شمارهی 131 : آبان 1371
بیست سال پیش در همین ماه
روی جلد این شماره تصویر خاطرهانگیزی برای سینمادوستان ایرانی و بهخصوص دوستداران سینمای زندهیاد علی حاتمی است: اکبر عبدی در یکی از فرعیترین نقشها و در عین حال مشهورترین شمایلهای سینماییاش در «دلشدگان».
فلاشبک: لطفاً ساده بنویسد تا ما بفهمیم
این بار هم یادداشتی گلایهآمیز مطلع بخش «فلاشبک» است. حمیدرضا صفیپور از تهران با اشاره به یادداشت علیرضا داودنژاد در بخش «نامهای از...» شمارهی 128 به ایشان توصیه کرده که سادهتر بنویسند. چنانکه میبینید از دیرباز بسیاری از خوانندگان گرایش بیشتری به متنهای ساده و سهلالوصول داشتهاند...
لاله زاهدی از تهران خطاب به شهرام جعفرینژاد نوشته که از آن بالاها نگاهی به پایین بیندازد و عینک بدبینیاش را بردارد و با گرگها میرقصد را یک بار دیگر ببیند. سهیل ملیحی از شیراز درخواست کرده بخش «الغرض» دوباره به مجله برگردد (یادش به خیر دوست ازدسترفتهمان زندهیاد احمد کریمی که نویسندهی این بخش طنز بود) و به «اسی مالبورو» (یکی از شخصیتهای نوشتههای طنزآمیز همکار آن وقتمان رسول نجفیان) توصیه کرده هر وقت از دفتر مجله به خانهشان میرود یکیدو بسته نمک هم بخرد تا نوشتههایش بامزهتر شود! اما محمد ولیزاده از تهران نظری دقیقاً عکس این دارد و دوستدار طنزهای نجفیان است. احسان قائمینژاد از تهران حس نوستالژی گذشته را به شکلی دیگر متجلی میکند: «فلاشبک هم فلاشبکهای سال پیش، حالا فلاشبک شده صفحهی توپ و تشر خوانندگان به هم.» قائمینژاد مدتی بعد از همکاران مجله شد و پس از چند سال به فرنگ رفت و حالا از راه دور با مجله ارتباط دارد. علی باقرزاده از تهران به بهانهی گفتوگوی مسعود مهرابی با خسرو سینایی خطاب به مصاحبهکننده چنین توصیه کرده: «شما باید این واقعیت را بپذیرید که چون زبان هنر وسیع است بنابراین همیشه نمیتوان توسط آن تمام اقشار را جلب کرد.» ک. فانی از ارومیه هم نوشته که خیلی دوست داشته چیزی برای «فلاشبک» بنویسد اما «نوستالژی موستالژی و از این گندهگنده حرف زدنها» هم بلد نیست. بله همانطور که چند سطر قبل هم آمد از دیرباز بسیاری از خوانندگان...
رویدادها: بازیگران بیدفاع
خبر تولید فیلمهای یک بار برای همیشه (سیروس الوند) و خانهی پدری (سیدمحسن وزیری) منتشر شده است. اولی فیلمی شاخص در سینمای ایران شد و دومی را کمتر کسی به یاد میآورد اما نامش سالها بعد بر پیشانی فیلمی به کارگردانی کیانوش عیاری نشست که هنوز به نمایش عمومی درنیامده و مثل برخی از فیلمهای دیگر این فیلمساز در گرفتوگیر ممیزی مانده. آنها که دیدهاندش میگویند خیلی جاندار و عیاریوار است؛ همان جوری که از کیانوش عیاری انتظار میرود.
ساموئل خاچیکیان قصد ساخت فیلمی جناییمعمایی با نام بلوف دارد. علی شاهحاتمی میخواهد فیلمی با عنوان «سفارت» بسازد که قصهاش دربارهی حملهی شش جوان عرب به سفارت ایران در لندن در اردیبهشت 1359 است. ابراهیم حاتمیکیا هم قصد دارد سریالی دربارهی آزادگان جلوی دوربین ببرد؛ امری که میدانیم محقق نشد و عوضش، او چند سال بعد با بوی پیراهن یوسف به شکلی شایسته این دغدغه را صورت بخشید. چهار سال از ساخته شدن نار و نی (سعید ابراهیمیفر) میگذرد و این فیلمساز نتوانسته فیلم دیگری جلوی دوربین ببرد. خودش دلیل این وضعیت را «درک نادرست تهیهکنندگان از پرفروش بودن فیلم و دل بستن کاذب به بازارهای داخلی» عنوان میکند.
سازندهی ناصرالدینشاه آکتور سینما در ازای دریافت اجازهی فیلمبرداری در کاخ گلستان متعهد شده بود که فیلمی هم در معرفی این مجموعه برای سازمان میراث فرهنگی بسازد. در خبرها آمده که فیلمبرداری این مستند 45 دقیقهای با عنوان «تصویر در دوران قاجار» بلافاصله پس از پایان فیلمبرداری هنرپیشه آغاز شده.
چهار گپ با جواد شمقدری (فیلمساز)، زندهیاد مهدی رجاییان (تدوینگر)، همایون پایور (فیلمبردار) و زندهیاد جهانگیر فروهر انجام شده. از زبان فروهر میخوانیم: «از هجده سالگی، پس از اینکه از نیروی هوایی استعفا دادم، عاشق سینما و تئاتر شدم... نقشهایم در سوتهدلان و سه دیوانه (جلال مقدم) را بیشتر دوست دارم... پنجاه سال است که بازیگرم اما هیچ دستاوردی ندارم. به هیچ وجه نمیتوانم برای آیندهی پسر دهسالهام که میخواهد درس بخواند فکری بکنم. ما بازیگران آدمهایی بیدفاع هستیم و هیچ جایی را به عنوان نقطهی اتکا برای مواقع گرفتاری و خطر نمیشناسیم.» در بخش «فیلم کوتاه» نام همکارمان اصغر یوسفینژاد در مقام کارگردان دو فیلم کوتاه با نامهای چین چیلا و پشت صحنه جلب توجه میکند. «گزارش تولید» اختصاص دارد به قافله پنجمین فیلم مجمید جوانمرد. جوانمرد دربارهی فیلم بعدیاش چنین میگوید: «فیلم بعدیام بر اساس این گروه خشن (سام پکینپا) آمیزهای است از آن فیلم و داستان رستم و اسفندیار.»
قاعدهی بازی: تروکاژ
«قاعدهی بازی» این شماره اختصاص دارد به موضوع «تروکاژهای تصویری». کیومرث پوراحمد به کارکرد فید و دیزالو در زندگی شیرین فلینی پرداخته. محمدسعید محصصی تروکاژهای تصویری در سینمای مستند را موضوع یادداشت خود قرار داده. اصغر نعیمی فلو-فوکوس را در گروهبان مسعود کیمیایی بررسی کرده. جواد طوسی دو فیلم اینک آخرالزمان (کوپولا) و مرثیه (امیر نادری) را شاهد مثال آورده. محمد یعقوبیآزاد هم نگاهی به پایانبندی موشت (روبر برسون) داشته که بخشی از یادداشت اخیر از این قرار است: «در پایانبندی موشت دختر کوچک با پارچهای نازک که به دورش حلقه زده، میغلتد و خود را میان برکه پرتاب میکند، بلافاصله موسیقی مونته وردی (ماگنیفیکا) طنینانداز میشود معجزهی موسیقی همراه است با معجزهی آزادی و رهایی موشت. فیلم با یک فیداوت به پایان میرسید ولی هنوز موسیقی به اوج ملودراماتیک خود نرسیده است. در سیاهی مطلق که بر تصویر حکمفرماست، موسیقی به اوج میرسد و این، اهمیت صدای خالص (در اینجا موسیقی) در سینمایی است که صدا را نه کاملکننده که همعرض تصویر میداند و این از پایههای اصلی سینماتوگراف برسون است که در اوج سادگی تبلور یافته.»
