کمتر از یک ماه پس از پایان جشنوارهی توکیو، جشنوارهی فیلمکس شروع شد و با تمام شدن این دو جشنواره نفس راحتی کشیدم! دیدن این همه فیلم مهمل از نظر جسمی و روحی واقعاً خستهام کرد. وقتی دهپانزده دقیقهی یک فیلم بهدردبخور را کش میدهند و آن را تبدیل به یک فیلم 138 دقیقهای میکنند این دیگر فیلم دیدن نیست؛ شکنجه شدن است که با درد اندام آدم شروع میشود و با وول خوردن روی صندلی و نگاه دمبهدم به ساعت ادامه مییابد با آروزی اینکه این شاهکار بیبدیل هرچه زودتر به پایان برسد و دست از سرت بردارد. اما دوسه بار نتوانستم تا آخر تحمل کنم؛ وسطهای فیلم زدم بیرون و نفس راحتی کشیدم. همان گونه که یک فنجان قهوه یا چای داغ خستگی کار روزانه را از تن به در میکند هر روز پس از دیدن یکیدوتا از این شاهکارها به محض رسیدن به خانه برای رفع خستگی جسمی و روحی علاوه بر یک فنجان قهوه یا چای داغ، یک پرس بیلی وایلدر یا سام پکینپا یا استنلی کوبریک یا سرجو لئونه یا هاوارد هاکس یا جان فورد و از این نوع تسکیندهندههای آرامبخش حالم را جا میآورد. باز گلی به جمال فیلمکس که بر خلاف جشنوارهی توکیو برنامهی افتتاحیهاش را روز شنبه که تعطیلی آخر هفته است برگزار کرد؛ مثل همیشه ساده و سریع. آقایی که گویندهی رادیوست و خانمی که برای جشنوارهی یاماگاتا کار میکند روی صحنه آمدند و آقاهه به ژاپنی و خانمه به انگلیسی خانم کاناکو هایاشی مدیر جشنواره را معرفی کردند. خانم هایاشی با یک سر و وضع جدید، بارانی و شالگردن بلند مشکی، شلوار و پوتین مشکی و پیراهن سفید مانند یکی از شخصیتهای وسترنهای سرجو لئونه روی صحنه آمد و طبق معمول به دو زبان ژاپنی و انگلیسی فیلمکس را افتتاح کرد و در پایان صحبتهایش خواهش کرد افراد بیشتری به دیدن فیلمها بیایند و از جشنواره حمایت کنند.
داوران یکییکی با اعلام نامشان روی صحنه آمدند: خانم ایزابل گلاشان که کارش را به عنوان وابستهی فرهنگی سفارت فرانسه در پکن آغاز کرد اما بعد جذب سینمای چین شد و به عنوان تهیهکننده در تهیهی چند فیلم چینی شرکت داشته است. ماکیکو واتانابه بازیگر ژاپنی، هیروکو ماتسودا تهیهکنندهی ژاپنی اعضای هیأت داوران و محسن مخملباف هم رییس هیأت داوران بود. البته اینک لیانگ فیلمساز چینی هم قرار بود باشد که ظاهراً به علت مشکل ویزا نتوانسته بود به توکیو بیاید.
پس از این مراسم کوتاه که دهپانزده دقیقه بیشتر طول نکشید نشانی از گناه (جیا ژانگکه) محصول مشترک چین و ژاپن که شوزو ایچییاما مدیر برنامههای فیلمکس یکی از تهیهکنندههای آن است از بخش «نمایش ویژه» نمایش داده شد. این فیلم که جایزهی بهترین فیلمنامه را از جشنوارهی کن گرفته یک فیلم چهارقسمتی است بر اساس رخدادهای واقعی. مردی که در معدنی کار میکند و حقش خورده میشود تفنگش را برمیدارد و مانند زارممد تنگسیر راه میافتد و چندین نفر را میکشد. یک موتورسوار که عازم خانه است در جادههای خارج از شهر، چارلز برانسنوار روی سه جوان که قصد سرقت از او را دارند هفتتیر میکشد و تق...تق...تق هر سه را میکشد و پیش زن و بچهاش میرود. زنی که در یک سالن ماساژ کار میکند و با مردی رابطه دارد، روزی هنگام کار دو مشتری را که پیشنهاد بیشرمانهای دارند با چاقو مانند فیلمهای رزمی خیلی آرتیستی لتوپار میکند. و بالاخره جوانی که به خاطر عشقی ناموفق با انداختن خود از بالای ساختمانی خودکشی میکند. البته وقتی کن نخل طلایش را به فیلمی مانند آبی گرمترین رنگ است میدهد دیگر نباید از اهدای جایزهی بهترین فیلمنامه به چنین فیلمی تعجب کرد. ظاهراً فیلم میخواهد مسألهی خشونت را در جامعهی چین بررسی کند؛ منتها مطرح کردنش به این صورت برای تماشاگر باورکردنی نیست. اولین سؤالی که به ذهن تماشاگر میرسد این است که چهگونه همه در چین به این راحتی به اسلحه دسترسی دارند؟ چهگونه با این همه قتل هیچوقت سروکلهی پلیس پیدا نمیشود؟ چهگونه یک زن کارگر معمولی یک سالن ماساژ خیلی بهتر از جکی چان به عملیات رزمی وارد است؟ البته نباید مانند بعضیها مرز میان آفریدهی هنری و واقعیت بیرونی را نادیده گرفت و به این ترتیب دست فیلمساز را بست. اما فیلمساز هم نباید از تماشاگرش انتظار تعلیق ناباوری را در هر حال داشته باشد؛ مثلاً در مورد فیلمهایی مثل سوپرمن یا اسپایدرمن این انتظار وجود دارد و تماشاگر هم میپذیرد که سوپرمن میتواند عین یک پرنده به پرواز درآید و یا اسپایدرمن از مچ دستش تار عنکبوت بیرون دهد. اما فکرش را بکنید دسیکا در دزدان دوچرخه از تماشاگر انتظار داشته باشد که وقتی که آنتونیو ریچی دوچرخهاش دزدیده میشود خیلی راحت برود یک دوچرخهی دیگر بخرد. اینجاست که نهتنها تعلیق ناباوری امکانپذیر نیست که حتی تمام سیستم نئورئالیسم فرومیپاشد. در فیلمی که سازندهاش ادعا میکند بر اساس واقعیت بنا شده چنین انتظاری از تماشاگر خطاست.
فیلمکس یک جشنوارهی جمعوجور نقلی است که توجهش به سینمای خاورمیانه و خاوردور است. امسال فقط 25 فیلم نمایش داده شد. ده فیلم در بخش «مسابقه»، هشت فیلم در بخش «نمایش ویژه»، سه فیلم از ژان گرهمیون فیلمساز فرانسوی و سه فیلم از نوبورو ناکامورا فیلمساز ژاپنی در بخش «برنامهی ویژه».
مسابقه
درسهای هارمونی (امیر بایگازین، محصول قزاقستان، آلمان و فرانسه) قصهی اصلان پسر سیزدهسالهای است که در مدرسه مورد آزار و اذیت قرار میگیرد و یکی از آزاردهندگانش را میکشد اما قتل به گردن کس دیگری میافتد. فیلم ظاهراً میخواهد لایههای خشونت در جامعهی قزاقستان را بررسی کند که هر کسی در هر مقامی به زیردستان خود ظلم میکند اما مشکل فیلم این است که بسیار مینیمالیستی، سهل و آسان و قابلپیشبینی است. تماشاگر همیشه یک قدم از فیلمساز جلوتر است. مسائل دیگری نیز مانند مسألهی مسلمان و مسیحی هم مطرح میشود که راه به جایی نمیبرد. صحنههایی که این پسر بالوپر سوسکها را میکند و آنها را روی صندلی الکتریکی کوچکی که خودش ساخته اعدام میکند احتمالاً اشاره به همان خشونت رایج در جامعهی قزاقستان است اما خندهدار از کار درآمده است. در کاتالوگ جشنواره این فیلمساز را با روبر برسون مقایسه کرده بودند اما با دیدن این فیلم باید گفت که او هنوز راه بسیار بسیار درازی در پیش دارد.
دختر کارائوکه (ویسرا ویچیت واداکان، محصول تایلند) که در تایلند مترادف با خودفروشی است، مستندی است دربارهی دختری که از روستایش به بانکوک آمده و از این را کار میکند و فیلمساز که خود نیز دختر جوانی است بعضی از قسمتهای زندگی او را به همان صورت فیلم میکند، با مادر و خواهر این دختر مصاحبه میکند و بعضی از قسمتها را هم بازسازی میکند. در پایان از این دختر میپرسد که آرزوی او چیست و او میگوید آرزویش این است که روزی خودش رییس دختران کارائوکه شود. مستند خوبی است. امتیازش این است که خستهکننده نیست. فراموش کردم که تو را بشناسم (چوئن لین، محصول چین) دربارهی رابطهی زن و شوهری است که شوهر به همسرش اعتماد ندارد و شک دارد که حتی دخترشان بچهی خودش باشد. مسائلی مانند ازدواجهای سنتی، شکافهای اقتصادی و نارضایتی از وضع موجود جامعهی چین مضمون اولین ساختهی این فیلمساز زن است. در پایان زن شوهرش را رها میکند و میرود. و این سؤال برای تماشاگر باقی میماند که خب که چی؟
اسبهای فوکوشیما (یوجو ماتسوبایاشی، محصول ژاپن) مستندی است دربارهی اسبهایی که در نتیجهی انفجار در نیروگاه فوکوشیما پس از زلزله و سونامی مارس 2011 به حال خود رها شدهاند. این اسبها وقتی که دیگر نمیتوانند در مسابقات شرکت کنند برای گوشتشان کشتار میشوند. ژاپنیها همان طور که ماهی خام یا سوشی میخورند گوشت اسب را به صورت خام میخورند که به آن «باساشی» میگویند اما چون این اسبها در معرض تشعشات هستهای قرار گرفتهاند دیگر نمیتوان از گوشتشان استفاده کرد. فیلم چند رأس از این اسبها را دنبال میکند که پس از وقوع انفجار هستهای و رفتن صاحبشان به جای امن، به حال خود رها شدهاند. تعدادی از آنها تلف میشوند و تعدادی مریض و در حال مرگ هستند. تمرکز فیلم روی اسبی است که در اثر بیماری ناشی از تشعشات هستهای یکی از اندامش به طرز وحشتناک و دردناکی ورم کرده است. فیلم به عنوان مستندی افشاگرانه شروع میشود منتها فیلمساز دقیقاً نمیداند چهگونه فیلمی میخواهد بسازد و چه میخواهد بگوید. لحن و تمرکز فیلم مرتباً تغییر میکند. گاهی فیلمی است با عکسبرداری بسیار زیبا از این حیوانات در حالتهای گوناگون که استادی فیلمساز را در گرفتن عکسهای زیبا نشان میدهد و گاهی دیگر تمرکزش بر فاجعهی هستهای است. به نظر میرسد دو داستان جداگانه وجود دارد که هیچوقت با هم جور نمیشوند. نماهای درشت متعدد از ضایعهی کذایی اسب که ابتدا بسیار تأثیرگذار است در اثر تکرار تأثیر خود را از دست میدهد. رویهمرفته فیلم بدی نیست و حقایقی را دربارهی این فاجعهی عظیم هستهای به تماشاگر منتقل میکند و نشان میدهد که نبود انرژی هستهای بسیار باصرفهتر از بودنش است.
دوستت دارم هرجاییِ توکیو (کوکی یوشیدا، ژاپن) بر اساس داستان معروف و باستانی ژاپنی «خودکشی عشقی در سونهزاکی» است؛ داستان عاشق و معشوقی که چون در رسیدن به یکدیگر موفق نمیشوند با پرتاب خود از صخرهی بلندی به دریا خودکشی میکنند. مکانی که این دو دست به خودکشی زدند در ژاپن معروف است و به نوعی زیارتگاه عاشقان جوان است و احتمالاً با رفتن به این محل احساس خوشبختی میکنند که مجبور نیستند مانند این دو عاشق بختبرگشته خودکشی کنند. فیلمساز این داستان معروف را دستمایه قرار داده و آن را به صورتی ناموفق به زمان حال آورده است. زنی ولگرد با مرد متأهلی که از ازدواجش راضی نیست رابطه دارد. در پایان، زن به جای خودکشی، مرد را رها میکند و با یک زن دیگر میرود! مشکل فیلم این است که بجز پایان طعنهآمیز و بدبینانهاش، بقیهاش دقیقاً مانند نسخهی اصلی است که نامتجانس با جامعه و آدمهای این روزگار است. شخصیت این زن هم بسیار سرد و غیرجذاب تصویر شده و تماشاگر با خود فکر میکند که چه چیز این زن این مرد را به خودش جذب کرده است؟ شاید این نوع شخصیتپردازی عمدی باشد و طبق ضربالمثل معروف ایرانی فیلمساز میخواسته بگوید «علف باید به دهن بزی شیرین بیاد». حتی اگر این امتیاز را به فیلمساز بدهیم، او همدلی تماشاگر را از دست میدهد و در خلق یک داستان عاشقانه ناموفق باقی میماند.
در تصاویر گمشده (ریتی پان، کامبوج) فیلمساز کامبوجی با استفاده از مجسمههای کوچک گلی و فیلمهای مستند خبری، داستان کودکی خود در زمان خمرهای سرخ را بازگو میکند. اما با توجه به اخبار، داستانها و فیلمهایی که دربارهی شقاوتها و بیرحمیهای خمرهای سرخ شنیده، خوانده و دیدهایم، این فیلم که تمام داستانش را از طریق گفتار پیش میبرد بسیار رقیق و آبکی به نظر میرسد و تنها بر مسألهی گرسنگی تمرکز میکند؛ انگار که تنها مشکل مردم کامبوج در دوران خمرهای سرخ فقط گرسنگی بوده است. فیلمساز روی صحنههایی که با استفاده از مجسمههای کوچک گلی بدون حرکت چیده شده به زبان فرانسه به صورت نریشن داستان را تعریف میکند. فیلم بدی نیست اما تأثیر فیلمی مانند کشتزارهای مرگ (رولند جافی) را هم ندارد چرا که بدون این نریشن فیلم مفهومی نخواهد داشت. به قولی هرچه بر پرده بیفتد سینماست. و ظاهراً چه بخواهیم چه نخواهیم چارهای جز قبول این مطلب نداریم.
لبخند بیپایان (محسن مخلمباف، انگلستان) مستندی است ویدئویی دربارهی کیم دونگ هو بنیانگذار جشنوارهی پوسان که اکنون بوسان خوانده میشود. تهیهکنندهی آن حنا مخملباف، فیلمبردارش خود محسن و پسرش میثم، تدوینگرش مرضیه مشکینی، و کلاً محصول خانهی فیلم مخملباف است. یک فیلم کاملاً خانوادگی که به معرفی آقای کیم میپردازد و تصویر دقیق و روشنی از او به تماشاگر میدهد.
در پرده (جعفر پناهی، کامبوزیا پرتوی) مردی با سگش که در کیفی پنهان کرده به ویلایی در شمال میآید. ظاهراً برای نجات سگ به اینجا پناه آورده است. اولین کاری که میکند تمام پردههای ویلا را میکشد و شروع به فیلمنامه نوشتن میکند. بعداً دختر و پسری که از دست مأموران فرار کردهاند به این ویلا پناه میآورند. دختر میماند و پسر برای آوردن کمک میرود. اینجاست که خود پناهی ظاهر میشود و تماشاگر پی میبرد که این آدمها در واقع زاییدهی ذهن او هستند که در حالی که به خودکشی فکر میکند در ذهنش به ساختن فیلم هم مشغول است. با توجه به وضعیت خود پناهی، حرف فیلم کاملاً روشن است که پناهی تصمیم گرفته دیگر نترسد. اما نمیدانم برای کسانی که با وضعیت پناهی آشنایی ندارند فیلم چهقدر میتواند قابلفهم یا تأثیرگذار باشد. پرده بلوغ سینمای پناهی است و نشان میدهد او از زیر تأثیر کیارستمی درآمده و تبدیل به فیلمسازی مستقل شده که راهش را یافته است. پرده به نظرم بهترین فیلم پناهی است و بسیار حرفهای ساخته شده. هنگام تماشای پرده نمیدانم چرا به یاد تصویرهای رابرت آلتمن افتاده بودم.
برعکس پرده که یکی از فیلمهای خوب این بخش و فیلمکس بود سگهای ولگرد (مینگ لیانگ سای، محصول تایوان و فرانسه) بدترین و غیرقابلتحملترین فیلم تمامی بخشهای فیلمکس بود که نتوانستم تا آخر تحملش کنم. این همان فیلمی است که گفتم دهپانزده دقیقه را کش میدهند و به 138 دقیقه میرسانند تا جان تماشاگر را به لبش برسانند. داستان فیلم البته اگر بشود آن را داستان نامید دربارهی پدری است که با دو فرزندش زندگی کاملاً فقیرانهای دارد. هر پلانسکانس فیلم هشتنه دقیقه طول میکشد؛ بی هیچ لزومی و بدتر اینکه تکرار هم میشوند. مثلاً پلانسکانسی از یک چهارراه و این پدر که تابلویی تبلیغاتی در دست گرفته و گوشهای ایستاده است. این پلان با سروصدای اتومبیلها و بارش باران و رفتوآمد عابران و... نهتنها هشتنه دقیقه بیخودی طول میکشد بلکه یک بار دیگر هم به همان صورت تکرار میشود. یک نمای سیثانیهای تا یکدقیقهای حرف فیلمساز در نشان دادن زندگی رقتبار این آدم را کاملاً منتقل میکند و واقعاً لزومی به این همه کش دادن نیست. خستگی چشم و روح و درد کمر در نیمههای این فیلم مهمل از سالن سینما فراریام داد. سازندهی این فیلم مردی همسنوسال من، کوتاهقد با سری تراشیده، پیش از نمایش شاهکارش روی صحنه آمد و گفت احتمالاً این آخرین فیلمش است. امیدوارم به این قولش عمل کند. شنیدهام که «فیلم کامنت» این فیلم و نشانی از گناه را جزو ده فیلم برگزیدهی سال انتخاب کرده است!
برنامهی ویژه
نوبورو ناکامورا فیلمساز ژاپنی که امسال صدمین سالگرد تولد اوست سال 1981 در 68 سالگی درگذشت و طی چهل سال 82 فیلم در کارنامه دارد. سال 1941 اولین فیلمش را ساخت. دو بار در سالهای 1964 با خواهران دوقلوی کیوتو و 1967 با تصویر چیهکو نامزد دریافت اسکار بهترین فیلم خارجیزبان اسکار شد. تمام دوران فیلمسازیاش را در خدمت استودیو شوچیکو بود. استاد ساختن فیلمهای درام، ملودرام و درامهای خانگی بود. نکتهی جالب فیلمهایش این است که در بیشتر آنها زنان شخصیتهای اصلی هستند. در فیلمکس امسال سه فیلم او به نامهای خانهی پرنشاط ما (1951)، رگبار (1957) و شمایل شب (1964) نمایش داده شد که فرصت دیدن هیچکدامشان دست نداد.
ژان گرهمیون فیلمساز فرانسوی متولد 1902 با ساخت فیلمهای مستند و دستیاری کارگردانی شروع کرد و در 1928 اولین فیلم بلندش به نام Maldone را ساخت که صامت بود. ظاهراً این فیلمساز نیز مانند همتای ژاپنیاش ناکامورا تخصصاش در ساختن درام و ملودرام بوده. اما برعکس فیلمساز ژاپنی از حدود سی سال فیلمسازی تنها بیست فیلم در کارنامه دارد. سه فیلم قاتل زن (1937)، موسیو ویکتور عجیبوغریب (1938) و روشنایی تابستانی (1942) از این فیلمساز نمایش داده شد. نیکلاس ورومن دوست و منتقد آمریکایی که برای «فیلم کامنت» مینویسد دوتای اولی را دیده و از آنها به عنوان ملودرامهای جذاب و تماشایی یاد میکند. این فیلمساز سال 1959 در 57 سالگی درگذشت.
مراسم پایانی
جایزهی تماشاگران را به ایلو ایلو (آنتونی چن، سنگاپور) دادند. زنی فیلیپینی در خانهی یک زن و شوهر سنگاپوری که پسری دارند به عنوان خدمتکار استخدام میشود. از آنجایی که این زن و شوهر تماموقت کار میکنند مسئولیت مراقبت از پسر به گردن این خدمتکار میافتد. ابتدا با هم مشکل دارند و بهتدریج پیوندی بینشان به وجود میآید اما زمانی که شوهر کارش را از دست میدهد دیگر نمیتوانند خدمتکار داشته باشند. جایزهی هیأت داوری دانشآموزان را به ترانزیت (هانا اسپیا، فیلیپین) دادند که این فیلم نیز مانند ایلو ایلو دربارهی یک زن خدمتکار فیلیپینی در اسراییل است که پسربچهای چهارساله دارد و طبق قانون جدید آنجا فرزندان کارگران خارجی نمیتوانند بمانند و باید به کشورشان بازگردند. فیلم تلاش این زن برای پنهان کردن فرزندش و ممانعت از اخراج اوست. سازندهی این فیلم که یک خانم جوان است در جشنواره نبود و تهیهکنندهاش جایزه را تحویل گرفت. داوران این بخش سه دانشآموز دبیرستانی، دو پسر و یک دختر بودند. جایزهی ویژهی داوران و سیصد هزار ین را به درسهای هارمونی دادند؛ به دلیل مطرح کردن سیاست و فرهنگ خشونت در جامعه! سازندهی این فیلم حضور نداشت و یک نفر از سفارت قزاقستان جایزه را تحویل گرفت که نمیدانست چه بگوید و پس از مقداری منمن کردن گفت امیدوار است این فیلم باعث شود ژاپنیها علاقهمند رفتن به قزاقستان شوند. البته فکر میکنم این فیلم درست نتیجهی عکس خواهد داشت. جایزهی بزرگ بهترین فیلم و هفتصد هزار ین را به در حال شکوفایی (نانا اکوچیمیشیویلی و سیمون گراس، محصول گرجستان، آلمان، فرانسه) دادند که این دو فیلمساز هم در جشنواره نبودند.
جشنوارهی امسال بیش از سیزده هزار و هفتصد تماشاگر داشت در حالی که تعداد تماشاگران سال گذشته نزدیک به بیست هزار نفر بود. وضعیت ناخوشایند سینما به فیلمکس ختم نمیشود. چندی پیش یکی از مجلههای سینمایی خواست در نظرخواهیشان شرکت و ده فیلم برتر دههی اخیر را انتخاب کنم. هرچه بیشتر گشتم کمتر یافتم. از شرکت در این نظرخواهی عذرخواهی کردم و گفتم در این برهوت فیلم خوب نمیتوانم فقط برای اینکه در یک نظرخواهی شرکت کرده باشم شوالیههای سیاه و مردان ایکس و جنگهای ستارهای و فیلمهای مخصوص سلیقههای مریخی را انتخاب کنم. به قول سید گوزنها:«من که نمیتونم ماهی 250 تومن قسط تلویزیون بدم که فوتبال تماشا کنم.»
سایونارا... سایونارا... سایونارا...