در قسمت اول گزارش اشاره کردم که جشنواره فیلم لندن از 10 تا 23 مهر با 305 فیلم با تمرکز بر فیلمهای بریتانیایی شروع شد و جشنواره همچون یک چهارراه سینمایی فیلمهای مختلفی را از 75 کشور جهان به نمایش گذاشت. نمایش این تعداد فیلم این موقعیت را ایجاد کرد که شاهد فیلمهایی با موضوعات مختلف از جمله فقر، بیماری، جهالت، تمایلات جنسی و تمایلات افراطی مذهبی و سیاسی باشیم. از جمله فیلم جدیدی از مکزیک با نام نیروی کار به کارگردانی دیوید زونانا توجه خیلیها را در جشنواره به خود جلب کرد. فیلمی که به آرامی تغییر طبقاتی یک کارگر ساده ساختمانی را نشان میدهد. فیلم بهجز بازیگر اصلی با بازی کارگران ساختمانی وخانوادهشان ساخته شده و به همین دلیل از واقعگرایی کمنظیری برخوردار است. اختلاف طبقاتی روز افزون در جامعه همه را وادار به کارهایی میکند که شاید به تنهایی هرگز به فکرش هم نمیافتادند. آیا ذات انسان اینگونه است که اگر در موقعیت جدیدی قرار بگیرد او هم مثل کسانی که از آنها بیزار است تبدیل به هیولای وحشتناکی میشود، آیا این در طبیعت انسان است؟ فیلمی کاملاً دیدنی و قابل تفکر.
مدتی بود که از بخش فرانسوی کانادا فیلمی ندیده بودم و ماتیاس و ماکسیم که نگاهی تازه و جذاب به دوستیهای دوران کودکی و جوانی دارد به این انتظار پایان داد. زاویه دولان در هشتمین فیلمش دنیای رفاقت و دوستی و چالشهایش را به نمایش گذاشته است. فیلم به زیبایی سختیهای احساسی دو جوان را نشان داده و ذهنیتهای مختلف را به چالش میکشد. تنها مشکل من با فیلم پایان شاد آن بود، ولی بهجز این فیلم بسیار خوب روابط دوستی را بین جوانان کانادایی/ فرانسوی زبان نشان میدهد.
آرامش با اسبها اولین فیلم داستانی نیک رولاند است، فیلمی با داستانی نه چندان تازه ولی با بازی خوب و بهویژه کوسمو جارویس در نقش بزن بهادر در یک خانواده خلاف در شهری در ایرلند. او برای خودش حدی قائل است ولی کسانی که او برایشان کار میکند خشونت و انتقام را به حد اعلا میرسانند. در صحنهای از فیلم او باید تصمیم بگیرد که چگونه ادامه دهد، آیا برای پول که به درد زن سابق و فرزند بیمارش میخورد یا رها کردن شغلش؛ تصمیمی بسیار سخت و مهم که فیلم را جذاب کرده است. این فیلم به تهیهکنندگی مایکل فاسبندر محصول مشترک بریتانیا و ایرلند است.
جدیدترین اثر یکی از کارگردانان محبوبم، مایکل وینترباتم، فیلم طمع است؛ داستان یک تاجر موفق انگلیسی که ثروتش را از راه معامله و سوءاستفاده از کارگران ارزان در آنسوی جهان بهدست میآورد. او سعی میکند جشن تولدی برای خودش بگیرد که شرکتکنندگانش بتوانند برایش شهرت بیاورند. وینتر باتم با هوش فراوان و زیرکی، تلخی شرایط را در این مهمانی پر هجو بهنمایش میگذارد. فیلمی با داستانکهای سیاه خندهدار از تدارکات برای جشن تولد تا دخترش که در حال فیلمبرداری داستانی واقعگرایانه است، باعث شده او فیلمی بسیار جذاب و در عین حال پر معنی و تلخی بسازد.
امسال از شیلی شاهد فیلمی پر قدرت با نام اِما بودیم. داستان تلاشها و تلاطمهای زنی جوان که به عنوان رقاص مدرن و معلم رقص مدرسه سعی دارد که آنچه خراب شده را به هر قیمتی درست کند. او و همسرش که در حقیقت مدیر برنامه او و رییس گروه رقص مدرن آنهاست، کودکی را به فرزندی قبول کردند ولی قادر به نگه داشتن او نشدند و او را پس فرستادند. در این داستان تلاشهای اِما حتی گرچه غیر متعارف و غیر منتظره هستند ولی تلاش او و هم نسلانش را در رابطه با زندگی کنونی و لحظات به زیبایی با رقص و موسیقی جذاب نشان میدهد.
از امریکا فیلمی بسیار قدرتمند با عنوان بخشندگی در جشنواره به نمایش در آمد. فیلمی دربارهی روزمرگی رئیس زندانی که در آن زندانیان محکوم به اعدام نگهداری میشوند و او مسئول برگذاری همه اعدامها است. بازی فوقالعاده عالی الفری وودارد به عنوان رئیس زندان به غنی فیلم افزوده است. تأثیر این مسئولیت در زندگی شخصی او و همینطور به عنوان یک زن سیاهپوست که بار سنگینی را بر دوش دارد اساس فیلم را شکل داده است. چینونی چوکوو اولین کارگردان زن سیاهپوست آمریکاییست که جایزه جشنواره ساندنس را به خود اختصاص داده است.
در ادامه داستانهای مختلف دوران نازیها فیلم جوجو خرگوشه ساختهی تایکا وایتیتی نگاهی تازه و طنزآمیز به زندگی پسر بچهای دارد که عاشق هیتلر است. زمانی که او متوجه میشود مادرش دختر نوجوان یهودی را در خانهشان پناه داده جوجو باید خودش تصمیم بگیرد که چگونه میتواند با احساسات و خواستههایش کنار بیاید. بازی فوقالعاده سم راکول در نقش فرمانده و کاپیتان اردوگاه جوانان هیتلر بسیار تاثیرگذار است. جوجو خرگوشه در دوران کنونی نیز بسیار با مفهوم بوده و شرایط فعلی را نیز به چالش میکشد.
فیلم بی ادعای دیگری با عنوان عشق معمولی به کارگردانی لیزا باروس از فیلمهای جذاب جشنواره بود. فیلمی درباره یک زن و شوهر که مدتهای زیادیست با هم زندگی میکنند و همه چیزشان عادیست تا روزی که زن هنگام دوش گرفتن متوجه غدهای در سینهاش میشود. کنار آمدن با سرطان و دوران شیمی درمانی باعث داستانهای درونی زیادی میشود .بازیهای عالی لسلی منویل و لیام نیسن زندگی دیگری به این فیلم زیبا و کم ادعا میدهد.
فیلم ایسلندی یک روز سفید سفید به کارگردانی هلی نور پالمالون فیلم جذابی از نظر سینماتوگرافی و داستان سرایی نوع اسکاندیناویست.فیلم در آرامش مخصوص در شهری دور افتاده ایسلندی اتفاق میفتد و زندگی رئیس پلیس بازنشستهای را نشان میدهد که همسرش را در تصادفی از دست داده و به سختی میتواند با این مسئله کنار بیاید. خوشبختانه دختر و بویژه نوهاش نور امیدی برای این مرد سر در گم هستند. زیبایی محل و مناظر با آرامی و تنهایی آنجا به خوبی در این فیلم نشان داده میشود.
فیلم کوچک آمریکایی با نام شاهین کره بادامزمینی کمدی جادهای مستقلیست از تایلور نیلسون و مایکل شوارتز. داستان فیلم درباره پسری 22ساله (زک) مبتلا به سندروم داون است که از خانهی سالمندانی که او را در آن گذاشتهاند فرار کرده و به امید پیدا کردن مدرسه بوکس (شاهین کره بادامزمینی) به جاده میزند. در مسیر جستوجویش با جوان ماهیگیری آشنا میشود که او نیز در حال فرار از دست طلبکارانش است. آنها به طرز اعجابآوری با هم کنار آمده و ماهیگیر سعی میکند که او را به آرزویش برساند. نکته جالب فیلم همزیستی مسالمتآمیز این دو نفر است که هر کدام در دنیای خود تنها هستند و فیلم توانسته به زیبایی و لطافت آنرا نشان دهد و مهمتر اینکه نقش زک را زاک گوتساگن که خود مبتلا به سندرم داون است بازی میکند.
