دستکم گرفتن و تحقیر قصههای مصور ابرقهرمانی همان قدر اشتباه است که کوچک شمردن اساطیر و داستانهای اسطورهای به عنوان چیزهایی ظاهراً خیالی و غیرواقعی؛ آن هم در حالی که هیچ چیزی به قدر همین اسطورهها و حکایتهای اساطیری قدرت پردهگشایی از پنهانترین زاویههای هشیاری و ناهشیاری فردی و جمعی انسانها و تمدنها و فرهنگها و روشن کردن رویکرد آنان نسبت به بخشی از مهمترین مسائل ازلی و ابدی انسانیت را ندارد. و مگر نه اینکه همین ابرقهرمانان، خواهناخواه، چه دوست داشته باشید و چه نداشته باشید، بخشی از مهمترین اسطورههای جهان بیاسطورهی معاصر ما را تشکیل میدهند؟ از نگاه فرد آگاه و نکتهبین، دنیای این ابرقهرمانان/ اسطورههای معاصر میتواند منبعی بیهمتا برای پی بردن به پنهانترین گوشههای روح و فرهنگ انسان معاصر باشد.
داستانهای انتقامجویان از معروفترین و محبوبترین داستانهای مصور دهههای اخیر بودهاند. انتشار این داستانها که فیلم انتقامجویان جاس ودون بر اساس آنها ساخته شده از 1964 آغاز شده و هنوز با موفقیت ادامه دارد. آفرینندهی بیشتر این داستانها هم استن لی، یکی از چهرههای افسانهای و بیهمتای دنیای قصههای مصور، بوده. البته مسلماً در کنار گروهش. «انتقامجویان» در واقع عنوان تیم خاصی است متشکل از چندین ابرقهرمان که از دیگر داستانهای مصور شرکت مارول (ناشر داستانها) آمدهاند و وظیفهی آنها اساساً نگهبانی از زمین و انسانها در برابر مهاجمان زمینی و فرازمینی و دشمنان جورواجور است. در طول این چند دهه، تیم انتقامجویان تناسخهای مختلفی را پشت سر گذاشته و اعضای مختلفی به آن پیوستهاند و از آن خارج شدهاند و هر یک از این تناسخها مجموعه داستانهای خاص خود را داشتهاند. عملاً بخش عمدهای از شاخصترین ابرقهرمانان دنیای مارول در مقطعی هم که شده سر از این تیم استثنایی درآوردهاند و این سلسله داستانها در قالب مجموعههایی مثل «انتقامجویان مخفی»، «انتقامجویان مرموز»، «انتقامجویان مقتدر»، «انتقامجویان جدید» و... که هر بار نام خود گروه هم بوده عرضه شدهاند. ترکیبی که در فیلم انتقامجویان از این تیم ارائه شده از این قرار است: نیک فیوری (رییس گروه)، آیرنمن/ مرد آهنین، کاپیتان آمریکا، هالک، هاوکآی، بیوهی سیاه و تور. البته اینها ابرقهرمانان گروه هستند و مثل هر گروهی کارمندان و کارکنانی هم هستند که وظیفههای بیمزه و کسلکننده را بر عهده دارند.
در تناسخهای مختلف تیم انتقامجویان، علاوه بر شخصیتهای بالا، در دورههای زمانی مختلف در مجموعه قصههای مصور مختلف دربارهی این تیم، شخصیتهایی از این قبیل هم در مقاطعی حضور یافتهاند: اسپایدرمن/ مرد عنکبوتی، واندِرمن، ونوم، انت من/ مرد مورچهای، والکری، جادوگر سرخ، وَسپ/ زن زنبوری و... اینها همه شخصیتها یا در واقع قهرمانان/ ابرقهرمانانی هستند که از داستانهای مختلف کمپانی مارول سروکلهشان در «انتقامجویان» ظاهر شده است. مثلاً شخصیتهایی مانند ولورین/ لوگان، روگ، جادوگر سرخ، دندانشمشیری و... که عمدتاً متعلق به عالم داستانهای مصور مردان ایکس به حساب میآیند در مقاطعی از اعضای تیم انتقامجویان بودهاند. خیلی از این شخصیتهای عضو تیم نیز داستانهای مستقل و همنام خودشان را داشتهاند، از جمله ولورین، ونوم، بیوهی سیاه، اسپایدرمن/ مرد عنکبوتی و... این تیم در دورههای مختلف شامل موجوداتی از این قبیل بوده است: جهشیافتهها، رباتها، انسانها، موجودات بیگانه، موجودات ماورایی و حتی افراد سابقاً خبیث (از جمله لوکی که در مقطعی خودش را جادوگر سرخ جا میزند تا تیم انتقامجویان جدیدی را تشکیل بدهد). نخستین تیم انتقامجویان را این افراد تشکیل میدادند که در واقع اعضای مؤسس این گروه محسوب میشوند: آیرنمن/ مرد آهنین (تونی استارک)، وسپ/ زن زنبوری (جَنِت وَن داین)، هالک (بروس بنر) و تور. کاپیتان آمریکا نیز بعداً به این گروه افزوده شد، یعنی پس از اینکه زیر یخها پیدایش کردند و او را دوباره به زندگی بازگرداندند.
جاس ودون همیشه از عاشقان قصههای مصور بوده و در این زمینه فعالیت هم کرده و میکند. مثلاً سالها پس از پایان گرفتن سریال بافی، قاتل خونآشامها او و گروهش این سریال را در قالب قصههای مصور موفقی ادامه دادهاند (خود سریال هفت فصل بود و فصل هشتم و حالا نهمش در قالب قصههای مصور ارائه شده است). قهرمانان دیگری در دنیای ودون هم داستانهای مصور خودشان را داشتهاند یا دارند. از جمله اینجل، اسپایک، فِیت، قهرمانان سریال فایرفلای/ فیلم سرنیتی، و... بردن قهرمانان از داستانی به داستانی دیگر به روال قصههای مصور هم کاری است که خود جاس ودون چند باری انجام داده. مثلاً شخصیت اینجل از سریال بافی...جدا شد و سریال خاص خودش را پیدا کرد و شخصیتهایی مثل اسپایک، وزلی و کوردلیا هم پس از پایان یافتن سریال بافی... یا در میانهی کار، وارد دنیای سریال اینجل شدند.
حتی نام بردن از اعضای مختلف تیم انتقامجویان در دورههای زمانی مختلف خودش فهرستی بسیار طولانی را پدید خواهد آورد. بنابراین در اینجا صرفاً اعضای این تیم در فیلم انتقامجویان را (که هر یک موضوع و قهرمان فیلمها و سریالها و کارتونهای مختلفی نیز بودهاند) یک به یک و البته به طور خلاصه معرفی کردهایم تا تصویر دقیقتری از روابط میان شخصیتهای اصلی داستان و گذشتهی هر یک از آنها ارائه شود و برخی عناصر داستان که در ارتباط با مختصات کلی و جزیی دنیای مارول بیشتر معنا پیدا میکنند روشنتر شوند:
نیک فیوری
بازیگر: ساموئل ال. جکسن
فیوری در انتقامجویان بیشتر تصویری است از قهرمانی پابهسنگذاشته که در واقع بیشتر از آنکه ابرقهرمان بوده باشد ابرجاسوسی از نوع جیمز باند بوده است. او اولین بار در سال 1963 در داستانهای مصور ظاهر شد و از آن پس در مجموعه داستانهای مصور مختلفی سروکلهاش پیدا شده است. دانشمندانی که با گروه کار میکنند سرمها و ترکیبهای خاصی را ساختهاند که از آنها برای بخشیدن برخی قابلیتهای فراانسانی به اعضای تیم بهره گرفته میشود. فیوری هم از این سرمها و مواد مخصوص که برای ابرقهرمانان گروه کمابیش در حکم نوعی دوپینگ است بیبهره نمانده و به همین دلیل روند پیر شدنش بسیار کندتر از انسانی عادی پیش میرود و عمرش بسیار طولانیتر شده است. نیک فیوری کهنهسرباز و گرگ باراندیدهای است که در جنگهای مختلف، از جنگ جهانی اول تا جنگ ویتنام و...، شرکت داشته و جراحت یکی از چشمانش که باعث شده از چشمبند استفاده کند هم یادگار انفجار نارنجکی در دوران جنگ جهانی دوم است.
تواناییها/ سلاحهای ویژه: نیک فیوری قدرت و تخصص فراوانی در زمینهی نبردهای تنبهتن و انواع ورزشهای رزمی دارد و زیر نظر کاپیتان آمریکا مهارتهایش را صیقل داده و به اوج رسانده است. او در کار با انواع و اقسام سلاحها نیز مهارت کامل دارد و به عنوان رییس S.H.I.E.L.D. (سازمانی که انتقامجویان زیر نظر آن عمل میکنند) به گنجینهی سلاحها و تجهیزات سری این سازمان، دسترسی کامل دارد. این ریاست بعداً در مقاطعی به آیرنمن و سپس به تونی آزبرن میرسد.
کاپیتان آمریکا / استیو راجرز
بازیگر: کریس اِوانس
او نخستین بار در سال 1941 در مجموعه قصههای مصوری ظاهر شد که تایملی کمیکس – همان نهادی که در نهایت به مارول کمیکس دگردیسی پیدا کرد - منتشر میکرد. آفرینندگان او جویی سایمن و جک کربای بودند. طبق آماری تا سال 2007 تعداد 210 میلیون نسخه از قصههای او در 75 کشور دنیا به فروش رسیده است. استیو راجرز در اصل سرباز نحیفی بوده که با استفاده از سرمی آزمایشی که روی او به کار گرفته شد قدرتهایش تا حد غایی انسانی توسعه پیدا کرده تا در جنگها به یاری ارتش بشتابد. لباس او با الهام از پرچم کشورش ساخته شده. در انتقامجویان خود او هم به این نکته اذعان میکند که چنین لباسی حالا دیگر کمی قدیمی و ازمدافتاده به نظر میرسد. فیل کالسن در پاسخ او یکی از دیالوگهای کنایی مهم و اساسی فیلم را به زبان میآورد که کاملاً اوضاع و مقتضیات امروزی کشور و شاید حتی یکی از انگیزههای اساسی ساخته شدن فیلمی مثل این را نشانه میرود: «با همهی این اتفاقهایی که در حال وقوع است و چیزهایی که بهزودی از پرده بیرون خواهد افتاد، شاید دقیقاً مردم کمی به چیزهای قدیمی نیاز داشته باشند.»
در کاپیتان آمریکا: نخستین انتقامجو (2011) کریس اوانس نقش او را بازی کرد که در انتقامجویان هم همین نقش را ایفا کرده است. او شخصیتی درونگرا و بسیار عاطفی و صلحطلب دارد و زیاد اهل جوشیدن با دیگران نیست. در عین حال به دلیل تواناییهای رزمی و جسمانی خاصش برای بسیاری از اعضای گروه انتقامجویان و حتی برای برخی رؤسایش در مقطعی نقش مربی را بازی کرده و به آنها در زمینهی نبرد تنبهتن و فنون رزمی و... آموزش داده است. حتی سلاح اصلیاش هم سپر مخصوص اوست و سپر قطعاً ابزاری است که همیشه وسیلهای تدافعی و نه تهاجمی به حساب آمده است. کاپیتان آمریکا قهرمان نمونهای دوران جنگ سرد و قهرمانی است تمامآمریکایی (نهفقط به خاطر اسم و لباسش) و در واقع آمریکاییترین قهرمان تیم است و اینکه سلاح اصلیاش سپر است هم خود میتواند باری کنایی داشته باشد که در امتداد ژست همیشگی دولت آمریکا در برابر اتحاد جماهیر شوروی سابق قرار میگیرد، زیرا در تمام آن سالهای پرتنش جنگ سرد، دولتمردان آمریکایی سعی میکردند هزینههای هنگفتی را که صرف تجهیزات و تسلیحات نظامی میکردند با مستمسک قرار دادن مواضع ستیزهجویانهی دولت شوروی توجیه کنند و تمام این تدارکات و ابزارها را در درجهی اول وسایلی برای دفاع در برابر هجوم احتمالی سرخها معرفی کنند.
تواناییها/ سلاحهای ویژه: سلاح اصلی او سپری است نابودنشدنی و کاملاً هماهنگ با طرح لباسش که آن را به طرف دشمن پرت میکند. این سپر از آلیاژی خاص از فولاد ساخته شده که در اصل برای ساختن تانکهای نفوذناپذیر ساخته شده بود. کاپیتان آمریکا علاوه بر داشتن این سپر همهفنحریف، جنگجویی است با تواناییهای کمنظیر در انواع و اقسام فنون جنگی، از نبرد تنبهتن گرفته تا تاکتیکهای پیچیدهی جنگی.
بیوهی سیاه/ ناتاشا رومانوف
بازیگر: اسکارلت جوهانسن
اولین بار در داستان «قصههای پرتعلیق» در سال 1964 ظاهر شد. در آغاز، او جاسوس شوروی و دشمن درجهیک آیرنمن بود ولی بعداً موضعش را عوض کرد و به سازمان جاسوسی خیالی S.H.I.E.L.D. پیوست و عضو تیم ابرقهرمانانهی انتقامجویان شد. او در آغاز در قالب نوعی «فم فاتال» تصویر میشد. او هاوکآی را هم ترغیب کرد تا به او بپیوندد (در انتقامجویان هم میبینیم که این دو شخصیت آشکارا آشنایی دیرینه دارند). بعدها او به لباس سیاه چسبان خاص خودش و ابزار و آلات تکنولوژیک پیشرفتهاش مجهز شد (لباسهای مخصوص یکی از ویژگیهای ثابت ابرقهرمانهاست که در چند کمدی هم هجو شده!). بیوهی سیاه هم در مقطعی داستانهای مستقل خودش را داشت. از آوریل 2010 منظومهی داستانی جدیدی حول شخصیت او شروع به انتشار کرده است. اینکه در انتقامجویان او را دچار احساس گناه بابت گذشتهاش میبینیم به خاطر فعالیتهایش در همان دورانی است که در قالبی فم فاتالی و مرگبار برای شوروی جاسوسی میکرد و مرگ و نابودی افراد زیادی را رقم زد.
تواناییها/ سلاحهای ویژه: بیوهی سیاه سلاح خاصی ندارد مگر شاید دستبندهای مخصوصش که اشعهی مرگباری از آنها ساطع میشود و یکیدو چیز دیگر از این دست. اما بزرگترین نقطهی قوت او چالاکیاش است که از گذشتهاش به عنوان ژیمناست و آکروباتیست میآید. او در عین حال استاد درجهیک ورزشهای رزمی مختلف است: از کاراته تا جودو و کونگفو و بوکس. او در کار با سلاحهای گرم مختلف و در زمینهی عملیات تخریبی هم مهارت کمنظیری دارد و البته بالرین درجهیکی هم هست! علاوه بر اینها به او هم یکی از مشتقات سرم «ابرسرباز» تزریق شده و همین تواناییهایش را بیشتر هم کرده است، یعنی تا حدی کمابیش فراانسانی. در عین حال آزمایشهای بیوتکنولوژیکی که روی او اعمال شده او را در برابر پیری و بیماری نیز مقاوم کرده و قدرت التیام و شفای فراانسانی به او داده است.
هاوکآی (شاهینچشم)/ کلینت بارتن
بازیگر: جرِمی رِنِر
این شخصیت که گاه گولیات و رونین هم خطاب میشود مثل لگولاس ارباب حلقهها در کار با تیروکمان همتا ندارد و لقبش را هم به خاطر چشمان تیزبینش گرفته است. او اولین بار به عنوان شخصیتی منفی در کنار بیوهی سیاه در «قصههای پرتعلیق» در 1964 ظاهر شد و بعدها به تیم انتقامجویان پیوست. جرمی رنر در تور (2011) و انتقامجویان نقش او را بازی کرده است. هاوکآی در دوران کودکی توسط استادی به نام «شمشیرزن» تعلیم دیده و از جمله تیراندازی با کمان را هم از او فرا گرفته است. این شمشیرزن در واقع از شخصیتهای منفی دنیای مارول است. هاوکآی مدتی در سیرک با اتکا به قدرت تیراندازیاش کار میکند و پس از ملاقات با بیوهی سیاه عاشق او میشود و با او که در آن زمان جاسوس شوروی است همکاری میکند یا بهتر است بگوییم کورکورانه از او تبعیت میکند. پس از ماجراهایی که زندگی هاوکآی را به هم میریزد آیرنمن (که پیش از آن، هاوکآی در کنار بیوهی سیاه با او جنگیده) او را زیر پروبال خودش میگیرد و کاپیتان آمریکا هم او را وارد تیم انتقامجویان میکند و هاوکآی گرچه اوایل سر ناسازگاری دارد ولی بهتدریج خمیرهی قهرمانی خود را به اثبات میرساند.
تواناییها/ سلاحهای ویژه: هاوکآی قدرتهای فراانسانی ندارد ولی انسانی است در قلهی تواناییهای بشری. شمشیرزن، آکروبات و تیرانداز درجهیکی است و کاپیتان آمریکا او را نیز در زمینهی ورزشهای رزمی و نبرد تنبهتن و تاکتیکهای جنگی تعلیم داده. او معروف است به اینکه میتواند بنا به موقعیت و نیاز، هر شیئی – از سکه گرفته تا بشقاب! - را تبدیل به سلاح کند.
آیرنمن (مرد آهنین)/ تونی استارک
بازیگر: رابرت داونی جونیور
اولین بار سال 1963 در «قصههای پرتعلیق» سروکلهاش پیدا شد. اسم کامل او آنتونی ادوارد استارک است و مهندسی بوده بسیار خلاق و باهوش و البته خوشگذران که در مقطعی، آدمربایانی از یک گروه تروریستی او را میدزدند تا مجبورش کنند سلاح کشتار جمعی هولناکی را برایشان بسازد. او در عوض این کار، در حالی که همچنان اسیر دست ربایندگانش است یک نوع خاص از زره سرتاسری را برای خودش درست میکند تا از چنگ آدمرباها فرار کند. او بعداً با استفاده از همین لباس که باعث میشود اسم آیرنمن یا مرد آهنین را رویش بگذارند از دنیا و انسانها محافظت میکند. کمپانی بزرگی به اسم استارک اینداستریز دارد که سلاحهای مختلفی تولید کرده. او بعضی از این سلاحها را روی زرهش سوار و در واقع در آن ادغام کرده تا آن را مؤثرتر بسازد و تبدیلش کند به سلاحی همهفنحریف. گرچه او بعدها بیشتر با جنایتکاران و مجرمان جنگیده ولی در اصل مثل خیلی دیگر از قهرمانان دوران جنگ سرد برای مبارزه با کمونیستها آفریده شد. آیرنمن با اینکه خیلی از خصوصیات شخصیاش، بهخصوص خودمحوری و خوشگذران بودنش، خیلی شبیه به قهرمانان متعارف نیست ولی یکی از دیرپاترین اعضای تیم انتقامجویان در مقاطع مختلف بوده و در مقطعی حتی رهبری این تیم را هم بر عهده داشته است. در سالهای اخیر، نام آیرنمن به طرزی جداییناپذیر با نام رابرت داونی جونیور پیوند یافته که با آن پرسونای سبکسرانه و شوخوشنگ و چهرهی دلنشیناش تصویری بسیار دلپذیر از او را آفریده است. داونی جونیور در آیرنمن1 و 2 و همین انتقامجویان شخصیت آیرنمن را بهخوبی تجسم بخشیده است. داونی جونیور در قالب آیرنمن در فیلم هالک شگفتانگیز (2008) هم حضور کوتاهی داشت و در آیرنمن3 هم که قرار است در سال 2013 به نمایش دربیاید باز این نقش را تکرار خواهد کرد.
تواناییها/ سلاحهای ویژه: بزرگترین سلاح آیرنمن همان لباس خاص و زرهمانندش است که به او قدرت و مقاومتی فراانسانی میبخشد و البته به انواع و اقسام سلاحها هم مجهز است. مسلماً یکی دیگر از سلاحهای بسیار مؤثر او نیز هوش سرشارش به عنوان انسانی نابغه و دانشمند است و تخصص کمنظیر او در بسیاری از عرصههای فیزیک و مکانیک. علاوه بر آن، کاپیتان آمریکا به او هم آموزشهایی در زمینهی نبرد تنبهتن و فنون رزمی داده که باعث شده حتی بدون زره آهنیناش هم حریف آسانی نباشد.
هالک/ دکتر بروس بِنِت
بازیگر: مارک رافلو
اولین بار در سال 1962 در داستانهای مصوری با عنوان «هالک شگفتانگیز» ظاهر شد و یکی از معروفترین و محبوبترین ابرقهرمانان تاریخ قصههای مصور است. او به لحاظ قدرت جسمانی نیز در بین انتقامجویان همتا ندارد ولی مشکل بزرگش همان طور که در انتقامجویان هم میبینیم این است که تسلط تماموکمالی بر این قدرت جسمانی عظیم ندارد. به این ترتیب او در بین همهی ابرقهرمانها بیش از همه تابع غریزه و تکانههای غریزیاش در زمینهی خشم و خشونت و کینه به نظر میرسد. اینکه بر خلاف بقیهی ابرقهرمانان، او لباس مخصوصی ندارد (و اصولاً لباس ندارد!) هم بر این نکته تأکید میکند. در واقع از آنجا که استحالهی دکتر بروس بنر به هالک همراه با انبساط بسیار شدید عضلات و کلاً رشد فیزیکی ناگهانیاش است همین قضیه باعث میشود لباسی که بروس بنر بر تن داشته در جریان این استحاله پاره شود و معمولاً هالک را با بالاتنهی برهنه و شلواری نیمدار میبینیم. بروس بنر از برخی جنبهها بهشدت به تونی استارک/ آیرنمن شباهت دارد: او هم دانشمند فیزیکدانی است درجهیک و بسیار موفق با هوشی در حد نابغهها. این تضاد عمیق میان بروس بنر و هالک، عقل و غریزه، تسلط بر خویشتن و خشم مهارناپذیر، در شخصیت و داستانهای هالک به شکلی عمیق و چندلایه مطرح میشود. در عین حال هالک از این لحاظ هم با بقیهی ابرقهرمانها فرق دارد که در جریان استحالهاش به طور کامل ظاهر فیزیکی دیگری پیدا میکند که به چهرهی انسانی او عملاً هیچ شباهتی ندارد. استحالهی او چه به لحاظ جسمانی و چه به لحاظ روحی و فکری و غریزی تمامعیار است و با این حساب میتوان او را مظهر مجسم شخصیتی کاملاً دوقطبی به حساب آورد (در انتقامجویان هم بروس بنر بهوضوح از او با عنوان «آن دیگری» یا «آن آدم دیگر» یاد میکند)؛ بهخصوص که شخصیت اصلی او یعنی بروس بنر، انسانی است بهشدت خویشتندار و کنارهجو. در عین حال هالک میتواند نمادی باشد از همهی نیازها و تکانههای غریزی که مدنیت به ما یاد داده یا در واقع حکم کرده که در درون خویش پنهان و مدفون کنیم. هالک تجسم طغیان ناگهانی و مهارناپذیر همهی این نیازها و تکانههاست. ارتباط میان بروس بنر/ هالک و دکتر جکیل/ آقای هاید و حتی دوریان گری و تصویرش کاملاً آشکار است. هر گاه بروس بنر به نحوی مهار احساسات و غرایزش را از دست بدهد (به واسطهی دچار شدن به خشم، اندوه، نفرت یا حتی وحشت شدید) هالک به طرز اجتنابناپذیری تنورهکشان رخ مینماید. نکتهی جالب دیگر در ارتباط با هالک این است که با افزایش خشم او قدرتش نیز بیشتر میشود! او بمبی است هولناک از قدرت که منبع تغذیهاش خشم و نفرتی درونی است.
هالک اولین بار سال 1962 در داستان مصور هالک شگفتانگیز ظاهر شد. او به واسطهی قرار گرفتن بروس بنر در معرض اشعهی گامای بسیار شدید در جریان آزمایشی فیزیکی زاده شده است. از برخی جنبهها میتوان شخصیت هالک را با شخصیت اینجل، خونآشام آفریدهی خود ودون در سریالهای بافی، قاتل خونآشامها و اینجل (و البته در چندینوچند قصهی مصور) مقایسه کرد: خونآشامی که در حالت عادی انسانی است بسیار مهربان و درستکار ولی قرار گرفتنش در معرض احساسات بسیار شدید و از همه بیشتر احساس شادی حاصل از عشق میتواند بلافاصله هیولای درون او را بیدار کند! هیولایی که به لحاظ بیرحمی و خشونت دیوانهوارش همتا ندارد. هیولای درون بروس بنر را نفرت و خشم بیدار میکند و هیولای درون اینجل را عشق و شادی! آیا این دو به نوعی قرینهی همدیگر نیستند؟ و البته بدیهی است که اینجل موجودی است بهمراتب تیرهروزتر از بروس بنر. هرچه باشد بروس بنر برای پرهیز از هیولا شدن باید از احساسات منفی بپرهیزد اما اینجل تیرهروز مجبور است از هرآنچه مواهب معدود زندگی انسانی است حذر کند تا بتواند همچنان انسان بماند؛ انسانی تیرهروز و تلخ.
تواناییها/ سلاحهای ویژه: سلاح اصلی هالک همان هیکل گندهی سبزرنگش است و نیروی جسمانی صرف و خشم مهارناپذیرش که هیچ کس و هیچ چیزی را توان رویارویی با آن نیست. یکی از جالبترین برخوردها و دیالوگهای انتقامجویان آنجاست که آیرنمن در پاسخ تهدید لوکی که میگوید: «من یک ارتش دارم»، با خونسردی و اعتمادبهنفس کامل میگوید: «ما هم یک هالک داریم!» اینکه قویترین ابرقهرمان در تیم انتقامجویان همین هالک است و در نهایت هالک است که باید بر بزرگترین موانع و قویترین دشمنان چیره شود تا انسانها و دنیا نجات بیابند را آیا نمیتوان انتقادی از یا دستکم طعنهای به مقتضیات همهگیر و گریزناپذیر مدنیت محسوب کرد که انسان را چنین رام و مطیع و بیآزار و خالی از قدرتهای خروشان درونیاش کرده است؟
تور
بازیگر: کریس همزورث
تور، خدای رعد، یکراست از اسطورههای رنگارنگ و شگفتانگیز اسکاندیناوی آمده. اسطورههایی که همپای روحیات سلحشورانهی نورسها و وایکینگها آکنده از خدایانی جنگجو و خشن است که در عین حال اغلب خالی از نقاط ضعفی بهشدت انسانی نیز نیستند. کریس همزورث در تور (2011) کنت برانا با آن چهرهی پرجذبه و موهای بلند و باشکوه طلاییاش بهخوبی در قالب این شخصیت جا افتاد و در انتقامجویان هم همین نقش را ادامه داد و حالا دیگر بهسختی میتوان کسی دیگر را به جای او تجسم کرد. تور: دنیای تاریک هم با بازی او قرار است در سال 2013 عرضه شود. در دنیای مارول، شخصیت تور اولین بار در داستان سفر به راز در 1962 پدیدار شد. استن لی دربارهی ماجرای پیدایش این شخصیت گفته که بسیار در این باره فکر کرده بود که چهطور میتواند شخصیتی را بیافریند که از قدرتمندترین شخصیتهای قصههای مصور پیشیناش هم قویتر باشد. مسیر افکارش او را به این نتیجه رساند که برای خلق چنین شخصیتی بهترین کار این است که سراغ خدایان اساطیری برود و یکی از آنها را وارد میدان بکند. در عین حال او با این فکر که مخاطبانش با اساطیر یونان و روم آشنایی قبلی دارند به سراغ اسطورههای اسکاندیناوی رفته و یکی از جذابترین آنها را برگزیده است. بدیهی است که یکی از جذابیتهای بالقوهی شخصیت تور برای قصههای مصور، علاوه بر شخصیت خودش، به سلاح مخصوص و معروف او برمیگشت؛ یعنی پتک مرگباری به نام میولنیر که انگار از همان ابتدا برای گنجانده شدن در داستانهای مصور ابرقهرمانی آفریده شده بود! این پتک، نمونهی اسطورهای و فرازمینی و البته تهاجمیتر سپر کاپیتان آمریکا بود. پتکی که هیچکس جز خود تور قادر به بلند کردن و در دست گرفتنش نیست. تور فرزند اودین، بزرگخدایان اسکاندیناوی است و برادر یا در واقع برادر ناتنی لوکی، خدای زیرکی که در اسطورههای اسکاندیناوی همیشه شر و دردسرساز است و در انتقامجویان هم شخصیت منفی اصلی ماجراست.
تواناییها/ سلاحهای ویژه: بدیهی است که قدرت تور به عنوان خدایی اسطورهای به تواناییاش در استفاده از میولنیر محدود نمیشود و او به عنوان فرزند اودین از قدرتهای فراانسانی دیگری هم بهرهمند است. او سرعت و چالاکی تصورناپذیری دارد و در برابر بیماریها مصون است. ضمن اینکه به عنوان خدای رعد طبعاً توانایی برانگیختن تندر و نیز باد و باران و برف و... را هم دارد و کلاً تا حد قابلتوجهی بر عناصر و پدیدههای طبیعی مختلف تسلط دارد. به لحاظ جسمانی هم او جنگجویی است بیرقیب که علاوه بر پتکش با شمشیر و تبر و از این قبیل سلاحهای سرد نیز بهخوبی کار میکند. میولنیر برای او فقط در حکم سلاحی برای تهاجم نیست بلکه عملاً سپر او نیز به حساب میآید و او را حتی در برابر چیزهایی مثل گلوله هم مصون نگه میدارد. علاوه بر همهی اینها این پتک برای او وسیلهای است که با تمرکز بر روی آن میتواند قدرتهای معنویاش را هدایت کند. وسیلهی شاخص دیگر تور کمربند قدرت است که زور و مقاومت او را دوچندان میکند. کلاً به نظر میرسد که تور به عنوان خدایی اسطورهای کمی بیش از حد وابسته به وسایل مختلف و زلمزیمبو است! ولی خب از طرف دیگر هر ابرقهرمانی به هر حال نیاز به سلاح خاص خودش دارد، مگر اینکه هالک باشد که سلاح خاصش همان هیکل گندهی سبزرنگ و مشت و لگدش و زور بازوی بینظیر اوست!