هفتادوپنجمین جشنواره فیلم ونیز از 29 اوت تا 8 سپتامبر (7 تا 17 شهریور) به ریاست فیلمساز برجسته مکزیکی گیرمو دل تورو (در بخش رقابت اصلی) برگزار شد. نخستین انسان اثر تازه دیمیئن شزل فیلم افتتاحیه بود و پوستر جشنواره توسط هنرمند ایتالیایی لورنزو ماتوتی خلق شد که با این هدف آن را طراحی کرد: «پوستری برای جلب چشمان، جذب فکر، بدون اینکه بیش از حد افشا کند.» در نهایت هم شیر طلایی این دوره به فیلم مکزیکی روما اثر جدید آلفونسو کوارون رسید.
اما آنچه در ادامه میخوانید مقاله اوئن گلیبرمن منتقد قدیمی و مطرح این سالهای «ورایتی» است که معتقد است «جشنواره ونیز 2018 حالوهوایی تاریخی داشت؛ و پیوندی بود میان الگوهای تغییرکننده و شور ناب فیلمسازی.» او درباره هفت موضوعی نوشته است که در این دوره از قدیمیترین جشنواره جهان، بیشتر جای تأمل دارند.
یک) امسال ونیز مادر همه جشنوارهها بود!
این یک اتفاق غیرعادی نیست که وقتی جشنوارهای به پایان میرسد شما چند فیلم الهامبخش و بهیادماندنی دیده باشید و با خاطره آنها رویداد مورد نظر را ترک کنید. اما موضوع خیرهکننده و منحصربهفرد درباره جشنواره ونیز 2018 این بود که آثار سینمایی خیلی زیادی در آن به نمایش درآمدند که مهم و فوقالعادهاند؛ از فیلم هیجانانگیز و تکاندهنده نخستین انسان (دیمیئن شزل) که درامی درباره مأموریت ناسا به ماه در دهه 1960 است و در ذهن شما ماندگار میشود تا رمانس اثیری ستارهای متولد میشود با بازی بردلی کوپر و لیدی گاگا که البته اولین تجربه کارگردانی کوپر هم هست؛ فیلمی هالیوودی که توأمان نو و کلاسیک احساس میشود؛ یا از درام تاریخی محبوب اثر جدید یورگوس لانتیموس که تا حدی یادآور کلاسیک همه چیز درباره ایو (جوزف اِل. مَنکِویتس، 1950) است با چاشنی شرارت، تا اثر استادانه روما از آلفونسو کوارون با زیباییشناسی نئورئالیستیاش و یک پرتره دیدنی درباره ونسان ون گوگ با عنوان در دروازه ابدیت (جولیان اشنابل). دنیای امروز به گونهای سامان یافته است که آدمها وقتی به جشنوارهها میروند میخواهند رقبای اسکاری را شکار کنند؛ و در این مورد، موضوع شگفتانگیز درباره ونیز امسال این بود که اگر هنوز پنج فیلم برای رشته بهترین فیلم به عنوان نامزد اسکار اعلام میشدند شما احتمالاً احساس میکردید همه آن پنج فیلم را در این دوره تماشا کردهاید.
دو) یک پیشگویی: تئوری توطئه نتفلیکس-«روما»
اثر سیاهوسفید درخشان کوارون که البته میتوان آن را آبسیدیئنونقرهای (آبسیدیئن: سنگ آتشفشانی سیاه و شیشهمانند) خواند، درباره یک خانواده و کارگرشان در مکزیکو سیتی سالهای 1970 و 71 است؛ فیلمی که من دوست دارم و تحسینش میکنم اما نه آن قدر که اغلب منتقدان دیوانهاش شدهاند و هوش از سرشان پریده است. با این حال تردیدی نیست که با یکی از مهمترین فیلمهای فصل جوایز روبهرو هستیم؛ و البته که اولین فیلم نتفلیکس به حساب نمیآید که پیشبینی میشود در فصل جوایز خودی نشان بدهد؛ اما نخستین فیلم آنهاست که این قدر همه را هیجانزده کرده است. پس این سؤال مطرح میشود که نتفلیکس - کمپانیای که کل طرح تجاریاش بر پایه فریفتن و دوری مردم از سالنهای سینما بنا شده است - دقیقاً میخواهد با روما چه کند؟ اگر آنها اکرانی جمعوجور و یادگاریمانند برای فیلم ترتیب بدهند، بیشک نقدهای تحسینآمیز متعددی نوشته خواهند شد و شرایط حضور در اسکار مهیا میشود اما چنین اکرانی شانسهای فیلم برای موفقیتهای بیشتر و بعدی را افزایش نخواهد داد. پس میشود چنین تیترهایی را پیشبینی کرد: «آیا اکران بیسروصدای روما به دست نتفلیکسیها شانسهای این فیلم را در اسکار کاهش نداد؟» باید منتظر ماند و دید!
