امسال چند ماه قبل از جشنوارهی سن سباستین (۲۹ شهریور تا ۶ مهر) به جشنوارهی فیلم کن رفتم و الان میتوانم بین دو جشنواره مقایسهای انجام دهم. برای آنهایی که به جشنوارهها برای دیدن فیلم و حضور آسان در جلسههای پرسش و پاسخ با فیلمسازان میروند، سن سباستین جای بهتری از کن برای فیلم دیدن است. فیلمهای بخش مسابقه و نوعی نگاه کن فقط برای آن عده که کارت خبرنگاری دارند امکان پذیر است. در سن سباستین مردم عادی میتوانند بلیت همهی فیلمها را بخرند، حتی برای مراسم افتتاحیه و اختتامیه و مراسم دیگر. سن سباستین آن ازدحام و صفهای طولانی کن را هم ندارد و حتی تعداد سینماهایی که فیلمهای جشنواره را نشان میدهند از کن بیشتر است. در کن دیدن بیشتر از سه فیلم در روز با زمانیکه بهخاطر ایستادن در صف تلف میشود، کار سختیست، ولی در سن سیاستین بهراحتی میشود پنج یا حتی شش فیلم در روز دید. اولین فیلم ساعت نُه صبح به نمایش درمیآید و آخرین فیلم ساعت بیستوچهار. به غیر از این تفاوتها، هر فیلم شاخصی که در کن نمایش داده شد، به اضافهی گلچینی از فیلمهای جشنوارههای ونیز و تورنتو و فیلمهای تازه اسپانیایی و کشورهای آمریکای لاتین نیز در سن سباستین نمایش داده میشود.
امسال فیلمهای جشنواره در ١٩ بخش مختلف نمایش داده شد، از جمله بخش مسابقهی اصلی، ساخت اسپانیا، افقهای آمریکای لاتین، مرواریدها، کارگردانهای جدید، فیلمهای دانشجویی و... حتی بخش فیلمهایی دربارهی خوراکیها! رییس هیأت داوران بخش مسابقهی اصلی، نویسنده و کارگردان صاحبنام ایرلندی، نیل جردن، بود.
جیمز فرانکو پس از موفقیتی که با هنرمند فاجعهبه دست آورد، باز هم فیلمی با مضمون «سینما» ساخته است. در زیروویل او دوباره کارگردانی و ایفای نقش اصلی را بر عهده دارد. ویکار (جیمز فرانکو) جوانیست که فکر و ذکرش سینماست و آن قدر به مکانی در آفتاب علاقه دارد که چهرهی ستارگان آن فیلم، مونتگمری کلیفت و الیزابت تیلور را روی سر طاسش تاتو کرده است. او خودش را اواخر دههی شصت، همزمان با قتل شارون تیت به هالیوود میرساند و در یکی از استودیوها کاری برای ساختن دکور فیلمها میگیرد. به تدریج ترقی کرده و تدوینگر میشود. ارجاعها به فیلمها و شخصیتهای سینمای دههی هفتاد آمریکا در زیروویل فراوان است. میبینیم دو فیلمساز که نامشان برده نمیشود، برای ساختن آروارهها و راننده تاکسی آماده میشوند. ویکار به فیلیپین فرستاده میشود تا در ساختن اینک آخرالزمان کمک کند. ویم وندرس و گاس ونسنت نقشهای خیلی کوتاهی دارند. جیمز فرانکو سعی دارد که یک دنیای هالیوودی شبیه آنچه دیوید لینچ در جادهی مالهالندخلق کرد، بسازد ولی خلاقیت لازم را ندارد. زیروویل بیشتر به مزاق سینهفیلها خوش خواهد آمد.
جانپناه بیپایان ساختهی مشترک آیتور آرگی، جان گارانو و خوزه ماری گوئناگا محصول اسپانیا بر اساس داستانی واقعی در یک دورهی سیاه از تاریخ اسپانیا ساخته شده است. بعد از شکست جناح چپ در جنگهای داخلی اسپانیا در دههی سی میلادی، ژنرال فرانکو، دیکتاتور اسپانیا دستور دستگیری و کشتار چپها را داد. داستان فیلم دربارهی هیگینیو (آنتونیو دلاتوره)، یکی از همین مبارزان علیه فرانکو است که پس از فرار از دست سربازان او به مدت سیسال در اتاقکهای مخفی کوچکی در خانهاش و بعد از آن در خانهی پدرش از دستگیری توسط رژیم فرانکو مصون ماند. در این مدت همسرش از او صاحب پسری شد اما وانمود کردند که او خواهرزادهی همسرش است که با آنها زندگی میکند. بیشتر تنش فیلم ناشی از جستوجوی یکی از همسایگانشان است که متوجه شده هیگینیو زنده و پنهان است و سعی دارد او را پیدا کند و به پلیس تحویل دهد. بخش اول فیلم که فرار هیگینیو از دست سربازان فرانکو است از نفسگیرترین صحنههایی است که در سالهای اخیر دیدهام و از لحاظ کارگردانی، فیلمبرداری و تدوین در سطح بهترینهای سینماست. ولی بعد از آن شروع، بقیهی این فیلم دو ساعتونیمه کمی خستهکننده به نظر میرسد. جانپناه بیپایان جایزههای بهترین کارگردانی و فیلمنامهی جشنواره را دریافت کرد.
امسال دو فیلم با نام پاتریک دیدم. پاتریک ساختهی تیم میلانتز محصول بلژیک که در جشنوارهی کارلووی واری جایزهی بهترین کارگردانی را گرفت و پاتریک ساختهی گونسالو وادنگتن محصول پرتقال در سن سباستین. پاتریک وادنگتون دربارهی مرد جوانیست که در کودکی ربوده میشود و سالها تحت آزار جنسی قرار میگیرد. او توسط پلیس پیدا و به مادر مطلقهاش بازگردانده میشود. سالهایی که پاتریک رنج کشیده روی شخصیتاش تأثیر بسیار منفی گذاشته و او جوانی با رفتار غیرقابلپیشبینی -گاهی مملو از خشونت- شده است. پاتریک فیلم موفقی نیست و ما غیر از دیدن رفتار غیرعادی پاتریک و دانستن علتاش، از این سطح فراتر نمیرویم. پایان هالیوودی فیلم هم با بقیهی فیلم همخوانی ندارد.
تمام گفتوگوها با سینماگران در هتل مجلل ماریا کریستانا انجام میشد و بیشتر مهمانان سرشناس جشنواره نیز در آن اقامت داشتند. برای همین تمام روز و شب عدهی زیادی از شهروندان و گردشگران جلوی هتل صف میکشیدند تا شاید یکی از ستارگان را از نزدیک ببینند، و اگر بختشان یاری کرد، با او سلفی بگیرند.
از ١٩٨٦ هرسال جشنوارهی سن سباستین جایزهی دونوستیا، که نام قدیم سن سباستین در زبان باسکی است، به یک یا چند نفر اهدا میکند. این تندیس جایزهی دستاورد یک عمر محسوب میشود. اولین دریافتکنندهی آن گریگوری پک بود و در فهرست دریافتکنندگان این جایره نامهایی چون گلن فورد، بت دیویس، لورن باکال، ویتوریو گاسمن، رابرت میچم، کاترین دونوو، آل پاچینو، رابرت دنیرو، داستین هافمن، مریل استریپ، ایزابل هوپر، ژان مورو، وودی آلن و... میبینیم.
امسال این جایزه به سه سینماگر در سه شب مختلف اهدا شد. پس از اهدای تندیس، آخرین فیلمشان هم به نمایش درآمد. دریافتکنندهی اولین تندیس کارگردان باسابقه و ٨٦سالهی یونانی کنستانتین کوستا-گاوراس بود. او که نامش یادآور درامهای سیاسی مانند زد، حکومت نظامی و گمشده است، پس از سالها با فیلم بزرگسالان در اتاق به کشور مادریاش بازگشته. پیش از تقدیم تندیس، رییس جشنواره دربارهی کوستا-گاوراس کمی صحبت کرد و بعد از آن تدوینی از صحنههای فیلمهایش به نمایش درآمد و سپس کوستا-گاوراس روی صحنه آمد و با فروتنی تندیس را گرفت. بزرگسالان در اتاقدربارهی بحران مالی و برنامهی ریاضت اقتصادی سال ٢٠١٥ یونان است و شخصیت اصلی آن یانیس واروفاکیس است که آن سال وزیر اقتصاد یونان بود. بیشتر تنشهای فیلم ناشی از کشمکشهای بین دولت یونان و اتحادیهی اروپاست. داستان فیلم بیشتر برای یک سریال تلویزیونی مناسب بود ولی بازگشت کوستا-گاوراس در 86سالگی به پشت دوربین در سرزمین مادریاش، دوستداران این کارگردان بزرگ را خوشحال کرد.
حضور زنان فیلمساز در جشنوارهی سن سباستین چشمگیر بود و این مایهی خوشحالیست که جشنوارهها سرانجام پی بردهاند که بسیاری از زنهای فیلمساز حداقل همتراز فیلمسازان خوب مرد هستند. نمونهی خوب آن آزمون/ The Audition ساختهی اینا وایس است. در این فیلم نینا هاس، بازیگر برجستهی آلمانی که دوستداران سینما با فیلمهای کریستیان پتزولد او را میشناسد و برخی هم از سریال هوملند با او آشنا هستند. هاس نقش آنا، یک معلم موسیقی، را بازی میکند که خودش هم زمانی ویولونیست سرشناسی بوده است. او استعدادی فوقالعاده در پسرکی ویولننواز میبیند و داوطلب میشود او را تمرین بدهد. مشکل آنا این است که در دیگر امور زندگیاش نمیتواند به سادگی تصمیم بگیرد. با این که زندگی زناشویی موفق و پسری کوچک دارد، رابطهای خارج از ازدواج هم با یک نوازنده دارد. پسرش هم استعداد خوبی در نواختن ویولن دارد ولی توجه مادرش در تمرین دادن به پسرک است. این کمتوجهی سبب حسادت شدید پسرش و واقعهی ناگواری در اواخر فیلم میشود. اینا ایس پایانی بهنسبت باز برای فیلمش گذاشته است. وقتی در پایان فیلم با او و نینا هاس گفتوگو کردم، گفتند که انتخاب نحوهی پایانبندی را به عهدهی تماشاگران گذاشتهاند. هاس به نحو شایستهای از پس ایفای نقش بسیار پیچیدهاش برآمده است. داوران هم همین عقیده را داشتند و به صورت مشترک به او و گرتا فرناندز از اسپانیا برای بازیاش در فیلم دختر یک دزد، جایزهی بهترین بازیگر زن را تقدیم کردند.
پروکسیما فیلمی فمینیستی از کارگردان جوان فرانسوی، آلیس وینکور، است. در آن اِوا گرین نقش سارا که فضانوردی فرانسویست را بازی میکند. او که برای سفر به یک ایستگاه فضایی انتخاب شده از شوهر آلمانیاش که او هم در سازمان فضانوردی کار میکند جدا شده و با دختر کوچکش زندگی میکند. برای آماده شدن به این سفر، سارا باید یک دورهی آمادگی در روسیه بگذراند. شوهر سابقش قبول میکند که به روسیه بیاید و از دخترشان در این مدت نگهداری کند. سارا که همیشه آرزو داشته به یک سفر فضایی برود، باید هم درد و رنج دور بودن از دخترش را تحمل کند و هم با رفتار مردسالارانهی فضانوردان مرد، بهخصوص فضانورد آمریکایی (مت دیلون) مبارزه کند. پروکسیما فیلم بسیار خوشساخت و تأثیرگذاری است و جایزهی ویژهی هیأت داوران جشنواره را دریافت کرد.
رؤیای نورا که در بخش کارگردانها جدید نمایش داده شد، به زندگی مشقتبار نورا (هند صبری) زنی مصری در جامعهای بسیار مردسالار میپردازد. شوهر نورا در زندان است و نورا، که از شوهرش جز خشونت چیزی ندیده، قصد دارد که قبل از آزاد شدن او غیابی طلاق بگیرد و با معشوقهای که پیدا کرده ازدواج کند. آزادی زودهنگام شوهر و بو بردن او به خیانت همسرش باعث رفتار بسیار خشونتبار میشود که به علت فساد برخی از مأموران پلیس نادیده گرفته میشود. ولی هیند بوجما، کارگردان زن تونسی فیلم، روزنهای از امید را برای نورا در پایان فیلم گذاشته است.
کانال تلگرام ماهنامه سینمایی فیلم: