میزگرد شش کارگردان جوان و نسبتاً جوان

فیلم‌ساز نیاز به آزادی دارد

ترجمۀ رضا حسینی

«همه‌ی فیلم‌های ما، فیلم‌های آرامی هستند». این اولین جمله‌ای بود که جیسن ریتمن در نشست سالانه‌ی شش فیلم‌ساز برجسته‌ی سال، به دعوت «هالیوود ریپورتر»، به زبان آورد. واقعاً حق با ریتمن است و سال 2011 به‌نوعی سال آرامی بود. بیش‌تر فیلم‌هایی که برای به دست آوردن جایزه‌های اصلی با هم رقابت کردند، فیلم‌های شخصیت‌محوری بودند که سکوت در آن‌ها نقش چشم‌گیری داشت. فیلم فرانسوی میشل هازاناویسیوس، آرتیست، هم که اصولاً صامت بود و دیالوگی نداشت. شش فیلم‌ساز حاضر در این میزگرد عبارت‌اند از: هازاناویسیوس 44 ساله، استیو مک‌کویین 42 ساله با فیلم شرم، بِنِت میلر 44 ساله با مانی‌بال، مایک میلز 45 ساله با مبتدی‌ها، الکساندر پِین پنجاه ساله با فرزندان و ریتمن 34 ساله با نوجوان (Young Adult).

کارگردان‌های خوب کم نیستند، اما چه چیزی یک کارگردان را برجسته و عالی می‌کند؟
پِین:
این‌که شانس بیاورد و اثرش بتواند فضای فکری یا به اصطلاح «روح زمان» را ثبت کند. یک کارگردان می‌تواند چند دهه هم کار کند و فیلم بسازد ولی اگر خوش‌شانس باشد، در طول یک دوره‌ی ده ساله میتواند به روح زمانش دست یابد. ممکن است قبل و بعد از این دوره هم فیلم‌های خیلی خوبی ساخته باشد و بسازد و صادقانه کار کند و حتی دوباره چنین دورهای را تجربه کند. رابرت آلتمن در دهه‌ی 1970 به چنین شرایطی دست یافت ولی پس از آن به حاشیه رفت. او هرگز دست از کار نکشید و در نهایت هم دوباره برای مدتی به کانون توجه برگشت. وودی آلن هم همین‌طور. او در دهه‌ی 1970 فوقالعاده بود ولی پس از آن به‌طور متناوب موفقیت‌ها و شکست‌هایی را تجربه کرد. حالا در اواخر کارش، دوباره نوعی «نوزایی» را در کارنامه‌اش تجربه می‌کند.
میلر: من بیش‌تر تحت تأثیر کارگردان‌هایی هستم که در آثارشان نوعی بینش دیده می‌شود. هیچکاک، کوبریک، اسکورسیزی یا شاید الکساندر پین که با دیدن فیلم‌های‌شان حس می‌کنید وارد دنیای فکریشان شده‌اید و درکشان می‌کنید.
بنِت، تو از کارگردانی فیلم کوچکی مثل کاپوتی به ساختن فیلم استودیویی بزرگی مثل مانی‌بال رسیدی. بینش شخصی‌ات چه‌قدر نقش داشت و تهیه‌کننده چه‌قدر دخالت داشته؟
میلر:
نباید این را بگویم ولی در یکی از گفت‌وگوهای اولیه‌ام با تهیه‌کننده‌ها خیلی استدلال آوردم تا این‌که امی پاسکال (از رؤسای سونی پیکچرز) با من تماس گرفت و گفت: «آن‌ها قبول کردند که تو این فیلم را بسازی. همة ما می‌دانیم که تأثیرگذاری تهیه‌کننده روی فیلم، در بهترین حالتِ ممکن، فقط هفت درصد است. اما تو در جلسه‌های مربوط به تولید فیلم، باید دست‌ودلبازتر باشی. در ضمن، هرگز هم دربارة این هفت درصد با کسی صحبت نکن!» (با خنده). فکر میکنم جوابتان را گرفتید.
ریتمن: من در خانواده‌ای از کارگردان‌ها بزرگ شدم و با کارگردان‌های زیادی ملاقات کردم. همیشه فکر می‌کردم کارگردان‌ها را می‌توانم از روی ویژگی‌های خاصی بشناسم ولی این‌طور نیست. با کارگردان‌های بزرگی ملاقات کرده‌ام که به‌طور باورنکردنی خجالتی و کمرو بوده‌اند. کارگردان‌های متکبری را هم دیده‌ام و بعضی کارگردان‌ها هم رفتار وحشتناکی با بازیگران دارند. بارها شنیده‌ام که بعضی کارگردان‌ها نمی‌توانند بازیگر را به‌عنوان انسان درک کنند ولی بازی‌های فوق‌العاده‌ای از آن‌ها می‌گیرند.
پین: چه‌طور می‌توانی این را توضیح بدهی؟ نمی‌دانم منظورت کیست، ولی کارگردان‌هایی که ما برای‌شان ارزش و اعتبار قایل هستیم، سبک بصری منحصربه‌فردی دارند و اتفاقاً بعضی از بهترین بازی‌ها را هم گرفته‌اند. به عنوان نمونه، کوبریک.
بری لیندن یکی از فیلم‌های محبوبم است ولی رایان اونیل واقعاً برای این فیلم، انتخاب اشتباهی بود.
پین:
مخالفم. فکر می‌کنم انتخاب او کاملاً درست بوده است.  
مک‌کویین: من هم کاملاً مخالفم. رایان اونیل درخشان است. او خود بری لیندن است: خوش‌چهره و پرشور. 
ریتمن: این واقعیت که او نمی‌داند چه می‌کند، نتیجۀ کارش را چشم‌گیر کرده و ساده‌لوحی او ضمیمة نقش شده است.
پین: بعضی از کارگردان‌ها در هدایت بازیگران غریزة خوبی دارند ولی توانایی توضیح کارشان را ندارند. ویلیام وایلر به این ویژگی شهره بود. او از بازیگرانش ده‌ها و صدها برداشت می‌گرفت و فقط می‌گفت: «نمی‌دانم، این دفعه بهتر بازی کنید». اما می‌دانست چه کار می‌کند و به همین دلیل بازیگران فیلم‌هایش، بیش از هر کارگردان دیگری، موفق به کسب اسکار بازیگری شده‌اند.
مک‌کویین: کلمه‌ها بیش از این نمی‌توانند چیزی را توضیح بدهند. خلاصة کلام این‌که باید به کارگردان اعتماد کرد.
استیو، در فیلم جدیدت شرم، بازیگران با مضمون‌های دشوار و در شرایط سختی کار کردند. چه‌طور اعتمادشان را جلب کردی؟
مک کویین:
آن‌ها بازیگرند و تمام تلاش خودشان را می‌کنند تا به بهترین شکل ممکن از عهدة نقش‌شان برآیند. فیلم باید بازتابی از زندگی واقعی باشد و بازیگران هم در خدمت این هدف. در غیر این‌صورت، هدف چیست؟ فقط ساختن فیلم‌های ابرقهرمانی؟
مایک، تو خیلی سختی کشیدی تا بتوانی فیلم مبتدی‌ها را بسازی. آیا به دلیل خودزندگی‌نامه‌ای بودن بخشی از داستان بود؟
میلز:
سه سال و نیم یا چهار سال طول کشید تا سرمایه‌گذار پیدا کنم. تقریباً به هر زبانی واژة «نه» را شنیدم! دست آخر هم جسارت به خرج دادم و از اِوان مک‌گرگور درخواست کردم در فیلم بازی کند. آدم دلنشین و فهمیده‌ای است و راحت می‌شود با او صحبت کرد. او حالا یکی از دوستان فوق‌العادة من است. دربارة خودزندگی‌نامه‌ای بودن بخشی از داستان هم باید بگویم که سینما اصلاً واقعیت نیست؛ حتی زمانی که تلاش می‌کنید واقعیت عینی و ملموسی را مستند کنید.
هازاناویسیوس: من سعی نمی‌کنم از واقعیت سرمشق بگیرم و از آن تقلید کنم ولی زندگی در آثار ما جریان دارد؛ ولو این‌که داستان کاملاً ساختگی یا استعاری باشد. به هر حال شما تلاش می‌کنید از زندگی و واقعیت بگویید.
چه‌طور به ایدة فیلم صامتی مثل هنرمند رسیدی؟
هازاناویسیوس:
اولین جاذبة این پروژه، قالب آن به عنوان یک فیلم صامت بود نه خود داستان. این قالب واقعاً فیلم را به تماشاگر نزدیک‌تر می‌کند چون دنیا، دیالوگ‌ها و لحن‌های شخصیت‌ها در ذهن هر تماشاگر به‌طور مستقل شکل می‌گیرد. من معتقدم که کارگردان‌های خیلی زیادی رؤیای ساختن فیلم صامت را در سر داشتند.
پین: من که دلم می‌خواهد تو را بکشم چون پیش‌دستی کردی!
از چه کسی بیش‌تر از همه تأثیر گرفته‌ای؟
پین:
یعنی چی «از چه کسی تأثیر گرفته‌ای؟». هر بار این سؤال پرسیده می‌شود، گیج و آشفته می‌شوم. ما از هیچ‌چیز الهام نمی‌گیریم و در عین حال از همه چیز الهام می‌گیریم.
رابرت زِمِکیس می‌گوید که پیش از ساختن هر فیلمی، دوباره به تماشای پدرخوانده می‌نشیند (همه می‌خندند). چرا می‌خندید؟
ریتمن:
به دو دلیل. اول این که تماشای پدرخوانده باعث می‌شود که من دیگر نخواهم فیلم بسازم. چرا پس از تماشای فیلم درخشانی مثل پدرخوانده باید هوس فیلم‌سازی کنم؟ در ضمن بیش‌ترین تأثیرپذیری من از فیلم‌هایی نیست که تماشا می‌کنم بلکه از خود زندگی است.
میلز: من وقتی فیلم می‌سازم در ذهنم به کارگردان‌های زیادی نامه می‌نویسم! دنبال وودی آلن، گدار، میلوش فورمن و خیلی‌های دیگر می‌افتم و آن‌ها را تعقیب می‌کنم.
ریتمن: شاید بهتر است بپرسید: دنباله‌رو چه کسی هستی؟
خب، دنباله‌رو چه کسی هستی؟
ریتمن:
الکساندر [پین]!
پین: شوخی نکن، کارم سخت می‌شود!
هازاناویسیوس: بیلی وایلدر فیلم‌ساز محبوبم است.
پین: باید این نکته را اضافه کنم که فیلم‌هایی که ما می‌بینیم و شیفته‌شان می‌شویم، به عنوان نوعی چاشنی ذهنی توصیف‌ناپذیر، ما را در خلق حال‌وهوا یاری می‌دهند.
هازاناویسیوس: من یکی که واقعاً کش می‌روم و آن‌جور که شما می‌گویید «تأثیر» نمی‌گیرم. در آرتیست یک فصل صبحانه دارم که عیناً از روی فصل صبحانة همشهری کین اجرایش کرده‌ام.
پین: چرا که نه؟ دربارة اشمیت دنباله‌رو زیستن و توت‌فرنگی‌های وحشی و گراجوئت است. راه‌های فرعی می‌کوشد یک کمدی ایتالیایی اوایل دهۀ 1960 باشد ولی با حال‌وهوای یک فیلم آمریکایی دهة هفتادی.
بهترین و بدترین لحظه‌های شما در مقام کارگردان چه بوده است؟
میلز:
زمان اولین نمایش فیلمم. البته شاید هم بدترین لحظه نباشد ولی من خیلی معذب می‌شوم و برایم ناراحت‌کننده‌ترین لحظه است.
مک‌کویین: بدترین لحظه برای من زمانی بود که یکی از عوامل را اخراج کردم چون کاملاً اشتباه انتخاب شده بود.
ریتمن: وقتی یک آگهی بازرگانی برای «وال مارت» می‌ساختم، مجبور شدم دختر هشت سال‌های را اخراج کنم چون تأثیر بدی روی بچه‌های دیگر می‌گذاشت.
پین: من هم یک بار بازیگری را اخراج کردم. هفتة پیش از شروع فیلم‌برداری، در تمرین‌ها نافرمانی می‌کرد. سرانجام یک روز مانده به آغاز فیلم‌برداری او را اخراج کردیم و بازیگر دیگری را از روی نوار تست‌های بازیگری برگزیدم که فوق‌العاده بود. اولی بازیگر جوانی بود که سر احمقانه‌ترین مسایل بحث می‌کرد. من سر صحنه نمی‌روم تا بحث کنم و کارم این نیست که یک روانپزشک یا شمایلی پدرانه باشم. سر صحنه می‌روم که فیلم بسازم و از همکاری با دیگران بهره ببرم؛ نه این‌که با کسی بحث کنم.
ریتمن: فکر می‌کنم که روانپزشک بودن، بخش کوچکی از کار ماست.
استیو، ممکن است روزی ساختن یک فیلم استودیویی بزرگ را بر عهده بگیری؟
مک‌کویین:
اگر حرف آخر دربارة نسخۀ نهایی فیلم با من باشد، البته. چرا که نه؟ 
پین: من هم از حق نسخۀ نهایی نمی‌گذرم. فیلم بعدی‌ام سیاه‌وسفید خواهد بود و در آن پانزده درصد سهم دارم. کمدی کوچکی است که موقتاً عنوان نبراسکا را برایش انتخاب کرده‌ایم.
کدامتان به مدرسة فیلمسازی رفته‌اید؟
مک‌کویین:
من سه ماه در دانشگاه نیویورک فیلم‌سازی خواندم و از همه چیز متنفر شدم. مدرسة فیلم‌سازی طوری بود که انگار فیلم‌سازی فقط یک حرفه است. اصلاً حال‌وهوای هنری نداشت.
میلر: من هم مدتی به دانشگاه نیویورک می‌رفتم و انگار پای قرارداد نشسته بودم.
مک‌کویین: البته برای بعضی‌ها مفید است. برای من که تجربة خوبی نبود. فیلم‌ساز نیازمند آزادی و رهایی است.
پین: من مدرسة فیلم‌سازی را دوست داشتم و برایم فوق‌العاده بود چون یکی از آن اتفاق‌های رؤیایی را تجربه کردم. فیلم دانشجویی‌ام را نمایش دادم و روز بعد، چهل تماس از مدیر برنامه‌ها، تهیه‌کننده‌ها و استودیویی‌ها داشتم؛ و ظرف یک ماه، هم مدیربرنامه گرفتم و هم یک قرارداد نویسندگی و کارگردانی را با یک کمپانی امضا کردم.
همة شما مرد هستید. چرا این‌گونه است؟ ضمن این‌که فقط یک کارگردان سیاه‌پوست در این جمع حضور دارد.
میلز:
بله. واقعاً چرا یک زن هم در میان ما نیست؟ همسر فیلم‌ساز من هم می‌توانست در این جمع حضور داشته باشد.
یک کارگردان زن را نام ببرید که در سال 2011 فیلم بزرگی ساخته باشد.
میلز:
میراندا جولی (آینده).
پین: لین رمزی (باید دربارة کوین حرف بزنیم) و آندره‌آ آرنولد (بلندی‌های بادگیر).
مک‌کویین: فکر می‌کنم باید سؤال‌تان را طور دیگری مطرح می‌کردید. به عنوان مثال، این که کلاً «چرا تعداد کارگردان‌های سیاه‌پوست بیش‌تر نیست؟» بدیهی است که تعداد کارگردان‌های زن به‌مراتب بیش‌تر از کارگردان‌های سیاهپوست است.
خب، پاسخ‌تان به این پرسش چیست؟
مک‌کویین:
چه بگویم؟ فکر می‌کنم همه چیز به «فرصت‌ها» برمی‌گردد. این‌طور نیست؟ فرصت یعنی همه چیز؛ و البته تلاش برای رسیدن به هدف. چون بعضی‌ها تا آخر ادامه نمی‌دهند و تسلیم می‌شوند. من همیشه حیران کارِ کارگردان‌های آمریکایی، به‌خصوص کسانی که در مناطق خاصی زندگی می‌کنند، هستم که هرگز بازیگری سیاه‌پوست را انتخاب نمی‌کنند و اگر هم بکنند هرگز نقش اصلی فیلم را به چنین بازیگری نمی‌دهند. چه‌طور می‌توانید در نیویورک زندگی کنید و بازیگری سیاه‌پوست یا لاتین را انتخاب نکنید؟ واقعاً شرم‌آور است. باورنکردنی است.
ریتمن: من وارد این بحث نمیشوم.
وقتی نگاهی به دوره‌هایی مثل اواخر دهۀ 1930 یا دهۀ 1970 آمریکا و موج نو فرانسه می‌اندازیم، می‌بینیم که دوره‌های بزرگی از تاریخ سینما را پشت سر گذاشت‌هایم. نظرتان دربارة حالا و این دوره و زمانه چیست؟
پین:
اگر سینمای کشورهای خاصی را زیر نظر بگیرید، می‌بینید که دورة خوبی را سپری می‌کنند. مثل رومانی که در شش هفت سال گذشته دوران خوبی داشته که شاید هم رو به پایان باشد. نمی‌دانم. کره، تایوان و ایران هم دوره‌های متناوبی را تجربه می‌کنند. ایران امسال فیلم فوق‌العادهای دارد با عنوان یک جدایی (جدایی نادر از سیمین). در مورد سینمای تجاری آمریکا فکر می‌کنم دورة خوبی نیست. به عقیدة من، این سینما از حدود دهۀ 1980 به بعد دورة واقعاً درخشانی را تجربه نکرده است.

مقاله‌ها

آرشیو