردهاند، در واقع به دلیل افراط و سوءمصرف مواد مخدر بوده است.
گفتوگو با بهمن فرمانآرا: انتهای تاریک تونل
اینطور نیست که همه دلشان بخواهد مواد مصرف کنند و معتاد شوند بلکه بعضیها فکر میکنند با یکیدو بار مصرف میتوانند غمشان را فراموش کنند اما این فراموشی یکیدو شب بیشتر طول نمیکشد و در عوض غم بزرگتری به زندگیشان اضافه میشود؛ بهخصوص که انواع شیمیایی مواد مخدر هم این روزها باب شده که خطرناکتر است. اثر تریاک در نود درصد آدمها مشابه است اما این مواد شیمیایی مثل قرص اکس و کریستال و غیره باعث ایجاد عوارض وحشتناکی میشوند و گاهی زخمهایی شبیه جذام تولید میکنند و علاوه بر این، روی هر شخصی اثر متفاوتی دارند؛ مثلاًً بعضیها پس از مصرف، خیال میکنند که میتوانند پرواز کنند و از طبقهی چندم ساختمانی میپرند پایین. اینجور قضایا در شهرستانهای کوچک که هیچ تفریحی نیست بیشتر است. در خاکآشنا سعی کردم به این اشاره کنم که اعتیاد صرفاً به دلیل علاقه به مواد مخدر یا داشتن ذهنیت معتاد پدید نمیآید.
گفتوگو با منیژه حکمت: ...اما سیاهی درون بیشتر میشود
زمانی که قرار است یک معضل اجتماعی را درست بررسی کنیم، حق نداریم خیانت کنیم؛ به ملتمان نباید خیانت کنیم. وقتی جوانی معتاد میشود، هفتاد میلیون نفر مقصرند، نهتنها پدر و مادر و خود جوان، که همه مقصرند چون هیچ حرکتی نمیکنند و به این اتفاق هیچ اعتراضی ندارند. ما ریشهیابی نمیکنیم و فقط تصویر میکنیم تا بعد کارشناسها، جامعهشناسها و.... بیایند و ریشهیابی کنند. الان سی سال است که در این زمینه، طرحهای مختلفی را امتحان کردهایم. بیاییم ترازی آماری بگیریم تا معلوم شود که در نتیجهی چنین رفتارهایی که با معتادان شده، اعتیاد در کشور ما سیر صعودی داشته یا نزولی؟ اگر سیر صعودی داشته، همه باید محاکمه شوند. چه کسی مسئول مرگ یک جوان معتاد بیست سالهی ایرانی است که بر اثر تزریق مواد میمیرد؟ این سرمایهی مملکت است که میمیرد... در برابر نظرهای کارشناسانه باید گوش شنوایی وجود داشته باشد تا موبهموی نظرهای نیروهای کارشناس و مخلصی که دلشان برای این مملکت میتپد، اجرا بشود.
گفتوگو با عبدالله اسکندری:
هنوز علامتهای اعتیاد جدید، بیرون نزده
نهتنها در گوزنها و نرگس، بلکه در همهی کارهایم دوست ندارم چهرههایم کاریکاتوری و گریمشان مشخص باشد. اما به هر حال مشخصاتی وجود دارد که تماشاگر میفهمد و میبیند و آن را نمیشود کاری کرد. اگر من سنگینترین گریم را هم روی بازیگری انجام دهم، به محض اینکه شروع به بازی کند او را میشناسید؛ یعنی آن گریم لو رفته یا کاریکاتوریست. و وقتی میگویند فلان گریم زیرپوستی دارد، من این را نمیفهمم. یعنی چه؟ یعنی گریم را زیر پوست بازیگر تزریق میکنید؟ من این تعبیر را درک نمیکنم. اما در عوض، گریم خوب و بد داریم که وقتی نابهجا و نامناسب است، خودش را نشان میدهد. من همیشه سعی میکنم اول از همه خودم به عنوان یک کارشناس نتیجهی کارم را مقابل آینه بپذیرم و بعد به بقیه ارائه دهم. به همین دلیل اتفاق افتاده که گریمی را بارها برای خودم تکرار کنم. مثل گریم مالک اشتر که چهار بار آن را تست زدم.
گفتوگو با پانتهآ بهرام: دندانهای سیاه واقعیت
بعضی از بازیگران ما متأسفانه خیلی برایشان مهم است که خوشتصویر و خوشتیپ باشند و در هر شرایطی میخواهند آن را حفظ کنند. پس آن بازیگر از محدودهاش عدول نمیکند، مبادا که بدقیافه شود. اما برای من این مسایل مهم نیست. حتی به یاد میآورم که سیاه کردن دندانهایم، پیشنهادی بود که گریمور عنوان کرد و سرسری از آن گذشت، چون مطمئن بود که من نمیپذیرم، اما من خوشحال شدم و سریع به او گفتم که چهقدر خوب میشود که این کار را بکنیم. گریمور پرسید: «یعنی حاضری چهار ماه هر روز این لاک را روی دندانهایت بزنی؟» گفتم: «آره خب! وقتی که این کار، حالت ناراحتکنندهی من را بیشتر به رخ میکشد و نقش برای بیننده باورپذیرتر میشود، چرا که نه؟» این مسأله در مورد لباس هم صادق بود، چون نوع لباسی هم که میپوشید روی خودآگاه و ناخودآگاه مخاطب تأثیر میگذارد. این جزییات باعث میشود که تو را بیشتر بپذیرند و قبول کنند که تو جزیی از آن آدمها و طبقه هستی. این تأثیر چنان بود که بعضی بستگان دور ما تماس میگرفتند و نگران معتاد شدنم بودند!
گفتوگو با اندیشه فولادوند: گزارش، نه بیانیه
اعتیاد برای من یکی از تکاندهندهترین و پیچیدهترین مشکلات دنیای امروز است. البته در روند تاریخ و در جریان تحولات مختلف آن، قضیه شکلهای مختلفی به خود میگیرد. به همین دلیل همیشه نگاه واحدی به اعتیاد نداشتهام، چون به تعداد معتادهای جهان شخصیتهای مختلف داریم. نقره با توجه به پیشینهاش و شخصیتی که قبل از مبتلا شدن داشته، نمیتوانست به صورت یک تیپ اجرا شود. گرایشهای هنرمندانه و تمایل به پیچیدگی افکار، شخصیت چندلایهای برای او ایجاد میکرد. پس از آشنایی با این شخصیت، میدانستم که قبل از اعتیاد هم پیچیدگیهایی داشته و با همان شخصیت به سراغ اعتیاد رفته است. مثلاًً میبینیم که یک عشق افلاطونی آنچنانی برای او با کسی پیش میآید که چند نسل با او فاصله دارد. در واقع نقره یک شخصیت پرتابشده از تاریخ است.
ردیابی اعتیاد در تاریخ سینمای ایران
امیررضا نوریپرتو: سینمای ایران از شروع دورهی دوم حیات خود در سال 1327 در رویکرد به مسایل حاد اجتماعی، فارغ از نوع نگاه و سنجش کیفیت دیدگاه، همواره اعتیاد را به عنوان یکی از اصلیترین زمینههای فروپاشی فرد و خانواده معرفی کرده، هرچند که در اغلب آنها به نمایش کلیشههای تثبیتشده و برداشتهای سطحی و عامیانه از اعتیاد و معتاد بسنده شده است. کمتر اثری یافت میشود که ریشهها و عمق این فاجعه را جستوجو و طرح کرده باشد. در واقع بیشتر با شبح واقعیت روبهرو بودهایم. سیمایی که به طور متداول از تیپ معتاد دیدهایم، آدمی است با قامتی خمیده، چشمهایی خوابآلود و خمار، دندانهایی زردرنگ، سیگاری در میان انگشتان و صدایی تودماغی. در بسیاری از موارد نیز اعتیاد شخصیت در حاشیه قرار گرفته و وجه عامهپسند کار با رعایت کلیشههای معمول ملودرام در متن و بافت اثر، مد نظر بوده است. گذر زمان و پیشرفت نسبی سینما در ایران و حذف برخی قانونهای دستوپاگیر ممیزی نیز نتوانست غبار سادهانگاری را از سیمای معتادان یا پخشکنندگان مواد مخدر در فیلمهای ایرانی پاک کند. اغلب این گونه تیپسازیها از لحاظ آموزشی و تربیتی نیز بار مناسبی نداشتهاند و گاه به گونهای ناخواسته، ماهیت تبلیغی هم یافتهاند. قهرمانان این نوع فیلمها بهآسانی و با کمک یار و محبوبشان، خیلی زود و با بستن خود به تخت و حبس شدن در اتاقهای دربسته و در عرض چند سکانس که مؤید گذشت چند روز است، اعتیاد خود را کنار میگذارند و به آغوش گرم خانواده برمیگردند!
معتادان و اعتیاد در چهار فیلم مسعود کیمیایی:
خاکسترنشینان جامانده از عشق
جواد طوسی: برای کیمیایی در گوزنها، اعتیاد محملی است در جهت پیوند تئوری (قدرت) و عمل (سید) و اجرای دلخواه آرمانگرایی. انسان ازکفرفتهای چون سید با تکیه به آدمی با جهانبینی قدرت، جان دوباره میگیرد و پا به حوزهی عملگرایی میگذارد. او این بار نشئگی را در حضوری کنشمندانه تجربه میکند. وقتی سید کشتن اصغر هرویینفروش را برای قدرت تعریف میکند، این گونه از خود بیخود شدنش را توضیح میدهد: «یا قمر بنیهاشم، چه حالی داشت!». کیمیایی با ارائهی چنین تصویر دوگانه و خاکستری از یک معتاد، هم میخواهد به ضدقهرمانش جذابیتی بصری بدهد، هم به دنیای نوستالژیکش وفادار باشد و هم (با آن حس عمیق آرمانگرایانه) برای طبقه و پایگاه اجتماعی خود، نوعی هویتمندی اجتماعی کسب کند.
دربارهی «تینار»، مستند برگزیدهی سال ۱۳۸۶
تینار بیتردید موفقترین مستند چند سال اخیر بوده؛ آن هم در دورهای که شاهد رونق مستندسازی هستیم و تعداد مستندهای خوب در این سالها کم نیست. جایزهی بهترین مستند جشنوارهی اخیر فجر و جایزهی انجمن منتقدان را گرفت و در دوازدهمین جشن سینمای ایران پنج جایزهی اصلی از هشت جایزه به این فیلم داده شد. تینار مستندی مردمنگار و قومشناسانه در مکتب سینمای رابرت فلاهرتی و یادآور بخش مهمی از سینمای مستند ایران است که در دهههای 1340 و 50 رونق داشت... جدا از ارزشهای فیلم، انگیزهی تهیهی این مجموعه شوق و علاقهای بود که منتقد و نویسندهی گرانقدر و بزرگمان پرویز دوایی نسبت به این فیلم از خود نشان داد. فیلم را که دید عزم کرد عهد سیوچند سالهاش را بشکند. البته او با گذاشتن عنوان «یک نامه» بر این نوشتهاش خواسته از اطلاق «نقد» بر آن خودداری کند، ولی ما گول این عنوانها را نمیخوریم! این نقدی بر یک فیلم از پرویز دوایی پس از 33 سال است و نکتهی مهمتر اینکه چنین لحن پرشور و عاشقانهای و چنین تحسین بیدریغی نسبت به یک فیلم را در هیچ یک از نقدها و نوشتههای دوایی در طول 55 سالی که مینویسد سراغ نداریم. دوست و منتقد ارجمندمان جهانبخش نورایی، از نسل پس از دوایی، هم از نگاه دیگری به فیلم پرداخته و طبق معمول تعبیرها و توصیفهایش از جزییات فیلم، خواندنیست که به همراه یادداشت روبرت صافاریان زاویهی متفاوت و تازهای در نگاه به این فیلم پیشنهاد میکنند. مهدی منیری کارگردان فیلم هم در گفتوگویش شرح شکلگیری این سرود تنهایی را گفته است.
عاشقانه
پرویز دوایی: ده روزیست که کار دیگری جز نوشتن عاشقانهای برای تینار ندارم. از همان اولین دیدارش (عشق با اولین نگاه؟) تا این لحظه، مدام در فکرش بودهام. باور میکنید که گاهی خوابش را میبینم؟ از آن عشقهاییست که تبدیل به وسوسه میشود. سالهای سال بود که فیلمی با ما چنین نکرده بود؛ اینکه با آدم به راهها و خوابها بیاید و او را یک لحظه راحت نگذارد، که آدم رغبت نکند به هیچ تصویر دیگری نگاه کند که مبادا به یاد تصویرهای این فیلم لحظهای خدشه بزند، که آدم در جمع نشسته ولی تنها و دلش جای دیگریست... آدم مینویسد و مینویسد و روی هم تلنبار میکند، ولی مثل هر نامهی عاشقانهی دیگری حرفهایش نارسا درمیآید. حرفها حق معجزهی عشق و کاری را که عشق در آدم و با آدم انجام داده، که به آدم جان تازه بخشیده، که آدم را نجات و پرواز داده است، ادا نمیکند... چهقدر دل آدم برای دوست داشتنی خالصانه تنگ شده بود!... کی بود که گفت «من دوست میدارم، پس هستم؟»
پسرکی که نتوانست از بهشت فرار کند
جهانبخش نورایی: تینار مستند صاف و سادهایست که در مرغزارهای کوهستانهای جنگلپوش منطقهی بابل میگذرد. در درون این طبیعت رؤیاییست که قصهی تنهایی و رنجهای قاسم، پسرک گالش، بازگو میشود. آنچه از همان آغاز در این فیلم جذاب و پراحساس نگاه را میرباید، عکسهای زیبا و سحرانگیز چهار فصل سال است. عکسها منظرههایی پدید میآورند که با تصویرها، نقاشیها و پوسترهای توریستی درجهی یک پهلو میزنند. البته اگر فیلم به این رنگ و لعاب ختم میشد، چیز تازهای در کار نبود و دست بالا انگیزه و وسیلهای برای ستایش خوشسلیقگی فیلمبردار و بهگزینی تدوینگر میشد. اما آنچه موقعیت منحصر به فردی در تینار به وجود آورده تضاد و کشاکشیست که از تفاوت کیفیت رابطهی پسرک با طبیعت و چگونگی رابطهی تماشاگر با همان طبیعت سرچشمه میگیرد. ما از این همه لطف و دلربایی طبیعت لذت فراوان میبریم و احساس ایمنی میکنیم. اما در همان حال، پسرک که در دام مصایب این تکه از بهشت افتاده، احساس بیپناهی و ناایمنی میکند و آرزوی گریز دارد. به این ترتیب بیننده در برابر تینار بلاتکلیف میماند و دچار یک تناقض عاطفی و اخلاقی میشود. چشم، این همه رنگ و لطف را میبلعد و وجدان از عزلت و جان کندن قاسم برآشفته میشود.
گفتوگو با حسین علیزاده: خدا کند خسته نشوم
خدا کند خسته نشوم. من همیشه انرژی داشتهام و اجازه ندادهام خستگی مرا از پا بیندازد. همیشه به شاگردهایم که به خارج از کشور رفتهاند و دربارهی مشکلات اینجا میپرسند گفتهام اگر یک گوشه بنشینید پوک میشوید... اگر حرکت داشته باشید هیچ چیز نمیتواند مثل موریانه شما را بخورد. من حاضرم با هر کس که لازم است در این زمینه بحث کنم که موسیقی ایرانی/ میهنی ما آنچنان که باید نیست و رو به زوال رفته و این وضعیت قابل انتقاد است. از طرف دیگر در ما اهل هنر نباید نومیدی رخنه کند. ما باید در جریان کار همدیگر باشیم، به هم حس بدهیم، و بیخودی از هم اینقدر جدا نباشیم. ما باید نگاههای متفاوت و مخالف همدیگر را ـ به شرطی که نگاههای کاذب نباشد ـ تحمل کنیم. در این صورت خواهیم توانست از همدیگر انرژی بگیریم. مخاطب بافرهنگ موسیقی ما روزبهروز کمتر میشود، چون از ناحیهی تصمیمگیران و برنامهریزان دولتی اساساً تماشاگر مصرفگرا تربیت شده و رشد نکرده. پیشنهاد میکنم همهی اهل موسیقی در خانهی موسیقی جمع شوند و اعلام کنند اگر قرار است موسیقی نباشد، خوب نباشد دیگر! و اگر این مورد توافق جمع قرار بگیرد، خب بگذارند موسیقی خوب از تویش دربیاید. اینقدر با موسیقی مصرفی، تمام رادیو و تلویزیون را پر نکنند. موسیقی مصرفی را باید در جای خودش مصرف کرد، نه در همه جا. ... ما در شرایط کنونی، موسیقی خالص که فضا و محیط مناسب و شنوندهی خاص خودش را داشته باشد نداریم و این امکانات دارد روزبهروز بیشتر از موسیقی اصیل و ملی ما گرفته میشود.
گفتوگو با تورج منصوری: آن موقع حال همهی ما بهتر بود
داریوش مهرجویی کارگردانی بسیار بزرگ و از فیلمسازان بیبدیل ماست. با سابقهای طولانیتر از مجیدی و تواناییهای درونمایهای و تکنیکیتر و با نگاهی منحصر به خودش. مجیدی و مهرجویی هر کدام برای خود سطح فکری دارند که طی سالها به آن رسیدهاند. مهرجویی اجازه نداده که سنوسال بر او حاکم شود و همیشه فیلمسازی امروزی باقی مانده. سنتوری که دچار مصیبتهای بیشماری هم شد از نظر کارهای لابراتواری اثر بینظیری است اما متأسفانه در جشنوارهی فجر هیأت داوران به آن توجه نکرد و به فیلمیکه با دوربین ویدئو گرفته شده و بعد تبدیل به فیلم شده بود به عنوان یک دستاورد تکنیکی نگاه کردند. هیچ کس سؤال نکرد که چرا رنگهای سنتوری غیر طبیعی است و کنتراستهای غیرعادی دارد. شاید فکر کردهاند که فیلمبردار اشتباه کرده و فیلم خراب شده. مهرجویی نگاه جوان و پویایی نسبت به این موضوع داشت و با جسارت آن را پذیرفت؛ آن هم در فیلمی که برای فروش در سینماها ساخته میشد. خیلی از نماهای سنتوری از میانه بریده و فریمهایی از وسطش حذف و دوباره مونتاژ شدهاند؛ جامپکاتهایی که خیلی جرأت و جسارت میخواهد و با آگاهی همراه است. مهرجویی امپراتور حیطهی خودش است.
«علف»، فیلمی مردمنگارانه و اکتشافی دربارهی قبایل کوچرو: مفتون شرق
محمد تهامینژاد: پیش از این هم چند بار مفصل به فیلم یگانه و ماندنی کوپر و شوتساک یعنی علف پرداختهایم، ولی این فیلم هم به دلایل متنی و هم به دلایل فرامتنی آنقدر اثر مهمی هست که هرازگاه نگاه مجددی را بطلبد، بهخصوص که محقق سختکوشی مانند دکتر حمید نفیسی در اینجا هم مثل همیشه سعی کرده جنبههایی گفتهنشده یا کمتر گفتهشده از موضوع را بکاود و با پژوهشی گسترده با اتکا بر منابع دست اول تازه، نکتههای تازهای را در مورد این فیلم، سازندگانش، شرایط ساخته شدن آن، بازتابهای نمایشش و مسایلی دیگر را آشکار کند. علف نه تنها اثری بسیار مهم و پیشگام در عرصهی مستندهای قومنگارانه بلکه سندی یگانه از دورهای مهم از تاریخ سرزمین ماست که متأسفانه خود ما اسناد بصری بسیار ناچیزی از آن در اختیار داریم. علاوه بر همهی اینها علف اثری است نمونهای و شورانگیز در پرداختن به موضوع دراماتیک و ازلی ابدی تقلای بیامان انسان، انسانهای معمولی، برای زنده ماندن به رغم همهی موانع و دشواریها و تلاش برای بهبود بخشیدن به زندگیشان در شرایط اقلیمی دشوار و فرسایندهای که از سر گذراندن هر روز از زندگی را به چالشی عظیم تبدیل میکند. علف شعر بصری شورانگیزی است در ستایش سختکوشی و روحیهی مقاوم انسان و وجوه قهرمانانهی شخصیت و زندگی انسانهای عادی. پیروزی نهایی این انسانهای معمولی و متواضع در نبردی چنین فرساینده، روح مخاطب را بیش از هر چیز سرشار از امید و دلگرمی میکند و این چیزی است که هرگز بینیاز از آن نخواهیم بود. پس علف هم همواره تماشایی و جذاب و آموزنده و بنابراین قابل تأمل باقی خواهد ماند.
مستند مارتین اسکورسیزی دربارهی گروه «رولینگ استونز»: اگر هاکس گیتاریست بود...
احسان خوشبخت: راک اند رول از کجا وارد زندگی اسکورسیزی شد؟ بهتر است بگوییم اسکورسیزی از کجا وارد دنیای راک اند رول شد؟ او به عنوان فیلمبردار، سه روز و سه شب روی صحنهی چوبی فستیوال ووداستاک ایستاده بود و تنها چند متر با بزرگترین گروههای راک زمانهاش فاصله داشت. کمی بعد برای تدوین فیلم ووداستاک دستیار تلما شونمیکر شد. آشنایی آنها در اتاق تاریک و پردود تدوین به همکاری بلند و استثنایی میان فیلمساز و تدوینگر برای چهار دهه انجامید. اسکورسیزی به عنوان مشاور یا تدوینگر برای پروژههای مشابهی مانند کاراوان مدیسن بال (ساختهی فرانسوا رایشنباخ مستندساز فرانسوی، 1971) و الویس در تور (رابرت ایبل و پیر ادیج، 1972) که هردو در موج مستندهای راک (Rockumentary) پس از ووداستاک ساخته شدند، به کار گرفته شد. او که با گروهThe Band در ووداستاک آشنا شده بود آخرین والس را دربارهی کنسرت خداحافظی گروه در 1976 (نمایش فیلم: 1978) کارگردانی کرد. آخرین والس هنوز هم به عنوان بهترین فیلم راک تاریخ سینما شناخته میشود و عجیب نیست که در سالهای اخیر و با آغاز موج دوم ساخت مستندهای موسیقی، اسکورسیزی دوباره خواهان فراوانی پیدا کرده است. در سالهای اخیر او مجموعهی متوسط بلوز را برای تلویزیون تهیه و یک اپیزود آن را شخصاً کارگردانی کرد. مستند بزرگ »«راهی به خانه نیست» را دربارهی باب دیلن ساخت که یکی از بهترین فیلمهای چند سال اخیر او محسوب میشود.