اسفند 1386 - شماره 375
نیمی از صفحههای این شمارهی خواندنی، اختصاص دارد به
بررسی فیلمها و حواشی بیستو ششمین جشنوارهی فیلم فجر
قسمتی از یادداشتها دربارهی فیلمهای ایرانی جشنواره
آتش سبز
سعید قطبیزاده: برای فیلم خوب ساختن، فقط نیت پاک و انگیزهی فرهنگی کافی نیست و اصلاً اهمیتی ندارد چون تشخیص آن از عهدهی هیچ تماشاگری برنمیآید. درست است که آقای اصلانی پشتوانهای قوی در این سینما دارد و مستندهای زیادی ساخته و کارگردان شطرنج باد است و میکوشد در گفتار و نوشتارش کاملاً ادیبانه رفتار کند، اما با همهی اینها فیلم خوبی نساخته. گفتن این حرف در شرایطی که فیلمش حواشی بیخودی در روزهای اول جشنواره داشت، کمی سخت است، چون پس از آن حاشیهها او گفت که نظر منتقدان برایش اهمیتی ندارد و کسانی هم که به دفاع از او برخاستند چیزی از فیلمش نگفتند. خب معلوم است که آتش سبز دربارهی تاریخ ایران است اما مگر هر فیلمی که دربارهی تاریخ است حتما فیلم خوبی است؟
آواز گنجشکها
شهزاد رحمتی: آواز گنجشکها بهترین فیلم مجیدی در سالهای اخیر، از بچههای آسمان به بعد، است. فیلم خارقالعادهای نیست البته، ولی فیلمی است گرم، بامزه (در واقع تلخ و شیرین) و با حسی انسانی و لطیف. با اینکه فیلم سرشار از احساس است ولی خوشبختانه از آفتی که به اغلب فیلمهای مجیدی ـ بهخصوص فیلمهای اخیرش ـ لطمه زده، مصون مانده است؛ یعنی احساساتیگرایی افراطی. یکی از عوامل بسیار مهمی که از افتادن فیلم در این ورطه جلوگیری کرده، طنز زیرکانهی مجیدی است که در حکم عنصر متعادلکنندهای عمل کرده است. فیلم در برخی لحظهها حتی توانایی این را که تماشاگرش را از خنده رودهبر کند هم دارد و بازی و فیزیک رضا ناجی هم به این قضیه کمک کرده است. ناجی که در بچههای آسمان هم بازی خوبی از او دیده بودیم در اینجا فوقالعاده است.
امیر قادری: بین آواز گنجشک ها، و مثلاً باران و بید مجنون، چه اتفاقی برای مجید مجیدی افتاده که این قدر آزادتر و رهاتر شده است؟ که قهرمانهایش را مجبور به تحول نکرده است؟ که دستشان را باز گذاشته تا تنها زندگی کنند؟ همان طور که دست رضا ناجی را باز گذاشته تا در نقش اصلی فیلمش فقط حضور داشته باشد. او حالا خالق/ کارگردان مهربانتری شده است. به شخصیت اصلی فیلمش فرصت داده تا اشتباه کند، نکند، وسوسه شود، نشود. فقط چند نما از بالا گذاشته، از زاویهی دید یکی که از آن بالا، فقط مواظب مرد است. شاهد آدم بودنش، شاهد بالا و پایین شدنهایش. مثلاً یک نمای نقطه نظر از فاصلهی زیاد از مرد که دارد درِ آبیرنگی را حمل کند، و نفس آدم را بند میآورد. زود میآید و زود میرود. مجیدی آدم معتقدی است که نمیخواهد بهای اعتقادش را از جان آدمهای دیگر بیرون بکشد.
مهرزاد دانش:آواز گنجشکها مثل بقیهی کارهای مجیدی یک جور اندرز است در پی تبیین بخشی از نظام اخلاقی حاکم بر پیکرهی هستی. مجیدی رابطهی علّی و معلولی را در زمینهی رفتار آدمیان و واکنشهای آسمانی به آن، حالا در قالب یک آدم مفلوک پیاده کرده که بهتدریج از مناعت طبع فاصله میگیرد و دچار اعوجاجها و انحطاطهایی در برخورد با مسایل پیرامونش میشود. اما در عین مکافاتهای هولناک در قبال رفتارهای ناپسندش، الطاف خفیهای نیز شامل حالش میشود که قضیهی صرف نظر کردن از خرابی آبانبار به خاطر گنجشکها و واکنش به صورت حضور بشارتآمیز گنجشکها در اتاقش جلوهی بارز آن است.
خسرو نقیبی: حتی اگر بید مجنون را هم کنار بگذاریم که تجربهی ناموفق کار با بازیگر حرفهای بود، آواز گنجشکها ادامه مسیریست که در این حدود یک دهه، جز تکرار و نزول چیز دیگری برای مجیدی نداشته است. بدویت و فضای واقعگرای آن دو سه فیلم اول ـ چیزی که شیفتگان مجیدی از آن به عنوان اصالت یاد میکنند ـ حالا در این دوسهکار واپسین و بهخصوص در این آخری، جای خود را به یک بازسازی تصنعی حقیقت داده که نه تنها حس و حال ندارد (و از همین حس و حال برای دفاع از آثارش استفاده میشد دیگر) که حتی دیگر تکلحظههای ناب هم نمیتوان در آن پیدا کرد.
استشهادی برای خدا
مصطفی جلالیفخر: گمانم علیرضا امینی را بتوان فراتر از شش فیلم بلندی که ساخته ارزیابی کرد. او توانسته شش فیلم شخصی بسازد. که فقط دوتایش امکان نمایش عمومی داشته و البته جایزه جهانی معتبری هم به دست نیاوردهاند. اینکه او هم چنان در این فضای تنگدستانه میتواند تهیهکننده پیدا کند و این جور فیلمها را بسازد، شایسته یک سیمرغ بلورین اختصاصی است. کسانی که دستی در کار دارند، میدانند که فیلمسازی در برف و سرما چه مکافاتی دارد. او در چنین شرایطی دست به تجربه میزند و معمولا فیلمهای متوسطی میسازد که زحمت و دقت در اجرا را میتوان در تاروپود اثر حس کرد.
انتهای زمین
محسن بیگآقا: میگویند دود از کنده بلند میشود، اما آبروی جشنواره را تا میانهی جشنواره، جوانها حفظ کردند. دو فیلم انتهای زمین (ابوالفضل صفاری) و تنها دو بار زندگی میکنیم (بهنام بهزادی) از آثار قابل تامل امسال بودند. هر دو فیلم فضای رئالیستی و قابل لمسی را ارائه میکنند که با فضای تصنعی برخی فیلمهای دیگر امسال کاملا متفاوت است. شاید سینمای نوین ایران از همین نقطه و با همین نوع فیلمها آغاز شود.
علی مصلح حیدرزاده: تفاوت فیلم اول ابوالفضل صفاری با سایر فیلماولیهای همدورهاش آن است که فیلم هنری را با فیلم آماتوری اشتباه نگرفته و البته این تا حد زیادی مدیون همکارانش، بهخصوص بایرام فضلی است. فیلمبرداری خارقالعادهی فضلی که هر پلانش زیبایی و طراوت کادر عکسهای یک عکاس ماهر را دارد، در حد کارکرد زیباییشناسانه باقی نمیماند و با حس و حال شخصیت فیلم در موقعیتهای مختلف هماهنگ است. ویژگی دیگر فیلم آن است که سوژهی خوبش را حرام نمیکند، بلکه بر اساس خصوصیات شخصیت حجت، موقعیت داستانی دارد.
انعکاس
شاپور عظیمی: انعکاس فیلم بیادعایی است، ادا در نمیآورد. بیشترین سعی کارگردان این است که داستان فیلمش را طوری تعریف کند که لکنت کمتری در روایتش احساس شود و حتی در چارچوب استانداردهای قصهگویی در سینمای ایران (یا همان داستان همیشگی امکانات) پا را گاهی فراتر میگذارد و از روایت خطی عدول میکند. مضمون فیلم پاشنهی آشیل آن هم هست. چنین مضمونی (خیانت یک یا هر دو طرف یک زندگی) هرچند در ادبیات مضمون بیشتر پرداختشدهای است اما انگار خصیصهی ذاتی سینما (تماشا کردن و نه خواندن) نمیگذارد جز در لفافه، چنین مضامینی شکافته شوند.
باد در علفزار میپیچد
مسعود ثابتی: فیلم تکرار ملالانگیزی از همهی آن چیزهایی است که پیشتر خسرو معصومی در رسم عاشقکشی و جایی در دوردست به آنها پرداخته بود. حاصل تلقی فیلمسازی که معتقد است نماهای قشنگ و لانگشاتهای فراوان از جنگلهای پربرف و دشت و صحرا میتواند بهتنهایی خوراکی برای ساختن یک فیلم در اختیارش بگذارد. به همین دلیل است که انگار همه چیز در فیلم فقط بهانهای است که فیلمساز بساط فیلمبرداریاش را در یک فصل خاص به یک منطقهی جغرافیایی خاص ببرد و شروع به فیلمبرداری کند. حسین عابدینی و رضا ناجی همان تیپهای همیشگیشان را در فیلم تکرار میکنند و ماجرای عاشقانهی فیلم و کشمکش دو قطب متقابل برای تصاحب دختر جوان به کلیشهایترین و خامترین شکل ممکن برگزار شده است.
به همین سادگی
شهزاد رحمتی: هیچوقت این نظریه را که سینما میتواند ـ یا از آن بدتر، باید ـ برشی از واقعیت روزمرهی زندگی انسانها باشد، نپذیرفتهام. اگر جز این بود، ترجیح میدادم به جای تماشای فیلم، دو ساعت توی خیابان بایستم و تازه در این صورت، مجموعهای بسیار پرتنوعتر و رنگارنگتر از این برشها را میتوانستم تماشا کنم. فیلم میباید در درجهی اول، قدرت درگیر کردن تماشاگرش با دنیای خود را داشته باشد و پس از آن، هر کاری را که میخواهد، بکند. به همین سادگی حداقل مرا به هیچ وجه درگیر نکرد. منظورم این نیست که هر فیلمی باید لزوماً تعلیق و هیجان و تنشهای دراماتیک عجیب و غریب و قصهی پرفرازونشیب داشته باشد، ولی خب، اگر فیلمی قرار است این چیزها را نداشته باشد، باید چیز یا چیزهای دیگری را جایگزینشان کند که همانقدر برای تماشاگرش دارای جذابیت بالقوه باشد.
محمد شکیبی: به همین سادگی فیلمی ساده و دوستداشتنی دربارهی زنی خانهدار است که بهشدت احساس انزوا میکند و نیاز فراوانی به دیده شدن و حس شدن دارد. مجموعهی عوامل هنری و فنی فیلم برای انتقال این حس به تماشاگر عملکرد موفقی داشتهاند اما اشکال بزرگ فیلم همان سرراست بودن و سادگی آن است و ویژگی آثار برجستهی هنری که وجود لایههای درونی و زیرین در ساختمان ظاهری آنها است، در اثر دیده نمیشود. به نظر میرسد در صدوچند سالگی سینمای ایران و بیستوششمین جشنوارهی فیلم فجر اهدای عنوان بهترین فیلم به چنین اثر ساده و سرراستی به طبع قناعتپیشهی ما بازمیگردد که گاه به هر اندکی قانع هستیم.
کاوه کاویان: اکثر بازیگران باتجربهی سینمای ما، حتماً پس از چندین فیلم، به فوتوفن و قلق بازی جلوی دوربین تسلط پیدا کردهاند. اینکه چهطور جلوی دوربین بایستند و لنزهایش را بشناسند. تازه، آن هم دوربینی که ثابت است و روی سهپایه قرار دارد. اما شگفتی زمانی رخ میدهد که هنگامه قاضیانی (بازیگر تئاتر) برای اولین بار چنان راحت جلوی دوربین بازی میکند که گویی سالهاست لنزها را میشناخته و بارها در فیلمها ظاهر شده. چه رسد به اینکه دوربین هم روی دست باشد تا روی سهپایه، چرا که چالش بازیگر در این حالت دوچندان خواهد شد.
