عزیزالله حاجیمشهدی
ایرانی
(بهترتیب الفبا)
• آرامش در حضور دیگران
• اجارهنشینها
• باشو، غریبهی کوچک
• دستفروش
• دونده...
• رگبار
• طبیعت بیجان
• طعم گیلاس
• گاو
• ناخدا خورشید
خارجی
(بهترتیب الفبا)
• توتفرنگیهای وحشی
• جاده
• جویندگان
• داستان توکیو
• دزدان دوچرخه
• 2001: یک اودیسهی فضایی
• سرگیجه
• عصر جدید
• هفت سامورایی
• همشهری کین
* داشتم فکر می کردم که گذر عمر، بهراستی چه پرشتاب است! با این همه، اگر سخت هم بگذرد، خیلی زود میگذرد! حکایت گذر لحظهها و از دست دادن فرصتهاست.
همین که فرصت حضور در دو نظرخواهی گذشته در دو مقطع زمانی گذشته (شهریور 1367 و نوروز 1378) داشتهام و اکنون نیز، در تابستان 1388 در برابر یک پرسش بهظاهر تکراری اما جالب قرار گرفتهام، شاید به اعتباری هنوز جای شکرش باقی است که دارم هنوز نفس میکشم و مهمتر اینکه در دوسه دههی اخیر، کسب و کار دوستداشتنیام یعنی نوشتن و حضور در عرصهی نقد فیلم و تدریس را، مثل خیلی چیزهای دیگری که در گذر سالها رنگ عوض میکنند، تغییر ندادهام!
شاید حتی نوع نگاه و سلیقهام نیز خیلی فرق نکرده باشد. به همین دلیل، انتخابهای تازهی من نیز تفاوت معناداری با انتخاب دهبیست سال پیش ندارد! از طرفی، این انتخابهایم به من یادآوری میکند که با وجود برخی بارقههای امیدبخش، انگار در یکیدو دههی اخیر، نه در سینمای ایران و نه در سینمای جهان، اتفاق ویژهیی رخ نداده که بتواند در قلب و روح من و همنسلانم رسوخ کند و به خاطرهیی فراموشناشدنی و دوستداشتنی بدل شود.
نیما حسنینسب
ایرانی
(بهترتیب سال ساخت)
قبل از انقلاب
• شبنشینی در جهنم (موشق سروری و ساموئل خاچیکیان، 1336)
• دلهره (ساموئل خاچیکیان، 1336)
• گنج قارون (سیامک یاسمی، 1344)
• قیصر
• داش آکل (مسعود کیمیایی، 1350)
• آرامش در حضور دیگران
• کندو
• گوزنها
• سوتهدلان
• گزارش
و دایی جان ناپلئون
و بعد: جنوب شهر (فرخ غفاری، 1337)، خشت و آینه، سلطان قلبها (محمدعلی فردین، 1347)، شوهر آهوخانم (داود ملاپور، 1347)، رقاصهی شهر (شاپور قریب، 1349)، رضا موتوری (مسعود کیمیایی، 1349)، کوچهمردها (سعید مطلبی، 1349)، درشکهچی (نصرت کریمی، 1350)، فرار از تله، قلندر (علی حاتمی، 1351)، خاطرخواه (امیر شروان، 1351)، دشنه (فریدون گله، 1351)، تختخواب سهنفره (نصرت کریمی، 1351)، جوجه فکلی (رضا صفایی، 1353)، مظفر (مسعود ظلی، 1353)، موسرخه (عبدالله غیابی، 1353)، مسلخ (هادی صابر، 1353)، طبیعت بیجان، شب غریبان (محمد دلجو و امیر مجاهد، 1354)، سرایدار (خسرو هریتاش، 1355)، دایرهی مینا، کلاغ، سرخپوستها (غلامحسین لطفی، 1358).
بعد از انقلاب
فهرست اول
• مرگ یزدگرد
• دونده...
• سرب (مسعود کیمیایی، 1368)
• هامون
• مادر
• دندان مار
• ناصرالدین شاه آکتور سینما
• آژانس شیشهای
• لیلا
• دربارهی الی...
فهرست دوم
• اجارهنشینها
• ناخدا خورشید
• رد پای گرگ
• سفر به چزابه
• لیلی با من است (کمال تبریزی، 1375)
• بودن یا نبودن
• شوکران
• باد ما را خواهد برد
• نفس عمیق
• سنتوری (داریوش مهرجویی، 1385)
و هزاردستان (علی حاتمی، 1368)، روزی روزگاری (امرالله احمدجو، 1371)، قصههای مجید (کیومرث پوراحمد، 1370) و بعد: حاجی واشنگتن، تاراج (ایرج قادری، 1364)، طلسم، دستفروش (اپیزود دوم: تولد پیرزن)، شبح کژدم، مهاجر، پردهی آخر، بانو (داریوش مهرجویی، 1377)، نرگس، مسافران، خاکستر سبز، زیر درختان زیتون، آدمبرفی (داود میرباقری، 1376)، سلطان (مسعود کیمیایی، 1376)، جهانپهلوان تختی، درخت گلابی، دختردایی گم شده، مصائب شیرین، بوی کافور عطر یاس، مومیایی 3 (محمدرضا هنرمند، 1379)، زیر نور ماه (رضا میرکریمی، 1380)، شب یلدا، من ترانه 15 سال دارم، نان و عشق و موتور هزار (ابوالحسن داودی، 1381)، بوتیک، چند تار مو (ایرج کریمی، 1383)، مارمولک (کمال تبریزی، 1383)، مهمان مامان (داریوش مهرجویی، 1383)، ماهیها عاشق میشوند، حکم (مسعود کیمیایی، 1384)، چهارشنبهسوری (اصغر فرهادی، 1385)
خارجی
(بهترتیب سال ساخت)
هفت شانس (باستر کیتن، 1925)، متروپولیس (فریتس لانگ، 1927)، عجیبالخلقهها (تاد براونینگ، 1932)، بندر مهگرفته (مارسل کارنه، 1938)، فقط فرشتگان بال دارند (هوارد هاکس، 1939)، جعبهی موسیقی (جیمز پروت، 1932)، قاعدهی بازی، نینوچکا، فانتازیا، مغازهی گوشهی خیابان (ارنست لوبیچ، 1940)، چقدر درهی من سبز بود، همشهری کین، بودن یا نبودن، کازابلانکا، داشتن و نداشتن، غرامت مضاعف، مرا در سینت لوییس ملاقات کن (وینسنت مینهلی، 1944)، انتظارات بزرگ (دیوید لین، 1946)، بدنام، گردشی بیرون شهر (ژان رنوار، 1946)، آلمان سال صفر (روبرتو روسلینی، 1947)، دزد دریایی (مینهلی، 1948)، نامهی زنی ناشناس، استرومبولی، التهاب شدید، مرد سوم، اورفه، راشومون، سانست بولوارد، همه چیز دربارهی ایو، یک آمریکایی در پاریس، اوگتسو مونوگاتاری، جیببری در خیابان جنوب، شین، پنجرهی عقبی، رود بیبازگشت (اوتو پرمینجر، 1954)، سانشوی مباشر، بوسهی مرگبار، جویندگان، سرگیجه، آسانسوری به سوی سکوی اعدام (لویی مال، 1958)، نشانی از شر، بعضیها داغش را دوست دارند، چشمهای بدون چهره (ژرژ فرانژو، 1959)، ریو براوو، شمال به شمال غربی، آپارتمان، بیمار روانی، پیانیست را بزنید (فرانسوا تروفو، 1960)، زندگی شیرین، آخرین غروب (رابرت آلدریچ، 1961)، بیلیاردباز، ژول و ژیم، نقاب شیطان (ماریو باوا، 1961)، اوا (جوزف لوزی، 1962)، کسوف، لارنس عربستان، محاکمه (اورسن ولز، 1962)، هاراکیری (ماساکی کوبایاشی، 1962)، سکوت (اینگمار برگمان، 1963)، هشتونیم، هملت (کوزینتسف)، بانوی زیبای من، چترهای شربورگ، صحرای سرخ، دکتر ژیواگو، آگراندیسمان، بل دوژور، چه کسی از ویرجینیا وولف میترسد؟، خوب، بد، زشت، مردی برای تمام فصول، ناگهان بالتازار، بانی و کلاید، درست به هدف (جان بورمن، 1967)، زنگ تفریح، سامورایی، موشت، بچهی رزمری، پارتی (بلیک ادواردز، 1968)، ماجرای توماس کراون (نورمن جویسن، 1968)، ایزی رایدر (دنیس هاپر، 1969)، بوچ کسیدی و ساندانس کید، گروه خشن، یک زن نازنین (روبر برسون، 1969)، پنج قطعهی آسان، هری کثیف (دان سیگل، 1971)، افسون آرام بورژوازی، پدرخوانده، تازه چه خبر دکتر؟ (پیتر باگدانوویچ، 1972)، رُم (فدریکو فلینی، 1972)، گریز (سام پکینپا، 1972)، پاپیون (فرانکلین ج. شفنر، 1973)، فریادها و نجواها، آمارکورد، پدرخوانده 2، سر آلفردو گارسیا را برایم بیاورید (سام پکینپا، 1974)، سلین و ژولی قایقسواری میکنند، کشتار با اره برقی در تکزاس (توبی هوپر، 1974)، محلهی چینیها، رانندهی تاکسی، کری (برایان دِ پالما، 1976)، آنی هال، این موضوع هوسانگیز مرموز (لوییس بونوئل، 1977)، برخورد نزدیک از نوع سوم، دختر خداحافظی، سه زن (رابرت آلتمن، 1977)، شکارچی گوزن، گاو خشمگین، پستچی همیشه دو بار زنگ میزند (باب رافلسن، 1981)، تیغرو (ریدلی اسکات، 1982)، زلیگ، نوستالگیا (آندری تارکوفسکی، 1983)، روزی روزگاری در آمریکا، آشوب (آکیرا کوروساوا، 1985)، رز ارغوانی قاهره (وودی آلن، 1985)، امید و افتخار (جان بورمن، 1987)، سینما پارادیزو، آشپز، دزد، همسرش و عاشق وی (پیتر گریناوی، 1989)، دوران کولیها (امیر کوشتوریتسا، 1989)، ادوارد دستقیچی (تیم برتن، 1990)، پدرخوانده 3، دوستان خوب، هنری: تصویر یک قاتل زنجیرهای (جان مکناتن، 1990)، دماغهی وحشت، ج. ف. ک.، غریزهی اصلی (پل ورهوون، 1992)، برشهای کوتاه (رابرت آلتمن، 1993)، پیانو (جین کمپیون، 1993)، رنگ آبی، فهرست شیندلر، داستان عامهپسند، رهایی از زندان شوشنک (فرانک دارابونت، 1994)، فارست گامپ (رابرت زمکیس، 1994)، پلهای مدیسن کانتی (کلینت ایستوود، 1995)، مخمصه، هفت (دیوید فینچر، 1995)، ای برادر، کجایی؟، رقصنده در تاریکی، مالنا، منبع موثق (مایکل مان، 1999)، راه مالهالند، رمز ناشناخته (میشائل هانکه، 2001)، سرنوشت شگفتانگیز آملیپولن، موسسهی هیولاها (پیت داکتر، دیوید سیلورمن و لی آنکریچ، 2001)، با او حرف بزن، بیوفا (ایدریان لاین، 2002)، کشتی نوح روسی (الکساندر سوکوروف، 2002)، ارباب حلقهها: بازگشت پادشاه، 21 گرم، بیل را بکش جلد یک و جلد دو، همکلاسی قدیمی، ماهی بزرگ، قهرمان، جنبوجوش کنگ فو (استیون چو، 2004)، سین سیتی (روبرت رودریگس و فرانک میلر، 2005)، درخشش ابدی ذهن بیآلایش.
حسن حسینی
ایرانی
(بهترتیب سال ساخت)
• غفلت (علی کسمایی، 1332)
• بیستارهها (خسرو پرویزی، 1338)
• دلهره
• ورپریده (سیامک یاسمی، 1341)
• قیصر
• رقاصهی شهر
• کندو
• موسرخه
• سوتهدلان
• طوطی
یاد زمانهای که فیلمساز در آن (در مرحلهی نخست به خود و سپس به مخاطبانش) نه اینکه دروغ نمیگفت، اما کمتر میگفت! اگر انتخابهایم را محدود به فیلمهای بلند داستانی نکرده بودم، مجموعهی تلویزیونی دایی جان ناپلئون در این میان جایگاهی والا مییافت. همچنین با وجود پرهیزم از ارائهی فهرستی مکمل، در این بخش خود را ناگزیر به انجام این کار میبینم:
شبنشینی در جهنم، لات جوانمرد (مجید محسنی، 1337)، بنبست (مهدی میرصمدزاده، 1343)، عروس فرنگی (نصرتالله وحدت، 1343)، ولگرد قهرمان (خسرو پرویزی، 1344)، یک پارچه آقا (ناصر ملکمطیعی، 1344)، پسران قارون (رضا صفایی، 1348)، بدنام (شاپور قریب، 1350)، مسلخ، ماهیها در خاک میمیرند (امیر مجاهد و فرزان دلجو، 1356).
خارجی
(بهترتیب سال ساخت)
• آدمهای گربهنما (ژاک تورنور، 1942)
• خیابان اسکارلت (فریتس لانگ، 1945)
• بوسهی مرگبار
• سرزمین دوردست (آنتونی مان، 1955)
• سرگیجه
• هفت راز زومورو (خسوس فرانکو، 1969)، یکی از دویست فیلم سازندهاش.
• شیطان در جسم خانم جونز (جرارد دامیانو، 1973)
• مگس (دیوید کراننبرگ، 1986)
• بتمن بازمیگردد
محمد حقیقت
ایرانی
(بدون ترتیب)
• زمانی برای مستی اسبها (بهمن قبادی، 1379) و لاکپشتها هم پرواز میکنند
• دایره
• زمستان است
• یک شب (نیکی کریمی، 1383)
• ده
• دربارهی الی...
• آن سه (نقی نعمتی، 1386)
• جمعه (حسن یکتاپناه، 1380)
• فرش ایرانی (اپیزود مجید مجیدی، 1386)
• جزیرهی آهنی (محمد رسولاف، 1383)
و نفس عمیق، چند کیلو خرما برای مراسم تدفین (سامان سالور، 1384)
خارجی
(بدون ترتیب)
• رقصنده در تاریکی
• آماده برای عشق
• راه مالهالند
• بابل (آلخاندرو گونسالس اینیاریتو، 2006)
• مردی بدون گذشته (آکی کوریسماکی، 2002)
• طبیعت بیجان (ژانگ که جیا، 2006)
• گلهای پژمرده
• سابقهی خشونت (دیوید کراننبرگ، 2005)
• سه مراسم تدفین ملکیادس استرادا (تامی لی جونز، 2005)
• 4 ماه، 3 هفته و 2 روز (کریستیان مونجیو، 2007)
و بادی که کشتزار جو را تکان میدهد (کن لوچ، 2006)، فیل (گاس وان سنت، 2002)، پنهان و روبان سفید (میشائل هانکه، 2009)، کودک (برادران داردن، 2005)، گومورا (ماتئو گارونه، 2008)، کلاس (لوران کانته، 2008)، بازگشت (آندری زویاگینتسف، 2003)، مست نقاشی و زنان (ایم کوون تائک، 2002)، دختر میلیون دلاری (کلینت ایستوود، 2004)، چه (استیون سودربرگ، 2008).
یک توضیح و پیشنهاد * چون اولین قرن سینما تمام شده و هماکنون 10 سال از قرن بیستویکم گذشته، من ترجیح میدهم 10 فیلم برتر خود را از بین فیلمهای سال 2000 تاکنون برگزینم. در طول قرن گذشته بارها و بارها مجلات سینمایی و غیره دست به اقدام بازی شیرین «انتخاب ده فیلم برتر تاریخ سینما» زده بودند و فکر میکنم که میشود پروندهی این دوره را محترمانه برای خودش حفظ و نگهداری کرد. حالا با توجه به اینکه در سالهای اخیر بیش از 6000 فیلم بلند سینمایی هر ساله در جهان ساخته میشود و بخش زیادی از آنها در بیش از 1000 فستیوال سالانه که در سراسر دنیا است به نمایش درمیآید، به نظرم به حد کافی در این 10 سال قرن بیستویکم فیلم جالب وجود دارد که انتخاب خود را به همین دوره محدود کنیم.
سعید خاموش
ایرانی
(بدون ترتیب)
• زیر پوست شب (فریدون گله، 1353)
• حسن کچل (علی حاتمی، 1349)
• خشت و آینه
• طعم گیلاس
• شبنشینی در جهنم
• خانهی دوست کجاست
• اجارهنشینها
• بیتا
• باشو، غریبهی کوچک
• خانه سیاه است
خارجی
(بدون ترتیب)
• ویریدیانا
• سرگیجه
• توتفرنگیهای وحشی
• بچهی رزمری
• هشتونیم
• چارولاتا (ساتیاجیت ری، 1964)
• زندگی آسوده (دینو ریزی، 1962)
• هیولاهای جدید (ماریو مونیچلی، اتوره اسکولا و دینو ریزی، 1977)
• همهی ما اینقدر همدیگر را دوست داشتیم (اتوره اسکولا، 1974)
• سفرهای سالیون (پرستن استرجس، 1941)
احسان خوشبخت
بزرگترین مشکل من با این گونه انتخابها این است که نمیدانم چه رویکردی مناسب یا لازم است. آیا قرار است این فهرست مؤید «بزرگترین» فیلمهای تاریخ سینما از دید انتخابکننده باشد، یا انتخابی شخصی است که فیلمهایی تأثیرگذار (چه از نظر حرفهای به عنوان یک منتقد و چه از نظر شخصی که البته جدا کردن این دو به این آسانیها نیست) را در زندگی انتخابکننده برجسته میکند. اگر رویکرد اول برای چنین شمارهای مناسب باشد باید این بند را اضافه کرد که لازمهی آن سالها کار منظم و تماشای فیلمهاست و لازمهی شرکت در این رأیگیری همانندی رأیدهندگان یا داشتن امکانات یکسان و علاقهی یکسان به تاریخ سینماست. در حالت دوم نیز انتخاب ده فیلم، خیانت به زندگی منتقد خواهد بود؛ این تعداد کاملاً ناکافی است. در عین حال فکر میکنم شرکت نکردن در آن نیز نوعی طفرهروی از منظم کردن ذهن، مرور فیلمهای دیدهشده و خانهتکانی اساسی در حافظهی منتقد است.
اولین فهرستم، متشکل از فیلمهای بزرگ، که کنار گذاشتنش مقاومت زیادی میطلبید چنین بود: ساعت بزرگ (جان فارو، 1948)، درگیری بزرگ (جوزف ه . لوییس، 1955)، خواب ابدی، تعقیب بزرگ (فریتس لانگ، 1953) و در ادامه از دل گذشتهها، بدرفتاری (آنتونی مان، 1948)، غرامت مضاعف، نارو (رابرت سیودماک، 1949)، جنگل آسفالت (جان هیوستن، 1950) و در مکانی دورافتاده (نیکلاس ری، 1950).
مانند پسربچهای که حاضر است بدون اینکه به روی خودش بیاورد، اسباببازی ارزانش را با اسباببازی قیمتی پسر همسایه عوض کند، حاضر بودم هر ترکیبی از تاتی + برسون + افولس (هر فیلمی از آنها در هر زمان) را به عنوان ده فیلم زندگیام انتخاب کنم. اینها فیلمهایی هستند که بدون اینکه چیزی از رمز و راز آنها کم شود، میتوانند بارها و بارها دیده شوند.
از سوی دیگر میدانم احتمالاً دیگران جای همیشگی سرگیجه را حفظ خواهند کرد و از این بابت خیالم راحت است (اما چرا آنها، سال گذشته کوچکترین اشارهای به پنجاهمین سال تولد فیلم مورد علاقهشان نکردند؛ آیا فقط هر ده سال یک بار و با تلفن بهزاد رحیمیان باید به یاد آن افتاد؟) و جای آن را در فهرست با یکی از بزرگترین کابوسهای تصویرشده در سینما، سایهی یک شک عوض میکنم. به جای دوتا از بزرگترین کارگردانانی که میشناسم «هوارد هاکس + ویلیام ولمن» معادل آنها، رائول والش را انتخاب میکنم.
در انتها و پس از کشوقوس فراوان و همچنان نهچندان جدی، بدون ترتیب یا با هر ترتیبی که خودتان دوست داشته باشید:
خارجی
(بدون ترتیب)
• زنگ تفریح (ژاک تاتی، 1967)
• کشتی بخار در خم رودخانه (جان فورد، 1935)
• ت مثل تقلب (اورسن ولز، 1975)
• روشناییهای شهر (چارلی چاپلین، 1931)
• اروپا 51 (روبرتو روسلینی، 1952)
• سرزمین کلرادو (رائول والش، 1949)
• گردشی بیرون شهر
• سایهی یک شک
• پرواز ساعت دوازده (هنری کینگ، 1949)
• هفت مرد از حالا (باد باتیکر، 1956)
آرش خوشخو
ایرانی
• درخت گلابی
• لیلا
• شوکران
• دندان مار
• قیصر
• کندو
• اجارهنشینها
• ناخدا خورشید
• باد ما را خواهد برد
• آلبوم تمبر (کیومرث پوراحمد، 1365)
نتوانستم خودم را به یک فیلم از هر فیلمساز مقید کنم.
سریالهایی مثل دایی جان ناپلئون و روزی روزگاری... به بهترین آثار سینمای ایران پهلو میزنند.
یک فهرست جایگزین بهترتیب سال ساخت: سوتهدلان، چریکهی تارا، شیر سنگی (مسعود جعفریجوزانی، 1366)، شبح کژدم،
سرب، هامون، طلای سرخ (جعفر پناهی، 1382)، خواب تلخ، خستگی، دربارهی الی...
خارجی
• پنجرهی عقبی
• سانشوی مباشر
• نامهی زنی ناشناس
• فقط فرشتگان بال دارند
• قاعدهی بازی
• آخر بهار
• سفر به ایتالیا (روبرتو روسلینی، 1953)
• حفره
• بیلیاردباز
• تریستانا (لوییس بونوئل، 1970)
از هر فیلمساز یک فیلم انتخاب کردهام و خب این یعنی چشمپوشی از بدنام.
جذابیت این نظرخواهیها، مرور اسم فیلمهای دوستداشتنی است که مثل آشنایان قدیمی از این فهرست و آن فهرست سرک میکشند. در این خوشگذرانی سینمایی کمی زیادهروی میکنم و یک فهرست کوچک جایگزین میآورم (بهترتیب سال ساخت): سوپ اردک، خانم ایو (پرستن استرجس، 1941)، کلمانتاین عزیز من، نرگس سیاه (مایکل پوئل و امریک پرسبرگر، 1947)، مرد سوم، در مکانی دورافتاده، بوی خوش موفقیت (الکساندر مکندریک، 1957)، گذران زندگی، مکالمه (فرانسیس فورد کوپولا، 1974)، تیغرو.
نام فیلمهای دیگری از دیوید لین، فریتس لانگ، اورسن ولز، جورج کیوکر، وینسنت مینهلی، فون استرنبرگ، روبن مامولیان، ژاک تورنور، فدریکو فلینی، ژانپییر ملویل، رومن پولانسکی، رابرت آلتمن و ترنس مالیک میتوانست در این فهرست بیاید.
فیلمهای محبوبم اکثراً قدیمی محسوب میشود اما فکر میکنم سینما این روزها یکی از بهترین دوران خود را میگذراند. هر فیلم میشائل هانکه (معلم پیانو، 2001)، برادران کوئن (لبووسکی بزرگ، 1988)، میشل گوندری (درخشش ابدی ذهن بیآلایش، 2004)، ریچارد لینکلیتر (پیش از غروب، 2004)، الکساندر پین (راههای جانبی، 2004) و هر فیلمنامهی چارلی کافمن میتواند یک اتفاق مهم در تاریخ سینما باشد.
مهرزاد دانش
ایرانی
• دربارهی الی... [و چهارشنبهسوری و شهر زیبا (اصغر فرهادی، 1383)]
• هامون [و سارا، لیلا، بانو، دختردایی گم شده، درخت گلابی، گاو، دایرهی مینا، اجارهنشینها]
• مرگ یزدگرد
• بودن یا نبودن
• دستفروش [و عروسی خوبان (محسن مخملباف، 1368) و بایسیکلران]
• آژانس شیشهای [و ارتفاع پست (ابراهیم حاتمیکیا، 1381)، بوی پیراهن یوسف (حاتمیکیا، 1375)، خاکستر سبز، از کرخه تا راین]
• شوکران [و جهانپهلوان تختی]
• زیر پوست شهر [و گیلانه (رخشان بنیاعتماد، 1384)، روسری آبی (بنیاعتماد، 1374)، نرگس]
• بوتیک
• کیمیا (احمدرضا درویش، 1374)
و بادکنک سفید، من ترانه 15 سال دارم، دختری با کفشهای کتانی (رسول صدرعاملی، 1378)، تنها دو بار زندگی میکنیم، شب یلدا، تقاطع (ابوالحسن داودی، 1385)، اشک سرما، خیلی دور خیلی نزدیک، زیر نور ماه، بهآهستگی (مازیار میری، 1385)، به همین سادگی، فرش باد (بهرام بیضایی، مجید مجیدی، جعفر پناهی، ...، 1386)، لیلی با من است، پردهی آخر، بازمانده (سیفالله داد، 1375)، قدمگاه (محمدمهدی عسگرپور، 1383)، بچههای آسمان (مجید مجیدی، 1376)، از کنار هم میگذریم، این زن حرف نمیزند (احمد امینی، 1382)، تحفهها (ابراهیم وحیدزاده، 1367)، رأی باز (مهدی نوربخش، 1381)، ما همه خوبیم (بیژن میرباقری، 1384)، سفر به چزابه، نسل سوخته (رسول ملاقلیپور، 1379)، روز سوم (محمدحسین لطیفی، 1386)، چه کسی امیر را کشت؟، طعم گیلاس، مکس (سامان مقدم، 1384)، کافه ستاره، بوی کافور عطر یاس، بایکوت (محسن مخملباف، 1365)، لاکپشتها هم پرواز میکنند، طلسم، ماهیها عاشق میشوند، دایره زنگی (پریسا بختآور، 1387)، ...
خارجی
• 2001: یک اودیسهی فضایی [و چشمهای تمامبسته، تلألو، دکتر استرنجلاو]
• دزدان دوچرخه
• جاده
• سرگیجه [و پرندگان (هیچکاک، 1963)]
• کاگه موشا (آکیرا کوروساوا، 1980) [و هفت سامورایی، سریر خون (کوروساوا، 1957)، ریش قرمز (کوروساوا، 1965)]
• کوایدان (ماساکی کوبایاشی، 1964)
• روز شغال (فرد زینهمان، 1973)
• درخشش ابدی ذهن بیآلایش
• دیوانهای از قفس پرید
• دختر میلیون دلاری
و بزرگراه گمشده، مگس، سابقهی خشونت، کازابلانکا، عروج (لاریسا شپیتکو، 1977)، مزرعهی شبدر (مت ریوز، 2008)، مه (فرانک دارابونت، 2007)، نردبان جیکوب، پل رودخانهی کوای (دیوید لین، 1957)، بانی لیک گم شده، تنهایی یک دوندهی دوی استقامت (تونی ریچاردسن، 1962)، 21 گرم، اروپا (لارس وونتریر، 1991)، سین سیتی، آپوکالیپتو (مل گیبسن، 2006)، کارگر فنی (براد آندرسن، 2004)، نُه زندگی (رودریگو گارسیا، 2005)، ماهی بزرگ، شریک جرم (مایکل مان، 2004)، بچهی رزمری، آخرین امپراتور (برناردو برتولوچی، 1987)، چیزهای آشنا (تونی اسکات، 2006)، هفت، همکلاسی قدیمی، چرخش کامل (آلیور استون، 1997)، دراکولای برام استوکر (فرانسیس فورد کوپولا، 1992)، دیگران، اتاقک تلفن (جوئل شوماکر، 2002)، بازگشت (زویاگینتسف)، مؤسسهی هیولاها، یادگاری، آخرین نبرد (لوک بسون، 1984)، هویت بورن (داگ لیمن، 2002)، رفتگان (مارتین اسکورسیزی، 2006)، ارباب حلقهها، نمایش ترومن (پیتر ویر، 1998)، ...
چند نکته
-1 محدودیتهای جغرافیایی و زمانی و موقعیتی و... ابعاد نسبی بودن فهرست مزبور را بهشدت بالا میبرد.
-2 یاد نکردن از بزرگانی همچون نوابغ عصر سینمای صامت (از آثار هارولد لوید گرفته تا چارلی چاپلین) در این لیست، نه به معنای
بیاهمیت انگاشتن، بلکه به جهت فارغ بودنشان از معیارهای قیاسی با فیلمهای زمانههای بعدشان است.
-3 از بزرگانی همچون برگمان و آنتونیونی و تارکوفسکی و برسون میتوان بسیار آموخت و جایگاه معتبرشان را همواره محترم دانست، اما مهمترین سنجهی نگارنده در این فهرست، لذت بردن از فیلمها بوده است. آثار این بزرگان بیشتر برایم حالتی مرجعی جهت آموختن دارندتا لذت بردن.
-4 برخی فیلمسازان برایم روح کلی آثارشان بیش از مصداقهای عناوین کارنامهشان اعتبار و جذابیت دارد. استیون اسپیلبرگ، وودی آلن، مارتین اسکورسیزی، و جان فورد از این قبیلاند.
-5 عناوین بالا بیشتر شکل مشت نمونهی خروار را دارند. بدان میتوان بسیار بسیار بسیار افزود. غرض بیشتر حضور در یک بازی شیرین است تا عرضهی لیستی دقیق و کامل و قطعی. اصولاً بنده با صفت تفضیلی «ترین» میانهای ندارم؛ از جمله بهترین فیلمهای عمر. مطمئن باشید اگر قرار باشد روزی به جزیرهی تنهایی معروف بروم، هیچ فیلمی را با خود نخواهم برد تا مبادا بعد از مدتی پشیمانی پیش آید که چرا به جای این یک، آن دیگری را با خود نیاورده بودم!
رضا درستکار
ایرانی
• کندو
• رنگ خدا
• طلای سرخ
• سفر به چزابه
• هامون
• گزارش
• گوزنها
• آرامش در حضور دیگران
• ناصرالدین شاه آکتور سینما
• مهر گیاه (فریدون گله، 1354)
و گاوخونی، شطرنج باد (محمدرضا اصلانی، 1355)، بنبست، گیلانه، کمالالملک (علی حاتمی، 1363)، ساز دهنی، شازده احتجاب، مغولها، نیاز، خانه سیاه است، خشت و آینه، شوهر آهوخانم، خاکستر سبز، فریاد نیمهشب (ساموئل خاچیکیان، 1340)، سهقاپ (زکریا هاشمی، 1350)، تولد یک پروانه (مجتبی راعی، 1378)، باشو، غریبهی کوچک، وقتی همه خوابیم (بهرام بیضایی، 1388)، خانهای روی آب، بید مجنون (مجید مجیدی، 1384)، قیصر، مزرعهی پدری (رسول ملاقلیپور، 1383)، مهاجر، صبح روز چهارم (کامران شیردل، 1351)، آنسوی آتش (کیانوش عیاری، 1367)، گاو، آقای هالو، شب قوزی، دایرهی مینا، رد پای گرگ، روسری آبی، مادر، سوتهدلان، یک اتفاق ساده، باران، زیر پوست شب، تنگنا، خداحافظ رفیق (امیر نادری، 1350)، دیدهبان (ابراهیم حاتمیکیا، 1368) و طعم گیلاس.
خارجی
• شکستن امواج (لارس وونتریر، 1996)
• ویریدیانا
• سرگیجه
• کازابلانکا
• دکتر ژیواگو
• مردی برای تمام فصول
• دزدان دوچرخه
• بیلیاردباز
• زندهباد زاپاتا! (الیا کازان، 1952)
همشهری کین، بعدازظهر نحس (سیدنی لومت، 1975)، اسپارتاکوس، شورش در کشتی بونتی (لوییس مایلستون، 1962)، سکوت، پدرخوانده، آگراندیسمان، هشتونیم، راشومون، سینما پارادیزو، سامورایی، هفت سامورایی، باراکا (ران فریک، 1992)، مرد آرام، دیوانهای از قفس پرید، ریو براوو، روشناییهای شهر، ال سید (آنتونی مان، 1961)، ادوارد دستقیچی، جاسوسی که دوباره وارد گود شد (مارتین ریت، 1965)، ازدواج ماریا براون (راینر ورنر فاسبیندر، 1978)، نابودگر 2: روز جزا، موشت، چشمهای تمامبسته، مرد سوم، فیلمی کوتاه دربارهی عشق، ژول و ژیم، آخرین وسوسهی مسیح (مارتین اسکورسیزی، 1988)، مالنا، آپارتمان، معجزهگر، هوش مصنوعی (استیون اسپیلبرگ، 2001)، تایتانیک (جیمز کامرون، 1997)، اومبره/ مرد (مارتین ریت، 1967)، دلیجان، داشتن و نداشتن، دیکتاتور بزرگ (چارلی چاپلین، 1940)، پنجرهی عقبی، تریستانا، فهرست شیندلر، ...
* آرزو میکنم که کسی به ریش ما نخندد که اینان را ببین؛ بیکارند! نشستهاند و با چه دلِ خوشی فیلمهای عمرشان را برمیگزینند! انگار نه انگار که در کجای جهان ایستادهاند! انگار نه انگار که در چه شرایطی به سر میبرند! انگار نه انگار...!
بعد، خودم پاسخی مییابم! شاید ما همان قدر عمر کنیم که به چیزی، دلخوش باشیم. نمیدانم! شاید هم:
عمری بجز بیهوده بودن سر نکردیم
تقویمها گفتند و ما باور نکردیم!
• پیش خود میگویم؛ کاش کسی بر ما خرده نگیرد که اینان را ببین؛ در این موقعیت و سنوسال، همه چیزشان شده است سینما! زندگیشان شده است فیلم! مثالشان فیلم، حرفهایشان فیلم؛ همهاش فیلم، ... فیلم...! خب که چی!؟
بعد خودم پاسخ خودم را میدهم! که گاه در سختترین حالات روحی و روانی، در تنهایی مطلق انسان، در این ازدحام و بیکسی؛ شاید این، تنها راهی بوده و هست در این روزگار غریب که میتوانی دوباره به زندگی، سویی و معنایی دهی، نفسی دلخواه در روزگار نامراد بکشی، و شاید و شاید دوباره متولد شوی؛ از این طریق همین جهان مصنوع که صمیمیتر از واقعیتهای تلخ اطرافات است؛ روزنهای باز کنی... و... (هرچند که موقعیت سهلانگارانهی سینمای این زمانه، منطق و پایهی این گفتوشنود را سست جلوه دهد و تقویمها بگویند و ما، هرگز هرگز باور نکنیم!).
• امیدوارم در رجعت دوباره به تاریخ سینما، در این انتخابها و استصواب و گزینش آدمها (ده سالِ پیش را که یادتان هست؟) و انتخاب فیلمها، که هرکدام معناکنندهی سلیقه و گرایش و میل و دوستداشتنی است (و البته! سلیقهی اثباتنشده، به درد هیچ کجا نمیخورد). الکی چیزی را به چیزی ربط ندهیم و اشتباهی یقهی آدمها را نگیریم که خط و ربط این انتخابها، نوستالژی و چه و چه است! و کاش خلط مبحث نکنیم. این انتخابها، بیشتر به پایگاه هنری سینما، و میل و کشش و فرهنگ انتخابکننده لابد که باید دخلی داشته باشند تا به هر چیز دیگری؛ و وقتی به کار میآیند که محصول و جمعبندی سلیقههای اثباتشده باشند. اینجا را من این طور میبینم:
یک گردهمایی دلخوشانه برای آنهایی که جز رویاهایشان چیزی ندارند... حتی اگر تقویمها بگویند و...
• ضمناً با عرض شرمندگی، پس از ده فیلم انتخابی، فیلمهای دیگری را هم آوردهام، شاید فرق زیادی بین فهرستها نباشد، چه این دهتا، چه آن باقی دیگر! بهسادگی میتوان جای این انتخابها را عوض کرد! برای همین است که نتوانستهام از وسوسهی ذکر این نامها بگذرم! آنقدر اهمیت داشتند که...
باقی میماند بقایتان. در این بیست سال که با سینما از طریق دیدن و نوشتن محشور بودهام و ده سال قبلترش که با خواندن، همیشه و همیشه و به هر طریق که شده است، خود را به معبد رساندهام! و یا اینکه شامل لطفی شده و فیلمها خودشان را به من رساندهاند. همین!
پرویز دوائی
حاصل عمر
یشاپیش عذر میخواهم که مطلب مفصل شده. حرفهای آدم در این مناسبت خاص، تمام که شد، انگار که یک جورهایی حاصل عمر و فشردهی حرفها دربارهی فیلم و سینما و زندگی درآمده، که سینما از زندگی آدم جدا نیست، و برای بعضیها جزء مهم و خیلی سازندهای هم بوده (حتی اگر حالا دیگر نیست). در نتیجه و در نهایت، حرفها، خواهناخواه به چیزی بیش از جوابی به یک پرسشنامه و ذکر چندتا فیلم، تبدیل شد. میتوانید آن را مانیفست یک عمر (عمر آدمی خاص در این لحظه از زندگیاش) حساب کنید، و از آنجایی که مناسبت دیگری برای این بنده در این مورد وجود نخواهد داشت (یعنی نوبت پرسش ده سال بعد به عمر بنده قد نخواهد داد)، این طول و تفصیل را به خوبی خودتان ببخشید...
این از این. دیگر واقعاً تصور نمیکردم که در این تتمهی اندک عمر باز با این سؤال یا الزام باستانی (و یا «بازی محفلی» ـ parlor game) انتخاب ده فیلم روبهرو شوم، که همیشه کار سختی بوده است قربانی کردن کلی فیلم عزیز به خاطر محدودیت انتخاب. باز آدم جوانتر که بود در انتخاب قاطعتر و بادلوجرأتتر بود. با گذشت عمر قاطعیتها کندتر میشوند، بعد هم تلّ دیدههای آدم به حسب عمر بیشتر شده، هرچند که سینما رفتنهای ما، مثل خیلی از همسنوسالهایمان (حتی بین حرفهایهای سینما) بسیار کم و کمتر شده (سالی حدود انگشتان دو دست و گاهی هم یک دست). بعدش هم آدمیزاد به خاطر تصادف تولد و رشدش در دورهای خاص که قبل از ابداع قوطی فیلم هست، هنوز با فیلم در قوطی نمیتواند درست کنار بیاید (شرایط افرادی را هم که فقط به فیلم در قوطی باید پناه ببرند البته آدم درک میکند). در نتیجه (همهاش نتیجهگیری شد!) «اعجاز سینما» یا فیلم دیدن، به قول آقای ایوان پاسر، فیلمساز چک، برای این بنده هم به مقدار زیادی از بین رفته، که یک مقداریش هم (مقدار زیادی) زیر سر فیلمهای روز است که عموماً برای سن و سال خاصی ساخته میشوند (که گویا 9 تا 12 سالهها باشند. سن واقعی یا سن عقلی!)، و از 12 سالگی آدم دیگر خیلی گذشته. به قولی، اگر در دکان فروش یاکرایه ویدئو و دیویدی (در خارج) بپرسی: «آقا، فیلم برای افراد بالغ در کدام قفسه است»، شما را به قسمت فیلمهای «بیتربیتی» (که با کلمهی «adult ـ بالغ» مشخص شدهاند، که یعنی برای زیر سن خاصی ممنوع هستند) هدایت میکنند! گفته شده که حداکثر مدتزمانی که یک بچهی امروزی (تماشاگر تیپیک این فیلمها) قدرت تمرکز بر چیزی را دارد، بیست ثانیه است! برای همین هم یک فیلم متعارف امروزی (که خطابش به این نوع بیننده است) ببینید چندتا انفجار و انهدام و چپه کردن ماشین و صحنههای کشتوکشتار و گلولهباران پیاپی باید داشته باشد، تا تماشاگر طفل معصوم (مشتری آدرنالین) در طول یک فیلم متعارف امروزی، بهخصوص این پرفروشهایش، «سرگرم» بماند. سازندههای این فیلمهای «عظیمفروش» - blockbuster - هم ظاهراً بهزعم خودشان «سوراخ دعا» را یافتهاند، که خطاب فیلم را بر تماشاگر کمسنوسال گذاشتن باشد، که قدرت خرید (پول توجیبی = پول کارنکرده) دارند و خب، مؤدبانهاش: سلیقه و فهم پخته و پروردهای هنوز ندارند. این است که اکثر فیلمها شدهاند جنایی، انفجاری، خونپاشی که در عکسهایش آقا یا خانمی، هفتتیر یا مسلسل به دست رو به جلو، گوش یا چشم چپ یا راست شمای ناظر عکس را نشانه رفته است (در یکی از این «آثار» که تلویزیون نشان میداد، اثر یک فیلمساز ظاهراً صاحبنام امروزی، در اولین صحنهی فیلم دوتا آقا وارد یک بار یا میخانه میشدند، در و دیوار و قفسهها و مشتریها و غیره را به مسلسل میبستند، میخانهچی را به آتش میکشیدند، چندتا گلوله هم محض خنده بهش میزدند و خارج میشدند، و این همه طی دوسه دقیقهی اول فیلم!). بدیهی است که بین حدود پنجهزار فیلم جهانی در هر سال، چهار یا چهارده تا فیلم خوب (برای آدم لابد بالاتر از دوازده ساله) هم وجود دارد، ولی زیرورو کردن خروارها زباله برای یافتن احتمالی یک سکهی طلا در بین آنها، به حوصله و همت و عشق فراوان و چشم و مغز و گوش (و معدهی!) قوی نیاز دارد (چون که خواندم که در جریان نمایش یک فیلم فستیوالی اخیر ـ فستیوالی! ـ آن هم باز از فیلمسازی ظاهراً صاحبنام و مورد علاقهی خواص، عدهای بیننده بیاختیار بیرون دویده خود را به دستشویی رساندهاند!)...
آدم، در نهایت میبیند که انگار که از سینمای روز و از زمانه (اگر سینما آینهی زمانه باشد) عقب مانده است (بیلی وایلدر گفت: «خیلی زمانهی لطیف و قشنگی است که آدم زور بزند که باهاش همگام هم باشد؟!»). گاهی هم که آدم (با حس شرم از عقبماندگی؟) بلند میشود و به دیدن یکی از این فیلمهای تأیید و تحسینشدهی روز میرود (جایزهگرفتههای فستیوالی، اسکاری، منتقدپسند) واقعاً چارشاخ، و به قول مرحوم هدایت «مات میماند در این تیکه!» و یاد حرفی از مارتین اسکورسیزی میافتد خطاب به منتقدان دوستدار آثارش (چیزی در این مایه) که: «شماها که از فیلمهای من تعریف میکنید و به نظرتان خوب میرسد، برای آن است که فیلم خوب ندیدهاید و نمیدانید یعنی چی!»... و آدم به فکر میافتد که نکند که بهزعم بعضی از دوستان منتقد، فیلم خوب (به قول آقای ویلیام گلدمن سناریست) یعنی فیلم نو، یعنی همهی چیزهای جدید. نکند این برق نو بودن جنس است (با آخرین تکنیکهای شعبدههای دیجیتالی که گویا دیگر اصل و اساس و علت وجودی خیلی فیلمها شده) که چشمها را خیره میکند. این نوپرستی در معماریمان هم هست، که کهنهها را کوبیدیم روی هم و ملقمهای درست کردیم از سبک ورسای و مغربی و رنسانس ایتالیایی و کاباره شهرزاد! نکند که ما (خودم را میگویم) قدری دچار کمپلکس عقبماندگی باشیم؟ در انتخاب فیلم، به هر جهت هر کسی ـ در کنار معیارهای دیگر تشخیص ـ سلیقهای دارد، که مقداریاش ـ همان طوری که عرض شد ـ مربوط است به معاصر بودن با دورهوزمانهای خاص و خوراکهای فرهنگی آن دوره. آقای استیون کینگ نویسنده از وحشت و خشونت مینویسد، چون در بچگی مرتب فیلمهای مخوف میدیده. بچهی امروز هم که با بازی ویدئویی بزرگ شده، از فیلم لابد تعمیم قدری مفصلتر همین بازیها را طلب میکند (حالا گویا قرار است برای شیرخوارگان بازی یا برنامهی ویدئویی تدارک ببینند، بندهخداها را ! یعنی افزودن چند قطره خون به شیشهی شیر بچهی مربوطه!)...
این است که (سر جمله یادم رفت!) این بنده به هر حال در هیچ دوره و زمانهای از دیروز بگیر تا امروز و فردا و پس در اون فردا، هیچوقت در فیلم قتل و کشت و کشتار و این بساط شنیع (و بسیار رایج) «ضیافت» دل و قلوه و جگر آدمی را سفره کردن و نمایش شکنجه و به رگبار گلوله بستن و مخ کسی را درآوردن و به خورد خود او دادن (در فیلم هانیبالِ ریدلی اسکات، 2001) و طرف را با روده از پنجره آویختن و با کمک اتومبیلی لجامگسیخته زنها را کشتن (هدف خیلی از این اعمال ظریف زنها هستند. لابد برای ارضای دو گونه بیماری روانی: سادیسم و محرومیت جنسی) و آدمها را قصابی کردن (grind house) و مخ به دیوار پاشیدن و محض خنده با شمشیر ژاپنی سر و گوش و دست بریدن و جلوی مردی دست و پا بسته ایستادن و با کارد اعضای صورت او را جراحی کردن... این حقیر این جور چیزها را ،حتی به شوخی، به سبک این مردک بدپوز، تارانتولا، دوست نمیدارد (چهطور است چندتا گردنکلفت این آقا را بهشوخی بیندازند زیر چک و لگد ببیند تاچه مزهای میدهد!). اعمال پستمدرنیستی این جور آثار (شکستن خط روایت) هم حقیقتاش این بنده را ناکاوت نمیکند اما دیگران مبارکشان باشد و خوش باشدشان این «ضیافت»ها.
زمانی این مرور فیلمهای یک عمر و انتخاب (چه میدانم) ده فیلم زیاد بیلطف نبود. حالا، به یمن چندین صد (یا هزار) کانال تلویزیونی، تصویر متحرک مقداری بیقدر شده، و گاهی اصلاً آدم تصویرزدگی پیدا میکند. فیلمی که در قفسه این قدر راحت دم دست باشد، و شور و انتظار دیدارش در پی نباشد، واقعاً چه لطفی دارد؟ (مثل پادشاههایی که سیصد یا هفتصد تا زن داشتند، و تازه در اشعار عاشقانه از هجر یار مینالیدند!) این مال مایههای فیلم، که برای این بنده، در این لحظه از عمر، که دیگر مسئولیتی در قبال سینما ـ خدا را شکر ـ ندارم، و برای دلم و لذتم و اعتلای روحم فیلم میبینم، مطلقاً دلم نمیخواهد که ـ به قول آقای لورکا ـ «خون ببینم»... این آقای الکساندر سوکوروف کارگردان روس هم شنیدم که میگفت: «هیچ توجیهی برای نمایش این همه خشونت در سینما وجود ندارد. من عمل این سازندههای خشونت افراطی در سینما را، جرم میدانم و حاضر نیستم با آنها بر سر یک میز بنشینم».
... حالا، این آدم خاص در اینجا، بازنشستهی باتقصیر! سینما، هنوز هم فیلمها را به حسب شدت ماندگاریاش در دل و ذهنش به یاد میآورد و دوست میدارد. معیار، همیشه «حس» اولیه بوده، که البته رنگ و مایه میگرفته از خوانده، دیده، شنیدههای آدم و تمامی هستی آدم در هر دورهای از عمر. در یک مرور گذرا در تاریخ سینما (کتاب مفصل قطوری که این اواخر ورق میزدم) دیدم که چهقدر فیلم خوب دیدهام که بهشان به مدارج کم و زیاد مدیونم و تکتک آجرهای هستی عاطفیام را ساختهاند. بعضیهایش را آدم با «فهم» (معیارهای موجود قضاوت این قالب خاص هنری) میتواند برای خودش (و دیگران) انتخابش را توجیه کند، و بعضیها را هم نه. ولی همهشان یک جورهایی به آدم بینش دادهاند، با تمام تفاوتهای ارزشی و ژانر و غیره. بنده همانقدر به مهر هفتم آقای برگمان مدیون هستم و واقعاً دیدم را زیرورو کرد، که در زمانی خاص (شوکه نشوند دوستان!) سریال دلنشین و بسیار گیرا و خوشساخت بلای جان نازی (/ نابودکنندهی جاسوسان، ویلیام ویتنی، 1942)، درم اثر کرد که هنوز، در نوع خودش - که قیاساش با نوع مثلاً «برگمان»ی کاریست پرت و غلط - اثریست خیلی خوشساخت و همچنان جذاب... استاد ری برادبری (نویسنده) با تمام مقام و اعتبارش ابایی ندارد که در کنار نام نویسندههای مهم و بزرگی که در زندگی و آثار او تأثیر گذاشتهاند از نویسندهی تارزان نام ببرد. چند نفر از ما (از ترس حقیر و کمفهم شمرده شدن) حاضریم چنین کنیم؟
پس فیلمهای خوب بسیارند. خیلیها را آدم تحسین میکند و میداند که «چرا» خوباند (روی معیارهای نقد مثلاً)، ولی آدم دوست شان ندارد. فیلم دل آدم نیستند، و اگر قرار باشد که آدم، لااقل در این مورد خاص، به خودش راست بگوید، بد نیست که به جای انتخاب به حسب عظمتهای شناخته و تثبیتشدهی آثار معتبر سینما (که همه میشناسیم) حرف دلش را بزند، هرچند پسند یا خوشایندِ سینمادوستان «جدی» نباشد. در انتخاب یک چیز حسی، مثلاً اثر هنری که باز قرار نیست «رهنمود» بدهیم، قرار است؟ فیلمهای خوب تاریخ سینما را هم هزار بار دربارهشان نوشتهاند و همه میشناسیم و میشناسند. هر کسی که به حسب علاقه یا کارش تعداد زیادی فیلم دیده باشد، آگاه یا ناخودآگاه، مقداری معیار به دستش میآید. گفته میشود که آپاراتچیها بعضی از بهترین تشخیصدهندههای فیلم اصل از نااصل هستند!
... ما که در زمان و بر زمینهای خاص به دنیا آمدیم و بزرگ شدیم، ظهور و رواج سینما برایمان واقعاً اعجاز بود، دروازهای بود بر جهانی فراخ و حیرتآور و در بسیاری از وجوه ظاهر و باطن، در تضاد شدید با زندگی بلافصل خودمان. پس سینما، برای نسل مای از دوران تاریک تازهتازه به درآمده (تاریک مجازی و واقعی. هنوز خیلی از خانهها برق نداشت) معنایی داشت سوای آنچه امروز برای زادهها و بزرگشدههای این یکی دو نسل اخیر دارد. حکایت دیگری بود واقعاً برای ماها، و برای نسل قبل از ما و شاید بعد از ما، در آن معبدهای تاریک با این «پردههای قطبی»، با رنگ و نور و آهنگ و آواز روبهرو شدن، با سرگذشتهای عشقهای لطیف، آدمهای قشنگ در جریان اجرای کارهای قشنگ («کار» از آن نوعی که آقای آقاهای خودمان، حافظ، گفت که: «در کار عشق کوش که کاریست کردنی»)، آدمها سرسپرده به ایمانهای پاکیزه، آدمهای مبارز با ظلم و زور و بیعدالتی و نامردمی، آدمهای آزاد و ناترس و شریف، که برای آدم نمونههایی به جامی گذاشتنداز انسان آمالی. میگویند آن عوالم «احساساتی» و چاخان بودند؟ باشد! سر و گوش و دماغ با شمشیر ژاپنی پراندن چاخان نیست؟ بسته به نیاز آدم است به نوع چاخان. چاخانی که به آدم به جای التهاب روح، اعتلای روح بدهد چه ایرادی دارد؟ دوستان هنرمند امروز گویا مدام در کار سلب توهمهای ما، شکستن بتها و اثبات رذالت ذاتی بشر هستند. انگار آدمیزاد برای صبح از بستر بلند شدن و به کاری غالباً ملالآور پرداختن ـ در زندگیهای اغلب دشوار و بیلطف ـ نیازی به اندکی توهم، به زیبایی و خوبی ندارد... گفت: «تا توانی رفع غم از خاطری ناشاد کن/ در جهان گریاندن آسان است، قلبی شاد کن»!
این ور و آن ور این سلب توهمهای هنرمندانه و مدام خباثت و خشونت ذاتی عصر ما را به رخ کشیدن، شیرجه زدن از پنجرهای بلند است ظاهراً! کافکاست که میگوید: «اگر توهم نباشد، نمیتوانی طاقت بیاوری، ستون نمک خواهی شد...»
... آن فیلمهای دلنشین (مال قبل از عصر خونبارش در سینما!) به آدم نوعی امید میدادند برای گذر از تلخراههای زندگیهای خاکستری؛ امید و تسلی و دلیلی برای ـ علیرغم همه چیز ـ هنوز دوست داشتن چیزهایی از زندگی و بعضی از آدمها... این بنده را اگر بکشید به حقانیت شمشیر ژاپنی و مسلسل «اوزی» به عنوان کارگشای همهی مسایل بشری گواهی نخواهم داد، تمت!
هی دارم از بغل «انتخاب» مربوطهی مورد نظر شما ویراژ میدهم، میبخشید. فیلمهای خوب زیادند. بر ما بسی کمان ملامت کشیدهاند («ما» یعنی کسانی که زمانی دربارهی فیلمها مینوشتیم) که فیلم خوب ندیدهایم و «پرت» هستیم، و برای دیدن فیلم خوب حکماً باید شال و کلاه میکردیم و میرفتیم خارج... خب نرفتیم. پول نداشتیم. صرف خارج رفتن و احیاناً فیلم دیدن از آدم فیلمشناس خوب، -غیرپرت- میسازد؟ بود در همین سرزمین تکوتوک فیلم خوب. دنبال میکردیم. بعد هم فیلمهای خوب را چنان مکرر در مکرر میدیدیم و میجویدیم که واقعاً لحظه به لحظهشان را حفظ میشدیم (به عنوان مثال، امیر نادری یا کیمیایی یا کیارستمی و دیگران به دیدن چه فیلمهایی فیلمساز شدند؟). به گمانم میزان (تعداد) دیدنیها و فیلم و غیره آنقدر مهم نیست که نوع و شدت دیدن. وگرنه خب، سوار بر روروئک هم میشود از برابر تابلوهای موزهی لوور گذر کرد. آقای نصیری قهرمان هالتر به گفتهی خودش نان و خرما میخورد و هالتر میزد و رکورد جهانی را میشکست. شک دارم که رژیم شبانهروزی چلوکباب (یا بیف استروگانوف) بتواند از یک آدم عادی هالتریست بسازد...
در انتخاب فیلمها اغلب معیارها به نظرم قدری غیردمکراتیک بوده. فیلمهای «خوب» یعنی محصول سرزمینی خاص یا آدمهایی شناختهشدهی خاص با موضوع های جدی خاص. برای این بنده فیلم خوب یعنی فیلمی که (با احترام به خواص سینماگران) بتواند طبقات مختلفی را کنار هم بنشاند و به همه، به حسب وسع دریافتشان، لذت یا آگاهی بدهد (مثل شعر حافظ). این فیلمها البته از کیمیا کمیابترند. فیلم فستیوالی (فستیوال و خواصپسند) بسیار است.
... حالا عاقبت برویم سراغ انتخاب. بنده به عنوان برگزیدههایم میخواهم فقط دو تا فیلم را ذکر کنم؛ یکی از وطن عزیزمان و دیگری از خارج از وطن. این دو فیلم، برایم هرکدام فشرده و منتٌجه سینمای سرزمین ما و سینما به طور کلی هستند، بدون نادیده گرفتن حق همه و تکتک سینماگران بزرگ و والا و شناختهشدهی ایران عزیزمان و بقیهی سرزمینهای دیگر جهان؛ حق آن بزرگان محفوظ است و بسیار تأیید شدهاند و خواهند شد و اسامی آثارشان هم نزد دوستداران شناخته شده است و محفوظ (خودتان اسم ببرید!)
... یکی از بهترین آثار سینمایی هر جای دنیا (و خدا را شکر که این اثر در این خاک عزیزمان روییده است)؛ اثری شریف، زیبا، گیرا و فوقالعاده خوشساخت و ظریفپرداز که در عین حال عمیقاً ریشه در هستی ما دارد (یعنی بهشدت ایرانی است)، سرشار از بار عاطفی شدید و اصیل و منقلبکننده،در ساخت تصویری، کمنظیر، اثری که یک خاصیت جنبی خاص برای این بنده داشت و آن اینکه مناسبت دیگری بود که انسان به ایرانی بودنش افتخار کند، فیلم کمشناختهشدهایست که خیلیها آن را ندیدهاند، چون که مستند است و نمایش عمومی نداشته (و شک هم دارم که در فهرست کسی یا کسانی جزو فیلمهای برگزیده ظاهر شود). اسم این فیلم هست:
تینار
در مورد فیلم خارجی، بعد از این مقدمهی طولانی، به نظرم رسید که کاشکی سؤال یا پرسشنامهی آن به این صورت بود: «کدام تک فیلمی اولین بار عمیقترین اثر را در شما باقی گذاشت و مثل عشق با اولین نگاه، سبب شد که مهر سینما به دل شما بیفتد و یک عمر با شما بماند و اصلاً زندگی عاطفی شما را دگرگون کند؟» (شاید هم این پیشنهاد بنده به شما ایده بدهد برای یک چنین نظرخواهیای!) در هر صورت، اگر آن سؤال را کرده بودید، و حالا که چنین سؤالی را نکردهاید، میگویم:
فیلم خارجیای که در نخستین دیدارش (در هفت یا هشت سالگیام) عمیقترین تأثیر را در این بنده نهاد و اصلاً مرا زیرورو کرد، به نحوی که این بنده را مثل گردابی به داخل دنیای جادوییاش کشانید که هنوز که هنوز است مات و مفتون در آن بچرخد، جوری که آدم از زیر این تأثیر هرگز بهتمامی درنیاید، که هرگز کاملاً بیدار نشود، که اهل این دنیا نباشد بهتمامی، هرگز، و مدام، به هوای این باغ سحرشده که از آن بیرون افتاده، از زندگی و واقعیتهایش قدری جدا و بریده باشد، باغی که انگار در جنب و جوار هستی روزمرهی ما جایی نهفته است و ما عطرش را مدام در مشام داریم، فیلمی که پس از سالهای سال و دیدارهای مکرر در مکرر هنوز برایم هر بار «نقش خوش و رنگ نگارینی» از نو میآفریند، و به گمانم در قدرت تجسم عاطفه و رؤیا، آرزو و جادو و قصه و عشق، توجیهکنندهی هنر سینما در بالا و بلندترین آمال آن است، هنری که (بهقولی) پیمان و پیوندی آندنیایی با سوررئالیسم، دارد، فیلمی که در ظرافت تصویرپردازیاش به معادل سینمایی یک کار رامبراند تشبیه شده و در تصادف (یا تعمد)ی خوشبخت، تکتک و تمامی اجزای سازندهاش در نهایت دقت و علاقه و ذوق برگزیده شدهاند و صحنههای جادویی در آن، نه به صرف خیره کردن بیننده که از بطن قصهای بسیار ظریف به هم بافته شده برخاسته است، فیلمی که زمینهاش و شخصیتهایش بهخصوص پیوندی عمیق با شرق و روحیهی شرقی دارد؛ فیلمی که در آن عشق در یکی از زیبا و دلپذیرترین جلوههایش ظاهر میشود، عشقی که به آدمها این حس را میدهد که تنها در لحظهی دیدارست که بهراستی تولد یافتهاند و از پس این دیدار، در جهانی خصم، یگانه مخلوقها هستند و هستیشان تنها با دوست داشتن است که معنی پیدامیکند، فیلمی که آدم را (بنده را) از بردن هر اثر دیگری به آن جزیرهی متروک مألوف بینیاز میکند، چونکه آدمی جواب همهی نیازهای عاطفیاش را در آن مییابد؛ فیلمی از هر نظر قابل تحسین (و اگر خواسته باشید) و قابل دفاع (این کلمهی «دفاع» به جهت ارضای علاقهمندان «نقد علمی!» انسان را قدری به یاد محاکم قضایی میاندازد!)؛ فیلمی که دیدم (یعنی شنیدم) که چند تن از خواص و ارباب فهم و هنر، منتقد و مورخ سینما و از جمله دو فیلمساز سرشناس این ایام، مارتین اسکورسیزی و فرانسیس فورد کوپولا هم (در ضمیمهی دیویدی جدیدی که همراه این فیلم بیرون دادهاند) از سرسپردگان آن هستند (و بلدند که پسندشان را «توجیه» کنند!)...
... فیلمی با این خصوصیات که جزء بسیار ناچیزی از صفات آن است، صفاتی که واقعاً درست به وصف درنمیآید و یا وصفش طولانی میشود، و این بنده میتواند دربارهاش یک رساله، یک کتاب مفصل بنویسد (و نوشتهام نیز، و آنجا افتاده)... چنین فیلمی چه نامی میتواند داشته باشد بجز:
دزد بغداد (لودویگ برگر، مایکل پوئل، تیم ویلن، زولتان کوردا، ویلیام کامرون منزیس و الکساندر کوردا)*
* نسخهی رنگی محصول 1940 و نه نسخهی صامت سیاهوسفید.
شاهرخ دولکو
ایرانی
(بدون ترتیب)
• آرامش در حضور دیگران
• گوزنها
• طبیعت بیجان
• چریکهی تارا
• زیر پوست شب
• سه دیوانه
• حاجی واشنگتن
• پ مثل پلیکان (پرویز کیمیاوی، 1351)
• درخت گلابی
• سهقاپ
و اون شب که بارون اومد، تنگنا، باد ما را خواهد برد، سوتهدلان، شبنشینی در جهنم، باشو، غریبهی کوچک، خشت و آینه، شب قوزی، پردهی آخر، زیر پوست شهر
خارجی
(بدون ترتیب)
• سرگیجه
• جویندگان
• ریو براوو
• همشهری کین
• هفت سامورایی
• داستان توکیو
• جانی گیتار
• هشتونیم
• قاعدهی بازی
• اوگتسو مونوگاتاری
و مرگ در ونیز، دیو و دلبر، کسوف، فیلمبردار (ادوارد سجویک، 1928)، نوسفراتو، یک سمفونی وحشت (فریدریش ویلهلم مورنا، 1921)، سلین و ژولی قایقسواری میکنند، M (فریتس لانگ، 1931)، طلوع، فانی و الکساندر، باد (ویکتور شوستروم، 1928)، ویریدیانا، ایرما خوشگله، سامورایی، پیروزی اراده (لنی ریفنشتال، 1935)، زیر بامهای پاریس.
خسرو دهقان
بدون تغییر، بدون شرح
ایرانی
(بهترتیب الفبا)
• به سوی سیمرغ، تاریخ نقاشی ایران (حمید سهیلی، 1361)
• بهداشت دندان (عباس کیارستمی، 1358)
• پرندگان مهاجر (بهرام ریپور، 1349)
• پسر شرقی (مسعود کیمیایی، 1354)
• جشن سده (منوچهر عسگرینسب، 1352)
• رهایی (ناصر تقوایی، 1350)
• سفر (بهرام بیضایی، 1351)
• کودک و استثمار (محمدرضا اصلانی، 1360)
• من چقدر میدانم (نفیسه ریاحی، 1351)
• ندامتگاه (کامران شیردل، 1345)
خارجی
• ریو براوو
• جعبهی موسیقی
• بعدازظهری پاییزی (یاسوجیرو اوزو، 1962)
• قاعدهی بازی
• مرگ خسته (فریتس لانگ، 1921)
• ملکالموت (لوییس بونوئل، 1962)
• ساعت (وینسنت مینهلی، 1945)
• مرد عوضی (آلفرد هیچکاک، 1956)
• جانی گیتار
• سلین و ژولی قایقسواری میکنند
اشکان راد
ایرانی
• طعم گیلاس
• مرگ یزدگرد
• روبان قرمز
• سلام سینما
• باشو، غریبهی کوچک
• باد ما را خواهد برد
• نون و گلدون (محسن مخملباف، 1376)
• دربارهی الی...
• هامون
• مهمان مامان
خارجی
• پدرخوانده 2
• همشهری کین
• 2001: یک اودیسهی فضایی
• پرسونا
• ایثار
• داگویل (لارس وون تریر، 2003)
• سرگیجه
• بدو لولا بدو (توم تیکور، 1998)
• آگراندیسمان
• داستان عامهپسند
هوشنگ راستی
این بار این لیست بهترینها را تنها به فیلمهای سی سال اخیر اختصاص میدهم. طبق فیلمشناخت سینمای ایران کار ارزشمند عباس خان بهارلو، قبل از انقلاب 1195 فیلم به نمایش درآمده بود که از این تعداد من 438 تای آنها را تاکنون دیدهام و بهترینهایشان هم به تعداد انگشتهای دو دست و مشخصاند و یک جای دیگر هم آنها را انتخاب کردهام. دقیقاً نمیدانم که پس از انقلاب تا امروز چند فیلم به نمایش درآمده است اما از این میزان 409 تای آنها را دیدهام که از بین آنها بهترینهایش به نظرم اینها هستند
ایرانی
(بدون ترتیب)
• اشک سرما
• بوتیک
• دم صبح (حمید رحمانیان، 1384)
• شب یلدا
• زیر نور ماه
• زندان زنان (منیژه حکمت، 1381)
• یک بوس کوچولو (بهمن فرمانآرا، 1384)
• سنتوری
• چهارشنبهسوری
• نرگس و زیر پوست شهر
• شاید وقتی دیگر... و باشو، غریبهی کوچک
• مصائب شیرین و بچههای بد (علیرضا داودنژاد، 1380)
• سفر به چزابه
خارجی
(بدون ترتیب)
انتخاب ده فیلم کار واقعاً شاقی است.
• گروه خشن، صلیب آهنین (سام پکینپا، 1977)
• پدرخوانده 1 و 2 و اینک آخرالزمان (فرانسیس فورد کوپولا، 1979)
• بچهی رزمری، محلهی چینیها، مکبث (رومن پولانسکی، 1971)
• بعضیها داغش را دوست دارند، آپارتمان، سانست بولوارد، بازداشتگاه هفده (بیلی وایلدر، 1953).
• خوب، بد، زشت
• هفت سامورایی، آشوب، زیستن (کوروساوا، 1952)، یوجیمبو (کوروساوا، 1961)
• داستان توکیو
• 2001: یک اودیسهی فضایی، تلألو
• پایین شهر (مارتین اسکورسیزی، 1973)، گاو خشمگین، رانندهی تاکسی
• نینوچکا
• جداافتاده (کارول رید، 1947)
• ری (تیلر هکفورد، 2004)
• ریو براوو
• آواز در باران
• بیمار روانی
• سگهای سگدانی (کوئنتین تارانتینو، 1992)
• جنگیر
و کلمانتاین عزیز من، جوزی ویلز یاغی (کلینت ایستوود، 1976)، جنگو (سرجو کوربوچی، 1966)، جدال بزرگ (سرجو سولیما، 1966)، روزی روزگاری در غرب (سرجو لئونه، 1968)، مرد قانون (مایکل وینر، 1971، گنج سییرامادره، سرود کیبل هوگ (سام پکینپا، 1970)، بوچ کسیدی و ساندانس کید، اومبره/ مرد (مارتین ریت، 1967)، هفت مرد باشکوه (جان استرجس، 1960).
* آن اوائل در ژاپن دسترسی ما به تکوتوک فیلمهای ایرانی تنها از طریق جشنوارهی توکیو و بعد هم جشنوارهی فیلمکس میسر بود. بعد با راه افتادن ویدئو و دیویدی کموبیش از این ور و آن ور فیلمهای ایرانی میرسید اما چند سالی است که به لطف اینترنت دریایی از فیلمهای ایرانی قبل و بعد از انقلاب به روی ما گشوده شده است و اکثر این 400 و خردهای فیلم را از طریق اینترنت دیدهام. همین طور سریالهای تلویزیونی مهران مدیری مانند شبهای برره (1384) و مرد هزار و دوهزار چهره (1387 و 1388) و غیره. دانلود کردن یک قسمت مثلاً از سریال شبهای برره کمتر از ده دقیقه طول میکشد اما فیلمهای سینمایی گاهی تا یک ساعت هم وقت میبرند.
سینما رفتن در ژاپن بدون رودربایستی گران است. با بلیت هجده دلاری، کرایهی قطار، تنقلات و پاپکورن و ساندویچ و نوشابه و غیره، پنجاه شصت دلار پیاده میشوی، آن هم برای یک نفر البته. خودشان هم میدانند گران است، برای همین هم هر روز سانسهای اول صبح و آخر شب بلیت نصف قیمت است. روزهای چهارشنبهی هر هفته بلیت برای خانمها نصف قیمت و روزهای اول هر ماه نیز برای همه به همین ترتیب. این است که خصوصاً اگر فیلمی باشد که ارزشش را داشته باشد آدم منتظر دیویدی آن نشود معمولاً در همین مواقع بلیت نصف قیمت سینما میروم. اینجا فیلمها شش ماه پس از اکران روی دیویدی ظاهر میشوند. البته بیشتر فیلمها را در دو جشنوارهی توکیو و فیلمکس مجانی میبینم!
دیگر فیلمسازی نمانده که در من شوق رفتن به سینما ایجاد کند. کجا هستند سام پکینپا، جان هیوستن، هوارد هاکس، جان فورد، استنلی کوبریک و دیگران که آدم را به سینما بکشانند؟ یک کلینت ایستوود مانده و یک مارتین اسکورسیزی. رومن پولانسکی هم انگار نه انگار روزی بچهی سینما بوده. کوپولا معلوم نیست چه به سر خودش آورده همهش خارج میزند. استیون اسپیلبرگ گاهگداری جرقهای ازش برمیخیزد. وودی آلن هم دیگر به تکرار خودش افتاده است. الان هم که سینما شده اسباببازی تینایجرها.
شادمهر راستین
ایرانی
• خشت و آینه
• زیر درختان زیتون
• هامون
• یک اتفاق ساده
• خانهی دوست کجاست
• دایره
• طعم گیلاس
• بودن یا نبودن
• بوی کافور، عطر یاس
• آب، باد، خاک
خارجی
• سرگیجه
• همشهری کین
• زندگی شیرین
• داستان توکیو
• رُزتا (برادران داردن، 1999)
• آینه
• سوپ اردک
• ماجرا
• آواز در باران
• زندگی خانوادگی (کن لوچ، 1971)
جمع اضداد
* «بگو چه فیلمی میبینی تا بگویم کی هستی.» دوستم کامبیز کاهه به این جملهی (ظاهراً) قصار اضافه کرد: «چه وقتی این فیلمها را دیدهای تا بگویم واقعاً کی هستی.» فیلم دیدن در هر زمان و مکانی تأثیر خود را دارد چون فیلمها ثابت هستند و من متغیر. با این حال تضاد دوست داشتن همزمان هیچکاک و کیارستمی از اولین نظرخواهی ده فیلم عمرم تا امروز، با ثباتی تغییرناپذیر با من بوده و فکر میکنم خواهد ماند. پس این منم با همهی تضادهایم در این زمان و مکان که در آن به سر میبرم. در تابستان هشتادوهشت، اما مگر گرمای تابستان میگذارد که انتخابهایم را اعلام کنم، پس به کتاب راهنمای فیلم (بهزاد رحیمیان و دوستان) مراجعه کردم. فیلمهایی که دوست داشتم ببینم مجموعه کارهای ایو مونتان بود مثل زی و حکومت نظامی (کنستانتین کوستا گاوراس، 1969 و 1970)، تفنگ کهنه (روبر انریکو، 1975) و بعد به فیلمهایی مثل: گولاک (راجر یانگ، 1985)، جلادان هم میمیرند! (فریتس لانگ، 1943)، زندانی (پیتر گلنویل، 1955)، گمشده (کوستا گاوراس، 1982)، بازجویی یک جنایت (محمدعلی سجادی، 1363)، خونبارش (امیر قویدل، 1359)، جو هیل (بو ویدربرگ، 1971)، اتاق کار دکتر کالیگاری (روبرت وینه، 1920)، محاکمهی سروان دریفوس (1899)، میلک (گاس وان سنت، 2008)، شب بخیر و موفق باشی (جرج کلونی، 2005)، پارک مجازات (پیتر واتکینز، 1971)، سالواتوره جولیانو (فرانچسکو رزی، 1961)، به نام پدر (ابراهیم حاتمیکیا، 1385)، میدانهای کشتار (رولند جافی، 1984)، سالوادور (آلیور استون، 1986)، نبرد الجزیره (جیلو پونتهکوروو، 1966)، شب روی شیلی (سباستیان آراکون و الکساندر کوسارف، 1977)، دختر چینی (ژانلوک گدار، 1967)، مشت/ ف. ی. س. ت (نورمن جویسن، 1978)، من متهم میکنم (آبل گانس، 1919)، خوشههای خشم (جان فورد، 1940)، عروج، فارنهایت 451 (فرانسوا تروفو، 1966)، بوسهی زن عنکبوتی (هکتور بابنکو، 1985)، رم شهر بیدفاع، بخش ویژه (کوستا گاوراس، 1975)، مردی که به زانو درآمد (دامیانو دامیانی، 1978).
کاش از روی دست مجید اسلامی تقلب میکردم تا ببینم فیلمهای عمرم چیست. خُب، شد سیصد کلمه. به همین سادگی.
شهزاد رحمتی
ایرانی
(بدون ترتیب)
• هامون
• گوزنها
• روبان قرمز
• کندو
• سوتهدلان
• ناصرالدین شاه آکتور سینما
• شبح کژدم
• دربارهی الی...
• تنگنا
• خشت و آینه
و کلوزآپ، نمای نزدیک، ناخدا خورشید، نفس عمیق، بوتیک، درخت گلابی، باشو، غریبهی کوچک، مادر، آنسوی آتش، فرار از تله، بیتا، داش آکل، زیر درختان زیتون
خارجی (بدون ترتیب)
• هفت سامورایی
• ارباب حلقهها
• ماتریکس
• 2001: یک اودیسهی فضایی
• کوایدان
• ایرما خوشگله
• بزرگراه گمشده
• دراکولای برام استوکر
• بیلیاردباز
• سر آلفردو گارسیا را برایم بیاورید
و دروازهی نهم (رومن پولانسکی، 1999)، داستان عامهپسند، گوستداگ: شیوهی سامورایی، روکو و برادرانش، روزی روزگاری در آمریکا، هشتونیم، اوگتسو مونوگاتاری، ترک کردن لاسوگاس (مایک فیگیس، 1995)، ریو براوو، کسوف، پاریس، تکزاس، لبووسکی بزرگ، رد راک وست (جان دال، 1992)، بیگانهها (جیمز کامرون، 1986)، جان مالکوویچ بودن (اسپایک جونز، 1999)، راشومون، پاپیون، گربه روی شیروانی داغ (ریچارد بروکس، 1958)، بربادرفته، نابودگر 1 و 2 (جیمز کامرون، 1982 و 1991)، هانا و خواهرانش (وودی آلن، 1977)، صورتزخمی (برایان د پالما، 1983)، پرسونا، آنی هال، مخمصه، گزارش اقلیت (استیون اسپیلبرگ، 2002)، مرد سوم، کازابلانکا، مگس، آندری روبلف (آندری تارکوفسکی، 1965)
* قطعاً انتخاب بهترین فیلمهای عمر (و اصولاً همهی این نوع بهترینها) یکی از سختترین کارهای روی زمین است. انتخاب ده فیلم برتر را که عملاً نه دشوار بلکه غیرممکن میدانم و این از فهرست برگزیدههایم نیز پیداست. مطمئن هستم که حتی پس از اینهمه کلنجار رفتنهای تردیدآمیز و سبک و سنگین کردنهای پیاپی همچنان برخی نامها از قلم افتاده و بعداً کلی از این بابت افسوس خواهم خورد. عرض نکردم؟ همین الان متوجه شدم که نام هیچیک از فیلمهای جان فورد عزیز در فهرستم دیده نمیشود و خب، این قطعاً بیانصافی است، ولی از آنجا که پیش خودم قسم خوردهام که دیگر دستی در این فهرستها نبرم بر وسوسهی شدید انتخاب یکی از فیلمهای فورد غلبه میکنم چون اطمینان دارم که اگر این کار را بکنم بعد یک فیلمساز دیگر و بعد فیلمسازان دیگر همینطور پشت سر هم به یادم میآید. آهان! پس اسکورسیزی چی؟ هیچکاک؟ پرمینجر؟ سیگل؟ کارنه؟ لین؟ وای خدایا! لانگ و مورنا چی؟ تکلیف کمدینهای دوستداشتنیای مثل باستر کیتن، هارولد لوید، لورل و هاردی و برادران مارکس چه میشود؟! تکلیف فیلمسازان بزرگ و دوستداشتنی معاصری مثل نولان و فینچر و تیم برتن و... چه میشود؟ اصلاً چرا از نوآرهای هامفری بوگارت در فهرستم اثری نیست؟ حیف نیست؟ نه دیگر، بس است. به خودم قول دادهام، هرچند که واقعاً بیانصافی است... در ضمن خیلی دوست داشتم که بتوانم نام سریالهای درجه یکی را که در این چند ساله دیدهام و راستش تماشایشان بیشتر از اغلب فیلمهایی که دیدهام برایم لذتبخش بوده، در این فهرست بیاورم. سریالهایی مثل فایلهای ایکس (1993-2002)، هزاره (1996-1999)، 24 (2001-؟)، گمشدگان (2004-؟)، فرار از زندان (2005-2009)، بافی وامپیرکش (1997-2003)، فرشته (1999-2004) و... که با هر معیار و مقیاسی، استادانه و ستودنیاند و فراموشنشدنی.
بهزاد رحیمیان
ایرانی
(بدون ترتیب)
• مجموعه فیلمهای میرزا ابراهیم خان عکاسباشی
• مجموعه فیلمهای خانباباخان معتضدی
• حاجیآقا ـ آکتر سینما
• رقابت در شهر (فرخ غفاری، 1343 ـ نسخهی دستکاریشدهی جنوب شهر، 1337، ساختهی غفاری)
• پ مثل پلیکان
• باشو، غریبهی کوچک
• جعفرخان از فرنگ برگشته (علی حاتمی، 1364، نسخهی اصلی حاتمی)
• آب، باد، خاک
• روزی روزگاری
• پردهی آخر
خارجی
(بدون ترتیب)
ده فیلم یاسوجیرو اوزو
• متولد شدم، اما... (1932)
• داستان علفهای شناور (1934)
• تنها پسر (1936)
• پدری بود (1942)
• آخر بهار
• طعم چای سبز روی برنج (1952)
• داستان توکیو
• گل بهاری (1958)
• پایان تابستان (1961)
• بعدازظهری پاییزی
* در سالهای اخیر و به برکت معجزهی دیویدی، کشف کردم که بعضی از فیلمسازان بزرگی که دوست میداشتم (مثل فریتس لانگ) بزرگتر از آن بودند که فکر میکردم؛ با تماشای بعضی از فیلمهای، برای من ناشناختهی، فیلمسازانی بزرگ (مثل سری «جان فورد در فاکس») متوجه شدم که بله، این قصهی عاشقی را پایانی نیست؛ در کمال حیرت، برای خود من البته، رودررویی نخستین با بعضی از بازیگران در آثار بعضی از فیلمسازان بزرگ غریب (مثل هیدکو تاکامینه در فیلمهای میکیو ناروسه) باز هم مرا دچار تپش قلب کرد؛ «لوپ» بعضی از صحنهها از بعضی از فیلمهایی که برای نخستین بار میدیدم (مثل صحنهی اوج اتاق موسیقی ساتیاجیت ری، 1958) میتوانست تا ساعتها ادامه داشته باشد؛ با کلیدِ فقط یک سری فیلم از سینمای پیش از انقلاب اکتبر روسیه (از یوگنی بوئر) من هم انگار (پا به پای دیوید رابینسن) وارد مقبرهی «توتانخامن» شدم؛ ...
اینها و، بدون اغراق، دهها مورد دیگر به جای خود و هزار بار شکر که جادوی فریدریش ویلهلم مورنا و نیکلاس ری و ژاک ریوت و ژان رنوار و هوارد هاکس و... همچنان کارآمد بود. همچنان که زندگی در کنار سینما و با سینما خوش بود. هر جا و هر زمان که ناخوشی بود، مشکل از من بود.
اما برای انتخاب بهترینها هر چقدر بیشتر با خود خلوت میکنم بیشتر میبینم که فاصلهی یاسوجیرو اوزو با دیگر فیلمسازان مورد علاقهام بیشتر و بیشتر شده است. پس، بیتعارف با خودم، در این دوره، بهترین ده فیلم عمر من، هر ده فیلمی میتواند باشد که از فیلمهای اوزو تا به امروز موفق به دیدارشان شدهام. ده فیلمی که در فهرست انتخابی من آمده صرفاً به جهت نمونه ذکر شده است.
بهرنگ رجبی
خارجی
• شبهای ماه کامل (اریک رومر، 1984)
• همهی آن چیزهایی که خدا مجاز میداند (داگلاس سیرک، 1955)
• ساختارشکنی هری (وودی آلن، 1997)
• مغازهی گوشهی خیابان
• آپارتمان
• پرورش بیبی (هوارد هاکس، 1938)
• بعضیها دوان دوان آمدند (وینسنت مینهلی، 1958)
• شمال به شمال غربی
• آواز در باران
• افسانهی روز دوم ماه فوریه (هارولد رامیس، 1993)
و یک ده تای دیگر: داستان عامهپسند، دنیای تبهکاران آمریکا (ساموئل فولر، 1960)، ترس روح را میخورد (راینر ورنر فاسبیندر، 1973)، جویندگان، گاسفورد پارک (رابرت آلتمن، 2001)، دیوانهوار (رومن پولانسکی، 1988)، فیلمبردار، سوپ اردک، رویاییها (برناردو برتولوچی، 2003)
* فرض این بوده و هست که منتقد سلیقهای آموخته و پرورده دارد؛ بنابراین اگر فیلمی را میپسندد یا شیفتهاش میشود یعنی فیلم با معیارهای زیباشناختی رسوبکرده در ذهن و احساساتش میخواند. اما آنچه فیلمی را در فهرست «بهترین فیلمهای عمرِ» یک منتقد مینشاند فقط این نیست؛ فیلمهایی هستند که آدم میفهمد خوبند، حتماً درخشانند، فیلمهایی هستند که دلپذیرند، و فیلمهایی با زندگی آدم، با تجربههای شخصیاش گره میخورند، و تأثیرشان مهیب است و ممتد میشود. این فیلمها بر زندگی منتقد فرود میآیند، بُرشش میزنند، و بدل میشوند به پیچهای تندِ مسیرِ زندگیاش. مسیرِ زندگی یک منتقدِ هنر هیچگاه خطی صاف نیست چون اساساً در عرصهای میزید آکنده از آثاری که سودای شریک کردنِ آدمی در بحرانیترین و بغرنجترین موقعیتهای بشری دارند. آدم، هر قدر هم مقاوم باشد، نمیتواند خونسرد و بیاعتنا تماشا کند و بگذرد، که اگر این گونه باشد کارش هم ارزشی نخواهد داشت، تا سالهایی بعدتر احتمالاً نرمافزارهایی خواهند آمد که به ضربِ کلیکی ساختمانِ فیلم را تشریح خواهند کرد، از هر منظری که بخواهی ـ جدول و نمودار هم خواهند کشید. بهرغم کلی کلنجار و حتی ضمیمه کردن نام ده فیلم دیگر اما فهرستم باز هم راضیکننده نیست. فیلمهای محبوبی دارم و کارگردانهای محبوبی. این دستهی دوم آدمهاییاند که نگاهشان به زندگی و به جزییات و پایین و بالاهایش به شگفتم میآورد؛ فیلمهاشان برایم بدلهایی میشوند از تجربههای حقیقی، چنان غنی که انگار واقعاً خودم به درون گردبادشان پا گذاشتهام، و همچنان که هر تجربهی اینچنینی زندگی آدم را رنگ تازه میزند و صورت نو میدهد، فیلمهای اینان هم راهبرهای زندگیام بودهاند و احتمالاً تا ابد ماندگار جانماند. بنابراین در همین فهرست میتوانم نام این فیلمهای خاص از رومر و آلن و وایلدر و مینهلی و فولر و فاسبیندر و فورد و کیتن و برادران مارکس را بردارم و هر فیلم دیگری از خودشان را جایگزین کنم، میتوانم جای اینها یکی دیگر از کلی فیلمهای خوب سیرک و آلتمن و لوبیچ و هاکس و هیچکاک و اسکورسیزی و پولانسکی را بیاورم، میتوانم افسانهی روز دوم ماه فوریه را با بسیاری فیلمهای درخشان دیگر این سالها عوض کنم. این فهرست، با همهی نابسندگیاش ضمناً نشانگر حالوروز و دغدغههای امروزم است. شاید چند ماهی پیشتر یا مدتزمانی بعدتر روی تکه کاغذی که جلو رویم گذاشته بودم نامهایی از این فهرست فعلی را خط میزدم و فیلمهایی از کسانی دیگر میماندند، مثلاً از پرستن استرجس، پرمینجر، ری، کیوکر، لانگ، برگمان، فلینی، فون استرنبرگ، کاساوتیس، کوئنها، شاید موزیکالها و ملودرامهایی بیشتر.
آدم از یک چیزی که خوشش میآید طبیعتاً پیاش را میگیرد تا عیشش را مدام و افزونتر کند. و وقتی فیلمهایی در بلوغ کسی تا بدین حد نقش داشتهاند عجیب نیست آدم سراغ باقی داشتهها و دستاوردهاشان را بگیرد. سیلاب دیویدیها و دایویکسها دریغهای زندگیهامان را کاستهاند. جز ناشناختههای هرازگاه و فیلمهای جدیدی که به قصد عقب نماندن و به شوق کشف میبینم، جز هر ندیدهای که از یک کدامِ فیلمسازهای محبوبم بیابم، این روزها اشتیاقم به دیدنِ هرچه بیشتر و بیشترِ موزیکالها و ملودرامهای کلاسیک آمریکاییست ـ حالم را خوب میکنند، تقلید زندگی نیستند، یادِ آدم میآورند زندگی چهقدر فراتر از این دنیای دوروبر است، چهطور میتواند باشد، چهطور باید باشد، چه کارها میتوانم بکنم، چه کارها باید بکنم؛ یادِ آدم میدهند دستمایههای آشنا و دمِدستی ژانر چه ژرف با پیچیدگیهای زندگی و روان آدمی گره خوردهاند.
روالِ فیلم دیدنم اینطورهاست این روزها.
تورج زاهدی
ایرانی
(بدون ترتیب)
• گوزنها
• باشو، غریبهی کوچک
• خانهی دوست کجاست
• سوتهدلان
• آژانس شیشهای
• لیلی با من است
• آقای هالو
• گال
• جهان پهلوان تختی
• اجارهنشینها
خارجی
(بدون ترتیب)
• عصر جدید
• ریو براوو
• گروه خشن
• جویندگان
• جیبی پر از معجزه (فرانک کاپرا، 1961)
• هفت سامورایی
• سرگیجه
• دغلبازی (جرج روی هیل، 1973)
• بوچ کسیدی و ساندانس کید
• نابخشوده (کلینت ایستوود، 1992)
محمد سلیمانی
ایرانی
• گاو
• آرامش در حضور دیگران
• رگبار
• دونده...
• آنسوی آتش
• دندان مار
• ناصرالدین شاه آکتور سینما
• مادر
• زیر درختان زیتون
• آژانس شیشهای
و تنگنا، سوتهدلان، اجارهنشینها، شاید وقتی دیگر...، ناخدا خورشید، بچههای آسمان، خشت و آینه، مادیان، درخت گلابی، دربارهی الی...،
...
خارجی
• همشهری کین
• سرگیجه
• ریو براوو
• قاعدهی بازی
• جاده
• داستان توکیو
• 2001: یک اودیسهی فضایی
• آپارتمان
• محلهی چینیها
• مردی برای تمام فصول
و دزدان دوچرخه، پدرخوانده، کازابلانکا، پنجرهی عقبی، سینما پارادیزو، پاریس، تکزاس، جویندگان، نیمروز، آواز در باران، هشتونیم، ...
محسن سیف
ایرانی
در انتخاب بهترینهای تاریخ سینمای ایران مجبور نیستی با جادهصافکن بروی روی فیلمهای مورد علاقهات. بنابراین قول میدهم که از ده بیرون نروم! منظور عدد دَه است، نه دِه ونک و ده کیارستمی...
• خشت و آینه
تعجب میکنم که این درخشانترین نمونهی سینمای اجتماعی ایران چرا و چهگونه در تاریخ کژسلیقگیها گموگور شد؟ حتی در زمان خودش...
• گوزنها
که گویا برای همیشه بهترین فیلم کارنامهی حرفهای این نامآور باقی خواهد ماند!
• مادر
اعتراف میکنم که اغلب فیلمهای حاتمی را دوست دارم. مثل اکثر فیلمهای داریوش مهرجویی که مجبورم در سایهی درخت گلابی چادر بزنم.
• درخت گلابی
• آژانس شیشهای
• طعم گیلاس و زیتون!
• پردهی آخر
• شاید وقتی دیگر...
• روسری آبی
• دربارهی «شهر زیبا»ی اِلی...
• نیاز و بچههای آسمان را باید سرفصل این انتخاب بدون ترتیب میآوردم که افتاد آخر خط...
خارجی
* فیلمها بدون اولویت ارزشگذاری و با یک ترتیب زمانی و متناسب با سال ساخت و نمایش در فهرست میآید. با این اشاره که برخی از فیلمها را ممکن است سالها پس از زمان تولید و نمایش عمومی دیده باشم. به عنوان مثال جیببری در خیابان جنوب فیلم جذاب و دلپذیر ساموئل فولر را چند دهه پس از تولید و نمایش عمومی در قالب یک فیلم ویدئویی و در سالهای ابتدایی دههی هفتاد شمسی برای اولین بار بر قاب کوچک شیشهای به تماشا نشستم. فیلمی که در دهمین دیدار همچنان جذاب و دلنشین است.
• جیببری در خیابان جنوب
• فرد زینهمان همواره یکی از محبوبترین فیلمسازان مورد نظرم بوده است. نیمروز این کارگردان یک نمونهی مثالی از آثاری است که با نخستین مواجهه در جان آدم رسوب میکند.
• دربارهی جادهی فدریکو فلینی هرچه بگویم کم گفتهام. اگرچه اولین مواجهه با فیلم به دوران کودکی و اوایل دههی چهل از تلویزیون بازمیگردد.
• مردی که لیبرتی والانس را کشت (جان فورد، 1962) را اولین بار در سینمای کوچک پردیس و همراه با بچههای همشاگردی دیدم. بدون شک مهمترین شاهکار جان فورد است و یک سر و گردن بالاتر از جویندگان، دلیجان و حتی خوشههای خشم قرار میگیرد.
• آپارتمان هنوز هم جزو محبوبترین فیلمهای من است.
• المر گنتری (ریچارد بروکس، 1960) با بازی درخشان برت لنکستر را هرگز فراموش نکردهام.
• گروه خشن، اسپارتاکوس، دکتر ژیواگو و پدرخوانده چهگونه میشود جزو بهترینهای عمر نباشند؟
بچهی رزمری پولانسکی هنوز هم یک قلهی دستنیافتنی از این غول فیلمسازی است. تنفر، تس (1979)، پیانیست (2002) و... با هیچ شعبدهای نمیتوانم در عدد 10 متوقف شوم. این یک جور ناسپاسی به سینماست. برهنه میبینم (دینو ریزی، 1969) یک فوق طنز سینمایی از سینمای ایتالیا که نامش یادآور آثاری است که طنز تلخ و سیاه آن کمتر شناخته شده... بیوفا، لیون (لوک بسون، 1995)، سینما پارادیزو و افسانهی پیانیست روی اقیانوس (جوزپه تورناتوره، 1998)، تلما و لوییز.
راستی چهگونه میشود از بیلیاردباز و جذابیت همچنان پایدار این فیلم درخشان عبور کرد؟
یا فیلم زیبا و ماندگار دیوانهای از قفس پرید، کار درخشان فورمن را فراموش کرد؟ و هیچکاکِ پرندگان و پنجرهی عقبی را...؟
بعضی فیلمها چنان در عمق جان انسان رسوب میکند که نادیده گرفتن آنها جفا به سینماست. اگرچه در این انتخابها غوطهور شدن در جهان تخیل و حس و حال فردی معیار قرار گرفته است و هیچ تعجبی ندارد که سفیدبرفی و هفت کوتوله و فیلم شبهکارتون و خیالپردازانهی دزد دریایی سرخپوش (رابرت سیودماک، 1952) هم جایگاه ویژهای پیدا میکند. از کودکی تا امروز هرگز نتوانستهام از میان دو نام ژاک تورنور و رابرت سیودماک یکی را به عنوان کارگردان واقعی دزد دریایی سرخپوش به حافظه بسپارم.
با فیلمهای پراکنده در این فهرست در هم لذت واقعی سینما را تجربه کردهام. پنهان از چشم برگمان، بونوئل، ملویل، تارانتینو، فینچر، مایکل مان، وندرز و دیگران...
این ده خیلی کوچک است
برای نیم قرن خواب رنگی!
این بازی «بهترینهای تمام عمر» زمانی خستهکننده و کلیشهای میشود که دگرگونیهای پیدا و پنهان جهان پیرامون هیچ تغییر و تحولی در نگاه و نگرش اهل بازی پدید نیاورده باشد. مثل صخرهی سنگی لمیده بر ساحل رود مواج و شتابان زندگی که هرگز مجال چرخیدن و غلتیدن برای تغییر زاویهی دید پیدا نمیکند. در چنین سکون و رکودی بهترینهای بیست سال و سی سال پیش را با کمی جابهجایی رج میزنی و خلاص. انگار که هیچ دگرگونی و تغییری در مناسبات درون و بیرون جهان هستی روی نداده و برگی از دفتر مرگ و زندگی ورق نخورده است.
در حالی که با یک حداقل چرخش در زاویهی تابش نور و زدودن غبار از چشم آینههای نشسته بر تاقچه و دیوار، رد پای نزدیکترین دگرگونیها را میشود دنبال کرد بر روی و موی. سفید شدن هر تار مو نشانهی باز شدن یک پنجره به چشماندازهای تلخ و شیرین زندگی است. عمیقتر شدن چین و شکنهای پوست از کشف و درک تازهای خبر میدهد. هر تغییر بیرونی ربط بیچونوچرایی به دگرگونیهای درون و روح آدمی دارد. پس بهترینهای امروز و امسال هم از جریان این تغییر و تحول تأثیر میگیرد. ممکن است رد پای بعضی بهترینها آنقدر عمیق و درونی باشد که با گذشت چند دههی پرافتوخیز هم جایگاهی ماندگار و تغییرناپذیر پیدا کنند. و چه بسا با هر گونه جابهجایی در زاویهی دید و پیروی از الگوهای زیباییشناسی جدید هم نشود بدیل و مانندی برایشان جستوجو کرد. اما وقتی از دریچهی علایق و احساسات فردی و با حذف الگوهای مشترک زیباییشناسی بصری و سینما دست به انتخاب میزنیم، زیر و بالا شدن تمام گزینشهای پار و پیرار و گردش صدوهشتاد درجهای علایق و سلایق هم امری عادی خواهد بود. با چنین رویکردی است که این نگارنده با پذیرش هر گونه خبط و خطای احتمالی در گزینش و چینش بهترین فیلمهای چند دههی سپریشده از عمر گرانمایه... انتخابهای این دهه را موکول و معطوف به الگوهای کماعتبار شدهی «دلی» کردهام تا چه پیش آید. در شرح مفهوم این گونهی دلبخواه از انتخاب، همین بس که فیلمها با اولویتبندی سالنمای عمر و سال نمایش در فهرست میآیند. بسته به درجهی اثرگذاری و اثرپذیری در شرایط ویژهای از احوالات روحی نگارنده نمرهی ماندگاری گرفتهاند. از همین شرح و تفسیر دو خطی هم میشود دریافت که سرک کشیدن به ورقهی بزرگان نقد و نظر هیچ نقشی در عزت و ذلت آثار مورد اشاره ندارد. هیچ نمرهی شصت و هفتادی را به صرف تبعیت و دنبالهروی از نامآوران عرصهی نقد و بُر خوردن در صف ازمابهتران، چند پله و نمره بالابلندتر ندیدهام که دیده شوم. این عادت قدیمی که ریشه در مجموعهای از احساسهای پسندیده احترام به بزرگترها و اعتماد به انتخاب و اعتراف به صلاحیت نقد و نظر ایشان دارد، رفتاری تقریباً همگانی و رایج بود ـ البته هنوز هم هست ـ چاشنی رودربایستی را هم اضافه کنید به آن. بهویژه در مواجهه با آثار بزرگان سینما که پدیدار شدن نام نامیشان در عنوانبندی یک فیلم از همان ابتدا ضربهی فنیات میکرد. مگر میشود جادوگری مثل چاپلین فیلم ضعیف بسازد؟ یا هیچکاک بزرگ و فورد کبیر؟
سرِ نترس و دلِ دلاوری میخواست که به اسب هیچکاک بگویی یابو! اگر برای خزان قبیلهی شاین جان فورد نامآور از صد نمره فقط بیستوچهار نمره در نظر میگرفتی و اگر توطئهی خانوادگی (1976) و توپاز هیچکاک را فیلم متوسط و کممایهای ارزیابی میکردی و غولی مثل چاپلین را در کنتسی از هنگکنگ (1967) موش میدیدی، اتهام کجسلیقگی و کمسوادی میتوانست اتهام مهربانانهای باشد. با چنین سابقه و ذهنیتی است که بهترینهای این دهه از عمر را متکی به ادراک و احساسات فردی انتخاب میکنم. با معیارهای «دلی» که قواعد و الگوهای بصری و کلاسیک سینما را در مرحلهی دوم قرار میدهد. اگرچه هیچ فیلمی بدون بهره داشتن از جزییات مطلوب ساختاری قابلیت نفوذ و رسوب در عمق ذهن مخاطب را پیدا نمیکند اما نباید فراموش کرد که بعضی فیلمها با توجه به شرایط و احوالات روحی تماشاگر اثرگذاری فوقالعادهای پیدا میکنند که درصدی از آن بازتاب انرژی نهفته در ذهن مخاطب است. این بده و بستان متقابل، بخش مهمی از نیروهای کشفنشدهی پدیدهی سینما و قابلیتهای رازآمیز رنگ و نور در تحریک حسگرهای مغز انسان است. در عالمانهترین نقدهای سینمایی هم کلید رمزگشایی برای کشف جادوی رنگ و نور و کارکردهای روانشناختی آن در تحریک حسگرهای گیرنده و تحلیلگر مغز وجود ندارد. نقدها بیش از آنکه کندوکاوی در مباحث روانشناسی و بازشناخت عناصر جوهری تشکیل تصویر در یک بده و بستان همزمان گیرنده و فرستنده باشد، به جزییات ساختار بصری و محتوایی آثار توجه دارد. تاریخچهی نقد از کیفیت هنری تا جزییات فنی و تکنیکی جلوتر نرفته است.
در این سیاهه ممکن است رد و نشانی از لوئیس بونوئل بزرگ و اینگمار برگمان نامآور پیدا نکنید. حتی از اورسن ولز و ایزنشتاین و کارل درایر و جان کاساویتس هم عبور کردهام. قرار بر مدار انتخاب شاهکارهای همیشگی نیست. فیلمهای بلندآوازه و مطرحی که در اکثر گزینشهای سال و دهه و قرن منتقدان سینما نامی تکرارشونده و همیشگی دارند. فیلمهایی که معمولاً ذهن تحلیلی و تلنبار از دانش هنری و زیباییشناسی بصری را درگیر تفکر و اندیشه دربارهی راز و رمزهای جهان هستی میکند. نه...
در این فهرست به آثاری توجه شده که در لحظهلحظههای تماشایش درگیر حس و حالی شیرین و هیجانآفرین بودهام. فیلمهایی که با عبور از فصل پایانی، نمایش چندباره و لذتبخشی را بر پردهی ذهنم آغاز میکنند. بدون سینهخیز رفتن در کهکشان بینهایت تفکر و فلسفهی هستی، با مرور لحظهلحظههای تصاویر و ماجراهایش بیش از آنکه بخش خاکستری مغز تحریک شود، با حسگرهای رابط میان قلب و مغز به سفری شیرین و خیالانگیز دعوت میشوی. روزها و هفتهها...