یکی از کشفهای به نمایش درآمده در جورناته امسال که منتظر دیدنش بودم نسخه آلمانی سگ باسکرویل ساخته ریشارد ازوالد از فیلمسازان سرشناس - بهخصوص در ابتدای - سینمای وایمار بود. نسخه حاضر از تلفیق دو نسخه ناقص، یکی نسخهای که در سرداب یک کلیسا پیدا شده بود و دیگری یک نسخه خلاصه نهونیم میلیمتری - به دست آمده است. اما فیلم با برانگیختن ظن تماشاگر نسبت به قاتل در میانهّهای داستان از نظر عنصر رمز و راز از کتاب عقب میماند. صحنه آغازین که در آن دوربین روی فضای خالی و تاریک حرکت میکند تا به شخصیتّهای فیلم برسد فضایی خوفناک ایجاد میکند، اما بعد کمتر از اثرات مشابه در فیلم استفاده میشود و شخصیت دکتر واتسن هم در اینجا بیشتر حالت کمیک دارد.
از دیگر فیلمهای مهم کشف و ترمیم شده باید به ساختهّهای دو چهره برجسته سینمای صامت سوئد، ویکتور شوستروم (بهای خیانت) و موریس اشتیلر (رقصنده باله) اشاره داشت. فیلم شوستروم که نسخه کاملتری داشت داستان مردی را دنبال میکرد که در پی ناتوانی در پرداخت هزینه درمان همسرش از دوستش کمک میجوید، اما وقتی مرتکب قتلی اتفاقی میشود، انگشت اتهام را به سوی دوستش نشانه میرود و برای دریافت جایزه به او خیانت میکند. صحنه خودکشی مرد در انتهای فیلم توسط ممیزی زمانه حذف شده بود. بهای خیانت کلاً دنبالهرو سینمای تابلو بود و تنها در ابتدای فیلم شاهد تراکینگ دوربین به درون منزل مرد هستیم.
فیلم اسکاندیناویایی مهم دیگر که تحت برنامهای مربوط به سینمای این ناحیه به نمایش درآمد همسر کشیش از آثار نخست کارل تئودور درایر بود. این کمدی استادانه با عناصر فراطبیعی - که در آثار بعدی درایر هم استفاده شدند - شوخطبعانه برخورد میکند، نظیر تصور کشیش جوان در مورد اینکه بیوه کشیش درگذشته، او را طلسم و جادو کرده است تا با او پیمان زناشویی ببندد. با وجود شغل شخصیت اصلی، درایر بیش از آن که در اینجا با معنویت درگیر باشد با سنتهای دستوپاگیری سروکار دارد که راه عشق حقیقی را مسدود میسازند.
از برنامههای دیگر جشنواره، نمایش اقتباسهای صامت از آثار بالزاک بود. آن ماری بارون که در تنظیم این برنامه همکاری داشت معتقد بود روح بالزاک بر کل آثار سینمای فرانسه، از جمله سینمای موج نو حکمفرماست، حتی اگر تعداد اقتباسهای مستقیم از داستانهای او در دوران صامت بیشتر از سینمای ناطق باشد. در میان آثار این برنامه با انتظارات زیادی که از نام کارگردان داشتم به تماشای عشق (۱۹۲۷) ساخته پل زینر نشستم، اما ریتم روایی فیلم بسیار کند بود و زمان میگذشت بیآنکه اتفاق قابل ملاحظهای که روایت را تحت تأثیر قرار دهد رخ دهد. بارون معتقد بود که این قضیه به رمان بالزاک برمیگردد، اما این نشان میداد که سازندگان فیلم توجه چندانی به انطباق اثر ادبی با مقتضیات یک فیلم سینمایی نداشتهاند. پیش از فیلم زینر، اقتباس کوتاه دیگری که از همان رمان بیش از یک دهه پیشتر ساخته شده بود با نام مادام دو لانژه (آندره کالمت، ۱۹۱۰) به نمایش درآمد و جالب اینکه با وجود ساختار ابتدایی آن، فصل نهایی داستان با اغراقّهای سینمای اولیه حتی دراماتیکتر از آب درآمده بود. یکی از بهترین فیلمهای امسال مرد دریا (مارسل لربیه) هم در این بخش قرار داشت؛ داستان قایقرانی که پسرش را - که امید او برای ادامه حرفهاش بوده - نازپرورده بارمیآورد و این به بهای برهمریختن خانوادهاش تمام میشود. در اینجا هنوز نشان چندانی از دلبستگی لربیه به معماری و طراحی صحنه که در آثار بعدیاش قابل مشاهده است یا تدوین امپرسیونیستی نیست. با این حال فیلم بهخوبی روابط تنشآلود پسر با خانوادهاش را به زبان تصویر ترجمه میکند و در برخی صحنهّها از کنتراست میان تینت صحنههای مختلف که با هم تقطیع موازی میشوند به طور مؤثری برای افزودن به تنش دراماتیک صحنه سود میجوید. فیلم با آغازی معماوار و تصویر دریا به عنوان نیرویی قاهر که داور نهایی در روابط افراد است در مقایسه با آثار دریایی سالها بعد ژان اپشتین چیزی کم نمیآورد.
دیگر شخصیت سینمایی که در جورناته امسال آثارش مرور شد، ماریو بونار بازیگر، فیلمساز و تهیهکنندهای بود که کارنامه سینماییاش سه کشور اروپایی را در بر میگرفت. برنامهگردان این بخش هدف از این مرور آثار را گسترش دامنه تصویر معمول از سینمای صامت ایتالیا ذکر کرد. یکی از فیلمها نامزد/ I Promessi Sposi که بر اساس یکی از مشهورترین رمانّهای ایتالیایی ساخته شده، برای نمایش ویژه در میانهفته همراه با ارکستر انتخاب شده بود. امسال بر خلاف همیشه مهمانان جشنواره برای نمایش ویژه میانهفته هم مثل فیلم افتتاحیه و اختتامیه باید بلیت مجزا تهیه میکردند و از آنجا که مطمئن نبودم فیلم ارزشش را دارد از خیرش گذشتم. از بونار فیلمی به عنوان بازیگر دیدم با نام خاطرات دیگری (آلبرتو دِیلی آباتی، ۱۹۱۴) با موضوع عشق نافرجام یک خبرنگار و هوانورد زن، که از نخستین فیلمهایی بود که لیدا بورِلّی از ستارههای فیلمهای معروف به «دیوا» در آن نقشآفرینی کرده بود. فیلم به عنوان نمونهای از این گونه آثار بیشتر بر خرامیدن شخصیت زن - با شغل غیرمعمول و جذابش - و نمایش اغراقشده احساسش متکی بود تا فراز و فرود و گرهّهای داستانی؛ و حتی فصل گردش شخصیتّهای فیلم در ونیز زمان قابل ملاحظهای را بدون تناسب با محتوای داستانیاش به خود اختصاص داده بود.
ورطه طلایی (۱۹۲۷، با عنوان ایتالیایی آتلانتیس) که بونار فقط آن را کارگردانی کرده، ملغمه عجیبی است از ژانرها و گرتهبرداری از فیلمهای مختلف که همچون یک ملودرام آغاز میشود و ناگهان جنبه یک فیلم ماجرایی سریالمانند به خود میگیرد. در ابتدا شاهد جدایی دو خواهر طی یک طوفان هستیم. بعد یکی از خواهران در بزرگسالی به زنی اغواگر بدل میشود که دوئل بر سر او به زخمی شدن محبوبش میانجامد. مرد جوان سرخورده از این حادثه توسط مرد مرموزی برای شرکت در اکتشاف یک گنج دعوت میشود که در جزیرهای نهفته است که ظاهراً بازمانده قاره گمشده آتلانتیس است؛ و از قضا مأمن خواهر دیگر که به دنبال طوفان از آنجا سر درآورده است. بیش از هر چیز دیگر تأثیر ساختههای آلمانی لانگ بر فیلم بونار آشکارست؛ از مرد مرموز که مابوزهوار همه را زیر نظر دارد، تا سرکرده مؤنث راهزنان ساکن آتلانتیس که شخصیت منفی عنکبوتها را به خاطر میآورد و بیش از همه صحنه وسوسه مردان که گویا از صحنه معروف حضور کاباره در متروپولیس کپی شده است. عجیبتر از همه نحوه خاتمه دادن به نقطه عطف فیلم و انتقال آن به مؤخره در غیرمنتظرهترین حالت و با یک مچ گرافیکی است. چه حیف که جشنواره بخش Midnight Madness نداشت، وگرنه فیلم بهشدت مناسب آن بود!
اما قاره گمشده آتلانتیس موضوع فیلم مشهور ژاک فدر، سینماگر مشهور فرانسوی با عنوان آتلانتید هم بود که نسخه اخیراً بازسازیشدهاش به صورت 4K در جشنواره به نمایش درآمد. این نخستین نمایش جهانی این نسخه بود که تینتهای فیلم اصلی را هم در خود داشت و توسط سرژ برومبرگ و شرکتش «لابستر فیلم» مرمت شده بود. آتلانتیس و ملکه اغواگر و غالب آن در فیلم فدر نماینده جاذبه ناشناخته و جهانی اگزوتیک و پررمزوراز هستند که ذهن غربی را مسحور خود میسازد. تصاویر پهنه صحرا بهخصوص هنگامی که با این کیفیت عالی بر پرده سینما به نمایش درآمدند، حامل کیفیتی جادویی بودند که نوای افسونگر موسیقی اجراشده بر آن میافزود. امسال برای نخستین بار اجراهای موسیقی زنده جشنواره نیز در معرض داوری قرار گرفت که این جایزه به حق نصیب استیفن هورن و نوازنده همراهش به خاطر همنوازی با آتلانتید شد. هورن - که برای فیلم کوتاه من هم موسیقی متن ساخته است - با تشکر از همکارش گفت که به خاطر جایگزینی ناگهانی نوازنده دیگر تنها کمتر از ۲۴ ساعت برای تمرین موسیقی وقت داشتهاند. دیگر جایزه اهداشده در جشنواره به رسم ۳۲ سال پیشین، جایزه ژان میتری بود که امسال به طور مشترک به راسل مریت مورخ سینما و کامیل بلو وِلِن اهدا شد. این برنده دوم، جوانترین دریافتکننده این جایزه تا امروز است که در کشورهای مختلف اروپایی سابقه فعالیت دارد و متن بیانیه اهدای جوایز هم بر این موضوع انگشت گذاشته بود؛ گویی این تصمیم نوعی دهنکجی به موج روزافزون تمایلات ملیگرایانه در نقاط مختلف اروپا بوده است.
فیلمساز سرشناس دیگری که اثر ترمیمشدهاش به نمایش درآمد، ارنست لوبیچ بود که اتفاقاً دخترش نیکلا لوبیچ هم در جشن به عنوان مهمان حضور داشت و جلسه پرسشوپاسخی هم با او برگزار شد که به دلیل تداخل با نمایش یک از فیلمّهای مورد نظرم حضور در آن را از دست دادم. گرچه در زمان درگذشت لوبیچ او تنها هشت سال داشت اما به گفته دیوید رابینسن همچنان بهخوبی پدر را به خاطر میآورد. بهشت ممنوع (۱۹۲۴) با حضور پولا نگری که چهرهاش زینتبخش پوستر امسال جشنواره هم بود شاید پیشدرآمدی باشد بر نخستین کمدیهای ناطق لوبیچ که همانند آنها در یک کشور خیالی اروپایی میگذشت. گرچه فیلم در وهله نخست یک کمدی عاشقانه بیپرواست، اما نگاهی طنزآلود هم به رابطه سیاست و پول دارد. ظاهراً یکی از صحنههای فیلم که بهکل ازدسترفته بود به صورت دیجیتال بازسازی شده است؛ اما هنگام نمایش فیلم متوجه هیچ نوع قطع قابلملاحظهای در جریان تصاویر فیلم نشدم و وقتی این را با یکی از دوستانم که در یک آرشیو فیلم کار میکند مطرح کردم معلوم شد که او هم نتوانسته این بخشهای بازسازی را شناسایی کند! این را دیگر باید واقعاً از معجزات تکنولوژی دیجیتال دانست.
جشنواره امسال با نمایش شطرنجباز (ریمون برنار) خاتمه یافت که با اجرای ارکسترال موسیقی اریژینالی که آنری رابو برای فیلم ساخته همراهی میشد. فیلم در رده آثار فاخرست و گرچه زمینهای تاریخی و داستانی، الهامگرفته از شخصیتّهایی با مابهازای واقعی دارد، اما در همان حال از عنصر شگفت هم به نحو ظریفی بهره جسته است. پسزمینه داستان فیلم مبارزه لهستانیّها برای رها شدن از قید امپراتوری کاترین کبیر است و در این میان یک نجیبزاده که دستی در اختراع اتوماتون هم دارد، ساخته جدیدی را برای پنهان کردن یکی از رهبران شورش خلق میکند. فیلم نقطه اوج باشکوهی دارد که شامل تدوین موازی بین تیرباران اتوماتون توسط سربازان کاترین با محاصره یکی از افسران روسی در منزل نجیبزاده توسط اتوماتونّهایی است که اتفاقی به حرکت درآمدهاند، گویی که آنان بهنوعی انتقام همنوع خود را میگیرند. به این ترتیب فیلمساز بیآنکه حتی یک فیلم عملیخیالی ساخته باشد، مرز میان انسان و مخلوقش را مخدوش کرده و حسی فراطبیعی به درون جهان فیلم تزریق کرده است.
گذشته از نسخه اندکی طولانیتر یکی از فیلمهای اولیه اوزو، پسر رکوراست که نمونه ابتدایی کمدیّهای کودکمحور بعدیاش است، تنها دو فیلم دیگر ژاپنی در برنامه گنجانده شده بود: سقوط اوسن (کنجی میزوگوچی، 1935) که از قضا آن را در اولین سال حضورم در جورناته دیده بودم و توکیو اوندو (هوتِی نومورا، ۱۹۳۵) که هر دو فیلمهای صامتی بودند همراه باند صدا. به گفته الکساندر جکوبی که مسئول انتخاب این فیلمّها بود، در ابتدا قرار بود یک برنامه مفصل برای نمایش فیلمّهای ژاپنی با این ویژگی ترتیب داده شود، اما عدم همکاری کافی آرشیو فیلم ژاپن باعث شد که آنها مجبور شوند این برنامه را بهتدریج طی چند دوره اجرا کنند. باند صدای توکیو اوندو تنها حاوی موسیقی - که صفحههای آن در زمان اکران فیلم رکورد فروش را شکسته بود - و اثرات صوتی بود. مثل بسیاری از دیگر گندایگکیّهای تولیدشده در این دوره، توکیو اوندو بر دوگانه زن مدرن/ زن سنتی - که در اینجا بهترتیب زن انتخابشده برای پسر قهرمان و محبوب اصلی او را شکل میدهند - برای داستانگویی بهره میجوید. با این حال زن مدرن در اینجا نقشی منفی ندارد و این روابط مالی است که به حضور دردسرساز او در زندگی پسر انجامیده است و در انتها تمام شخصیتّها به یک فستیوال جمعی خیابانی - که فیلم عنوانش را از آن میگیرد - ملحق میشوند و همه چیز ختم بهخیر میشود. بر خلاف آثار فیلمسازان بزرگ ژاپنی، فیلم از لحاظ سبک تصویری فاقد ویژگی خاصی است.
در یکی از روزهای جشنواره در حالی که همراه دیوید رابینسن بودم مدیر مؤسسه چینِما زِرو که پیشتر با جورناته هم همکاری داشت از راه رسید و دیوید را دعوت کرد تا از غرفهای در کتابخانه این مؤسسه - که کتابّهای اهدایی او را در خود جای داده و به نامش نامگذاری شده - دیدن کند، من هم آنان را همراهی کردم. مدیر این مؤسسه که کتابخانه و ویدئوتک آن برای استفاده عموم است توضیح داد که چهگونه با وجود همه مشکلات توانسته این مجموعه را سرپا نگه دارد و گسترش دهد و البته مردم شهر هم استقبال خوبی از آن داشتهاند. البته این مؤسسه آرشیو غنیای هم از مواد مربوط به سینمای ایتالیا گردآوری کرده است که از آن برای برگزاری نمایشگاه در شهرهای دیگر هم استفاده شده و باید بیشتر کلاسهبندی و سازماندهی شود. بیاختیار به یاد شهر خودم افتادم که با وجود داشتن جمعیتی چندبرابر این شهر کوچک، و از آن مهمتر به عنوان پایتخت یک کشور آمریکای شمالی جای مرکز مشابهی در آن خالی است. پیش از مسافرت از تام مکسورلی رییس انستیتوی فیلم کانادا شنیده بودم که او یکیدو دوره جشنواره فیلم صامت در اتاوا برگزار کرده بود که با وجود استقبال، به خاطر ناکافی بودن بودجه مجبور به توقف آن شد. در این مواقع است که میتوان تفاوتّهای دو قاره، دو فرهنگ و اولویتهای آنها را بهعینه دید، حتی اگر هر دو بخشی از دنیای غرب را تشکیل دهند.
کانال تلگرام ماهنامه سینمایی فیلم: