سالها پیش گزارشی در مجلهی فیلم به قلم حمیدرضا صدر توجه من را به خود جلب کرده بود در مورد جشنوارهای در شهر مونترال که نخستین دورهاش را تجربه میکرد و به فیلمهای خیالی اختصاص یافته بود. در آن زمان چاپ گزارش از چنین رویدادی برای من تازگی داشت و همیشه آرزوی حضور در جشنوارهای از این دست را در سر میپروردم. نمیدانم که چه بر سر این جشنواره آمد و چند دوره از آن برگزار شد، اما جشنوارهی فنتیژیا که امسال نوزدهمین جشنوارهی خود را در مونترال برگزار کرد بهدرستی سلف چنین دست رویدادی است حتی اگر در واقع هیچ نوع خط ارتباطی و عنصر و عامل مشترکی بین این دو بجز شهر محل برگزاری وجود نداشته باشد. نام جشنواره به کنار، نگاهی به پوستر جشنواره – که این بار رویارویی دو موجود خیالی را مصور ساخته بود - کافی است تا تکلیف ما را با جشنواره و محتوای آن روشن کند. تماشاگری که تنها و تنها به صرف دریافت «حرف» یک فیلم به تماشای آن مینشیند بیتردید مخاطب مناسب این جشنواره نخواهد بود، هرچند که همان طور که برنامههای جشنوارهی امسال بهخوبی نشان میداد، برنامهریزان جشنواره از گنجاندن فیلمهایی که برخورد غیرمتداولتر و تا اندازهای تأثیر پذیرفته از «سینمای هنری» را نسبت به ژانرها و الگوهای آنها به نمایش گذاشته بودند بههیچوجه پرهیز ندارند. با این حال جشنواره شهرت و اعتبار خود را بیش از هر چیز مدیون نمایش فیلمهای ژانر است و انتظار تماشاگران وفادار به جشنواره نیز در درجهی اول عرضهی این دسته از فیلمها در برنامهی جشنواره است. با توجه به تعدد حضور جشنوارههای مختص سینمای ژانر در جهان به نظر میرسد این گونه فیلمها رشد قابلتوجهی را تجربه میکنند که این امر در عین حال نتیجهی افزایش کلی آمار تولید فیلم در سراسر جهان به دلیل دسترسی تسهیلشده به ابزار فیلمسازی نیز هست. فیلمسازانی که از کشورهای مختلف آمده بودند - حتی کشورهایی که شاید تاریخچه چندانی در ساخت فیلمهای متعلق به سینمای ژانر نداشتهاند – همگی نسبت به روبهرشد بودن سینمای کشورشان در این حوزه بهشدت امیدوار بودند و البته همه نیز معترف به اینکه دولت متبوعشان تا به امروز در حمایتهای خود از سینما روی چندان خوشی به این دسته فیلمها نشان نمیداده است. با این وجود به نظر میرسد که فیلمسازان روشهای جایگزینی برای تأمین سرمایه برای فیلمهایشان را یافتهاند که یکی از آنها حضور در بازار فیلم مختص این گونه فیلمها و ارائهی پروژههای فیلمسازی به منظور سرمایهگذاری مشترک و یافتن شرکای بینالمللی است. این بازار با عنوان Frontieres که در چند سال اخیر به راه افتاده در حال حاضر به غیر از فنتیژیا، به عنوان بخشی از برنامههای جشنواره فیلمهای فانتاستیک بروکسل هم برگزار میشود. در میان پروژههایی که در Frontieres این دوره از جشنواره فنتیژیا معرفی و بازاریابی شد، بجز یکی از آنها که قرار است توسط جان مکناتن کارگردانی شود، مابقی نام فیلمسازانی تازهکار یا نهچندان مشهور را بر خود داشتند (البته کارگردان فیلم جنجالی یک فیلم صربی هم قرار بود پروژه تازه خود را در این بازار ارائه دهد که به دلیل مشکلات مربوط به ویزا نتوانسته بود در جشنواره حاضر شود). کسانی که از تکراری بودن فیلمها گلایه دارند باید حضور در یکی از این جلسات را تجربه کنند تا ببینند که سازندگان هر پروژه – به روال معمول در صنعت سینمای امروز - به فیلمهای شناختهشدهی پیشین و موفقیتهایشان ارجاع میدهند و از شباهتهای احتمالی فیلم پیشنهادیشان با آنها به عنوان معیار پیشبینی موفقیت فیلمشان و در نتیجه جلب سرمایهگذار استفاده میکنند. در میان چند پروژهای که توانستم در زمان ارائهی آنها حضور داشته باشم چندان چیز دندانگیری که نگاه تازه و خلاقانهای را نشان دهد به چشم نمیخورد و البته تأکید بر در بر داشتن صحنههای خون و خونریزی نیز وجه مشترک تعدادی از این پروژههای پیشنهادی بود، از جمله پروژهای که کارگردان آن برای نشان دادن سبک و سیاق کار خود نمونه کاری شامل مجموعهای از خونبارترین صحنههای مرگ را به نمایش درآورده بود. یکی از پروژههای امسال تحت عنوان ال گیخانته - که قرار است بسطیافتهی فیلم کوتاهی باشد که در جشنوارهی امسال به نمایش درآمد - در همان مدت زمان برگزاری جشنواره موفق شد نظر مثبت یکی از شرکتهای عمدهی تهیه و توزیع فیلمهای ژانر در کانادا، کمپانی Raven Banner را برای سرمایهگذاری در این فیلم - با مضمون یک خانوادهی عجیب و آدمخوار ساکن یک دهکدهی مرزی مکزیک که یکی از اعضای آن یک کشتیگیر حرفهای است - جلب کند. البته برگزارکنندگان جشنواره شاهد دیگری بر موفقیت این استراتژی جدید نیز داشتند که عبارت بود از یکی از فیلمهای پرسروصدای جشنوارهی امسال با عنوان توربوکید محصول مشترک کانادا و نیوزلند. نمایشهای جشنوارهای پیشتر فیلم از جمله در ساندنس با استقبال فراوان مواجه شده بود و در فنتیژیای امسال هم تمام بلیتهای آن از پیش به فروش رفته بود. برای تأکید هرچه بیشتر بر موفقیت این فیلم که ایدهاش برای نخستین بار در یکی از جلسات چند سال قبل Frontieres مطرح شده بود، نشستی با حضور سه کارگردان جوان فیلم و نیز تهیهکنندگان و پخشکنندگان داخلی و بینالمللی آن برگزار شد که طی آن روند تأمین سرمایه و تکمیل فیلم برای حاضران شرح داده شد.
گرچه به روال دورههای پیشین، جشنوارهی امسال هم به صورت رقابتی برگزار شد و هیأتهای داوری متعددی که - البته باز هم به استثنا جان مکناتن و دیو الکساندر سردبیر مجلهی Rue Morge – کمتر چهرهی سرشناس دیگری در آنها حضور داشت فیلمهای مختلف بلند، کوتاه و انیمیشن بینالمللی و کِبِکی را جداگانه مورد قضاوت قرار میدادند، اما مثل همیشه این خود فیلمها بودند که جاذبهی اصلی جشنواره را تشکیل میدادند و جوایز تنها حاشیهای بودند بر اصل. برنامهریزان جشنواره همان گونه که انتظار میرفت برای فراهم کردن فهرستی پروپیمان از فیلمهای ترسناک، علمیخیالی، اکشن و... برای تماشاگران مشتاق سنگ تمام گذاشته بودند، با این وجود بر خلاف دورهی پیشین که دستکم سه چهرهی سرشناس سینما را به عنوان مهمان به مونترال آورده بودند این بار در این زمینه توفیقی نداشتند و بنابراین امسال جایزه افتخاریای نیز اهدا نشد.
در میان دستاندرکاران فنتیژیا میچ دیویس مدیر جشنواره بیش از هر کس دیگر چهرهای مناسب برای چنین جشنوارهای با فیلمهای شلوغ و پرسروصدا و تماشاگرانی از همین دست به حساب میآید. تماشای او که با جثهای درشت و گیسوانی بلند پیش از نمایش فیلمها به صحنه میآمد و با انرژی و هیجانی نهچندان بیشباهت به خوانندگان راک تماشاگران مشتاق را به تماشای فیلم دعوت میکرد خود یکی از جاذبههای اصلی فنتیژیا است. از نکتههای جالب جشنوارهی امسال این بود که پیش از شروع آن فراخوانی مسابقهای داده شده بود که موضوع آن ساخت فیلمهایی سی ثانیهای با محور یک گربه بود و تعدادی از فیلمهای انتخابی در جشنواره پیش از شروع فیلمهای اصلی به نمایش درآمدند. حکمت انتخاب گربه هم یکی از رسوم تماشاگران این جشنواره بود: وقتی چراغها پیش از نمایش فیلم خاموش میشود، صدای میومیوی تماشاگران مدت کوتاهی سالن نمایش را پر میکند.
با وجود عدم حضور مهمانان بینالمللی سرشناس، جشنوارهی امسال توانسته بود تا نخستین نمایش جهانی چند اثر مهم امسال را، که سینمادوستان بیصبرانه منتظر نمایششان بودند، به خود اختصاص دهد از جمله شهر وحشی تازهترین فیلم استاد سینمای اکشن هنگکنگ، رینگو لم که پس از چند سال دوری از سینما به پشت دوربین برگشته بود و نمایش فیلمش همزمان بود با نخستین روز نمایش عمومی آن در هنگکنگ. فیلم با وفاداری به الگوهای روایی این نوع سینما - در هم تنیده شدن روابط خانوادگی و عاطفی با مقابلهی پلیس و باندهای تبهکار در دنیای پیرامون - تجلی آشکار عبارت سینمای ژانر اما در وجه مثبت آن است که در این مورد با ضرباهنگ مناسب و بدون نیاز به جلوههای تصویری آنچنانی - شاید به استثنا فصل نهایی فیلم - تماشاگر را تا انتها با خود همراه میکند، حتی اگر پایان خوش آن قابلپیشبینی باشد (پایان خوشی که البته با نوع هالیوودی تفاوت قابلملاحظهای دارد). فیلم درباره پلیس سابقی است که به خاطر نجات برادر ناتنیاش از کار خود استعفا داده و اکنون یک بار را اداره میکند. اما ورود زن جوانی که خود قربانی یک وکیل رشوهخوار بوده به زندگی او و برادرش پای آنان را بار دیگر به دنیایی که از آن کناره گرفته بودند باز میکند. در این فیلم با شخصیتهایی سروکار داریم که از نقاط مجاور، چین و تایوان، به هنگکنگ آمدهاند و کارگردان به بهانهی آنان، نشانههایی از پیچیدگیهای روابط این سه منطقه را در فیلمش جاسازی کرده است. دیگر فیلم حادثهای جشنوارهی امسال، شتاب (استفین کامپانلی) بود که کارگردانش آن را یک اکشن بیوقفه میداند. فیلم با سرقت نفسگیری آغاز میشود و تجهیزات مورد استفادهی سارقان برای مخفی کردن هویتشان این حس را به تماشاگر میدهد که با فیلمی مربوط به دنیای آینده روبهروست، اما پس از اینکه ماسکها برداشته میشود، میفهمیم که با یک اکشن زنانه با مایههایی از انتقام سروکار داریم. در اینجا شخصیت اصلی متوجه میشود سرقتشان تنها بهانهای بوده برای دستیابی به سندی الکترونیکی که میتواند کلید شکست بلندپروازیهای یک شخصیت سیاسی (با بازی مورگان فریمن) باشد و آنها مهرههایی بودهاند که حالا باید از میان برداشته شوند. فیلم بهشدت تحت تأثیر بیل را بکش است و ارجاعهایش دقت زیادی نمیطلبد، اما با صحنههای اکشنی که بهوضوح مبتلا به اطناب است بههیچوجه به اثری نمونهای بدل نمیشود.
تعدادی از فیلمهای جشنواره که محتوای عجیبوغریبتری داشتند برای نمایشهای نیمهشب - البته فقط در روزهای آخر هفته - در نظر گرفته شده بودند، از جمله فیلم فنلاندی خرگوش، موجود قاتل (یوناس ماکونن) که ملغمهی غریب و پارودیکی بود از یک داستان فرانکنستینی با فیلمهای ترسناکی که حول گروهی از جوانان متمرکزند. در ابتدای فیلم مردی ربوده میشود تا موضوع آزمایش دانشمند دیوانهای قرار گیرد که به خاطر بهرهوریهای خاصش انسان را با خرگوش تلفیق میکند. هیولای حاصل از آزمایشگاه میگریزد و به پیروی از غرایزش در چشمانداز پربرفی به شکار قربانیانش میپردازد. کارگردان صراحت و بیپردگی اسکاندیناویایی را با کلیشههای سینمای وحشت در هم میتند تا اثری مفرح بیافریند؛ که البته نوع شوخیهایش میتواند برای تماشاگران عصاقورتداده غیرقابلتحمل و گستاخانه باشد. فیلمساز از همان عنوانبندی ابتدایی خود را نخستین هدف شوخیهای فیلم قرار داده تا خیال بقیه را راحت کند. دیگر فیلم این سانس جنگ نینجایی توراکاگه (یوشیهیرو نیشیمورا) همان طور که از اسمش هویداست ما را به قرون گذشتهی ژاپن میبرد بیآنکه به واقعیت تاریخی نزدیک یا وفادار باشد. نیشیمورا همچون تعداد قابلتوجهی از فیلمسازان فعال سینمای وحشت و فانتزی، پسزمینهای در ساخت جلوهها و چهرهپردازیهای ویژه دارد و از هر فرصتی در فیلمهای خود برای نمایش این بخش از تواناییهایش بهره میبرد. این فیلم هم با صحنههای عملیات و تعقیبوگریز خارقالعادهای که جلوههای ویژه در آن نقش عمدهای دارد و یک موجود بالدار خیالی، بیشتر به یک کارتون زنده میماند که البته منطق خاص آن هم در طول فیلم وفادارانه دنبال میشود. قهرمان فیلم که بعد از ازدواج با همسرش از جماعت نینجاها کناره گرفته، مجبور میشود از مهارتهایش برای دستیابی به نقشهی گنجی بهره بگیرد که ارباب سابقش به آن چشم طمع دوخته است. فیلم میتواند یک محصول تجاری موفق باشد چون تعادل خوبی بین اکشن و طنز برقرار کرده است و بیشک در میان آثار مشابه چند سال اخیر سینمای ژاپن یکی از بهترینهاست.
فیلم دیگری که با ایده و پرداخت دیوانهوارش بهتر بود که در چنین ساعتی به نمایش گذاشته شود، اثر تازهی فیلمساز آثار کالت ژاپنی، شیون سونو، با عنوان عشق و آشتی بود؛ که در واقع یکی از سه فیلم سونو در برنامهی فنتیژیای امسال بود. سونو ظاهراً امسال تصمیم دارد در پرکاری دست فیلمساز هموطنش تاکاشی میکه را از پشت ببندد و تا انتهای سال شش فیلم را آماده نمایش کند که تا زمان نگارش این مطلب، چهار فیلم را تکمیل کرده است! عشق و آشتی حاصل نخستین تجربهی فیلمساز با عناصر ژانر کایجو-اِیگا یا فیلمهای هیولایی ژاپنی است که البته ارتباطی به نگاه تلخ و بدبینانهی مهمترین عناوین این سری فیلمها در دهههای پنجاه و شصت میلادی ندارد و حالوهوایش بیشتر با فیلمهای متأخر این گونه که آشکارا مخاطبان کمسنوسالتر را هدف قرار داده سازگار است. در اینجا هیولای فیلم در قالب یک لاکپشت آوازخوان لبخند بر لب ظاهر میشود که رشدش ارتباط مستقیمی با جاهطلبیهای صاحبش دارد. قهرمان داستان یک جوان بیدستوپا و مورد تمسخر همه است که آرزو دارد یک خوانندهی معروف راک باشد. او که هیچ دوستی ندارد لاکپشتی را به خانه میبرد، اما وقتی همکارانش لاکپشت را کشف و او را بیشتر مسخره میکنند او با ناراحتی و در تصمیمی ناگهانی لاکپشت را از خود جدا میکند. اما این جدایی دردناک به طرز پیشبینیناپذیری او را به آرزویش نزدیک میکند. یک موقعیت جالب در زمان نمایش فیلم وقتی بود که خواننده نخستین آوازش را که از سر دلتنگی برای لاکپشت ساخته، اجرا میکند. وقتی این اجرا تمام میشود، نهتنها حاضران در دنیای فیلم، بلکه تماشاگران درون سالن نمایش هم او را تشویق کردند! فیلم گاهی حالوهوای آثار تیم برتن را پیدا میکند بهخصوص در فصلهای پناهگاه زیرزمینی که محل گردهمایی موجودات دورافتاده و مطرود است. دیگر فیلم سونو، گرگم به هوا که به دلیل زمان نمایشش ناگزیر شدم آن را در اتاق نمایش مخصوص خبرنگاران ببینم، به همان اندازه نشان از تخیل سرکش و مهارنشدنی کارگردانش دارد که شاید تنها فصل مشترک فیلمهایش باشد که سبکها و مضامین بهشدت متفاوت و گاه متضادی دارند. در ابتدای فیلم گروهی از دانشآموزان دختر، شاد و خوشحال با اتوبوس راهی سفری تفریحی میشوند، اما ناگهان همه بجز قهرمان داستان به طرز عجیبی قتلعام میشوند. او که شوک شده به راهش ادامه میدهد اما ناگهان خود را دوباره در میان همکلاسانش میبیند و انگار اصلاً اتفاقی نیفتاده است. این تازه آغاز جریان دیوانهواری از گریزهای بیپایان است که مجموعه حوادث فیلم را که شامل دگرگونی ناگهانی نهتنها زمان و مکان بلکه خود شخصیتهاست در بر میگیرد. جهان فیلم، جهانی سوررئال تقریباً از جنس شرلوک جونیور، اما زاییده و الهام گرفته از تکنولوژی روز است. در بخش نهایی فیلم، سونو با رمزگشایی از داستانش به این دنیای دیوانهوار انسجام میبخشد. میتوان گفت گرگم به هوا از یکدستترین فیلمهای سونو در چند سال اخیر است. این فیلم در پایان جشنواره به حق جایزهی اسب سیاه را از هیأت داوران به عنوان بهترین فیلم بلند و جایزهی بهترین بازیگر زن را دریافت کرد. عشق و آشتی هم به رأی تماشاگران به عنوان بهترین فیلم آسیایی جشنواره برگزیده شد.
ادامه دارد