سینمای جهان: مرگ یک روانی
از میان خبرهای «نمای دور» اینها بیشتر به چشم میآیند: الیور استون به ویتنام رفته تا مقدمات ساختن آسمان و زمین را فراهم کند که در واقع آخرین فیلم از سهگانهی ویتنامی اوست؛ دوتای دیگر جوخه و متولد چهارم ژوئیه هستند. رابرت آلتمن هم فیلم جدیدش را با عنوان Short Cuts میخواهد بسازد و بسیاری از ستارههای هالیوود برای بازی در این فیلم سرودست می شکنند و با هم رقابت دارند. جالب است که آن زمان برگردان فارسی عنوان فیلم «قطعات کوچک» بود. بعدتر گروهی به آن «راههای میانبر» گفتند و آخرش برشهای کوتاه به عنوان یک ترجمهی مورد توافق در فضای مطبوعات سینمایی جا افتاد. در آن زمان و تا آن لحظه این بازیگران اظهار آمادگی کرده بودند: تیم رابینز، جف دانیلز، جنیفر جیسن لی، متیو موداین، جک لمون و اندی مکداول. ولی این تعداد هنوز خیلی کم بود چون فیلم آلتمن سی شخصیت داشت... و اما اسکورسیزی آخرین نماهای عصر معصومیت را فیلمبرداری کرده و تدوینش را به تلما شونمیکر (که حالا برخی کشف کردهاند درستش اسکونمیکر است) سپرده. این فیلم پس از آخرین وسوسهی مسیح دومین فیلم اسکورسیزی بدون حضور رابرت دنیرو ستارهی فیلمهای قبلیاش بود. البته در فاصلهی این دو عدم همکاری رفقای خوب همکاری شاخص دیگری در کارنامهی این دو اسطورهی سینمایی شد و در سالهای بعد دو فیلم تنگهی وحشت و کازینو هم به این کارنامهی مشترک درخشان افزوده شدند. در خبری دیگر میخوانیم که جولیا رابرتز ستارهی بیچونوچرا و گرانقیمت آن روزگار پیشنهاد بازی در شکسپیر عاشق را دریافت کرده، که البته میدانیم نپذیرفت و گویینت پالترو این نقش را شش سال بعد در سال 1998 بازی کرد.
«نمای متوسط» این شماره شامل سه فیلم است: طاعون (لوییس پوئنزو)، کافکا (استیون سودربرگ) و حکیم (جان مکتیرنان). در یک مطلب ترجمهای، طاعون که اقتباسی از رمان مشهور آلبر کامو است چنین توصیف شده: «فیلمی شخصی که اگر کامو زنده بود با آن احساس غریبگی نمیکرد.» در گفتوگوی کوتاه با سودربرگ میخوانیم: «جذابیت فیلمنامهی کافکا برایم این بود که داستان زندگی فرانتس کافکا را تعریف نمیکرد بلکه از نویسندهی کتابهای مسخ و محاکمه به عنوان شخصیت مرکزی یک داستان پرتعلیق، که از طرفی اندکی بامزه هم بود استفاده میکرد... قصد داشتم فیلمی بسازم که سبک خودش را داشته باشد و لازم نباشد تماشاگر، تمام فیلمهایی را که به آنها ارجاع داده میشود بشناسد یا تمام آثار کافکا را خوانده باشد تا از آن لذت ببرد... یقین دارم عمر کافکا از فیلم اولم بیشتر خواهد بود، زیرا فیلم اولم تاریخ مصرف دارد و زیادی به یک دورهی خاص مربوط میشود.» (اشتباه میکرد جناب سودربرگ، فیلم بلند اولش همچنان میخکوبکننده و تأملبرانگیز است و چهبسا مهمتر.) این هم بخشی از حرفهای عالیجناب شون کانری بازیگر حکیم: «انسان همان بشر کوچکی است که همیشه بوده. خداوند در زندگی به من موفقیت زیادی عطا کرد و به شکرانهی این نعمت میخواهم دیگران را هم در رسیدن به موفقیت کمک کنم.»