اشکان راد: به همین سادگی نشان میدهد که خیلی دور خیلی نزدیک در آثار میرکریمی یک اتفاق نبوده است. جسارت فیلمساز در انتخاب روایتی تا این اندازه تخت و بی اوجوفرود از لحاظ دراماتیک فینفسه شایستهی تقدیر است. توجه به جزییات به شکلی مینیاتوری صورت گرفته و شخصیتها بهخوبی پرداخته شدهاند. ملال زندگی زنی خانهدار از خانوادهای متوسط در یک روز از زندگیاش، روزمرّگی، تکرار و پرسش از چرایی زیستن را برای مخاطب زنده میکند. از نگاهی دیگر، به همین سادگی فیلمی در باب از دست دادن فردیت در جوامع در برزخ گذار از عالم سنت به مدرن نیز هست.
ارسیا تقوا: نیم ساعت از فیلم گذشته و از خود میپرسم فیلم هیچ چیز خاصی نشان نداده، پس چهطور این قدر مشتاق دنبالش میکنی؟ انگار فیلم آبستن رخدادیست که باید نشست و دید. فیلم تمام میشود. شوهر زن هم میآید و اتفاقی هم نمیافتد. شاید دلیل جذابیت فیلم این توجه ظریف به جزییات معمول زندگی پیرامون یک زن خانهدار باشد. کمتر فیلمی را به یاد میآورم که موارد بسیار جزیی را چنین رعایت کرده باشد. از طرز لباس پوشیدن و آرایش صحنه تا طرز حرف زدن و روابط آدمهای بزرگ وکوچک.
مسعود ثابتی: یک فیلم بسیار معمولی و در بعضی مواقع ملالانگیز و کشدار که چند گام به عقب برای سازندهی فیلمی مثل خیلی دور، خیلی نزدیک محسوب میشود. این مهم نیست که اصولاً درامی در فیلم وجود ندارد و قرار نیست که کارهای شخصیت اصلی فیلم حاصلی به نفع ادامهی داستان داشته باشد، بلکه نکته اینجاست که این برشها از یک روز زندگی این آدم، طوری تنظیم نشدهاند که مجموعشان یک کل منسجم و یکدست را بیافرینند و مخاطب را برای رسیدن به نقطهای که مد نظر فیلمساز بوده، آماده کنند.
تنها دوبار زندگی میکنیم
هوشنگ گلمکانی: حتی اگر جشنوارهی بیستوششم هیچ چیز دیگری نداشت (که این طوری هم نبود و چیزهای چشمگیری داشت)، همین یک فیلم برای احساس رضایت کافی بود. ظهور یک استعداد تازه و جوان با فیلمی که همه چیزش در تناسب با یکدیگر است. فیلمنامهی سنجیده با روایت غیرخطی، کارگردانی پخته، فیلمبرداری عالی، موسیقی فوقالعاده، تدوین خوب متناسب با ساختار، دو بازی شگفتانگیز، فضاسازی و انتخاب و طراحی صحنه و لباس تأثیرگذار، ...و آن شیشهی جلوی مینیبوس که انگار پنجرهی سفینهای به فضای تکاندهنده و بیرحم روبهرویش است.
محمد شکیبی: تضاد و تناقضی که بین تلخی و دلزدگی یک مردِ به پایان خطرسیده و خودویرانگر با دختر سرزنده و بیریایی که شباهت زیادی به شاهزادهی کوچولوی آنتوان دو سنت اگزوپری دارد، و در واقع تقابل طنز سیاه کافکایی که پیرامون شخصیت مرد فیلم وجود دارد با فانتزی شاه پریانی که دختر جوان ناشناس حامل آن است، تنها دو بار زندگی میکنیم را به یکی از آثار قابل توجه جشنواره تبدیل کرده است.
مصطفی جلالی فخر: وقتی فیلم اول یک نفر میتواند یک سر و گردن بالاتر از خیلیها بایستد، لذت کشف هم به آدم دست میدهد. و اصلاً فیلم هم دربارهی لذت و رنج کشف و مکاشفه است. آن قدر خوب میتواند آدمهایش را سر پا نگه دارد که نمیتوان حرف از نمایش یأس و مرگ و جنون زد. این ظاهر ماجراست که جوانی چند روز مانده به مرگ، قصد سرک کشیدن به حسرت هایش را دارد. ما در واقع کشف زندگی را به بهانهی مرگ تماشا میکنیم و لذت کشف، عشقیست که از آسمان میآید، مثل شهزادی که از جزیرهاش آمد و گوی عشق را به سیامک میبخشد.
محمد باغبانی: تنها چیزی که در اینجا اهمیت دارد این است که وقتی فیلمساز نسبت به آنچه میخواهد بگوید مسلط است و انتخابهایش بینقص هستند و شیوهی بیان و روایت حرفش را میداند، نتیجهی کار به یک اثر بینقص و کامل تبدیل میشود. انتخاب مینیبوس به عنوان یکی از مکانهای داخلی و سیاری که تمام مناسبات اجتماعی در آن میگذرد خیرهکننده است و نشان میدهد که فیلمساز تا چه حد جامعه و گسترهی کنشها و واکنشهای آدمهای فیلمش را میشناسد و از ابزار یک بیان شخصی و روانکاوانه بهدرستی استفاده کرده است.
جعبهی موسیقی
علی مصلح حیدرزاده: فیلم جدید فرزاد مؤتمن، چه حاصل همرنگ زمانه شدن باشد و چه نتیجهی جاهطلبیهای فیلمسازی با داعیهی تجربهگرایی در ژانرهای مختلف، یک شکست مطلق است. فارغ از مسائل محتوایی، جعبهی موسیقی دچار این تناقض است که فیلمساز میخواهد یک فیلمنامهی خطی و کلاسیک را با یک جور سردی و فاصلهی روشنفکرانه کارگردانی کند. در اجرای فیلمنامهای که با مهمترین احساسات و ترسهای بشر سر و کار دارد و نوع روایتش کاملاً از الگوهای سینمای کلاسیک تبعیت میکند، چرا بازیگران باید مثل چوب خشک باشند و هیچ حسی منتقل نشود؟
حس پنهان
مصطفی جلالیفخر: حس پنهان فیلم چندان بدی نیست، به شرطی که تکلیفمان با سطح و سبک فیلم روشن باشد. و احیاناً دلمان قصهی پرپیچوتاب و تازه نخواهد. حس پنهان چیزی فراتر از مردهای زندار همیشگی سینمای ایران ندارد که به دلیلی دلباختهی زن دیگری میشوند. و مطمئن باشید که اگر حامد بهداد و بازی درست و مؤثر و بیاغراقش در نقش بهرام نبود، رواننژندی برادر معشوقه (همین بهرام) توان چندانی نداشت تا سروشکل تازهای به این قصهی تکراری بدهد.
سعید قطبیزاده: مشکل فیلمهای اغلب فیلمسازانی که از خارج میآیند این است که انسانیترین پیامها را جیغ میزنند. اگر برای واژهی «گلدرشت» دنبال مصداق سینمایی میگردید، تماشای حس پنهان را از دست ندهید. این فیلم دارای اسپانسر محترمی است که بستنی را تبلیغ میکند. خاصیت بستنی در این فیلم علاوه بر اینکه تماشاگران محترم را با محصول تازهای آشنا میکند این است که از بسیاری صحنههای شاد و غمگین فیلم هم آشناییزدایی میکند
دیوار
شاپور عظیمی: طالبی در مصاحبهای با بولتن جشنواره، نمیپذیرد که دیوار، بازگشت به آثار گذشتهی اوست. به نظر میرسد این اشارهی درستی است. طالبی در آثار «کانونی»اش مثل چکمه، کیسهی برنج، تو آزادی و حتی مجموعهی تلویزیونی گل پامچال (که ملودرامش نزدیکیهایی به دیوار دارد) از یک موقعیت ملودرام بهره میگیرد اما سعی نمیکند در کمند احساساتگرایی آن موقعیت باقی بماند. این اما نکتهای است که دیوار را شبیه به آثار قبلی او میکند.
علی مصلح حیدرزاده: درحالی که بسیاری از فیلمسازان نمیخواهند یا نمیتوانند قصه تعریف کنند و ویروس ساختارشکنی در روایت به شکل گسترده گسترش پیدا کرده، محمدعلی طالبی یک ملودرام گرم و روان ساخته که تکلیفش با خودش و تماشاگر معلوم است. دیوار نه میخواهد ذائقهی تماشاگر را ارتقا دهد، نه او را دست کم میگیرد. فیلم ریتم خوبی دارد، از بازیگران حرفهایاش خوب استفاده کرده، حسهایش درآمده و در پایان برداشت اجتماعیاش را هم بدون آنکه اغراق کند و به ورطهی شعار پراکنی بیفتد، ارائه میکند و تأثیرش را میگذارد.
ریسمان باز
یاشار نورایی: قدرندیدهترین و مهجورترین فیلم جشنواره، که اگر یادداشت کارگردانش در روزنامهای پرتیراژ و تقاضای او از نویسندگان سینمایی برای تماشا و مقایسهی فیلم با فیلمهای بخش مسابقه نبود، بهراحتی از کنارش میگذشتیم. حالا این تنها فیلم دیدهشده در آخرین روز جشنواره، بهترین پایان برای این دورهی کمرونق بود و خوشحالم که فیلم را دیده ام؛ فیلمی که از بسیاری جهات از اکثر فیلمهای بخش مسابقه بهتر و شریفتر است.
مسعود ثابتی: فیلم قبلی کارخانی گناه من که در جشنوارهی پارسال نمایش داده شد، اثری صادقانه و روراست بود که همین صداقت و بیریا بودنش ضعفها و ایرادهایش را تحملپذیر میکرد. حالا کارخانی در ریسمانباز در گامی رو به جلو، آن خصلت دلپذیر را با ساختار و شیوهی روایت و ایدهی قابل قبولتری به نمایش گذاشته و توانسته از طریق غیرمتعارفترین راهها، راهی به درون شخصیت اصلیاش باز کند. تا فیلم را نبینید نمیتوانید قبول کنید که چهطور میتوان از طریق قرار دادن یک گاو در کنار دو شخصیت داستان و ارتباطی که این دو به طرق مختلف با این حیوان برقرار میکنند، به یک شناخت و دریافت متفاوت از درونیات این آدمها رسید.
سبز کوچک
آنتونیا شرکا: هیچیک از فیلمهای غلامرضا رمضانی را پیش از این ندیده بودم و از این بابت متأسفم، اما قبول کنید که برای کسی که عموماً جشنوارهرو نباشد و مدام نیز پای تلویزیون ننشیند امکان دیگری برای تماشای فیلمهای رمضانی وجود ندارد و ترجیعبند معمول در این موارد را اضافه میکنم که: امیدوارم فیلم آخر او به سرنوشت بقیه دچار نشود. به هر حال سبز کوچک را در ژانری قرار میدهم که فرزند فیلمهای «کانونی» و فیلمهای «جشنوارهی اصفهانی» مینامم.
مهرزاد دانش: با نیمنگاهی به حیات، قفلساز و همین سبز کوچک میتوان دریافت که مهمترین دغدغهی غلامرضا رمضانی در حوزهی مضمونی سینمای کودک، عدم درک دنیا و نیازهای کودکان توسط بزرگسالان است. در حیات این روند بر اساس امتحان درسی دخترک قصه شکل میگرفت، در قفلساز ماجرای تنبیه بدنی کودکان مطرح بود و حالا در سبز کوچک بحث عزت نفس کودکان پیش کشیده میشود. اما آنچه در پس این ماجرا اهمیت فراوان دارد، تمرکز رمضانی بر محیطی پیرامونی است که فضای سلطهپذیری را در مناسبات خانوادگی و عرفی ما شکل میدهد.
گزارش چهلوهشتمین دورهی جشنوارهی تسالونیکی
عباس یاری: سینمای یونان، خوب یا بد، هنوز با چنگ و دندان و گاه کنار آمدن با تمایلات نازل بازار، روی پایش ایستاده است؛ هرچند تولید فیلم از گذشته کمتر شده. ادبیات سینمایی در آنجا بسیار فقیر است و جز یکیدو کتابی که جشنواره هر سال به مناسبت بزرگداشتها منتشر میکند، بهندرت کتاب سینمایی منتشر میشود. مجلهی سینمایی هم فقط یکی وجود دارد که آن هم از نظر تیراژ و کیفیت، نامطلوب است. اما جشنواره از منظر فرهنگی معتبر است. تسالونیکی به خاطر بسیاری از ویژگیهایش، از جمله تلاش برای حفظ سینمای یونان و دامن زدن به تولید فیلمهایی مشترک در منطقهی بالکان، یکی از بهترین جشنوارههای دنیا است (امسال نوزده فیلم از تولیدهای مشترک این حوزه در جشنواره به نمایش درآمد). این نشان میدهد که جشنواره دارای برنامهریزی و هدف است. از فرش قرمز و ستارهها و برق فلاش و شبنشینیها در آنجا خبری نیست. حتی در راهروهای مرکز جشنواره و سینماهای نمایشدهنده هم کمتر با پوسترهایی از این ستارهها مواجه میشوید. در عوض قابهای بزرگی میبیند با عکسهایی از عباس کیارستمی، جعفر پناهی، منیژه حکمت، نیکی کریمی، مونا زندی، رؤیا نونهالی، محسن امیریوسفی در کنار شخصیتهای جهانی چون اورسن ولز، گدار، هیچکاک، تروفو، کوستاگاوراس و... اینها از ویژگیهای جشنوارهای است که فعلاً وجه فرهنگیاش بر جنبههای دیگر میچربد و در تمامی سأنسها اکثر صندلیهای سینماها و پلههایش پر از تماشاگر است.
گزارش جشنوارهی آنتالیا
هوشنگ گلمکانی: جشنوارهای که TURSAK (بنیاد سینما و هنرهای سمعیبصری ترکیه) مدیریتش میکند و امسال چهلوچهارمین دورهاش با عنوان پرتقال طلایی برگزار شد، تا چهار سال پیش فقط یک رویداد داخلی بود اما امسال سومین دورهی جشنوارهی Eurosia (اروپاییآسیایی) در کنارش برگزار شد. در واقع جشنوارهی آنتالیا یک جشنوارهی دوقلو است که در جشنوارهی اروسیای آن تکوتوک فیلمهای آمریکایی هم نمایش میدهند، اما خارج از مسابقه و به عنوان بازار گرمی. همچنان که امسال جوانی بدون جوانی (فرانسیس فورد کوپولا) نمایش داده شد و کوپولا هم یک روز به عنوان مهمان ویژهی جشنواره به آنتالیا آمد و پیش از نمایش فیلم روی صحنه رفت و مدیر جشنواره یک جایزهی افتخاری هم به او دارد. هوس، احتیاط (آنگ لی) که محصول مشترک آمریکا و چین و تایوان است فیلم افتتاحیه بود و الیزابت: عصر طلایی محصول انگلستان هم فیلم اختتامیه، که کارگردان هندیاش شکر کاپور هم چند روز به آنتالیا آمده بود و در مراسم پایانی هم یک جایزهی افتخاری گرفت. فیلم کوپولا را پس از تماشای نیمساعتش ترجیح دادم بعداً روی دیویدی و با زیرنویس ببینم، چون مضمون مورد علاقهام (شکست زمان و معجزهی بازگشت به گذشته در عین حضور در حال) را دارد و میخواستم جزییات دیالوگها را درک کنم.
سینما و پزشکی: رعایت انسان...
ملکمنصور اقصی: چند صباحی است که تقریباً همهی کانالهای تلویزیون در تسخیر دنیای پزشکی درآمدهاند. یکی به زندگی یک پزشک مشهور پرداخته که این قلم هم روزگاری شاگرد او بوده، دیگری از پیوند عضو میگوید، سومی استفاده از رحم دیگری برای داشتن فرزند را سوژه قرار داده است. خلاصه کار سخت بالا گرفته است. پزشکان سروصدایشان از گوشهوکنار بلند شده، کار به مجلس کشیده، وزیر و وکیل هم از دنیای پزشکی و سینما حرف میزنند. من از بخت بد، امکان دیدن هیچکدام از این سریالها را نداشتم. اما از دیگران دربارهشان بسیار شنیدم و آنچه به دستم رسید خواندم. لذا این صحبتها استوار بر این نمونههای مشخص نیست، بلکه ناظر به نگاه سینما به پزشکی به طور کلی، پیامدهای ممکن آن و چند پیشنهاد است.