چیز The Thing
کارگردان: ماتیاس ون هِنینگِن جونیور. فیلمنامه: اریک هیزِرِر بر اساس داستانی از جان دبلیو. کمپبل جونیور. مدیر فیلمبرداری: میکل آبراموویچ. موسیقی: مارکو بلترامی. تدوین: پیتر بویل، جولیان کلارک، جونو گریفیث. بازیگران: مری الیزابت وینستِد (کیت لوید)، جویل اِدگِرتُن (سام کارتر)، اولریخ تامسن (دکتر سَندِر هالوُرسن)، اریک کریستیان اولسن (آدام فینچ). محصول 2011 آمریکا و کانادا، 103 دقیقه.
دیرینشناسی به نام کیت لوید توسط دکتر هالورسن به جنوبیترین نقطهی قطب جنوب دعوت میشود تا به گروه او بپیوندد. این گروه در اعماق یخهای قطبی چیز خارقالعادهای پیدا کردهاند. آنها به یک موجود فضایی برخورد کردهاند که نزدیک به صد هزار سال است که در دل یخها منجمد شده است. موجود بیگانه را از داخل یخها درمیآورند تا با آب شدن یخهایی که او را احاطه کرده آزمایشهای بیولوژیک را رویش شروع کنند. اما موجود بیگانه زودتر از آنچه باید از یخها بیرون میآید و چون خوی درندهای دارد شروع میکند به قلعوقمع افراد حاضر در کمپ قطبی. بزرگترین مشکل اینجاست که این موجود عجیبوغریب با استفاده از تنها یک سلول میتواند کل یک موجود زنده را کپی کند و بهراحتی خودش را به شکل هر کدام از اعضای گروه دربیاورد...
میشود چیز (جان کارپنتر، 1982) را یکی از فیلمهای درخشان در حالوهوایی دانست که با بیگانه (ریدلی اسکات، 1979) آغاز شد. درآمیختن دور از ذهن اما موفق و هنرمندانهی دو ژانر علمیخیالی و وحشت که فیلم اسکات را به جایگاه رفیعی در تاریخ سینما رسانده، چند سال بعد با چیز اوجی دیگر را تجربه کرد. کارپنتر بنا بر اقتضای پیرنگ اصلی فیلمش موفق شد ژانر معمایی را هم به این ترکیب وحشتزای علمیخیالی اضافه کند و فیلمی بسازد که از گذر بیرحم تاریخ سربلند بیرون آمده و در حال حاضر یکی از فیلمهای کالت ژانر وحشت محسوب میشود.
با چنین پسزمینهی تاریخی درخشانی، بازسازی چیز در همان وهلهی اول و روی کاغذ محکوم به شکست است. درست است که جلوههای ویژه و شاخصهای تولیدی فیلم کارپنتر اکنون کهنه به نظر میرسند اما مسأله اینجاست که قدرت و تأثیرگذاری آن فیلم وابستگی اندکی به جلوههای ویژهاش دارد. کارپنتر به کمک فیلمنامهی محکم بیل لنکستر موفق شده بود فضایی پوچگرایانه، ایزوله و آخرالزمانی از آدمهایی در فیلمش به تصویر بکشد که در نبردی نابرابر و بیپایان با موجود فضایی دهشتناک، کمکم به فروپاشی عصبی میرسند. بر این اساس، چیز کارپنتر به درخشش (استنلی کوبریک، 1980) هم نسب میبرد.
قسمت خوب ماجرا اینجاست که سازندگان نسخهی جدید چیز به جای بازسازی نسخهی اریژینال و بهجان خریدن شکستی محتوم، پیشدرآمدی بر نسخهی قدیمی ساختهاند و با همان دستمایهها، فیلمی مستقل ساختهاند که مکمل نسخهی قدیمی است. در فیلم جدید جزییاتی که در فیلم کارپنتر بدون توضیح رها شده بود (و البته نیازی به توضیحشان نبود) پاسخ داده شده و پیشینهی پروپیمانی برای فیلم اولیه تدارک دیده شده است. این جزییات بهخوبی در درام فیلم تنیده شدهاند و بههیچوجه از کلیت اثر بیرون نمیزند. بهترین نمونهاش هم آن تبر خونین است که در نسخهی قدیمی بر در اتاقی نشسته بود و در نسخهی جدید چگونگی این اتفاق به تصویر کشیده شده. جزییات دیگری مثل فیلمبرداری حین بیرون آوردن موجود فضایی از یخهای قطبی، قالب یخی که آن موجود از آن گریخته، موجود دفرمهای که از ترکیب نیمهکارهی دو انسان به وجود آمده و مهمتر از همه نمای پایانی نسخهی جدید که دقیقاً نمای پایانی سلفش است (با همان موسیقی عالی انیو موریکونه) این باور را تقویت میکند که سازندگان فیلم با تحلیل دقیق نسخهی اریژینال، هم دستمایههای داستانی خوبی برای گسترش دادن پیدا کردهاند و هم ادای دین شایستهای را به نسخهی قدیمی به سرانجام رساندهاند. بهترین خردهپیرنگی که فقط در نسخهی جدید وجود دارد، قضیه جسمهای خارجی در بدن هر کدام از شخصیتهاست که موجود متخاصم فضایی قدرت تکثیر کردنشان را ندارد. همین موضوع به افرادی که در یک محیط ایزوله گرفتار شدهاند و موجودی وحشی در بینشان وجود دارد که میتواند به شکل هر کدامشان درآمده باشد این قدرت را میدهد که با کنترل کردن پُر شدگی دندانها، به انسان یا غیرانسان بودن صاحب آن دندانها پی ببرند. کسی که جسمی غیرارگانیک (مثل مادهای که با آن دندان را پر میکنند) در بدنش وجود داشته باشد نمیتواند کسی باشد که موجود فضایی تسخیرش کرده، چون موجود شریر تنها توانایی تکثیر سلولهای ارگانیک و زنده را دارد.
نسخهی جدید با تشریح و تبیین علمی رخدادهایی که در فیلم اتفاق میافتد کمکم راه خود را از سلفش جدا میکند و جنبههای علمیخیالی قدرتمندتری پیدا میکند. هراس از تکنولوژی که یکی از مؤلفههای اصلی ژانر علمیخیالی است حضور محکمتری در نسخهی جدید دارد. اما از طرف دیگر این مسأله باعث شده قدرت وحشتآفرینی فیلم جدید کمرنگتر شود. این یک اصل ازلی/ ابدی در ژانر وحشت (و اصولاً روانشناسی انسان) است که تماشاگر (و انسان) بیشتر از همه از چیزی میترسد که آن را نمیبیند (و نمیشناسد). تبیین اصول علمی در نسخهی جدید و نمایش زیاد موجود فضایی در شکلهای مختلف، از بار وحشتآفرینی فیلم کاسته و به جایش بر تعلیق فیلم افزوده است. ریتم فیلم جدید سریعتر و تعلیق برآمده از فصلهای اکشن آن بیشتر است. (البته باز هم باید تأکید کرد که کندی و رخوت جزئی از دنیای مخلوق کارپنتر بود و در راستای پوچی فضای حاکم بر فیلم قرار میگرفت و این تفاوتها صرفاً ویژگی است نه مزیت). از این نظر، سازندگان نسخهی جدید چیز قدم در همان راهی گذاشتهاند که جیمز کامرون با قسمت دوم مجموعهی بیگانه پیمود. همان طور که کامرون در بیگانهها راهی متفاوت از اسکات در پیش گرفت و با نمایش دادن تماموکمال بیگانهی فضایی خونخوار، از وحشتآفرینی کاست و دغدغههای شخصیاش را در فیلمی سراسر تعلیق و اکشن به نمایش درآورد، ماتیاس ون هنینگن هم بدون تقلید از جان کارپنتر، از زاویهای دیگر این دستمایهی قدرتمند را به تصویر کشیده است. بهویژه آنکه حضور یک قهرمان قدرتمند مؤنث هم در هر دو فیلم دیده میشود که به سرچشمهی وحشتآفرینی دست پیدا میکند. اما آنچه در هر دو نسخهی چیز یکی از جنبههای تعلیقآفرین موفق به حساب میآید، بعد معمایی داستان است. از وقتی ماهیت موجود فضایی و قدرت کپیبرداریاش برای تمام گروه آشکار میشود، دیگر همه به صورت بالقوه یکی از شکلهای متعدد آن موجود خونخوار به حساب میآیند؛ تا اینکه خلافش ثابت شود. چنین فضایی یادآور بهترین رمانهای آگاتا کریستی است که سؤال «قاتل کیه؟» هنرمندانه در سراسرشان تنیده شده است. فضای هر دو فیلم و تکافتادگی و پوچی آدمهای درگیر در آنها و نسبتی که قاتل/ موجود فضایی کپیشده با بقیه دارد، بهشدت یادآور شاهکار بینظیر خانم کریستی، ده سرخپوست کوچولو، است.
طبیعتاً شاخصهای تولیدی چیز ون هنینگن بالاتر رفته و مسئولان جلوههای ویژه فرصت خوبی داشتهاند تا با به کار گیری افسارگسیختهترین ایدهها، انواع و اقسام شمایلهای دفرمه و چندشآور را وارد فیلم کنند. اما با این حال و با اینکه فیلم در آمریکای شمالی اکران گستردهای داشت، ماهیت یک بیمووی را دارد (درست مانند فیلم کارپنتر). جلوههای ویژهی فیلم نسبت به تکنولوژی روز در سطح پایینتری قرار میگیرد و حجم خون و خونریزی و صحنههای تکهپاره شدن در آن چنان زیاد است که در تضادی آشکار با فیلمهای جریان اصلی هالیوود قرار میگیرد. فروش اندک فیلم، که حتی از نسخهی مهجور قدیمیاش هم کمتر بود، گواهی بر این مدعاست.
وقتی نسخهی جدید موفق میشود با وجود برخی کاستیهای فیلمنامهای و اجرایی و چند دیالوگ کلیشهای، تماشاگر را بهراحتی از اول تا به آخر با خود همراه کند و مکمل خوبی برای نسخهی قدیمیاش باشد، میشود تأمل عمیقتری رویش کرد و جنبههای مضمونیاش را کاوید. ماهیت اصلی موجود بیگانه و وحشتناکترین جنبهاش، نه وحشیگریهایش است و نه دندانها یا زبان مرگبارش. بلکه قدرتی است که به او این امکان را میدهد که انسانها را شبیهسازی کند. ترسناکترین و در عین حال تفکربرانگیزترین تصویری که از این وحشت در هر دو فیلم وجود دارد، ترکیب ناقص دو انسان است که به موجودی بدشکل میانجامد که دو سر دارد و در حال فریاد کشیدن است. میشود این تصویر و این مفهوم را به جوامع استبدادزده و تمامیتخواه تعمیم داد. یکی از اصلیترین هدفهای هر سیستم مستبدی، همسان کردن مردم است. چنین سیستمی همواره تلاش میکند که جلوی بزرگ و قهرمان شدن «فرد» را بگیرد تا به ناامنی و شورش علیه «سیستم» نینجامد. بر همین اساس، تمام آموزههای رسمی و رسانههای جمعی چنین سیستمی میکوشند با محدود کردن و مصادره به مطلوب کردن راههای اطلاعرسانی و گسترش آگاهی، سطح دانش مردم را متوسط و مشابه با هم نگه دارند تا به این طریق راحتتر بر آنها حکومت کنند. استحالهی چندشآور و نافرجام موجود فضایی برای همسانسازی شخصیتهای هر دو فیلم چیز را میتوان ترجمان تصویری چنین اندیشهای قلمداد کرد. بهویژه آنکه در نسخهی جدید صحنهای هست که در آن قهرمان مؤنث فیلم مجبور میشود برای از بین بردن یکی از همکارانش که کنار یک کتابخانه افتاده و دارد کمکم با موجود فضایی همسان میشود، او را بسوزاند و این کار او ناخواسته باعث میشود کتابهای زیادی هم آتش بگیرد و از بین برود.
در مجموع، نسخهی جدید چیز با اینکه بههیچوجه در حد و اندازهی فیلم کالت جان کارپنتر نیست، موفق میشود پیشزمینهی منفی تماشاگرش را - که مطمئناً دل خوشی از بازسازیهای بیجای هالیوود ندارد - از بین ببرد و به هویت مستقلی دست پیدا کند که در عین حال مکمل خوبی برای نقاط مبهم داستانی نسخهی اریژینالش باشد.