فیلم «نمای درشت» این شماره مدیترانهای (گابریله سالواتورس) است؛ محصول ایتالیا و برندهی اسکار بهترین فیلم خارجی. نقد ایرانیاش را حمیدرضا صدر نوشته: «تفاوت مدیترانهای در گذشتهگرایی با نمونههای مشابه، مثلاً همان سینما پارادیزو، به پرهیز از یک رمانتیسیسم فردی، مثلاً از نوع مراودهی پسربچه با دوست آپاراتچیاش و علاقهاش به سینما بازمیگردد.» در ادامه نقدی به ترجمهی ایرج کریمی از ماهنامهی آلمانی «فیلم» (به قلم گئورگ زیسلن) منتشر شده: «مدیترانهای مسلماً باعث ناراحتی کسی نمیشود (و به عنوان نمونهای از داستانپردازی ایتالیایی تا حدی سهلانگارانه است) ولی از سویی دیگر فیلمی گرم، بیتقلا و تسکینبخش است.» بد نیست بخشی از حرفهای کارگردان فیلم را هم (با ترجمهی آنتونیا شرکا) مرور کنیم: «همیشه سعی میکنم خطاب به مردم حرف بزنم. باید وجود مردم را به رسمیت شناخت. اگر مخاطرهای وجود دارد، متقاعد کردن خودم به دانستن سینماست. در حالی که تنها دارم فیلم ساختنش را یاد میگیرم.»
درگذشتگان این شماره یک چهرهی سرشناس دارد که از قضا هرگز ستاره نبود و بازیگر مهم و تعیینکنندهای در مناسبات هالیوود نشد اما اگر فقط و فقط نقش نورمن بیتس در روانی هیچکاک را بازی میکرد شمایلی یکه برای تمام دورانها میشد: آنتونی پرکینز (1992-1932). برخی از فیلمهای مهم دیگرش میتوان از این قرارند: فدرا (جولز داسین)، محاکمه (اورسن ولز)، قاتلان شامپانی (کلود شابرول)، زندگی و دوران قاضی روی بین (جان هیوستن). پرکینز در سه دنبالهی روانی هم بازی کرد که قسمت سوم را خودش کارگردانی کرد.
ایرج کریمی در «مباحث تئوریک» این شماره به ارزش آکسیون (کنش دراماتیک) پرداخته. بخشی از این نوشتهی ماندگار و ارزشمند را مرور میکنیم: «رویداد سینمایی آن لحظههایی از فیلمهاست که معمولاً به آنها "لحظههای ناب سینمایی" میگوییم؛ یعنی اتفاقی از لحاظ بیانی روی میدهد که تماشاگر را عمیقاً تحتتأثیر زیبایی استتیک آن قرار میدهد... در صحنهی پایانی انعکاس در چشمان طلایی (جان هیوستن) سرهنگ با هفتتیری وارد اتاق خواب میشود و بلافاصله به سربازی که پایین تخت نشسته و به زن خفته روی تختخواب زل زده شلیک میکند و او را از پا درمیآورد. زن با وحشت از خواب میپرد و جیغ ممتد میکشد. حالا دوربین حرکات پن سرسامآوری را آغاز میکند؛ از زن به جسد، به زن، به سرهنگ، به زن، به جسد، به زن... و بیآنکه برای این پن پایانی متصور باشد، فیلم با فیداوت پایان میگیرد. این پن نمونهای گیرا و چشمگیر از آکسیون است. و درست به دلیل کنتراستی که با فضای عمومی و ریتم کلی فیلم دارد، جدا از اثر آن شلیک، اثر تکاندهندهتری یافته است.»