فیلم مونوس/ میمونها ساختهی آلخاندرو لندز نگاهی دارد به زندگی گروهی کودک/ سرباز در کوههای آمریکا جنوبی. جوانانی که روزهایشان را با مشغولیتهای خاص سنشان میگذرانند و در انتظار دستور از بالا به سر میبرند. آنها مسئول نگهداری از یک گروگان دکتر آمریکایی هستند. تنشها و کشمکشها در قدرت و کنترل بین این کودکان و نوجوانان با همه جزییات نشان داده میشود. خشونتهای بی مورد و زندگی غیر طبیعی در شرایط غیر معمول اساس فیلم است ولی فیلم بهجز زیبایی طبیعت و گاهی همذاتپنداری با ایده سرباز/ کودکان به نتیجهای ختم نمیشود. میمونها از نظر داوران جشنواره فیلم لندن عنوان بهترین فیلم بلند بخش مسابقه جشنواره را به خود اختصاص داد که البته به خاطر فیلمنامهی مغشوشاش شایسته آن نبود. چنانکه فیلم آتلانتیک ساختهی متی دیوپ، فیلمساز رنگینپوست فرانسوی، که جایزه بهترین فیلم اول را گرفت از نظر من فیلم چنان موفقی نبود، ولی بهنظر داوران باید احترام گذاشت.
جشنواره امسال کار خود را با فیلمی که همه درانتظارش بوند، مرد ایرلندی ساختهی مارتین اسکورسیزی به پایان رساند. این موقعیت را داشتم که فیلم را یکروز قبل در هتل مخصوص مهمانان با حدود 200 نفر دیگر ببینم؛ فیلمی که اسکورسیزی بیش از 10سال در تدارک ساخت آن بود و بالاخره با سرمایهگذاری شرکت نت فلیکس با بودجه 140 میلیون دلار به انجام رسید. فیلم تقریباً سهساعت و سیدقیقه است که به طرز عجیبی مرا درگیر خود کرد و زیاد متوجه گذر زمان نشدم. مرد ایرلندی داستان زندگی راننده کامیونیست در دهه 50 میلادی در آمریکا که به آرامی وارد سیستم مافیایی خانواده اب در پنسیلوانیا شده و طی ۲۵ سال به یکی از بزرگترین گانگسترهای آن دوران تبدیل میشود. در میان دهه ۶۰ آمریکا، اتحادیه کامیونداران آمریکا، کندیها و بعد نیکسون را درگیر اقدامات مافیایی خودش میکند.
در مصاحبه مطبوعاتی بعد از فیلم از اسکورسیزی پرسیدند که آیا پروژههای دیگری با این گروه خواهد داشت. او جواب داد بیش از 10 سال طول کشید تا بتواند رابرت دنیرو، آل پاچینو، جو پشی و هاروی کایتل را دورهم جمع کند، و از اینکه همه توانستند با برنامههای خود طوری کنار بیایند که بخشی از این فیلم باشند او را بسیار خوشحال کرد. او ادامه داد از طولانی شدن پروژه خوشحال است، چرا که با رشد تکنولوژی کار جوانتر نشان دادن شخصیتها در طی 25 سال زندگیشان را خیلی راحتتر کرده و همینطور از نظر فیلمبرداری خیلی مشکلات آسانتر شده است. در زمان مصاحبه هاروی کایتل که در کنار آنا پاکوین نشسته بود ناگهان نگاهی به او انداخت و گفت خدای من تو آن دختر کوچک در فیلم پیانو بودی و او را بغل کرد و بوسید. جالب اینکه این دو بهرغم همبازی بودن در فیلم چون در سکانسهای هم شرکت نداشتند همدیگر را ندیده بودند.
کانال تلگرام ماهنامه سینمایی فیلم: