در میان جشنوارههای خارج از کشور که به نمایش و بررسی آثار سینمای ایران میپردازند، جشنواره فیلمهای ایرانی کُلن آلمان جایگاه جالب توجهی دارد و میتوان از آن به عنوان پدیدهی چنین جشنوارههایی نام بُرد. این پدیده بودن از سویی برمیگردد به موقعیت مکان برگزاری جشنواره و از سوی دیگر نوع فیلمها و انتخابشان که به تولیدهای یکیدو سال اخیر سینمای ایران در بخشهای داستانی و مستند محدود میشود.
در این دوره فیلمهای دریاچه تنها (محمد احسانی)، اوسیا: آب سیاه (علیرضا دهقان)، تمارض (عبد آبِست)، به دنیا آمدن (محسن عبدالوهاب)، آبجی (مرجان اشرفیزاده)، بختک و خونمردگی (هر دو از محمد کارت)، دختر (رضا میرکریمی)، خانهای در خیابان چهلویکم (رضا قربانی)، زمانی دیگر (ناهید حسنزاده)، نفس (نرگس آبیار)، ابد و یک روز (سعید روستایی)، صحنههایی از یک طلاق (شیرین برقنورد)، یک خانواده محترم و تهران انار ندارد (هر دو از مسعود بخشی)، مُفتآباد (پژمان تیمورتاش)، ایتالیا ایتالیا (کاوه صباغزاده)، نمایش ویژهای از کلوزآپ زندهیاد عباس کیارستمی و مستند در نزدیکی کیارستمی (محمود بهرازنیا) به همراه فیلمهای جشنواره دانشجویی نهال روی پرده رفتند؛ آثاری که اغلب در جشنوارههای گوناگون داخلی و خارجی دیده شدهاند و حتی در شبکههای نمایش خانگی و ماهوارهای هم عرضه شدند، اما جالب بود که با استقبال مخاطبان ایرانی و آلمانی جشنواره مواجه شدند.
جشنواره از نظر مکانی در موقعیت ویژهای در نزدیکی «کلیسای کاتدرال (جامع)» و رود «راین» و در دلِ «موزهی لودویگ» قرار دارد. از آنجا که سبک معماری گوتیک همواره برایم جذاب بوده است تماشای این بنای عظیم چشمنواز آن هم از نزدیک و به محض خروج از ایستگاه راهآهن تجربهای بهیادماندنی را رقم زد. این بنای مشهور به «دُم» به عنوان نماد جهانی شهر کلن بیش از هفت قرن قدمت دارد و ساخت تدریجیاش نزدیک به ششصد سال زمان بُرده. طول بُرجهای آن به 157 متر میرسد که با وجود تخریب بخشهایی از آنها در بمبارانهای جنگ جهانی دوم توسط متفقین، در چند دههی اخیر بهوسیلهی مسئولان شهری همواره در حال ترمیم و بازسازی بوده است.
در چندقدمی «دُم»، موزهی لودویگ (با مجموعهای از آثار تجسمی هنر مدرن) در میدان هاینریش بُل قرار دارد که در بخش فیلم فوروم آن در سالنی به ظرفیت 255 نفر به نمایش فیلمهای جشنواره اختصاص داشت. در این موزه میشد عطش تماشای از نزدیک تابلوهای نقاشی هنر مدرن را سیراب کرد با نگاهی به آثار چهرههای مشهوری چون مارک روتکو، سالوادور دالی، گرهارد ریشتر، خوان میرو، مارسل دوشان، جکسن پولاک، ایو کلاین و... از طرفی چون کارت خبرنگاری در آلمان از اعتبار ویژهای برخوردارست و با آن میتوان به صورت رایگان (و گاهی با تخفیف) از سایر موزهها و دیگر مراکز فرهنگی بازدید کرد، فرصت را مغتنم شمردم و با اشتیاق در ساعتهای خلوت برنامه جشنواره به تماشای آثار موزهی لودویگ رفتم.
از سال 2014 که این جشنواره آغاز به کار کرده است هر دوره شاهد استقبال چشمگیر ایرانیان مقیم کُلن و شهرهای اطراف و حتی آلمانیهای دوستدار سینمای ایران بوده و به همین علت هر سال به تعداد روزها و نمایش فیلمها افزوده شده است. سیامک پورشریف در مقام مدیر جشنواره (که در کارنامهاش تهیهی فیلم برلین منفی هفت دیده میشود) این استقبال مردمی و حضور فیلمسازان را راضیکننده دانست، به شکلی که با گسترش برنامهها و بخشهای جنبی جشنواره، خبر از اختصاص جایزه مردمی و معرفی برگزیدگان در دورهی بعد داد تا این جشنواره هم شکل رقابتی به خود بگیرد.
برایم جالب بود که از انگیزهی حضور ایرانیان در جشنواره مطلع شوم، آن هم برای تماشای آثاری که در طول این چند سال اغلب دیده شدهاند. دیدار با فیلمسازان و شنیدن نظراتشان، تماشای فیلمها بر پردهی سینما، دورهمی دوستانه به بهانهی فیلم دیدن و فراموشی غم غربت با دیدن تصاویری از وطن، بعضی از پاسخهایی بود که شنیدم.
امسال بیشترین تمرکز جشنواره بر موضوع بحران کمآبی در ایران بود که در این راستا با همکاری «جشنواره دانشجویی نهال» برنامهای به نمایش فیلمها مرتبط اختصاص یافت و در مراسم آغازین میزبان چهرههای دولتی در رابطه با حفاظت از محیط زیست و فعالان این عرصه شد. بیتردید چالشبرانگیزترین بخش جشنواره برای من همین تماشای مستندهای فاجعهی کمآبی و خشکی دریاچهها و رودخانههای کشور بود، آن هم جایی که در چندقدمیات رود پُرجوشوخروش راین باشد و تو در کنار دیگر تماشاگران شاهد این مقدار حس دریغ و اندوه بابت خشکی کشورت باشی. البته این حس ناخوشایند و حسرتبار را چند ماه پیش در جشنواره مانهایم-هایدلبرگ هم تجربه کرده بودم. اما حسرت خوردن چارهی کار نیست و باید به منظور جلوگیری از این فاجعهی زیستمحیطی اقدام کرد و تولید مستندهایی با محوریت این موضوع و نمایششان در جشنوارهها میتواند به عنوان هشدار عمل و ذهن مخاطبان را درگیر کند که مستند دریاچه تنها همین کارکرد را دارد.
نشستهای پرسشوپاسخ با حضور کارگردانانی برگزار میشد که به جشنواره آمده بودند. اغلب نشستها آرام و بیتنش بودند اما گاهی هم بنا به موضوع حساس فیلم، فضای گفتوگوها چالشی میشد. برای نمونه اتفاقی که در نشست خانهای در خیابان چهلویکم با توجه به موضوع حساس قصاص و نفس به خاطر مقایسه فضای آموزشی قبل و بعد از انقلاب شکل گرفت، یخ نشستها را آب کرد و حاضران شاهد بحثهای پُرحرارتی شدند.
از آنجا که درباره بیشتر فیلمهای حاضر در جشنواره در یکیدو سال اخیر مطالب زیادی نوشته شده است، در اینجا به معرفی چند مستند پرداختهام:
صحنههایی از یک طلاق: مستندی 73دقیقهای ساختهی شیرین برقنورد که به ماجرای طلاق زوجی جوان به نامهای مریم و باشو میپردازد. این دو که به صورت قانونی از هم جدا شدهاند بر خلاف عُرف اجتماع هنوز زیر یک سقف زندگی میکنند و تصمیم گرفتند ماجرای طلاق را از خانوادههایشان پنهان کنند. فیلم در بُرشهای چندماهه و در گفتوگو با دو طرف سعی در واکاوی موضوع دارد. فیلم به رفتارها و افکار نسلی میپردازد که بیآرمانیشان به شکل عُریانی خودنمایی میکند؛ نسلی که به هنگام ازدواج پایبند همهی رسوم و اعتقادها در مقابل جمع خانواده هستند ولی در مقابل دوربین از رهایی از قیود قومی و مذهبی میگویند و از تصمیم طلاقشان و زندگی در یک خانه، روایتی فاتحانه دارند. فیلم با وجود ضعفهای تکنیکی در ساختار، تأملبرانگیزست و سند تصویری از نسلی است که مسائل مهمی چون ازدواج و طلاق برایشان چیزی شبیه به شوخی است و گویی همه چیز را برای سرگرمی و وقتگذرانی میخواهند؛ هرچند در انتها، نشانی از این نگاه سرخوشانه به واقعیت زندگی نیست و واقعیت شکل دیگری به خود میگیرد.
خونمُردگی و بختک: مستندهای محمد کارت در دو سانس پیاپی به نمایش درآمدند. اولی به نمایش زندگی جوانی بزهکار و رابطهاش با خانواده و جامعه میپردازد و دومی شرایط زندگی سه زن با سنهای متفاوت را به تصویر میکشد که شوهرانشان دیگر در خانه نیستند (یا در زنداناند یا ترک خانواده کردهاند) و دست تنها بار سنگین زندگی را به دوش میکشند و فرزندان را در پیچوخم زندگی جلو میبرند. شیراز شهر مشترک رویدادهای دو فیلم است که در آن خبری از شهر آشنای مدفن عارفان و شاعران و دیدنیهای فراوان گردشگری با مناظر زیبای باغها و بوستانها و بناهای هوشرُبا نیست و فیلمساز نقبی به زیر پوست شهر زده است و تصویر متفاوتی از شیراز را در برابر دیدگان مخاطب ترسیم میکند. کارت در لابهلای تصویرهای آکنده از حس غم و خشونت و گهگاه رُعب و انزجار، از طنازی افراد مقابل دوربینش غافل نشده است تا فضای فیلم را تلطیف کند. برای نمونه مادری که در نبود شوهرش (که همواره نفرینش میکند) پسری شرور و بزهکار را با زن و فرزندش در خانه دارد، مُدام از ازدواج مجدد و شوهر رؤیایی میگوید و حتی برای رسیدن به این مقصود، نذر و نیاز میکند؛ یا اشرار موتورسواری که با بگوبخند از اُفتوخیزهای زندگی و ماجراهای گوناگون نزاعهای خیابانیشان میگویند. با همهی اینها، نوع روایت حس همدلی ایجاد نمیکند و مخاطب قادر به همراهی با این آدمها نیست و نگران عاقبتشان نمیشود. آنها از شرایط حاد اجتماعی و اقتصادی در پیدایش زندگی تلخ و نکبتبارشان میگویند در حالی که نگاه تقریباً بیخیالشان، نشان از رضایت از وضع موجود دارد.
دریاچه تنها: مستند 46دقیقهای محمد احسانی درباره زوال تدریجی و خشکی دریاچهی ارومیه است؛ دریاچهای وسیع که روزگاری از بزرگترین دریاچههای آب شور و از مهمترین اکوسیستمهای کرهی زمین بود و اکنون در اثر اهمال و تصمیمگیریهای غلط برخی مدیران در دههی گذشته، رو به نابودی است. موضوع دراماتیک روند خشکی دریاچه این قابلیت را داشت که فیلم را تبدیل به سوگنامهای آکنده از تصویرها و روایت کلامی اشکآور کند اما احسانی آگاهانه با گُریز از این موضوع، با نگاهی جُستوجوگر به دنبال علت این فاجعهی زیستمحیطی رفته است؛ از مقایسهی تصویرهای گذشته و حال دریاچه، ارائهی آمار مرگومیر موجودات و حیواناتی که حیاتشان وابسته به دریاچه بوده تا گفتوگو با ساکنان محلی (بررسی روند زندگی روزمرهشان در نبود دریاچه) و مسئولان مربوطه، بررسی عوامل گوناگون و دادن اطلاعات مفید. جالب اینکه فیلم در این سطح متوقف نشده و با نگاهی کارشناسانه به ارائهی راهکار برونرفت از این بحران پرداخته است. اصلاح سدهای ساختهشده بر رودهای ورودی به مدخل دریاچه و پایههای پُل ارتباطی بناشده در عرض دریاچه و تغییر کاربری آن، از جمله پیشنهادهای اِحیای دریاچه و مهمترین دستاورد اثر محمد احسانی است. دریاچه تنها با وجود کاستی در نوع گفتار راوی و نمایش بخشهای گرافیکی نهچندان جذاب، کاملاً اثرگذارست و ذهن دغدغهمند هر دوستدار محیط زیست (بهویژه آنان که در صدد احیای دریاچهی ارومیه هستند) را به تکاپو میاندازد.
برنامهی سفرم با پایان جشنواره به نقطهی پایان نرسید و تازه باید از کلن به شهرهای دیگر آلمان میرفتم. اما بعد به این نتیجه رسیدم که ایکاش با پایان جشنواره سفرم تمام میشد چون در گذر از شهرها و مناطق گوناگون و تماشای رودهای موزل، زار، ماین، شپِری، دانوب، روهر و... مدام تصویرهای خشکی دریاچهها و رودهای ایران جلوی چشمانم میآمدند و باعث دگرگونی حال و مقایسه اقلیمی و جغرافیایی در ذهنم میشدند. این هم از ویژگیهای منحصربهفرد سینماست که میتواند واقعیتی عینی را به شکل فانتزی و خیالی در برابر دیدگان مجسّم کند.