دکتر هوشنگ کاوسی چند یادداشت با موضوعهای مختلف نوشته و در یکی از آنها پاسخی به انتقاد خوانندهای داده که در «فلاشبک» شمارهی 129چاپ شده بود: «گمان میکنم اطلاعات اینجانب در مورد جشنوارهها به علتهای زیادی که ذکر آن در این مختصر زاید است بیش از آن است که ایشان تصور کردهاند، زیرا که در گذشته همواره مدعو جشنوارهی کن ـ با هزینهی جشنواره ـ برای یک هفته بودهام و هم خود مدیر یک جشنواره بودهام و هم از دوستان بسیار نزدیک مرحوم فاور لوبره نخستین پرزیدان جشنوارهی کن و هم آقای پییر وییو که فعلاً در جشنوارهی کن میباشد بوده و هستم. به همانگونه که نوشتهام جشنوارهی بهمنماه در تهران یک جشنوارهی بینالمللی نیست و عنوان "بین المللی" برای آن کاذب است و دیگر اینکه در هیچ جشنوارهای که شایان داشتن عنوان بینالمللی باشد فیلمی را دمقیچی نمیدهند، و اما سابقه دارد که آن را رد کردهاند.»
نقد فیلم: من طرفدار قصهام
تهماسب صحجو تنها نقد وصل نیکان (ابراهیم حاتمیکیا) را نوشته: «حاتمیکیا اگر نه در حد مطلوب اما همچنان موفق است. البته انتخاب فضایی گسترده برای طرح ماجرایی که بیشتر در یک خانواده رخ میدهد، کلیت فیلم را از حسوحال انداخته است. بههرحال وقتی موضوع موشکباران شهر مبنای توصیف دنیای آدمهاست، باید فضایی متناسب با موضوع نیز مجسم شود که در این کار کمتر به نشانههای تأثیرگذار میرسیم.» مسعود پورمحمد نخستین نقد دیگه چه خبر؟ (تهمینه میلانی) را نوشته: «میلانی کاری کرده که فقط با عبارت سهل و ممتنع قابلتوضیح است. خیلی راحت و خیلی دقیق داستانی معمولی را به اثری جانبدار و چندلایه تبدیل کرده است.» آنتونیا شرکا مینویسد: «نمیشود همهی پیامهای فرهنگی، اجتماعی، آموزشی، فلسفی و... زنان شهرنشین طبقهی متوسط را در هیأت دختری معمولی و شاداب گنجاند، هرچند که در سینمای ایران جا برای این پیامها زیاد باشد.» سعید کاشفی در نقدش بر موسیقی فیلم پرسشی جالب طرح میکند: «مجید انتظامی تم اصلی را بسیار رمانتیک و عاشقانه ساخته و حتی کاری بسیار جذاب هم هست. اما راستی آیا مضمون فیلم هم اینگونه است؟» احمد طالبینژاد معتقد است: «در زمینهی کار فنی و تکنیکی، میلانی هنوز به مرحلهی پختگی و بلوغ نرسیده. لااقل در این زمینه همپای فیلمنامهنویسیاش رشد نکرده است. چرایش هم معلوم است. او هم مثل شخصیت فیلمش آدمیست پرشور که حرفهای بسیار دارد و میخواهد حرف بزند و اصلاً هم دربند این نیست که دیگران چه فکر میکنند.» ناژین شهنایی گفتوگو با میلانی و ماهایا پطروسیان را انجام داده. گزیدهای از حرفهای میلانی: «کارگردانهای بعد انقلاب همه دارند تجربه میکنند. من هنوز هیچ کسی را ندیدهام که یک خط مشخصی را دنبال کند... افسانهی آه خیلی انتزاعی بود و از نظر اقتصادی شکست خورد چون نتوانست رابطهی حسی لازم را با مردم برقرار کند. البته فیلم بسیار مترقیای بود و انجمن روانشناسان کشور هم ان را تأیید کردند و تقدیرنامه دادند... من طرفدار قصهام و دوست دارم فیلم از هر نوع که هست بافت دراماتیک خوبی داشته باشد. سینمای تارکوفسکی مرا خسته میکند. با اینکه میفهمم چه زحمتی برای هر نمای فیلمهایش کشیده، نوع بیانش در مقایسه با سلیقه من کند است... از سینمایی که حرفی برای گفتن نداشته باشد خوشم نمیآید. اما دوست دارم سینماگر افکارش را طوری بیان کند که تماشاگر لذت ببرد، مثل طنز تلخ کمدیهای ایتالیایی یا فیلمهای وودی آلن.» و این هم جملهای از ماهایا پطروسیان: «شخصاً غیر از جوانی و قدری شیطنت، نقطهی مشترکی با نقش فرشته نداشتم اما احساس کردم میتوانم به او نزدیک شوم.»
بخشی از «گزارش اکران» این ماه که مسعود پورمحمد نوشته به عدم موفقیت فیلم حاتمیکیا در گیشه میپردازد: «وصل نیکان موفق نبود؛ نه در کیفیت به پای فیلمهای قبلیاش میرسید و نه فروشش تا حد آنها بود. شاید به این دلیل که او از فضای همیشگیاش کمی فاصله گرفته و به شهر آمده. در محیط جدید، طبعاً کار او که حولوحوش روابط انسانی میچرخد دشوارتر است اما نوع سینما بهرغم تغییر ظاهری هیچ تفاوتی نکرده است.» آنتونیا شرکا به بهانهی ساخت موسیقی یک مرد، یک خرس (مسعود جعفری جوزانی) گفتوگویی با فریدون شهبازیان انجام داده. این آهنگساز دربارهی موسیقی الکترونیک چنین نظری دارد: «سینتیسایزر برای صداهای فانتزی و فیلمهای اکشن مناسب است اما اینکه به خاطر داشتن آن، همهی امکانات ارکستری را کنار بگذاریم اصلاً منطقی نیست. سینتیسایزر به درد کسانی میخورد که همهی راهها را رفته باشند و نیاز به چیز جدید داشته باشند. ما هنوز به نیمهی راه هم نرسیدهایم.»
در بخش «یک ماه سینما در تلویزیون» جنایت (آلفرد هیچکاک) دو نقد در پی داشته. احمد طالبینژاد نتیجه میگیرد: «جنایت نشاندهندهی چیزی است به نام انسجام؛ عنصری که حضورش در ساختمان یک اثر ضروریتر از دیگر عناصر است. از همین ویژگی است که ریتم روان و سادهی فیلم ناشی میشود؛ جذابیت و کشش ایجاد میشود و در مجموع بهرغم گذشت 62 سال از ساخته شدن فیلم همچنان آن را اثری گرم و گیرا جلوه میدهد.» نقد دوم را صابره محمدکاشی نوشته: «جنایت همانقدر که یک تجربهی مهم در شکل گرفتن سبک ویژهی هیچکاکی محسوب میشود در قوام یافتن درونمایهی تعمدی همهی آثار او نیز نقش مهمی دارد و نباید گول سادهانگاری ظاهری آن را خورد. بیعدالتی تصنعی هیأت منصفه و ناپاکی و سپس تنزه سِرجان هنگامی فهمیده میشود که متوجه اشتباه تماتیک هیچکاک از "نمایش" در این فیلم بشویم.» صابره محمدکاشی چند سال بعد به ساختن فیلم کوتاه روی آورد و بعد برای ادامهی تحصیل به خارج رفت و حالا چند سال است در کانادا یک تدوینگر حرفهای شده که بیشتر در زمینهی فیلمهای مستند کار میکند. امیر پوریا هم نقدی بر کلید (ابراهیم فروزش) نوشته: «اساساً با محدود کردن عرصهی وسیع دلالتهای مفهومی فیلم به وجه کارکردی اندک و ناگستردهی اصطلاح نخنماشده و نارسای "رئالیسم" هرگز موفق به درک درست و مبتنی بر زیباشناختی تمام درونمایههای آگاهانه یا ناآگاهانهی آن نخواهیم شد.»
نادر تکمیلهمایون مطلبی را به بهانهی پخش مردی از آران (رابرت فلاهرتی) از برنامهی هنر هفتم ترجمه کرده که در واقع مربوط به کاتالوگ جشنوارهی کن 1990 است که بخشی را به مرور مستندهای این فیلمساز اختصاص داده بود: «خرده گرفتن به فلاهرتی مبتنی بر اینکه دارای دیدگاهی اجتماعی نیست همانقدر احمقانه است که به یک شاعر بگوییم جامعهشناس نیست یا به یک رقاص بگوییم چرا فلسفه بلد نیست.» در ادامهی همین بخش، محسن بیگآقا و جواد طوسی بهترتیب بر سانتیاگو زیر باران (هلویو سوتو) و دام مرگبار (آلوییز برنچ) نقد نوشتهاند. «نقد خوانندگان» این شماره شش یادداشت دربارهی خانهی خلوت (مهدی صباغزاده) است که نام امیر صدری و نغمه ثمینی آشناست.
و غیره: عمهی پیر خسیس
در بخش نوپای «فرهنگ کوچک بازیگران» این بازیگران به بهانهی نمایش این فیلمها از تلویزیون معرفی شدهاند: تام کورتنی (تنهایی دوندهی استقامت)، مایکل ردگریو (تنهایی دوندهی استقامت)، دنی گلوور (ماندلا)، استرلینگ هیدن (دکتر استرنجلاو)، کینان وین (دکتر استرنجلاو)، آنی ژیراردو (سانتیاگو زیر باران).
این هم بخشی از یادداشت جالبی است که در بخش «خارج از مرکز» چاپ شده: «شاید باور نکنید، ولی در قسمتی از فیلم ژاپنی بازگشت گودزیلا یک عکس بزرگ از مسجد جامع یزد نمایان است که نشانگر شهرت تاریخی و فرهنگی گذشتهی این شهر است ولی متأسفانه در سینمای ایران کمتر فیلمی به این شهر و آثار باستانی آن پرداخته.»
امید روحانی در «معرفی و نقد کتاب» تکنیک سینما (ال. برنارد هپه /ترجمه: غلامرضا طباطبایی) را معرفی و نقد کرده و به این نتیجه رسیده که «همهی کتابهای فنی و آموزشی سینما لزوماً بد نیستند.» گلی امامی هم نوشتهای در نقد و معرفی من: داستانهایی از زندگیام (کاترین هپبرن) را به فارسی برگردانده که در بخشی از آن میخوانیم: «کتاب در صفحات آخر به گونهی حیرتآوری رک و راست و صمیمی میشود اما بقیهی کتاب اغلب شبیه پراکندهگوییهای عمهی پیر خسیس و عزیزی است که آلبوم خانوادگی را ورق میزند و میکوشد به یاد بیاورد چرا عکس این همه آدم عوضی را در آن چسبانده است.»
در بخش «همسایهها» به گفتوگویی از ابراهیم حاتمیکیا با روزنامهی «قدس» برمیخوریم و از زبان این فیلمساز خوشبیان میخوانیم: «در این شرایط به نظر من سینمای ما یکی از بهترین سینماهای فعال است و هر دو نوع سینمای عام و خاص را در خودش دارد. پس چرا توی سر هم بزنیم و جای هم را تنگ کنیم؟» «سایهی خیال» دوصفحهای این شماره را تهماسب صلحجو با عنوان «زن در کانون دلهره» تدارک دیده: «در سینمای وحشت و دلهره، جایی که زن تنها بهانهی درآمیختن ما با کابوسهای هولناک است، احساس همان کودکی را داریم که در کنارمان نشسته و با چشمان نگرانش دنیای پرآشوب خیال را نظاره میکند.»
پروندهی یک فیلم: آفاق یک نرگس
پایانبخش این شماره، پروندهی خواندنی نرگس (رخشان بنیاعتماد) است. جواد طوسی که تعلق خاطرش به فیلمهای تلخ موسوم به «اجتماعی» بر کسی پوشیده نیست چنین فتح باب میکند: «بنیاعتماد در سه فیلم قبلیاش به اقشار متوسط جامعه که زمینههای رشدشان به دلایل گوناگون متوقف شده پرداخته بود و تغییرپذیری و زایل شدن خصایص اخلاقی و آرمانیشان را بر بستر مناسبات اجتماعی بررسی میکرد. اما در نرگس نگاهش را به اقشار مطرود و واخورده و فرودستتر جامعه معطوف کرده که در معرض ضربهپذیری بیشتری قرار دارد.» در نقد حمیدرضا صدر که پیشتر هم نوشتههای موشکافانهای با محوریت موضوع زنان از او چاپ شده بود میخوانیم: «حتی اگر بخواهیم در حد جنبههای واقعگرایانهی نرگس و حکایت زخمها و قربانیها باقی بمانیم، زدن این جرقه در ذهن ما هم اجتنابناپذیر نشان میدهد که بنیاعتماد نخستین درام عشقی سینمای پس از انقلاب را ساخته است.» کامبیز کاهه مهمترین ویژگی فیلم را «کنترلشده بودن» آن میداند و مینویسد: «متأسفانه تهران جایی نیست که گذر زمان، تمام محلهها و آدمها یا لباس آدمهایش را بهکلی دگرگون کند و به این ترتیب تا سالها ممکن است با دیدن فضای یک فیلم به یاد فلان فیلمفارسی افتاد. شاید بتوان شباهتهای زیادی میان نرگس و بسیاری فیلمهای بیارزش فارسی یافت ولی شمار این شباهتها ذرهای از اعتبار فیلم نخواهد کاست... دلیلش این است که نرگس پیش و بیش از هر چیز یک فیلم "کنترلشده" است.» طالبی نژاد فیلم را اینگونه توصیف کرده: «نرگس فیلم جسورانهای است. جسارت در انتخاب موضوع، آدمها و عناصر. یک جور بازگشت یا ادای دین حسابشده به سینمایی که دوست میداشتیم و نسل ما با آن بزرگ شد.» رضا درستکار مینویسد: «گرچه میزانسن واقعگرایانه تابعی از رفتار شخصیتهای فیلم نیست ولی بر نوع زندگی آنها دلالت دارد. یعنی از همین اولین حضور، سنگینی فضاهای واقعی بیش از هرچیز دیگر احساس میشود و به مجرای شناخت شخصیتها میرسد.» محمد شکیبی در پایان یادداشت کوتاهش مینویسد: «نرگس با بیست سال تأخیر به زبان آمده، وگرنه چهبسا به جای نرگس نام فیلم "آفاق" میبود، همچنان که فیلم روی جسد خونین آفاق پایان مییابد.» سعید کاشفی تنها امتیاز فیلم را این میداند که از موسیقی بهرهی کمی برده: «شاید فیلم تأثیرگذارتر میشد اگر فیلمساز با کار کردن روی صداها موسیقی را حذف میکرد.» و بالاخره امیر پوریا نرگس را «نشانگر عدم توانایی در ملودرامسازی» میداند.
امید روحانی گفتوگو با کارگردان را انجام داده. این هم بخشهایی از حرفهای رخشان بنیاعتماد: «شکل گرفتن این فیلم از قصه شروع نشد. از شخصیتها شروع شد... بسیاری از این آفاقها در گذشته نرگس بودند وخیلی از نرگسهایی که در موقعیت این نرگس هستند ممکن است در شرایطی به آفاق برسند... تأکید داشتم پایان فیلم نه شکل خودکشی پیدا کند و نه به شکل تصادف باشد. از این تصمیمگیری قاطع پرهیزکردم و ترجیح دادم که خارج از کادر اتفاق بیفتد... در نرگس یک ترس قدیمی من ریخت. اینکه حتماً لازم نیست میزان اطلاعات مورد نیاز بیننده در مورد فضا و شروع قصه و پرسوناژها را در همان ابتدا و اول فیلم به مردم بدهید. این مقدمهچینیها را میشود از بین برد و خرد کرد و تقسیم کرد در فصلها.» جواد طوسی دو گفتوگو با حسین جعفریان، فیلمبردار، و شیرین وحیدی، تدوینگر، انجام داده. تهماسب صلحجو دو گفتوگو با زندهیاد رضا کرمرضایی و عاطفه رضوی انجام داده. حرفهای پرویز آبنار صدابردار و یادداشتهای امیر اثباتی طراح صحنه و لباس، مطالب دیگر این پروندهی خاطرهانگیز هستند. و بالاخره آخرین مطلب این پرونده و این شماره از مجلهی «فیلم» یادداشت فریماه فرجامی دربارهی بازی در نقش آفاق است که هرکجا هست خدایش به سلامت دارد.