سه) سال مَنسِن
اجازه ندهید نمایش روزی روزگاری در هالیوودِ کوئنتین تارانتینو در سال 2019 شما را از دیدن چارلی میگوید بترساند؛ درامی جسورانه و هراسناک از فیلمساز کانادایی مری هَرِن درباره قتلهای منسن. فیلم در ونیز با نقدهای متفاوتی روبهرو شد اما به نظرم بخش اعظم آن مسحورکننده است. چارلی میگوید با هدف دستیابی به آنچه ساخته شده است که در ذهنهای پیروان منسن میگذرد، و این کار را با آمیزهای غریب از همدلی و تشویش انجام داده است. فیلمساز با دراماتیزه کردن تلاش سال 1972 یک مربی زندان فمینیست به نام کارلین فِیث (مِریت ویوِر) در یاری قاتلان محکوم لسلی ون هوتن (هانا موری)، سوزان اتکینز (مریئان رِندون) و پاتریشا کرینوینکل (سوژا بِیکِن) در جداسازی روحوروانشان از ذهن منسن، راه ورودی را به جهان ترس و وحشت یافته است؛ و از آنجاست که فلاشبکهای فیلم به مزرعه اِسپَن آغاز و تداوم مییابند و ما دینامیک بیماران روانی (چارلی و خانوادهاش) را به بهترین شکل ممکن - که میشود در قالب درام به تصویرش کشید - تجربه میکنیم.
چهار) کارگردانان ازدسترفتهای که از سرزمینهای سردسیر برگشتند!
یک کارگردان فوقالعاده میتواند یک فیلم بد بسازد اما معمولاً پس از تکرار چنین شکستهایی، آن فیلمساز فوقالعاده بهنوعی از کانون توجه خارج میشود و بهتدریج به فراموشی سپرده میشود؛ تا جایی که اصلاً آخرین فیلمش را به یاد نمیآورید. ونیز امسال نهفقط به یکی از این هنرمندان بلکه به دو فیلمساز با چنین وضعیت و تجربهای خوشامد گفت. جولیان اشنابل (که اگر منصف باشیم) همیشه فیلمسازی را به عنوان فعالیتی گهگاهی و گزینشی میدیده است و آخرین فیلم موفق و دیدنیاش لباس غواصی و پروانه است که به سال 2007 برمیگردد (او پس از آن میرل را ساخت که وی را از دور خارج کرد!). از این رو واقعاً الهامبخش بود که اشنابل امسال با فیلم جسورانه و ظریفِ در دروازه ابدیت بازگشت را تجربه کرد. فیلمساز دوم فلوریان هنکل فون دونرسمارک آلمانی با اسمورسم شاهانهاش است؛ کسی که در سال 2006 با درام درخشان زندگیهای دیگران درباره جاسوسی از زندگی روزمره در برلین شرقی دهه 1980، استعداد نابی را از خود به نمایش گذاشت که سینمای هنری هرگز بیش از این نیازمندش نبوده است. اما پس از آن هیچ اتفاقی نیفتاد یا در واقع فیلم شکستخورده گردشگر (2010) با حضور جانی دپ و آنجلینا جولی را ساخت که یک کمدی ناخواسته و فیلمی تقریباً بیارزش است. هنکل فون دونرسمارک با رفتن به هالیوود به تباهی کشیده شد (اتفاقی که میلیون بار روی داده است) و پس از آن با تمام زخمهایش و به منظور التیام از عرصه فیلمسازی ناپدید شد. به هر حال او امسال با فیلم سهساعته هرگز نگاهت را برنگردان به ونیز بازگشت که درباره هنرمندی (با بازی تام شیلینگ مستعد) است که در دوران آلمان نازی و کمونیسم آلمانی رشد میکند و در تقلاست که بتواند خودش را کاملاً ابراز کند. این فیلم اثری هیجانانگیز درباره هنر و آزادی است.
پنج) پیامی به کن: تحریمها خوب جواب دادند!
در پی تصمیم بحثانگیز (و برای هر منتقدی که من میشناسم ناخوشایند و نامناسب) جشنواره فیلم کن در ماه مه گذشته مبنی بر اینکه همه نمایشهای مطبوعات را لغو کرد، از ترس اینکه نقدها پیش از نمایش افتتاحیه شبانه فیلمها منتشر شوند و لذت دیگران را ضایع کنند، ونیز هم امسال یک تحریم تازه را در نظر گرفت. نمایشهای مطبوعات طبق معمول برپا شدند اما فقط به این شرط که هیچ نقدی پیش از نمایش رسمی فیلم منتشر نشود. جشنواره فیلم برلین پیش از این چنین سیستمی را پیاده کرده و همه از آن راضی هستند. در ونیز اشتباههای کوچکی رخ داد اما در کل همه چیز خوب جواب داد. جشنواره کن سال آینده باید این تغییر را در نظر بگیرد مگر اینکه بر این باور باشد که این سیگنالهای بد، یکجورهایی خوبند و کارکرد خودشان را برای جشنوارهای دارند که حالا بیشتر از همیشه به دنبال جنجال و سروصداست!
شش) در آیندهای نزدیک: بلاکباسترسازی یورگوس لانتیموس!
من سال گذشته به تماشای قصه پریان سوررئالیستی، غریب، خوفناک و کوبریکی لانتیموس یعنی کشتن گوزن مقدس نشستم و از هیچ بخشی از فیلم لذت نبردم. با این حال تقریباً فیلمی به ذهنم نرسید که این قدر از آن بیزار باشم اما از سوی دیگر تحت تأثیر شمایل و فراست و ریتم و مهارتی قرار بگیرم که صرف ساختش شده است. به همین خاطر با خودم گفتم: «دیوانهبازیهای تیرهوتارش را فراموش کن. لانتیموس باید جنگهای ستارهای را بسازد.» او امسال با محبوب به جشنواره ونیز آمد که با حالوهوای بری لیندنگونهاش و کمدی سیاهی که به داستان دو افعی دسیسهگر (ریچل وایس و اما استون) و ملکهای روانرنجور (اولیویا کولمن) تزریق کرده است، فیلمی است که نشان میدهد لانتیموس به عنوان یک فیلمساز جریان اصلی چه قدرتی میتواند داشته باشد. او بعد از این چه خواهد کرد؟ راستش را بخواهید او بهقدری زیرک و خودسر است که پیشبینیاش اصلاً کار آسانی نیست. اما من فکر میکنم او فیلمی پرهزینهتر خواهد ساخت با چاشنی پوپولیستی بیشتر... و شاید جنگهای ستارهای.
هفت) برابری جنسیتی را امتحان کنید، خوشتان میآید!
وقتی به این موضوع پرداخته شد که از 21 فیلم انتخابی برای بخش رقابت اصلی جشنواره ونیز فقط یک فیلم را کارگردانی زن ساخته است، اعتراض گروههای زن فیلمساز در سراسر اروپا کار را به امضای توافقنامهای در باب برابری جنسیتی کشاند که شفافیت بیشتر در برنامهریزی و همین طور تعهد به ایجاد تنوع جنسی و نژادی و قومی را شامل میشود. اما باید رک باشیم چون این پیمانها ربطی به تعلق گرفتن «سهمیهها» ندارند و در واقع برای هل دادن روبهجلوی برنامهریزانی هستند که بهراحتی میتوانند در حصارهای خودخرسندی گرفتار شوند. البته این پیمانها میتوانند تغییرهایی را هم در نظام تولید فیلمها به وجود بیاورند و زنان را بیشتر و مصممتر از گذشته به کار وادارند؛ و البته که بعد از این، میل و اشتیاق به کشف بیش از پیش افزایش خواهد یافت.
کانال تلگرام ماهنامه سینمایی فیلم: